فردی از عارف خواست
که او را موعظه کند
عارف گفت :
#مـرنج و #مـرنجـان
گفت:
«مرنجان را فهمیدم
یعنی کسی را اذیت نکنم
ولی «مرنج» یعنی چی؟
چهطور میتوانم ناراحت نشوم
مثلا وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده
یا فحش داده ، چهطور نباید برنجم؟
عارف پاسخ داد:
علاج آن است که خودت را کَسی ندانی
و اگر خودت را کسی ندانستی دیگر نمیرنجی
جفا کشیم و ملامت خوریم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
💠💠💠💠
✨﷽✨
پندانه
✍ ارزش اعمالمان در قیامت مشخص میشود
🔹آوردهاند که روزی شخصی با صدای بلند، سلمان را مورد خطاب قرار داد و گفت:
ای پیرمرد! قیمت ریش تو بیشتر است یا دُم سگ؟!
🔸سلمان با دنیایی از آرامش گفت:
پاسخ درست را نمیدانم و نمیتوانم بگویم.
🔹او گفت:
این که توانستن ندارد؛ پاسخ من یک کلمه بیشتر نیست.
🔸سلمان گفت:
ولی این کلمه باید راست باشد و این را جز در قیامت و کنار پل صراط نمیشود فهمید.
🔹آن شخص گفت:
چه ربطی به پل صراط دارد؟
🔸سلمان فرمود:
ربط دارد. اگر از پل صراط گذشتم، ریش من بهتر است وگرنه دُم سگ از تمام وجودم بهتر است.
🔹آن مرد نگاهی به سلمان کرد. شرمنده شد و به خود آمد و گفت:
ای پیرمرد مرا ببخش.
🔸سلمـان فرمود:
خطایی نکردهای. شما تنها از من قیمت یک جنس را پرسیدی و من نیز پاسخ دادم.
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
🌸🍃﷽🌸🍃
🔻آخرین وصیّتِ امام صادق(ع)🔻
✍ امّحمیده، همسر امام صادق (ع) میگوید: هنگام شهادتِ امام صادق (ع) صحنه عجیبی از امام مشاهده شد.😳😦
👈 ایشان در آخرین لحظاتِ عمر شریف خود، چشمهای خود را باز کردند و فرمودند: «تمام خویشاوندان و بستگان مرا جمع کنید».
☝️ وقتی همه خویشان و بستگان بر بالین حضرت جمع شدند، امام نگاهی به آنان کردند و فرمودند:
⚡️ «انَّ شَفاعَتَنَا لا تَنالُ مَستَخِفّاً بِالصَّلاةِ».
شفاعت ما به هر کس که #نماز را سبک بشمارد نخواهد رسید.
📚 ثواب الاعمال صدوق، ص ۲۰۵.
✨✨✨✨✨
#شرح_حدیث
⚠ دقّت کنیم... حضرت نفرمود: شفاعتِ ما به «تَارِکُ الصَّلَاه» و بینماز نمیرسه..
❌ بینماز که اصلاً تکلیفش مشخّصه👇
🔶پیغمبر اکرم (ص) فرمود:
✅«مَنْ تَرَکَ الصَّلَاةَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ کَفَرَ"
❌ هر کس نماز را عمداً ترک کند کافر شده است.
(بحار الانوار، ج ۳۰، ص ۶۶۷)
پس تکلیف بی نماز که مشخّصه..
📣📣... اینجا امام صادق (ع) فرمود: شفاعتِ ما به «مَستَخِفّاً بِالصَّلاةِ» نمیرسه. یعنی کسی که #نماز را سبک و خفیف بشمره.
⛔️ «مَستَخِفّاً بِالصَّلاةِ» 👈 یعنی کسی که #نماز برایش خیلی اهمّیت نداره..
.کسی که نمازش رو یه بار دیر میخونه، یه بار زود میخونه..
یا نمازش رو با بیحالی و کسالت میخونه.
خلاصه اینکه #نماز براش اولویت اوّل نیست.😔
گاهی بخاطر یه مسابقه فوتبال، یا یه فیلم یا... نمازش رو به تاخیر میندازه.💔
این آدم میشه:👈 «مَستَخِفّاً بِالصَّلاةِ»
حرف قرآن هم همینه.
