eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
802 ویدیو
70 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
19 اسفند ماه سالگرد شهادت همسنگری است که همه بچه های به او عشق میورزیدند واز صمیم قلب او را دوست داشتند وشهادت او برایشون خیلی غیر منتظره بود.. البته شهادت حق او بود وبه حقش رسید.. ✅‌سردار شهید در آخرین روزهای اسفند ماه سال 66 به معراج رفت و همه را داغدار کرد... روحش شاد و با اربابش امام حسین(ع) محشور باد.. 🟢شهید زعفری را با صلواتی یاد کنیم... @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍🏿✍🏿 : راوی: آخرین دیدار ما با غلام وقت رفتن برای عملیات بود. ما داشتیم سوار اتوبوس ها میشدیم که غلام رسید. بدو اومد سمت ما و از همان دور هم آغوش باز کرد. من رو بغل کرد. بغض گلوش رو گرفته بود . غلام زبانش لکنت داشت ." لکنت زبان غلام برای بود که خودش میگفت گلوله کاتیوشا نزدیکم خورد و موج انفجار گلوله من رو چندین متر پرت کرد ". غلام گفت کجا!!!! گفتم عملیات... با حسرت گفت خوشبحالتون به من که اجازه نمیدند. غلام داشت به من التماس میکرد اگر شهید شدی انگشت کوچیکه ما رو بگیر. گفت جعفر ، رسول فیروزبخت پرید و ما موندیم. گفتم غلام خدای ما هم بزرگه... بچه ها سوار شده بودند و من و غلام توی آغوش هم بودیم.و هی میگفتند بسه دیگه دیر شد. غلام گفت : خانواده ام تماس گرفتند و گفتند بیا روستا...فکر کنم میخواهند منو قاطی مرغ ها کنند. میترسم برم و زنم بدهند و گرفتار بشم.من به قول دادم که گردان رو رها نکنم. بهش گفتم مبارکه ، انشاءالله که خیره.. انگشتر فیروزه ای داشتم که خوده غلام از مشهد برام خریده بود از انگشتم در آورده و داخل انگشتش کردم و گفتم رفتی روستا و کار جور شد این انگشتر رو بده طرفت دستت کنه. غلام خیلی خوشحال شد . و دم آخر با صدایی که به لکنت افتاده بود گفت: ج....ع.....فر اگ....ه ش...هید شدی م....ا رو هم ش....فاعت کن و س...لام من رو ه...م به حاج عب...دالله برسون. احساس میکردم که شونه هام خیس شده و غلام حاضر به جدا شدن نیست به بهونه اینکه بچه ها معطلند از غلام جدا شدم. وقت آخر هم من یک ماچ آبدار از صورت اشک آلوده غلام کردم. اتوبوسها حرکت کردند و غلام با چشمهای اشک آلوده توی ایستاده بود و با حسرت رفتن ما رو تماشا میکرد. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹 🌹 37 سال گذشت ✅ 19 اسفندماه 1365 بود که از پرکشید یاد و خاطره او را گرامی میداریم. 🔶 دویار قدیمی،سرداران شهید داود حیدری فرمانده گردان زهیر(ع) و شهید محمد موافق فرمانده گردان مسلم @alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🍃🌺 ✍🏿✍🏿 راوی: بودیم و محل استقرار طبقه چهارم ساختمان ستاد بود بچه ها خیلی مقید به مسواک زدن قبل از خواب بودند . ما 40 نفر داخل یکی از طبقات بودیم و فقط یک دستشویی داشتیم. البته داخل محوطه پادگان دستشویی زیاد بود اما اون هایی که مثل من تنبل بودند از دستشویی ساختمون استفاده میکردند. وارد دستشویی شد و ما هم صف کشیده بودیم که بیرون بیاد . زمان زیادی گذشت و غلام بیرون نیومد. بچه ها صداشون در اومد و هی داد میزدند زود باش. غلام درب دستشویی رو باز کرد در حالیکه مسواکش دستش بود به من گفت: . من هم