ملاقات پدر آیت الله سیستانی با امام زمان عج
مرحوم آیة الله سید محمدباقر مجتهد سیستانی، پدر آیة الله العظمی حاج سید علی سیستانی (دامت برکاته) در مشهد مقدس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود:
در یکی از جمعه های آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، میتابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم .خانهی کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی میتابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولیعصر امام زمان علیه السلام، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند .
وقتی که من وارد شدم و اشکریزان سلام کردم، امام زمان(عج) فرمودند:
چرا این گونه به دنبال من میگردی و این رنج ها را متحمل میشوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم".
بعد فرمود: «این، بانویی است که در دورهی بیحجابی (دوران رضاخان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند.»
پی نوشتها:
1.شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام، ج 3، ص 158
2. عنایات حضرت مهدی(عج)، ص 361 – 370
وظایف منتظران در دوران غیبت امام زمان علیه السلام:اول اینکه بدانند صاحب دارند.اگر از یهودی بپرسید صاحب شما کیست؟می گویند حضرت موسی بود که از دنیا رفت.اگر از مسیحی بپرسید.صاحب شما کیست؟می گویند مسیح بود که به صلیب کشیده شد!.اگر از زرتشتی بپرسیدصاحب شما کیست؟می گویند حضرت زرتشت بود که از دنیا رفته است!..اگر از بودائی بپرسید.صاحب شما کیست؟می گویند .بودا بود که مرد!.ولی اگر از شیعه بپرسید که صاحب و سرپرست و رهبر شما کجاست؟جواب می دهیم امام و پیشوای ما حضرت مهدی علیه السلام است که زنده است و درحالی که 1187سال از عمر مبارکش می گذرد ولی با معجزه الهی همچنان رهبری را بدست دارد.و نشانه زنده بودن وجود مبارکش ،ملاقات هائی است که در این قرنهای طولانی افراد مختلف چه عالم و چه غیر عالم با حضرتش داشته اند که تفصیل این ملاقاتها در کتابهای مختلف ذکر شده است..ودر طول دوران غیبت کبری هرچه دشمنان تلاش کردند شیعه را از بین ببرند نتوانستند چون شیعه صاحب دارد.....
احترام ویژه ایه الله میرزا احمد سیبویه به سادات
یکی از شاگردان مرحوم آیتالله «میرزا احمد سیبویه» می گوید:
از ویژگیهای برجسته مرحوم سیبویه، احترام بینظیری بود که نسبت به سادات داشت. هرگاه در منبر مینشست و سیدی وارد مجلس میشد از منبر پایین میآمد و دست سید را میبوسید و مجدداً بر منبر مینشست.
احترام ایشان به سادات تا جایی بود که هرگاه سیدی را ملاقات میکرد، به احترامش تمام قد میایستاد و دست ایشان را میبوسید و برای او ذکر صلوات میداد.
از مرحوم سیبویه شنیدهام که هرچه خداوند به ایشان داده از برکت احترامی است که نسبت به سادات داشت؛ به طوری که تا به آن سن که نزدیک ۹۰ سال داشت، سوزن را نخ میکرد، بدون اینکه احتیاجی به عینک داشته باشد.
مرحوم سیبویه گاهی به منزل ما میآمد و در حیاط کنار باغچه مینشست و میفرمود «آمدهام که احترام سادات را بجا آورم و در محضر حضرت زهرا (سلام الله علیها) بگویم که فرزندانش را دوست دارم».
تشرف محضر امام زمان علیه السلام پاداش سیبویه جهت مهربانی با سادات
ملاقات آیة الله میرزا احمد سیبویه (از علما تهران)با آقا امام زمان علیه السلام
روزهای زیادی با حاج آقای سیبویه گذراندیم ، روزهای خوب و شیرینی بود ، اما یک روز یک اتفاق عجیبی رخ داد !
صبح آن روز حاج آقای سیبویه خیلی سراسیمه بود! اصلا حال عجیبی داشت ، بعضی ها فکر کردند نکند اتفاق بدی افتاده باشد بعضی ها هم برعکس فکر می کردند خبر خوشی به آقا داده اند! نمی شد احتمال درستی داد .
بالاخره صبرمان به سر آمد سراغ مدیر مدرسه علمیه که با حاج آقای سیبویه رابطه ی نزدیکی داشت رفتیم .
حاج آقا! خیلی نگران حضرت آیة الله سیبویه هستیم ، اگر اتفاق بدی افتاده که اینقدر روحیه ایشان تغییر کرده بما هم خبر دهید!