قرآن میفرماید مراقب نمازهاتون باشید:
🕋 حَافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ (بقره/۲۳۸)
💢 از نمازهای خود محافظت کنید، و مراقب نمازهایتان باشید.
♦️اگر کسی مراقبِ نمازش باشه و از نمازش حفاظت کنه، #نماز هم از این شخص محافظت میکنه.😌 یعنی حفاظت دو طرفه است..
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
♦️گویم زِ امامِ صادق این طُرفه حدیث
♦️تا شیعهی او، به لوحِ دل بنگارد
♦️فرمود که بر شفاعتِ ما نرسد
♦️هر کس که نماز را سبک بشمارد
صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام
به سرم زد که به سـوی حرمـت پر بزنم
به امیــد کــرمـت باز بـر آن دَر بـزنـم
شب جمعه است صدایت نزنم می میرم
کاش می شد که بیایم به شما سـر بزنم
✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.✨
🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
#نذرگل_نرجس_صلوات
تلاش طالبان برای برقراری روابط محرمانه با اسراییل
«از دیدگاه آنها، تقویت و حمایت از نظام طالبان مستلزم ایجاد روابط قوی با قدرتهای بزرگ در منطقه است که اسرائیل نیز بخشی از آن به شمار میرود».
کد خبر:۱۱۴۶۰۷۴تاریخ انتشار:۲۷ مهر ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۹19 October 2022
تلاش طالبان برای برقراری روابط محرمانه با اسراییل
به گزارش تابناک به نقل از آی ۲۴ نیوز، رسانههای اسرائیل از تلاش گروه طالبان افغانستان برای برقراری روابط محرمانه با رژیم صهیونیستی خبر دادند.
بر اساس گزارش رسانههای اسرائیلی، گروه طالبان افغانستان در حال تجدید نظر در موضع خود در قبال رژیم صهیونیستی است.
تبلیغاتخرید بلیط هواپیما
یک مقام پیشین دولت افغانستان که در مذاکرات با دولت طالبان شرکت داشته است، گفت: «آنها در مراحل اولیه مایل به برقراری روابط محرمانه با اسرائیل هستند تا ببینند آیا این مذاکرات در چند سال آینده یا موفقیتآمیز خواهد بود یا خیر».
وی مدعی شد که هدف نهایی این دیپلماسی در سایه، قرارداد دوجانبه میان اسرائیل و افغانستان است.
این مقام سابق افغانستان در عین حال تاکید کرد که این سیاست نشاندهنده موضع رسمی دولت طالبان نیست، بلکه دیدگاه مشترک برخی از اعضای گروه است. جناحی که از این رویکرد سیاسی حمایت میکند متشکل از حدود ۲۰۰ نفر در سطوح مختلف گروه طالبان از جمله مقامهای ارشد آن است.
این منبع توضیح داد: «از دیدگاه آنها، تقویت و حمایت از نظام طالبان مستلزم ایجاد روابط قوی با قدرتهای بزرگ در منطقه است که اسرائیل نیز بخشی از آن به شمار میرود».
وی با بیان اینکه با یکی از فعالان اسرائیلی در تماس است، مدعی شد: «اسرائیل در خاورمیانه و در صحنه اقتصاد جهانی قدرتمند و تأثیرگذار است».
این منبع با اشاره به توافقهای آبراهام خاطرنشان کرد: «برخی از کشورهای اسلامی به دلیل منافع ملی خود با اسرائیل رابطه برقرار کردهاند و ما نیز منافع خود را داریم».
هر وقت بابام میدید لامپ اتاق یا پنکه روشنه و من بیرون اتاقم ، میگفت:
چرا اسراف؟ چرا هدر دادن انرژی ؟
آب چکه میکرد ، میگفت: اسراف حرامه !
اطاقم که بهم ریخته بود میگفت : تمیز و منظم باش؛ نظم اساس دینه ...
حتی در زمان بیماریش نیز تذکر میداد
تا اینکه روز خوشی فرارسید ؛ چون می بایست در شرکت بزرگی برای کار مصاحبه بدم
با خود گفتم اگر قبول شدم ، این خونه کسل کننده و پُر از توبیخ رو ، ترک میکنم.
صبح زود حمام کردم ، بهترین لباسمو پوشیدم و خواستم برم بیرون که پدرم بهم پول داد و با لبخند گفت: فرزندم !
