eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
896 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
700 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌺🌷🌷🌷 🌺🌷 برای چی؟؟؟؟؟؟ (ع)- اوایل خرداد 65 ✍✍✍ راوی : اولین نیروهایی که بعد از عقب نشینی دشمن از وارد منطقه شدند های_تخریب بودند یعنی حاج علی روح افزاء اولین نفر و پیشقراول بود و برای شناسایی دشمن رفت و بعد هم سایر بچه های تخریب برای پاکسازی به منطقه اعزام شدند. روزهای اول 65 بود بود و هوا هم گرماش رو به رخ میکشید. هنوز پیکر مطهر شهدا از توی منطقه عقب نرفته بود پیکرهایی که نزدیک 15 روز از شهادتشون میگذشت و در منطقه درگیری با دشمن رها شده بودند. یک مقدار که مسیرها از دشمن پاک شد هم اومدند برای جمع آوری شهدا... پیکر مطهر بیش از صد شهید از خاک گرم فکه برداشته شد که حاج _حسین_اسکندر_لو هم یکی از اون ها بود. در روزهای گرم منطقه فکه سرگرم پاکسازی میدان مین بودند. تقریبا تمامی نیروها مشغول به کار بودند. توی منطقه درگیری عملیات سیدالشهداء علیه السلام پر بود از . تقریبا جای جای چتر منوری به سیم خاردار و یا پایه ی تله های و یا به سیم تله ها گیر کرده بود و با وزش باد خودنمایی میکرد. همه ی بچه ها مشتاق بودند یه از این سرزمین به یادگاری ببرند. و حتی سر دستیابی به یه چتر منور خمپاره 120 که خیلی هم بزرگ بود بگو مگو میکردند. اون هایی که ساعات اولیه پاکسازی به چتر منور رسیده بودند خوش به حالشون شده بود اما اونهایی که با اومدن صاحب میشدند با غرولند باید رو تحویل میدادند. هم حرفش یک کلام بود. میگفت همین که گفتم... حرف نباشه... کسی بر نمیداره در جواب اعتراض بچه ها همون حرف رو تکرار میکرد. به شوخی میگفت: میخوام با برای دخترم چارقد درست کنم. یاد همشون بخیر 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 یا همون اگر از همه ی بچه های تخریب ل 10 سووال کنی امیر یشلاقی کی بود میگویند توی دلاوری نه نظیر داشت و نه رقیب با حاج علیرضا زاکانی صحبت از دلاوری های امیر شد. من به حاج علیرضا زاکانی گفتم و زوج عملیاتی بودند که روحیاتشون مثل همدیگه بود و توی یه قواره بودند. اما برادر زاکانی گفت : شاید توی دلاوری و نترسی حاج قاسم مثل امیر بود اما توی درگیری با دشمن ، امیر به جهت توانایی جسمی و هیبت خاصی که داشت در مصاف با دشمن مثل امیر دهها بار تا یک سانتی شهادت رفت اما...... نشد که نشد. امیر به تنهایی خودش یک گردان بود. هرکجا امیر بود فرمانده ما (شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10)خاطرش جمع بود که کار گیر نمیکنه. امیر روحیات خاص خودش رو داشت. او توی مستقیم با شهید حاج عبدالله نوریان کار میکرد. بارها از امیر شنیده بودم که گفت: حاج عبدالله من رو توی تورش انداخت و اسیر خودش کرد. ✍️✍️ @alvaresinchannel
🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹🍃🍂🌹 🍃🍂🌹 🌹 سی و دومین سالگرد شهادت جانشین گردان تخریب لشگر10 سید الشهداء علیه السلام شهید حاج قاسم اصغری است. سراسر حضور حاج قاسم در دفاع مقدس پر است از اتفاقات ریز و درشت. حاج قاسم در عملیات های مختلفی حماسه آفریده بود و آنچه که از دلاوری و ایثار حاج قاسم مستند شد و به ثبت رسید در شب در منطقه عمومی فکه بود. متاسفانه روایت های تحریف شده زیادی در خصوص دویدن در و خوابیدن روی سیم خاردار در جامعه زبان به زبان نقل میشود. اما ایثار شهید حاج قاسم در باز گشایی معبر برای حمله به دشمن در را تعداد زیادی از رزمندگان لشگر10 به خصوص رزمندگان گردان حضرت علی اصغر علیه السلام و فرمانده لشگر10 سردار فضلی در روزهای دفاع مقدس روایت کرده اند. تعداد زیادی از رزمنده هایی که شب عملیات از روی بدن غرق به خون حاج قاسم که در سیم خاردار ها فرو رفته بود گذر کرده اند در قید حیات هستند و این ایثار را تایید میکنند. شهید حاج قاسم اصغری در بین رزمندگان تخریب لشگر10به شجاعت و نترسی و درایت در هنگام مواجهه با خطر شهرت داشت و این حاصل نشد مگر به معنویت و ممارست در بندگی خداوند ، که در حقیقت حاج قاسم را شاگرد ممتاز فرمانده دلاور تخریب میدانستند و او وصیت کرد که وصیت کلی من عمل به وصیت است روحش شاد و یادش همیشه گرامیباد جعفر طهماسبی @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 سردار شهید تخریبچی جانشین تخریب لشگر10 ✍️✍️✍️ یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در (ع) سنندج به خط کرد. حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو. همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت . اما به خودم اومدم که دیدم به پهنه صورت داره گریه میکنه. یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره .. حاجی زبانش میگرفت. و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد. حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و...... تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم.. و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم. آیا ما اینجوری برای آقامون علیه السلام منتظریم. یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه. و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم. حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد. و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات. بعد از صبحگاه به گفتم : رسول : این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره.... رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده ست. و در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
حال و روز منتظر از زبان جانشین گردان تخریب لشگر10سیدالشهداء(ع) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 🌹 🌹 یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که صبح جمعه ای رو توی صبحگاه گردان ، در پادگان امام علی(ع) سنندج به خط کرد. حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو. همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت . یکهو به خودم اومدم که دیدم حاجی به پهنه صورت داره گریه میکنه. یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره حاجی زبانش میگرفت. و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد. حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و...... تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم.. و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم. 🔸🍃 آیا ما اینجوری برای آقامون حجه ابن الحسن علیه السلام منتظریم. یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم آقاجونمونه. و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم. حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد. و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات. بعد از صبحگاه به گفتم رسول : این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره.... رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده ست. حاج قاسم و حاج رسول در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار مین والمرا جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن.(راوی:جعفرطهماسبی) @alvaresinchannel
🌺🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌺🌷🌷🌷 🌺🌷 برای چی؟؟؟؟؟؟ (ع)- اوایل خرداد 65 ✍✍✍ راوی : اولین نیروهایی که بعد از عقب نشینی دشمن از وارد منطقه شدند های_تخریب بودند یعنی حاج علی روح افزاء اولین نفر و پیشقراول بود و برای شناسایی دشمن رفت و بعد هم سایر بچه های تخریب برای پاکسازی به منطقه اعزام شدند. روزهای اول 65 بود بود و هوا هم گرماش رو به رخ میکشید. هنوز پیکر مطهر شهدا از توی منطقه عقب نرفته بود پیکرهایی که نزدیک 15 روز از شهادتشون میگذشت و در منطقه درگیری با دشمن رها شده بودند. یک مقدار که مسیرها از دشمن پاک شد هم اومدند برای جمع آوری شهدا... پیکر مطهر بیش از صد شهید از خاک گرم فکه برداشته شد که حاج _حسین_اسکندر_لو هم یکی از اون ها بود. در روزهای گرم منطقه فکه سرگرم پاکسازی میدان مین بودند. تقریبا تمامی نیروها مشغول به کار بودند. توی منطقه درگیری عملیات سیدالشهداء علیه السلام پر بود از . تقریبا جای جای چتر منوری به سیم خاردار و یا پایه ی تله های و یا به سیم تله ها گیر کرده بود و با وزش باد خودنمایی میکرد. همه ی بچه ها مشتاق بودند یه از این سرزمین به یادگاری ببرند. و حتی سر دستیابی به یه چتر منور خمپاره 120 که خیلی هم بزرگ بود بگو مگو میکردند. اون هایی که ساعات اولیه پاکسازی به چتر منور رسیده بودند خوش به حالشون شده بود اما اونهایی که با اومدن صاحب میشدند با غرولند باید رو تحویل میدادند. هم حرفش یک کلام بود. میگفت همین که گفتم... حرف نباشه... کسی بر نمیداره در جواب اعتراض بچه ها همون حرف رو تکرار میکرد. به شوخی میگفت: میخوام با برای دخترم چارقد درست کنم. یاد همشون بخیر 🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 🌹 سردار شهید تخریبچی جانشین تخریب لشگر10 ✍️✍️✍️ یکی دو ماه به شهادتش مونده بود که ای بچه های تخریب رو توی صبحگاه گردان در (ع) سنندج به خط کرد. حاجی خیلی نسبت به سر وقت اومدن بچه ها حساس بود اون ایام ابوی ما هم در گردان بود و تا از حسینیه بیرون بیاد طول کشید و با تاخیر به صبحگاه رسید.