هنوز صحبتهای ما تمام نشده بود که اشک در چشمان حاج آقا ش مدیر مدرسه جمع شد وقتی حال حاج آقا ش را دیدیم اضطراب ما هم بیشتر شد ، نمی دانستم چکار کنیم که بعد از چند لحظه سکوت بعد لبخندی زد و گفت:
آیة الله سیبویه دیشب خوابی دیده اند که حضرت آیة الله صدیقین (زید عزه) تعبیر کرده اند ، تعبیرش این است چند روز دیگر شخصی که حاج آقای سیبویه ایشان را نمی شناسد ، از دبی تلفن می کند و آقا را دعوت می کند همراه آنها به حج برود و حاج آقای سیبویه در عرفات خدمت آقا و سیدمان حضرت حجت بن الحسن العسکری (عج) می رسد!
اشک در چشمان ما جمع شده بود ، نمی توانستم جلو گریه ی خود را بگیرم ، ولی هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده بود روزها به کندی می گذشت و ما منتظر یک تلفن ناشناس بودیم و حضرت آیة الله سیبویه که خبر نداشت ما هم خبردار شده ایم از ما منتظرتر!
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
بلاخره آن روز فرا رسید و شخصی از دبی با مرحوم آیة الله میرزا احمد سیبویه تماس گرفتند و ایشان را به مکه دعوت کرد. شخصی که حتی او را نمی شناخت! حضرت آیة الله سیبویه می رفت و ما ماندیم او می رفت و ما گریه می کردیم او می رفت و ما حسرت می خوردیم او می رفت و ما را پشت درهای بسته جا گذاشت.
گاهی پیش خودمان می گفتیم:
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درد و درمان و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
زمان آرام آرام می گذشت …
من و لحظه شماری های من!
در حال انتظار بازگشت او بودیم ، منتظر خبری از گیسوان یار و چشم به راه وصال هم نفس یار!
و آن روز که برگشت او شاد بود ، ولی چیزی از شادیش نمی گفت. هیچ کس جرات نمی کرد از او سئوال کند ولی گاهی که اسم آقا امام زمان (عج) در بحث های بعد از سفر مکه پیش می آمد حضرت آیة الله سیبویه (ره) امانش بریده می شد و زار زار اشک فراق می ریخت.
شاید پیش خودش به ما می گفت:
تو مو می بینی و من پیچش مو تو ابرو من اشارتهای ابرو
من که دیگر کاسه صبرم لبریز شده بود سراغ یکی از علماء که خیلی رابطه ی نزدیک و صمیمی با آیة الله سیبویه داشت رفتم و با اسرار زیاد ، قضیه ملاقات حضرت آیة الله سیبویه با آقا امام زمان (عج) را برایم این چنین نقل کردند که :
حاج آقای سیبویه با اشک نقل کردند در عرفات خدمت آقا و سیدمان حضرت حجت بن الحسن العسکری (عج) رسیدم و یک ساعت در محضر آقا بودم و دست آقا امام زمان علیه السلام را می بوسند و آقا هم پیشانی ایشان را می بوسند و حرفهایی که هیچ کسی هنوز خبر ندارد به همدیگر می زنند .
برغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست
لازم به ذکر است که ان عالم وارسته در اذر 94 رحلت نمودند.
روز سوم ماه رمضان، مقارن با سالروز حادثهای بزرگ و متاثر کننده است، حادثهای که غرور مسلمانان عالم را جریحهدار کرد و سندی برای مظلومیت مسلمانان در دنیای بیرحم و نژاد پرستانه غرب شد. شهادت «مروه شربینی»، شهیده حجاب آن حادثه تلخ است. زنی که همچون الگوی خویش، حضرت زهرا(س) زندگی کرد و به تأسی از او در حالی که باردار بود، در اوج ناجوانمردی، در پیش چشم همسر و فرزندش به شهادت رسید.
این بانوی بزرگوار، در سال 1977 میلادی در شهر اسکندریه متولد شد. پدرش علی شربینی و مادرش لیلا شمس هر دو شیمیدان بودند. او بعد از فارغ التحصیلی، در سال 2003 به همراه همسرش به آلمان مهاجرت کرده و ابتدا در شهر برمن و از سال 2008 در شهر «درسدن» ساکن شدند. همسرش، وابسته فرهنگی مصر در یکی از دانشگاههای آلمان بود که با استفاده از بورس تحصیلی در رشته مهندسی ژنتیک تحصیل میکرد و جهت انجام پایان نامه دکترای خود همراه مروه به آلمان آمده بود.