۱- مُرَتب و منظم باش؛
۲ - همیشه خیرخواه دیگران باش
۳- مثبت اندیش باش؛
۴- خودت رو باور داشته باش؛
▫️تو دلم غُرولُند کردم که در بهترین روز زندگیم هم از نصیحت دست بردار نیست و این لحظات شیرین رو زهرمارم میکنه!
با سرعت به شرکت رویایی ام رفتم ، به در شرکت رسیدم ، با تعجب دیدم هیچ نگهبان و تشریفاتی نبود ، فقط چند تابلو راهنما بود!
به محض ورود ، دیدم اشغال زیادی در اطراف سطل زباله ریخته ، یاد حرف بابام افتادم؛ آشغالا رو ریختم تو سطل زباله ...
اومدم تو راهرو ، دیدم دستگیره در کمی از جاش دراُومده ، یاد پند پدرم افتادم که میگفت: خیرخواه باش ؛ دستگیره رو سرجاش محکم کردم تا نیوفته!
از کنار باغچه رد میشدم ، دیدم آبِ سر ریز شده و داره میاد تو راهرو ، یاد تذکر بابا افتادم که اسراف حرامه ؛ لذا شیر آب رو هم بستم ...
پله ها را بالا میرفتم ، دیدم علیرغم روشنی هوا چراغ ها روشنه ، نصیحت بابا هنوز توی گوشم زمزمه میشد ، لذا اونارو خاموش کردم!
به بخش مرکزی رسیدم و دیدم افراد زیادی زودتر از من برای همان کار آمدن و منتظرند نوبتشون برسه
چهره و لباسشون رو که دیدم ، احساس خجالت کردم ؛ خصوصاً اونایی که از مدرک دانشگاههای غربی شون تعریف میکردن!
عجیب بود ؛ هر کسی که میرفت تو اتاق مصاحبه ، کمتر از یک دقیقه میامد بیرون!
با خودم گفتم : اینا با این دَک و پوزشون رد شدن ، مگر ممکنه من قبول بشم؟عُمرا !!!
بهتره خودم محترمانه انصراف بدم تا عذرمو نخواستن!
باز یاد پند پدر افتادم که مثبت اندیش باش ، نشستم و منتظر نوبتم شدم
اون روز حرفای بابام بهم انرژی میداد
توی این فکرا بودم که اسممو صدا زدن.
وارد اتاق مصاحبه شدم ، دیدم ۳ نفر نشستن و به من نگاه میکنند
یکیشون گفت : کِی میخواهی کارتو شروع کنی؟
لحظه ای فکر کردم ، داره مسخره ام میکنه !
یاد نصیحت آخر پدرم افتادم که خودت رو باور کن و اعتماد به نفس داشته باش!
پس با اطمینان کامل بهشون جواب دادم: ان شاءالله بعد از همین مصاحبه آماده ام
یکی از اونا گفت : شما پذیرفته شدی !!!
با تعجب گفتم : هنوز که سوالی نپرسیدین؟!
گفت: چون با پرسش که نمیشه مهارت داوطلب رو فهمید ، گزینش ما عملی بود.
با دوربین مداربسته دیدیم ، تنها شما بودی که تلاش کردی از درب ورود تا اینجا ، نقصها رو اصلاح کنی ...
در آن لحظه همه چی از ذهنم پاک شد ، کار ، مصاحبه ، شغل و ...
هیچ چیز جز صورت پدرم را ندیدم ، کسی که ظاهرش سختگیر ، اما درونش پر از محبت بود و آینده نگری ...
عزیز ! در ماوراء نصایح و توبیخهای پدرانه ، محبتی نهفته است که روزی حکمت آن را خواهی فهمید ...
☝️اما شاید دیگر او کنارت نباشد ...
من (فضل بن یحیى كوفى) در سال 699 هجری قمری در كربلا از دو نفر از دوستان ، داستانى شنیدم . آن ها داستان را، از زین الدین على بن فاضل مازندرانى، نقل مىكردند . داستان مربوط به جزیرهى خضرا در دریاى سفید بود . مشتاق شدم داستان را از خود على بن فاضل مازندرانی بشنوم . به همین دلیل به حله رفتم و در خانهى سید فخرالدین، با على بن فاضل ملاقات كردم و اصل داستان را جویا شدم .
