eitaa logo
شہیڋعݪي اݪـهاد؎اځمداݪځـسـيݩ🇱🇧
1.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.5هزار ویدیو
105 فایل
⸤ ﷽ ⸣ ‹شھادت‌پایان‌نیست،آغازاست‌› ‹ڪانال‌ #رسمۍ شهیدعلےالهادےحسین‌› ⸤♥🌱⸣ ●زیرنظرخـانواده‌شهید ●ولادت"¹⁵-¹²-¹³⁷⁷"-لبنان🇱🇧 ●شهادت"²⁷-³-¹³⁹⁵"-خلصةسوریه ارتباط با ما ↓ مجموعه های رسمی شهید ↓ @AlialHadiHussein کپی از مطالب کانال حلاله✅️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و همان عهدی بود که با خدا بست ! فرزندش را بدرقه کرد تا برود که اسلام بماند... ♥️✨ ╭━━⊰🦋°🇮🇷°🦋⊱━━━━━╮ @alshahid_ali_alhadi ╰━━⊰🦋°🇱🇧°🦋⊱━━━━━╯
هدایت شده از شهید رضا رحیمی
قسمت دوم همین که خواستم بر گردم خانمی که کنارش خوابیده بود صدام زد ،خانم تو را خدا منم بلند کن. دوباره دستم رو به طرف اونم دراز کردم واونم بلند شد و نشست. من هنوز همون طوری ناراحت وبدون اینکه حرفی بزنم از خیمه اومدم بیرون. دیگه دلم نمیخواست جلوتر برم؛ با خودم گفتم بر میگردم. رفتن من تو این بیابون چه فایده ای داره؟ ناخواسته روبه روی خیمه رو نگاه کردم. دو سه متری تا خیمه فاصله بود. دوتا خانم نشسته بودن روی میز تحریر (مثل میز تحریر که تو کلاسهای درس بود) و روی اونم یه دفتر بزرگ حضور وغیاب بود. یکی از خانمها قد بلندی داشت وپوشیه زده بود و دیگری با قد متوسط ولی با چهره نامشخص. روی صندلی پشت میز نشسته بودن. یه جوری که متوجه من نباشن چادرم رو طوری گرفتم که یعنی من شما رو ندیدم. آرام از خیمه اومدم بیرون وبرگشتم بیام طرف خونه.... تا سه چهار قدم رفتم یکی از خانمها صدام زد. خانم ....خانم.... من نشنیده گرفتم وبه راهم ادامه دادم. دوباره صدا زد، مادر شهید رضارحیمی..... دیگه نشد مجبور شدم بر گشتم وایستادم. صدام زد بیا اینجا کارت دارم. آرام آرام با همون بی حوصلگی وناراحتی رفتم رو به روی خانم کنار میز موندم. دفتر حضور وغیاب رو به طرف من بر گردوند. داخل دفتر اسم شهدا بود ولی برام مشخص نبود، تنها اسمی که میدیدم اسم رضا بود، واضح نوشته بود شهید رضا رحیمی. با انگشت جلو اسم رضا رو نشون داد و با دادن خودکار دستم، از من خواست جلوی اسمش را امضا بزنم. منم امضا زدم. گفت: اونجا رو ببین. اشاره کرد به بیابون. یه بیابون که مثل دریا انتها نداشت. تمام بیابون خیمه زده شده بود وصدای ناله از توی خیمه ها شنیده میشد. گفتم: خب؟ گفت: اینا ماموریتهای رضا هستن. رضا اینجا خیلی کار داره وباید کارهاشو انجام بده. وقتی رضا داره کارشو انجام میده وتا هر خیمه ای رفته وقتی تو ازش میخوای بیاد بهت سر بزنه، به احترام تو بر میگرده وکارش نیمه تمام میمونه و باید دوباره از نو شروع کنه. پس بذار هر موقع مرخصی داشت خودش خواست بیاد. گفتم: پس امضای من چی بود؟ یه لحظه فکر کردم نکنه امضا داده باشم که دیگه رضا نباید بیاد (رضایت داده باشم که راضی ام دیگه نیاد)؟؟!! توی دلم خالی شد، بدنم میلرزید. اون خانم گفتن وقتی رضا ‌کاری انجام میده باید شما امضا کنی... رضا نصف کار رو انجام میده و با امضای شما کار به پایان میرسه. به خاطر همین شما باید دعا کنی که حاجتمند، حاجت بگیره. خوشحال شدم به جوابم رسیده بودم که واقعا دعای من یه جای کار هست. دوباره نگاهم رو به طرف بیابون انداختم وخواستم ببینم رضا رو میبینم؟ بر گشتم دیدم از خانم قد بلند خبری نیست از خانمی که کنارش نشسته بود پرسیدم این خانم کی بود ؟ کجا رفت؟؟؟ اصلا شما کی هستی؟ گفت: اون خانم حضرت زهرا(س) بود، منم زینبم... تا اینو گفت، من دیگه ندیدمش و از خواب بیدار شدم ،از اون روز به بعد همیشه میگم خدا کنه به رضا مرخصی بدن ومتوجه شدم که خدا را شکر واقعا ی جاهایی هست که خدا صدامو بشنوه ... روح زندگان ابدی @shahid_reza_rahimi1397
🏴 هستے از آنچہ نوشتند فراتر بانو یڪ نخِ چادر تو شافع محشر بانو همگے سینہ زنیم و همہ فرزند توایم با تو معنا بشود واژه بانو 💔 🏴 کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
▪️ من صبور است. صبر، میراث مادر برای ماست. مادر من عفیف هم هست. «عفت» بدون مادر من واژه‌ای میان تهی و بیمعناست. گفته بودم که! مادر من در مقابل نابینا هم حجاب میکرد. عفیف در مقابل نامحرم تکبّر دارد امّا می‌دانی اگر نامحرم، تکبر عفیف را بشکند چه غوغایی در وجود او برپا می‌شود؟ عفیف اگر باران مصیبت بر سرش ببارد، دوام می‌آورد اما امان از وقتی که تکبر عفیف را بشکنند!! 📚مجموعه ریحانه خدا، واژه های خیس، صفحه ۳۵
🥀 هستے از آنچہ نوشتند فراتر بانو یڪ نخِ چادر تو شافع محشر بانو همگے سینہ زنیم و همہ فرزند توایم با تو معنا بشود واژه بانو 🥀 کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
1_2602465092.mp3
1.39M
❄️ اثر عجیب ناراحتی و دلخوری مادر از فرزند.. کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐 میدونستید دوجا مستحبه چاپلوسی؟ یکی پیش پدرومادر...🌺 بعد معلم و استاد...🌺 کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
مادر پایش روی زمین است اما دستانش ستاره‌های اجابت را در آسمان می‌چیند روز آخر اومد به مادرش گفت: شما ته دلت راضی نیست. اگر راضی بودی، ڪـار من حل شدھ بود؛ یڪ هفتہ است دارند من را مےچرخانند؛ اما باید بروم. آنجـا بہِـم نیاز دارند. مےدانم برای رفتنـم دلت چرکین است... اما باید توی چشـم های من نگاھ کنے و بہـم بگـویے راضی هستے... موقع حرف زدن، دستمـ را گرفتہ بود و تلاش مےڪرد توی چشمہایم نگاھ کند؛ از خدا خواستـم کمکم کند. با چشمہایش التماس مےڪرد آزادش ڪنم برود🕊 طاقت نیاوردم این طور بےتابے کند به سختی لبخند زدم و گفتـم: بہ خدا راضےام! برو... خندید و گفت: حالا شد👌 📚 دخترها_بابایی_اند راوی: فدایی عمه جان کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
چه بنویسم از آن بی‌ابتدا، بی‌انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا چه می‌فهمم من از زهرا و ماأدراک ما زهرا سیدحمیدرضابرقعی (سلام الله علیها) کـانـال‌رسمےشھیدعلے الهادے حسین🌿 ♡jahad🇱🇧↷ 『@alshahid_ali_alhadi
السلام اے همہ‌ے جلوه‌ے زینب فخر و زینٺ زینب