چندی پیش از شهادتش، شربینی به دادگاهی مراجعه کرده و یک آلمانی نژادپرست را متهم به این کرد که «زمانی که در پارک با پسرش بازی میکرده، آلکس دبلیو او را مورد توهین قرار داده و بخاطر حجاب مروه او را تروریست و فاحشه اسلامی خطاب کردهاست». دادگاه شکایت شربینی را پذیرفته و آلکس را محکوم به پرداخت ۷۵۰ یورو کرد. آلکس دبلیو این حکم را نپذیرفت و تقاضای تجدید نظر نمود.
در حین برگزاری جلسه دادگاه تجدید نظر در یک دادگاه درجه دو در شهر درسدن، فرد آلمانی در جلوی چشمان قاضی و سایر حاضرین به شربینی حمله کرده و با ضربات چاقو وی را که سهماهه باردار بود از پا در آورد. در حین ضربات شوهر مروه برای نجات همسرش به طرف او شتافت که توسط پلیس آلمان مورد تیراندازی قرار گرفت. پس از آن شوهرش با وضعیتی بحرانی در بیمارستان بستری گردید. همچنین فرزند خردسال سه سالهشان که شاهد این ماجرای خونبار بوده، برای معالجه تحت نظر روانشناس است.
این در حالی است که دستگاه قضايی آن كشور گويی كه اتفاق خاصی روی نداده، حتی دستور به ممنوعيت اطلاع رسانی و پخش اخبار مرتبط با اين موضوع را صادر نمود.
حال پس از گذشت 5 سال از به شهادت رسیدن این بانوی بزرگوار به دلیل حجاب، وی همچنان «شهیده حجاب» و نماد اعتراض به اسلامستیزی غرب است. به همین بهانه به سراغ معرفی کتابهایی با موضوع حجاب آمدهایم تا در ادامه مسیر حرکت این بانوی شهید، گامی هرچند کوچک در جهت ترویج حجاب واقعی و درست زنان مسلمان برداریم.
هدایت شده از محمد تقی صرفی پور
داستانی عجیب از ازدواج نرجس خاتون با امام حسن عسکری علیه السلام
بشربن سليمان انصارى مىگويد : امام هادى عليه السلام مرا خواستند و فرمودند : اى بشر ! تو از فرزندان انصار هستى و اين دوستى بين ما و شما از زمان پيامبر اسلام( ص) بوده است و من تو را مفتخر به فضيلتى مىكنم تا بر ديگر شيعيان برترى يابى ! امام عليه السلام نامه اى نوشته ، مهر بر آن زدند و دويست و بيست دينار در پارچهاى زرد بسته و به من دادند و فرمودند : به بغداد برو و در كنار پل فرات حضور پيدا كن . فردا قايقى خواهد رسيد كه غلامان و كنيزان فروشى در آن باشند . از ميان تاجران به دنبال مردى به نام عمرو بن يزيد بگرد و منتظر باش تا فرستادگان عباسيان و پولداران عرب به خريد آيند ! وقتى كه كنيزان را براى فروش مىآورند ، كنيزكى از فروخته شدن امتناع مىكند و نمىگذارد كسى او را ببيند و يا صدايش را بشنود و لباس خزى پوشيده است با اين اوصاف و از جمله نشانه ها آنكه ، يكى از خريداران مىگويد به خاطر عفيف بودنش ، او را به سيصد دينار مىخرم ! و كنيز مىگويد : اگر ملك سليمان را هم دارا باشى من به تو علاقه ندارم ! فروشنده مىگويد : اى كنيز ! چاره اى از فروش تو نيست ؟ ! و كنيز مىگويد : شتاب نكن !
خريدارى كه من به او رغبت دارم خواهد رسيد !
اى بشر ! تو نزد فروشنده برو و بگو با من نامه لطيفى است كه يكى از اشراف به زبان رومى نوشته است و آن را به كنيز بده تا اگر مايل باشد من وكيل او هستم كه او را بخرم !
بشر مىگويد : طبق دستور حضرت عمل كردم و چون كنيز نامه را ديد گريست و به عمرو گفت : مرا به صاحب اين نامه بفروش ! من با عمرو چك و چانه زدم و به دويست و بيست دينار او را خريدم و به خانه بردم . كنيز ، خوشحال و خندان نامه را بيرون آورد و بر آن بوسه مىزد و بر چشم مىماليد و فداى نامه مىشد ، گفتم : نامه اى را مىبوسى كه هنوز صاحبش را نديدهاى ؟
گفت : اى عاجز ضعيف در معرفت اولاد انبياء ، تو از خادمان او هستى ولى علم به حال او ندارى و از كمالش بى خبرى . گوش بده تا مقدارى از حالاتش را بشناسى ؟ من مليكه دختر يشوعا كه پسر قيصر روم است ، هستم و مادرم از فرزندان حواريين است و نسبش به وصى مسيح ، شمعون مىرسد ، جدم قيصر ، خواست تا مرا به برادر زاده خود دهد . دستور داد تا قسّيسان و رهبانان را جمع كردند و چهار هزار مرد از معتمدين لشكر حاضر شدند و تختى مزيّن به انواع جواهر از خزانه آوردند و در وسط قصر بر بالاى چهل پايه اى قرار دادند و برادر زاده قيصر بر روى آن تخت رفت و دور او را صليب قرار دادند و اسقفها ايستادند و سفره هاى انجيل باز كردند و خواستند نگاه كنند ، كه يك باره قصر لرزيد و صليبها از بالا افتادند و پايه هاى عرش از جاى خود كج شدند و برادر زاده قيصر از تحت افتاد و بيهوش شد و رنگ از روى اسقفها پريد و لرزه به اندامشان افتاد و رئيس آنان به قيصر گفت : مرا معاف بداريد كه نشانه هاى بدى ظاهر مىشود . قيصر دستور داد تا دوباره صليبها را راست كردند و مثل سابق كردند ، كه ناگاه همان حوادث تكرار شد . مردم متفرق شدند جدم قيصر غمگين گرديد . آن شب من خواب ديدم كه مسيح و شمعون با جمعى از حواريين جمع شدند و منبرى ازنور به جاى تخت قيصر نهادند كه به آسمان مىرسيد و محمد رسول خدا (ص) با وصيش و فرزندان او آمدند و به مسيح نگاه مىكردند . محمد (ص) گفت : يا روح اللّه ! من نزد تو آمده ام تا نسب خود را به نسب تو بپيوندم و مليكه را از وصى تو شمعون براى پسرم امام حسن عسکری عليه السلام و به دست اشاره به او كرد ، خواستگارى مىكنم ! مسيح به شمعون نگاه كرد و گفت : شرافت به تو روى آورده ، وصل كن رحم خود را به رحم آل محمد عليهم السلام ! او گفت : چنين كردم . بعد بر منبرها رفتند و محمد (ص) خطبه خواند و مرا به پسر خود امام حسن عسکری عليه السلام تزويج كرد و مسيح و حواريين شاهد بودند ، من از خواب بيدار شدم و ترسيدم كه اگر اين خواب را براى كسى بگويم كشته شوم . ولى در دلم علاقه زيادى به امام حسن عسکری عليه السلام پيدا كردم ، به طورى كه از غذا خوردن افتادم و جسمم نحيف گشت . پدرم كه گمان مىكرد بيمار شدهام ، هر طبيبى كه در شهرهاى روم بود بر بالين من آوردند ، ولى شفائى حاصل نشد . چون از درمان نوميد شدند . پدرم به من گفت : اى روشنى چشم من ، آيا آرزوئى دارى تا برآورده كنيم ؟ گفتم : اگر اين اسيران مسلمان را از شكنجه نجات مىدادى و آنها را آزاد مىكردى ، اميدوار مىشدم كه مسيح و مادرش مرا شفائى دهند ! آنها اين كار را كردند و من تلاش نموده و مقدارى غذا خوردم و چون اين را ديدند ، جد و پدرم خوشحال شدند و اسيران را اكرام كردند و من پس از چهارده شب ، فاطمه عليهاالسلام سيده زنان عالم را ديدم ، كه به ديدار من آمد و مريم بنت عمران و هزار تن از كنيزان بهشتى همراه او بودند .