او، داستان را در حضور عدهاى از دانشمندان حله و نواحى آن چنین بازگو كرد: سالها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفى و شیخ زین الدین على مغربى اندلسى (اسپانیای کنونی) تحصیل مىكردم . روزى شیخ مغربى عزم سفر به مصر كرد . من و عدهاى از شاگردان با او همراه شدیم . به قاهره رسیدیم . استاد مدتى در الازهر به تدریس پرداخت، تا اینكه نامهاى از اندلس (اسپانیای کنونی) آمد كه خبر از بیمارى پدر استاد مىداد . استاد عزم اندلس كرد . من و برخى از شاگردان با او همراه شدیم .
مثلث برمودا
به اولین قریه اندلس كه رسیدیم، من بیمار شدم . به ناچار، استاد مرا به خطیب آن روستا سپرد و خود به سفر ادامه داد .
سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزى در اطراف ده قدم مىزدم كه كاروانى از طرف كوههاى ساحل دریاى غربى وارد شدند و با خود پشم و روغن و كالاهاى دیگر داشتند . پرسیدم: از كجا مىآیند؟ گفتند: از دهى از سرزمین بربرها مىآیند كه نزدیك جزایر رافضیان (شیعیان) است .
هنگامى كه نام رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم . تا محل آنان، 25 روز راه بود كه دو روز بىآب و آبادى و بقیه آباد بودند، حركت كردم و به سرزمین آباد رسیدم . به جزیرهاى رسیدم با دیوارهاى بلند و برجهاى مستحكم كه بر ساحل دریا قرار داشت . مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آنها مطابق نماز و اذان شیعیان بود .
آنان از من پذیرایى كردند . پرسیدم: غذاى شما از كجا تامین مىشود؟ گفتند: از جزیرهى خضراء در دریاى سفید كه جزایر فرزندان امام زمان (عج) است كه سالى دو مرتبه، براى ما غذا مىآورند .
شانزده روز كه گذشت، آب سفیدى در اطراف كشتى دیدم و علت آن را پرسیدم . شیخ گفت: این دریاى سفید است و آن جزیرهى خضراء . این آبهاى سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه كشتى دشمنان ما وارد آن شود، غرق مىگردد . وارد جزیره شدیم . شهر داراى قلعهها و برجهاى زیاد و هفتحصار بود . خانههاى آن از سنگ مرمر روشن بود
منتظر شدم تا كاروان كشتىها از جزیرهى خضراء رسید . فرماندهى آن، پیرمردى بود كه مرا مىشناخت و اسم من و پدرم را نیز مىدانست . او مرا با خود به جزیرهى خضراء برد .
شانزده روز كه گذشت، آب سفیدى در اطراف كشتى دیدم و علت آن را پرسیدم . شیخ گفت: این دریاى سفید است و آن جزیرهى خضراء . این آبهاى سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه كشتى دشمنان ما وارد آن شود، غرق مىگردد . وارد جزیره شدیم . شهر داراى قلعهها و برجهاى زیاد و هفتحصار بود . خانههاى آن از سنگ مرمر روشن بود . در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد كه عالم آن جزیره بود، ملاقات كردم . او مرا در مسجد جاى داد . آنان نماز جمعه مىخواندند (واجب مىدانستند) از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولى من نایب خاص او هستم . به او گفتم: امام را دیدهاى؟ گفت: نه، ولى پدرم، صداى او را شنیده و جدم، او را دیده است .
سید مرا به اطراف برد . در آنجا كوهى مرتفع بود كه قبهاى در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند . سید گفت: من هر صبح جمعه آنجا مىروم و امام زمان را زیارت مىكنم و در آنجا ورقهاى مىیابم كه مسایل مورد نیاز در آن نوشته شده است .
من نیز به آن كوه رفتم و خادمان قبه (گنبد) از من پذیرایى كردند در مورد دیدن امام زمان (عج) از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممكن است .
دربارهى سید شمس الدین از شیخ محمد (كه با او به خضراء آمدم) پرسیدم . گفت: او از فرزندان فرزندان امام زمان است و بین او و امام زمان، پنج واسطه است .