تعجب کردم. اما یهو زدم زیر خنده و گفتم غلام این که خمیر دندون نیست این است که تو روی مسواکت مالیدی. اون هم در حالیکه به شدن میخندید گفت : وای قلبم... این تکه کلام غلام بود 🍃🌺 🍃🌺🌺 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ جانباز سرافراز به دوستان شهیدش پیوست ✅ جانباز شهید حاج غلامعلی رضایی از فرماندهان لشگر10 بود که در حماسه آفرید و از ناحیه دست راست و پای راست قطع عضو گردید و این عزیز امروز به علت صدمات شیمیایی و مجروحیت در بیمارستان خاتم الانبیاء(ص) به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مراسم وداع و تشییع متعاقبا اعلام خواهد شد. @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 به یاد سردار مظلوم یادش بخیر سال 69 بود با جمعی از خانواده های شهدا و رزمندگان لشگر 10 در ایام عید به بازدید مناطق عملیاتی در جنوب رفتیم..اون روزها راهیان نور هنوز عمومی نشده بود چون فقط موقع تحویل سال اتوبوس های ما توی خرمشهر بود و هنوز مردم به شهربرنگشته بودن.. از مسیر که بلد بودیم با سختی اتوبوس ها رو به سمت شلمچه و منطقه عملیات کربلای 5 بردیم.... تقریبا همین جایی که الان یادمان شهدای کربلای 5 بنا شده مسیر جاده امام رضا(ع) و مقابل نونی ها قرار دارد. در این منطقه (ع) عملیات کرده بودند و حاج غلامعلی فرماندهی اون ها رو به عهده داشت... با اصرار از ایشون خواستیم که قدری در مورد نبرد در این نقطه برای خانواده شهدا روایتگری کنه...با اکراه پذیرفت ..توی حال خودش نبود..میشد رعشه رو در وجودش دید. از یک خاکریز بالا رفت تا صدا به همه برسه و روایتش رو با سلام بر سیدالشهداء(ع) شروع کرد... گفت: بود.. خودم دیدم که سرها و دست و پاها که در اینجا از بدن ها جدا میشد... خودم دیدم شیر بچه های شما مادران چه دلاورانه به دل دشمن میزدند و بغض میکرد و اشکش جاری میشد... وقتی بغض میکرد صداش جوهره نداشت .... گفت میخواهید براتون ترسیم کنم به زبون خودمونی توی این معرکه چه خبر بود ... اینجا بوی کباب شدن بچه ها مشام رو پر میکرد تصور کنید 50 مغازه کباب فروشی با هم دارن کباب می پزند و دود پختن کباب یه محله رو پر کنه.... بچه ها اینجا اینگونه مقابل آتش های دشمن پرپر زدند اینجا حقیقتا گروهان تبدیل به تیم شد .... خودش میلرزید و گریه میکرد و تمام جمع با گریه این فرمانده دلاور گریه میکردند....میگفت من هم قاطی رفتنی ها بودم دست و پام اینجا قطع شد اما شهادت روزی من نشد و از قافله جا موندم... من در مسیر برگشت وقتی تنها شدیم بهش گفتم حاج غلام علی !!!! تو رو خدا دیگه اینجوری روایت گری نکن... او هم با مهربونی که یه خورده خوشونت توش بود به من گفت: بچه!!! چرا اصرار کردی من خاطره بگم.. من این جا اومدم حالم عوض شد انگار همه ی آنچه دیده بودم مثل یک فیلم مقابلم تصویر شد... حاج غلامعلی بعد از مجروحیت در دیماه سال 65 پشت به جبهه نکرد و سال ها در کسوت فرماندهی تا پایان جنگ در جبهه حضور داشت و عاقبت جانباز 70 درصد روز 19 اسفند سال 1402 بعد از سال ها حسرت شهادت ، به آرزویش رسید و معراجی شد... (جعفرطهماسبی) @alvaresinchannel
جانباز 70 درصد از فرماندهان گردان حضرت زینب(س) لشگر 10 سیدالشهداء(ع) خلعت شهادت بر قامتت مبارک @alvaresinchannel