هدایت شده از محمد تقی صرفی پور
مريم گفت : اين زن سرور زنان جهان و مادر شوهرت امام حسن عسکری عليه السلام است . من خود را به آغوش او انداختم و مىگريستم و از نيامدن ابومحمد عليه السلام شكايت كردم ، فاطمه عليهاالسلام گفت : علت نيامدن پسرم به ديدار تو ، دين توست ، اكنون خواهرم مريم از دين تو تبرى مىجويد و تو اگر رضاى خدا و رضاى مسيح را خواهانى و ديدار ابومحمد عليه السلام را مىخواهى ، بگو : اشهد ان لا اله الا اللّه وان محمداً رسول اللّه وان عليا ولى اللّه . چون شهادتين گفتم ، سرور زنان مرا به سينه خود گرفت ، و فرمود : منتظر باش ، كه امام حسن عسکری را نزدت مىفرستم ! من بيدار
مىشدم و مىگفتم : چه قدر به ديدار امام حسن عليه السلام اشتياق دارم . شب بعد او را در خواب ديدم و گفتم : چرا بعد از اينكه دلم را به دوستى خود مشغول كردى به من جفا نمودى ؟ فرمود : تأخير من به علت شرك تو بود ، اكنون كه مسلمانى ، من هر شب به ديدار تو مىآيم . بشر مىگويد : از او سئوال كردم : چگونه اسير شدى ؟ گفت : امام حسن عسکری عليه السلام شبى به من گفت كه : جد تو به اين زودىها لشكرى به جنگ مسلمانان مىفرستد و خودش هم به دنبال آن لشكر است . تو بايد به همراه او باشى ، من هم چنين كردم و با جماعتى از غلامان و نديمان از راهى مىآمديم كه طلايه دار مسلمانان بر ما افتاد و ما را اسير كردند ، و در اين مدت كسى نفهميد كه من كيستم ، به جز تو و كسى كه من نصيب غنيمت جنگى او شدم . سئوال كرد نامت چيست ؟ گفتم : نرجس . بشر سئوال كرد : عجيب است كه تو رومى الاصل هستى ، ولى زبان عربى مىدانى ! گفت : جدم اصرار داشت كه مرا ادب بياموزد و زنى مترجم مقرر كرده بود كه هر صبح و شام به من عربى بياموزد .
بشر مىگويد : من او را خدمت امام هادى عليه السلام بردم و امام عليه السلام به او فرمود : چگونه ديدى عزت اسلام و خوارى نصرانيت و شرف محمد (ص) و اهل بيتش عليهمالسلام را ؟ او گفت : چگونه وصف كنم چيزى را ، كه تو بدان عالمترى ؟ امام عليه السلام فرمود : بشارت مىدهم به تو كه فرزندى متولد نمائى كه شرف و عزت عالم را پر از عدل و داد كند ، بعد از آنكه پر از جور و ظلم شده باشد(حديقة الشيعة : ص706 .)
بسیار مهم 👇
از دیروز تا حالا که ایران با چین توافقنامه امضا کرده
شبکه های دوست و برادر و وهابی ایران اینترنشنال و بی بی سی و صدای آمریکا و کانال های داخلی وابسته شون
یه جوری دارن از جنایت های چین در ایران می نویسند که واقعا منکه
باورم شده چین کودتای ۲۸ مرداد را راه انداخت نه آمریکا
صدام با چراغ سبز چین هشت سال جنگ را به ما تحمیل کرد نه آمریکا و اروپا
باورم شده چهل ساله که چین ما رو تحریم کرده
اصلا چین نمیگذاره ما نفت بفروشیم
اصلا چین به کره گفته پول نفت ایرانو نده نه آمریکا
اصلا چین با صنعت صلح آمیز هسته ای ما مشکل داره نه آمریکا
باورم شده چین خون های آلوده به ویروس ایدز را برای ما فرستاده نه فرانسه
برادران مهربان و با صداقت انگلیسی در شبکه ی بی بی سی هم که مستند کیت های آلوده ی تست کرونا توسط چین را دارن به ما نشان میدن 😳😳
واقعا بنظر منم برادران وهابی در شبکه ایران اینترنشال راست دارند میگن ملت ایران هر چی بدبختی کشیده این چهل ساله از چین بوده امام خمینی هم اشتباه کرده گفته آمریکا شیطان بزرگ است باید میگفت چین شیطان بزرگ است 🙈
واقعا دیگه میخوام برم توی خیابون شعار بدم
مرگ بر چین خلیج فارس خور
مرگ بر چین جزیره کیش خور
مرگ بر چین دریای خزر خور
روحانی باید حالا حالاها برای رفع تحریم ها به آمریکا و غربی ها التماس میکرد ولی با چین توافق نمیکرد
دوستان مهربان و دلسوز اسرائیلی راست میگن که ایران شد مستعمره ی چین
صهیونیست ها چطوری دیگه محبتشون را به ما ثابت کنند.
دارند فریاد میزنند نصف ایران به چین فروخته شد 😳
اصلا چین هواپیمای مسافربری ما را در خلیج فارس زد نه برادران مهربان آمریکایی
اصلا رئیس جمهور چین با افتخار گفت ما با یک دکمه سردار سلیمانی را فرستادیم هوا نه رئیس جمهور با صفای آمریکا
😭😭😭😭😭😭
باید خون گریست به حال ملتی که در عصر تکنولوژی و ارتباطات هنوز فریب دشمنان قسم خورده و سلاخان خود را میخورد.