در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد كه عالم آن جزیره بود، ملاقات كردم . او مرا در مسجد جاى داد . آنان نماز جمعه مىخواندند (واجب مىدانستند) از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولى من نایب خاص او هستم . به او گفتم: امام را دیدهاى؟ گفت: نه، ولى پدرم، صداى او را شنیده و جدم، او را دیده است
با سید شمس الدین، گفت وگوى بسیار كردم و قرآن را نزد او خواندم . از او دربارهى ارتباط آیات و اینكه برخى آیات، با قبل چه ارتباطی دارند ، پرسیدم . پاسخ داد.
در جمعهى دومى كه در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صداى بسیار زیادى از بیرون مسجد شنیده شد . پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعهى میانى ماه سوار مىشوند و منتظر فرج هستند . پس از اینكه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش كردى؟ گفتم: نه . گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقى ماندهاند .
از سید پرسیدم: علماى ما احادیثى نقل مىكنند كه هر كس پس از غیبت ادعا كند مرا دیده است، دروغ مىگوید . حال چگونه است كه برخى از شما، او را مىبینید؟
پس از اینكه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش كردى؟ گفتم: نه . گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقى ماندهاند
امام زمان(ع)
سید گفت: درست مىگویى، ولى این حدیث مربوط به زمانى است كه دشمنان آن حضرت و فرعونهاى بنى العباس فراوان بودند، اما اكنون كه این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممكن است .
سید شمس الدین ادعا كرد كه: تو نیز امام زمان (عج) را دو مرتبه دیدهاى، ولى نشناختهاى . همچنین گفت كه آن حضرت هر سال حج مىگذارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت مىكند .
این خلاصهاى از داستان بود . همانگونه که گفتیم دوستانی كه خواهان اطلاع دقیقترى هستند، مىتوانند داستان را در بحارالانوار یا منابع دیگر مطالعه كنند.
شکستن دل و اجابت دعا
علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد.
یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود.
آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛
پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند.
علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود.
به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت:
«حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید».
علی نقی در گونی را باز كرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد.
كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم».
خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها
حاج🌹🌹🌹🌹❤️❤️❤️❤️❤️
آقا محسن قرائتی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥میخوام بشم اولین رییس جمهور زن در #ایران😊
┏━━━😊😍😅😅━━
🌺
┗━━━😅😅😅😅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به سليمان جهان از طرف مور سلام...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#شب_زیارتی
#شهیدانه 🥀
این نهایت بدبختی ماست
که در خیابان که راه میرویم
چشم در اختیارِ ما نباشد و ما در اختیار چشم باشیم!
یکی از خاصیتهای قطعیِ عبادتِ واقعی
تسلط انسان بر شهواتش است..!
#شهیدمرتضیمطهری
#یادشباصلوات
سلام و عرض ادب .
این لینک ختم کل قرآن کریم هست . 😍
روی لینک کلیک کنید بعد داخل کادر هر اسمی که دوست دارید بنویسید و بعد کلمه عربی المتابعة رو کلیک کنید و بعدش آیات قرآن ظاهر میشه تقریبا دو الی سه دقیقه وقت میبره و تموم میشه سپس کلمه سبز رنگ تمت القراء رو بزنید تا ثبت بشه
https://khatmatquran.com/khatma/631a65da37588
خنگ نباشید حتما بخونید 🤔
🔵 داستانی از حاج اسماعیل دولابی درباره انتظار واقعی
🔴 پدری چهار تا بچه را گذاشت توی اتاق و گفت این جا را مرتب کنید تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چکار میکند، مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند...
🔸 یکی از بچه ها که گیج بود، حرف پدر یادش رفت. سرش گرم شد به بازی. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید
🔸 یکی از بچه ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمیگذارم کسی این جا را مرتب کند.
🔸 یکی که خنگ بود، ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمیگذارد، مرتب کنیم.
🔸 اما آن که زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب میکرد همه جا را. میدانست آقاش دارد توی کاغذ مینویسد. هی نگاه می کرد سمت پرده و میخندید. دلش هم تنگ نمیشد. میدانست که آقاش همین جاست. توی دلش هم گاهی میگفت اگر یک دقیقه دیرتر بیاید باز من کارهای بهتر میکنم...
🌀 شرور که نیستی الحمدلله
🌀 گیج و خنگ هم نباش
🌀 نگاه کن پشت پرده رد آقا را ببین و کار خوب کن. خانه را مرتب کن تا آقا بیاید.