#انتشار حداکثری
استاد مهدی طائب، شب نیمه شعبان۱۴۰۰.mp3
45.75M
🎙 صوت| سخنرانی استاد #مهدی_طائب
🔹 موضوع: موانع #ظهور امام عصر عجلالله فرجهالشریف
⏰تاریخ: یکشنبه، ۸فروردین۱۴۰۰
در صورت نجات از بيمارى ، شيعه مىشوم
سيد باقى مىگويد كه : پدرم عطوه ، زيدى مذهب بود و به امام زمان عليه السلام اعتقادى نداشت و از اين جهت از دست ما پسران كه شيعه بوديم ناراحت بود . او مرضى داشت كه پزشكان نتوانسته بودند او را معالجه كنند ! او مىگفت : من شيعه نمىشوم تا زمانى كه امام شما حضرت مهدى (عج) بيايد و مرا از اين مرض نجات دهد !شبى موقع نماز عشا همه ما در خانه بوديم كه صداى فرياد پدرمان را شنيديم كه مىگفت : عجله كنيد ! وقتى نزد او رفتيم . گفت : زودتر برويد و امام خود را پيدا كنيد كه همين حالا از نزد من رفت ! ما هر چه تفحص كرديم كسى را نديديم ، نزد او برگشتيم و من پرسيدم كه چه شد ؟ گفت : شخصى نزد من آمد و گفت : اى عطوه ! گفتم : تو كيستى ؟ گفت من امام پسران توام ، آمدهام كه تو را شفا دهم ، بعد دست بر محل مرض من گذاشت و چون نگاه كردم اثرى از آن مرض نديدم و رفت !(حديقة الشيعة : ص733 .)
مهربانی با زیر دستان....از جمله اخلاق پسندیده ای که جزو اخلاق محمدی محسوب می شود مهربانی با زیر دستان است.که از مهم ترینها ست. مهربانی فرمانده با سربازان.مهربانی حاکم با مسئولین زیر دست.مهربانی رئیس کارخانه با کارگران.مهربانی رئیس اداره با کارکنان. مهربانی هیات امنا با خادمین مسجد و امامزاده.و....
بعضی طوری با زیردست برخورد می کنند همانند طاغوت ها!لازم نیست طاغوت حتما یک پادشاه یا رئیس جمهور باشد!بلکه یک فرمانده پادگان اگر طوری بد با افرادش برخورد کند که از او بترسند!او طاغوت است!یک رئیس اداره می تواند طاغوت باشد!یک رئیس کارگاه یا رئیس کارخانه می تواند طاغوت باشد!یک رئیس خانواده یا یک ادم پولداری که چندتا خدمتکار دارد می تواند طاغوت باشد!حتی یک نفر روحانی که مثلا رئیس عقیدتی سیاسی پادگانی هست می تواند طاغوت باشد!باید همه ما مواظب باشیم که با زیردستان خود با مهربانی برخورد کنیم مبادا ماهم طاغوت باشیم!
🌺﷽🌺
🔖 برای درمان #سردرد از موارد زیر تا حد امکان دوری کنید 👇
1️⃣خواب زیاد بخصوص در روز
2️⃣غذاهای نفاخ (حبوبات خیس نخورده، سیر و پیاز خام، تربچه، پیازچه، تره، شاهی)
3️⃣دیرهضم (انواع فست فود، گوشت گاو...)
4️⃣ترشیجات (مخصوصاً سرکه) و هرچه ترش است
5️⃣مصرف بیش از حد خرما، گردو یا شیرینیهای غیرطبیعی
6️⃣غذاهای تند و پر ادویه، شنبلیله، فلفل، زنجبیل، زنیان
7️⃣اسباب به وجود آورنده سردرد مثل راه رفتن در آفتاب، قرار گرفتن در معرض هوای گرم یا سرد ، حمام گرم، حرکات جسمانی شدید، خشم و غضب، جیغ و داد، گوش دادن به صداهای ناهنجار و بلند، بوییدن بوهای گرم یا سرد
ابیاتی از امیرمومنان علیه السلام
گویند در شب نوزدهم سال چهل که امیرمومنان ضربت خورد .وقتی حضرت بطرف مسجد خواستند حرکت کنند:
چون امام بدرب منزل رسيد،قلاب در به كمربند امام گير كرد.امامكمربند خود را محكم بست وفرمود:
«اُشدد حياضيك للموت فانّ الموت لاقيك ولاتجزع عن الموت اذا حل بناديك»
يعني اي علي!كمرت را براي مرگ محكم نما كه مرگ باتوملاقات خواهد كردوهنگام مرگ بي تابي ننما!