#داستان
#ویژگیهای_منتظران
#انتظار
📚یکی بود ، یکی نبود
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .
روزگاري پادشاه ثروتمند بود که چهار همسر داشت. اوهمسر چهارم خود را بسيار دوست ميداشت و او را با گرانبهاترين جامه ها مي آراست با لذيذترين غذاها از او پذيرائي ميکرد، اين همسر ازهر چيزي بهترين را داشت. پادشاه همچنين همسر سوم خود را بسيار دوست ميداشت و او را کنار خود قرار ميداد اما هميشه از اين بيم داشت که مبادا اين همسر او را به خاطر ديگري ترک نماید. پادشاه به زن دوم هم علاقه داشت او محرم اسرار شاه بود و هميشه با پادشاه مهربان و صبور و شکيبا بود، هر گاه پادشاه با مشکلي روبرو ميشد به او متوسل ميشد تا آنرا مرتفع نماید . همسر اول پادشاه شريک بسيار وفاداري بود و در حفظ و نگهداري تاج و تخت شاه بسيار مشارکت ميکرد. اما پادشاه اين همسر را دوست نمي داشت وبرعکس اين همسر شاه را عميقا دوست داشت ولي شاه به سختي به او توجه ميکرد.
روزي از اين روزها شاه بيمار شد و دانست که فاصله زيادي با مرگ ندارد. سراغ همسر چهارم خود که خيلي مورد توجه او بود رفت گفت من تو را بسيار دوست داشتم بهترين جامه ها را بر تن تو پوشانده ام و بيشترين مراقبتها را از تو بعمل آورده ام
اکنون که من دارم ميميرم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد ؟
گفت:بهيچ وجه !! و بدون کلامي از آنجا دور شد اين جواب همانند شمشير تيزي بود که بر قلب پادشاه وارد شد.
پادشاه غمگين و ناراحت از همسر سوم خود پرسيد من در تمام عمرم تو را دوست داشته ام هم اکنون رو به احتضارم آيا تو مرا همراهي خواهي کرد و با من خواهي آمد ؟
گفت نه هرگز !! زندگي بسيار زيباست اگر تو بميري من مجددا ازدواج خواهم کرد و از زندگي لذت ميبرم !
پادشاه نا اميد سراغ همسر دوم خود رفت و از او پرسيد من هميشه درمشکلاتم از توکمک جسته ام و تو مرا ياري کردي من در حال مردنم آيا تو با من خواهي بود ؟
گفت نه متاءسفم من در اين مورد نميتوانم کمکي انجام دهم من در بهترين حالت فقط ميتوانم تو را داخل قبرت بگذارم !
اين پاسخ مانند صداي غرش رعد و برقي بود که پادشاه را دگرگون کرد !
در اين هنگام صدایی او را بطرف خود خواند و گفت من با تو خواهم بود تو را همراهي خواهم کرد! هر کجا که تو قصد رفتن نمائي!
شاه نگاهي انداخت همسر اول خود را ديد! او از سوء تغذيه لاغر و رنجور شده بود شاه با صدائي بسيار اندوهناک و شرمساري گفت: من در زماني که فرصت داشتم بايد بيشتر از تو مراقبت بعمل ميآوردم من در حق تو قصور کردم ...
در حقيقت همه ما داراي چهار همسر يعني همفکر در زندگي خود هستيم:
همسر چهارم: همان جسم ماست مهم نيست که چه ميزان سعي و تلاش براي فربه شدن و آراستگي آن کرديم وقتي ما بميريم او ما را ترک خواهد کرد.
همسر سوم: دارائيها موقعيت و سرمايه ماست زماني که ما بميريم آنها نصيب ديگران ميشوند.
همسر دوم: خانواده و دوستانمان هستند مهم نيست که چقدر با ما بوده اند حداکثر جائي که ميتوانند باما بمانند همراهي تا مزار ماست.
همسر اول: روح ماست که اغلب در هياهوي دست يافتن به ثروت و قدرت و لذايذ فراموش ميشود . در حاليکه روح ما تنها چيزي است که هر جا برويم ما را همراهي ميکند.
پس از آن مراقبت کن او را تقويت کن و به او رسيدگي کن که اين بزرگترين هديه هستي براي توست.