«ولاتغترّ بالدهر وان كان يوافيك كما اضحكك الدهر كذاك الدهر يبكيك»
روزگار تورا مغرور نكند،اگرچه بتو وفا نمايد.زيرا روزگارهمانطور كه تورا مي خنداند،توراخواهد گرياند!
بعد فرمود:خدايا!مرگ را بر من مبارك گردان وديدار خودرا برمن خجسته نما!
امّ كلثوم با شنيدن اين كلمات،فرياد زد:واابتاه!واغوثاه!
امام حسن (علیه السلام) خودرا به امام رساند وفرمود:من مي خواهمهمراه شما باشم.امام فرمود:تورا بحقّي كه بر تودارم قسّم ميدهم كه برگردي!
امام حسن (علیه السلام) به خانه برگشت وبا امّ كلثوم برحالات وسخنانيكه ازپدربزرگوارشان شنيده بودند،مي گريستند.
امام به داخل مسجد رفت ودرتاريكي چند ركعت نماز خواند .آنگاه به پشت بام مسجد رفت وانگشتان مبارك بر گوشگذاشت واذان گفت.سپس درحالي كه ذكر خدا بر لبداشت،پايين آمد واين چند بيت را بر زبان جاري فرمود:
«خلّوا سبيل المؤمن المجاهد في اللّهلايعبد غير الواحد ويوقظ الناس الي المساجد»
«راه مؤمني را كه در راه خداي واحد جهاد نموده ومردم رابراي رفتن به مسجد بيدار مي كند،باز كنيد!»
اشعار خیلی جالب از حضرت امام رضوان الله تعالی علیه
جمهوری اسلامی ما جاوید است
دشمن ز حیات خویشتن نومید است
آن روز که عالم ز ستمگر خالی است
ما را و همه ستمکشان را عید است
***
جمهوری ما نشانگر اسلام است
افکار پلید فتنه جویان خام است
ملت به ره خویش جلو می تازد
صدام به دست خویش در صد دام است
***
این عید سعید عید حزب الله است
دشمن ز شکست خویشتن اگاه است
چون پرچم جمهوری اسلامی ما
جاوید به اسم اعظم الله است
***
این عید سعید عید اسعد باشد
ملت به پناه لطف احمد باشد
بر پرچم جمهوری اسلامی ما
تمثال مبارک محمد باشد
47.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+ازاینکلیپ۱۵ثانیهاییهامیخوای
مذهبۍ؛چیریڪۍ؛نابو...🌿"
همشاینجاست!
عکساستوریاشمتکه😉🙌•.
-وَچوبیدیبَرسَرِایمانخویشمیلَرزَم ...!!
داستان واقعی
👈 آن سید امام زمانت بود...
مداح مجالسِ آیت الله بهجت رحمة الله علیه میگفت ، یکروز آیتالله به من گفت : فلانی خاطرت هست مجلس نیمه ی شعبان، انتهای مراسم مشغول دعا کردن بودی، سیدی از جمع جدا شد و در حال ترک جلسه بود، به دلت افتاد حین دعا روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیها را بخوانی، در این هنگام آن سید که تا نزدیک درب رفته بود با شنیدن صدای روضه به میان جمعیت برگشت؟
🔰 پاسخ دادم آقا جان سید زیاد میرود و می آید در اين مجلس، آیت الله بهجت با لحن خاصی به من گفتند : « نه.... این طور نگو! آن سید آقا بودند... حضرت صاحب الزمان ارواحنافداه»
#پیدای_پنهان
📙 برداشتی آزاد از سخنرانی استاد رائفی پور
⭕️ از حاج قاسم به همه آزادگان جهان ؛
" امروز قرارگاه حسین بن علی ایران است
بدانید جمهوری اسلامی حرم است
و این حرم اگر ماند دیگر حرم ها میمانند "
چشمم عزیزِ دل
حاج قاسمِ عزیز
#جمهوری_اسلامی ؛ تار و پود و همه وجودمان است
#فقطجمهوریاسلامی
هدایت شده از محمد تقی صرفی پور
موقعي كه شهر بحرين در تصرف فرنگيان بود شخصي از مسلمين را به حكومت آن جا گماشتند تا موجب آبادي بيشترآن جا گردد اين والي مردي ناصبي بود و وزيري داشت كه تعصبش از وي بيشتر بود وزير نسبت به اهل بحرين كه دوستدار اهل بيت بودند اظهار دشمني مي كرد و براي نابودي و زيان رساندن به آن ها حيله ها مي انگيخت يك روز وزير درحالي كه اناري در دست داشت نزد والي رفت و انار را به او داد والي ديد بر روي پوست انار نوشته شده
لااله الالله محمد رسول الله ابوبكر و عمر و عثمان وعلي خلفاء رسول الله
وقتي به دقت آنرا نگريست ديد كه اين عبارت به طور طبيعي در پوست انار نوشته شده به طوريكه گمان نمي رفت ساخته دست بشر باشد او از اين حيث در شگفت ماند .