#حکایت
#عرفانوآرامش
کتاب صحیح مسلم از قول عامر بن سعد بن ابى وقّاص به نقل از پدرش می نویسد: در یکى از روزها، معاویة بن ابى سفیان به سعد بن ابی وقاص دستور داد تا به على بن ابیطالب (ع) ناسزا بگوید! «سعد» از دستور او سرپیچى کرد. معاویه، از وى پرسید: به چه سبب على را دشنام نمی دهی؟ سعد گفت: بخاطر آن که خودم در شأن على (ع) از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) سه فضیلت شنیده ام که با توجه به آن ها، هیچگاه به سبّ و دشنام علی(ع)، اقدام نمى کنم.
فضیلت اول: در ماجرای جنگ تبوک رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله)، حضرت على (علیه السّلام) را به جانشینى خود، در مدینه باقى گذاشت، آنگاه على (علیه السّلام) به پیامبر(ص) فرمود: یا رسول الله! آیا مرا به جانشینی بر زنان و کودکان می گماری؟ رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) در پاسخش، فرمود: آیا خرسند نیستى از این که جایگاه تو نسبت به من، همانند جایگاه هارون، به حضرت موسى (علیه السّلام) باشد؛ با این تفاوت که پس از من پیغمبرى مبعوث نمى شود .
فضیلت دوم: در جنگ خیبر، از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) شنیدم، که مىفرمود: « پرچم اسلام را به دست کسى میدهم که خدا و رسول را دوست مىدارد و خدا و رسول هم، او را دوست مىدارند». از شنیدن این سخن همه ما در انتظار اینکه این فضیلت بزرگ نصب ما گردد، سر از پا نمی شناختیم، که در همان زمان رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) على را به حضور طلبید. على (علیه السّلام) در حالى به حضور حضرت رسول شرف یاب شد که به درد چشم شدیدی مبتلا بود، رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) آب دهان مبارک را بر چشم حضرت على (علیه السّلام) مالید، دیدگانش شفا یافت و پرچم اسلام را که یاد بود نصرت الهى بود، به دست او سپرد و از برکت وجود حضرت على (علیه السّلام)، فتح و پیروزى عظیمی نصیب اسلام شد .
فضیلت سوم: هنگامى که آیه مباهله ( فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ)(2)؛ نازل شد، رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله)، حضرت على (علیه السّلام) و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسین (علیهم السّلام) را به حضور طلبید و فرمود: بار پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند .
که اگر یکی از این فضیلتها براى من بود، بهتر و ارزنده تر از شتران سرخ موی بود که در اختیار من باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_فرمانده💖
💢حضور نسل سلام فرمانده
در #دفاعمقدس؛
✨کهکشان نسلی
که تداوم یافته است.
#اللهمعجللولیکالفرجوفرجنابه 💖
وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل هست🍒
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند
باد باعث طراوتش میشه
آب باعث رشدش میشه
و آفتاب پختگی و کمال میبخشه
اما …
به محض پاره شدن اون بند
و جدا شدن از درخت،
آب باعث گندیدگی
باد باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشه
بنده بودن یعنی همین، یعنی بندِ به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل تو نابودی ما موثره.
پول، قدرت، شهرت، زیبایی... تا بندِ به خداییم برای رشد ما مفید و خیلی هم خوبه اما به محض جدا شدن بندِ بندگی، همه اون عوامل باعث تباهی و فساد ما میشه!
خدایا هوامونو داشته باش❤️🙏
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند .
در خیال خود از خداوند میپرسد :
غرض از خلقت اینها چه بوده است ؟
در حال به سلیمان خطاب میرسد :
که به جلال و جبروت خودم سوگند که
هم اکنون همین سوال را این ذره
ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید ..
هشام بن سالم گوید: از حضرت صادق(ع) شنیدم که می فرمود: (وعده مؤمن به برادر دینی خود نذری است که کفاره ندارد، پس هر که به آن وفا نکند، به مخالفتِ وعده با خدا برخاسته و خود را در غضب او انداخته است. این است گفتار خدای تعالی که می فرماید: یا ایها الذین امنوا لم تقولون مالا تفعلون کبر مقتا عندالله ان تقولوا مالا تفعلون(صف ایه 2)ای کسانی که ایمان آورده اید، چرا سخنانی می گویید که به کارشان نمی بندید؟ خداوند سخت به خشم می آید که چیزی بگویید و به جای نیاورید.