والي به وزير گفت اين دليل روشن و برهان محكمي است برابطال مذهب رافضي ها (شيعيان) نظر تو درباره مردم بحرين چيست وزير گفت اين جماعت متعصب هستند و منكر دلائل مي شوند امر كن آن ها را حاضر كنند و اين انار را به آنها نشان بده اگر پذيرفتند و به مذهب ما درآمدند شما ثواب فراوان برده ايد و چنان چه نپذيرفتند و همچنان بر گمراهي خود باقي ماندند آنها را در قبول يكي ازاين سه چيز مخير گردان يا حاضر شوند با ذلت و خواري مثل يهود و نصاري جزيه بدهند يا جوابي براي اين دليل روشني كه نمي توان آن را ناديده گرفت بياورند و يا اين كه مردان آن ها كشته شوند و اولاد ايشان اسير گردند و اموالشان به غنيمت گيريم والي راي وزير را مورد تحسين قرار داد و فرستاد علما و افاضل و نيكان و نجبا و بزرگان شيعه بحرين را احضار نمود وانار را به آن ها نشان داد و گفت اگر جواب قانع كننده اي نياوريد يا بايد كشته شويد و اسير گرديد و اموالتان ضبط شود يا همچون كفار جزيه دهيد آن ها چون انار را ديدند سخت متحير شدند و نتوانستند جواب شايسته اي بدهند رنگ صورتشان پريد و بندهاشان به لرزه افتاد سپس بزرگان آنها به والي گفتند سه روز به ما مهلت بده شايد بتوانيم جوابي كه مورد پسند واقع شود بياوريم و گرنه هر طور مي خواهي بين ما حكم كن والي هم به آن ها مهلت داد رجال بحرين در حالي كه هراسان و مرعوب و متحير بودند از نزد والي بيرون آمدند و مجلس گرفتند و مشورت كردند
آن گاه بنا گذاشتند از ميان صلحا و زهاد بحرين ده نفر و ازميان آن ده نفر سه نفر انتخاب كنند و چون چنين كردند به يكي از آن سه نفر گفتند تو امشب برو به بيابان و تا صبح مشغول عبادت باش و از خداوند به وسيله امام زمان ياري بخواه او هم رفت و شب را به صبح آورد و چيزي نديد و برگشت و جريان را اطلاع داد شب دوم نفر دومي و شب سوم نفر سومي كه مردي پاكسرشت و دانشمند به نام محمدبن عيسي بحريني بود با سر و پاي برهنه رو به بيابان نهاد و مشغول دعا و گريه و توسل به خدا بود كه شيعيان را ازاين بليه رهايي بخشد و حقيقت مطلب را روشن سازد و براي تامين منظور به حضرت صاحب الزمان (عج) گرديد.
درآخر شب ناگاه ديد مردي اورا مخاطب ساخته و مي گويد: « محمد بن عيسي بحريني چه شده تورا بدين حال مي بينم؟ و براي چه به بيابان آمده اي؟ »
محمد بن عيسي گفت: « اي مرد مرا به حال خود واگذار من براي مطلب مهمي آمده ام كه آن را جز براي امام خود نمي گويم و شكوه آن را نزد كسي مي برم كه اين راز را بر منآشكار سازد.»
گفت : « اي محمدبن عيسي من صاحب الامر هستم مقصودت را بگو »
گفت : « اگر تو صاحب الامر مي باشي داستان مرا مي داني .»
فرمود : » آري تو به خاطر مشكل انار و مطلبي كه بر روي آن نوشته شده و تهديدي كه والي كرده به بيابان آمده اي.»
محمد بن عيسي گفت : « آري اي آقاي من شما مي دانيد ما چه حالي داريم به داد ما برس .»