حاجی دید اون رو نمیتونه تنبیه کنه به من گفت عوض پدرت چند متر سینه خیز و پا مرغی برو. همه که توی صبحگاه جمع شدن من قرآن و دعای صبحگاهی رو خوندم و حاجی شروع کرد به صحبت کردن.من چون مسیر زیادی رو سینه خیز و پا مرغی رفته بودم حواسم به صحبت های حاجی نبود و توی این فکر بود م که این بی انصاف جلوی یک گردان حال ما رو گرفت . اما به خودم اومدم که دیدم به پهنه صورت داره گریه میکنه. یادم میاد میگفت:آدمی که منتظر یک عزیریه که از راه برسه یک لحظه آروم و قرار نداره .. حاجی زبانش میگرفت. و بغض هم که میکرد تاخیر کلماتش بیشتر میشد. حاجی میگفت: ما اگر مهمونی دعوت کنیم که برامون خیلی عزیز باشه سعی میکنیم سورو سات پذیرایی از اون رو به بهترین شکل فراهم کنیم و منتظر مینشینیم تا اون بیاد.اگر دیر کرد میاییم درب خونه وبه انتظارش می ایستیم و یا میاییم سر محله که شاید مسیر رو گم کرده باشه..و...... تا اون نیاد و سر سفره پذیرایی ننشینه ما آروم نمیگیریم.. و بعد با حسرت میگفت : به خودم میگم. آیا ما اینجوری برای آقامون علیه السلام منتظریم. یا اینکه صدتا کارداریم و یکیش هم انتظار فرج آقاجونمونه. و اگه رسیدیم به اون هم فکر میکنیم. حاجی اون روز توی صبحگاه گردان مقابل صد و چهل پنجاه نفری که بودیم خیلی گریه کرد..... خیلی.....گریه !!!!! ..... نه؟؟؟؟ ضجه زد. و بعد هم در حالیکه سعی میکرد صورت پر از اشکش رو از ما پنهان کنه .. گفت: برادرها !!!! صبح جمعه است برای سلامتی امام زمان علیه السلام صلوات. بعد از صبحگاه به گفتم : رسول : این رفیمون نور بالا میزنه خوشبحالش چه عشقی داره.... رسول هم در جواب گفت: حاج قاسمه دیگه. اون دست پرورده ست. و در آخرین روزهای پائیز سال 66 توی سردشت با انفجار جواز بهشت رو گرفتن و با سر به همراه آقاشون دویدن 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍🏿✍🏿 : راوی: آخرین دیدار ما با غلام وقت رفتن برای عملیات بود. ما داشتیم سوار اتوبوس ها میشدیم که غلام رسید. بدو اومد سمت ما و از همان دور هم آغوش باز کرد. من رو بغل کرد. بغض گلوش رو گرفته بود . غلام زبانش لکنت داشت ." لکنت زبان غلام برای بود که خودش میگفت گلوله کاتیوشا نزدیکم خورد و موج انفجار گلوله من رو چندین متر پرت کرد ". غلام گفت کجا!!!! گفتم عملیات... با حسرت گفت خوشبحالتون به من که اجازه نمیدند. غلام داشت به من التماس میکرد اگر شهید شدی انگشت کوچیکه ما رو بگیر. گفت جعفر ، رسول فیروزبخت پرید و ما موندیم. گفتم غلام خدای ما هم بزرگه... بچه ها سوار شده بودند و من و غلام توی آغوش هم بودیم.و هی میگفتند بسه دیگه دیر شد. غلام گفت : خانواده ام تماس گرفتند و گفتند بیا روستا...فکر کنم میخواهند منو قاطی مرغ ها کنند. میترسم برم و زنم بدهند و گرفتار بشم.من به قول دادم که گردان رو رها نکنم. بهش گفتم مبارکه ، انشاءالله که خیره.. انگشتر فیروزه ای داشتم که خوده غلام از مشهد برام خریده بود از انگشتم در آورده و داخل انگشتش کردم و گفتم رفتی روستا و کار جور شد این انگشتر رو بده طرفت دستت کنه. غلام خیلی خوشحال شد . و دم آخر با صدایی که به لکنت افتاده بود گفت: ج....ع.....فر اگ....ه ش...هید شدی م....ا رو هم ش....فاعت کن و س...لام من رو ه...م به حاج عب...دالله برسون. احساس میکردم که شونه هام خیس شده و غلام حاضر به جدا شدن نیست به بهونه اینکه بچه ها معطلند از غلام جدا شدم. وقت آخر هم من یک ماچ آبدار از صورت اشک آلوده غلام کردم. اتوبوسها حرکت کردند و غلام با چشمهای اشک آلوده توی ایستاده بود و با حسرت رفتن ما رو تماشا میکرد. 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 🔴 فرمانده ما به بچه هاش یاد میداد که دروغ شوخی اش هم دروغه توی 10 سیدالشهداء(ع) این جا افتاده بود چه فرمانده حضور داشت و یا نداشت بچه های تخریب مراقب بودند تابستان سال 63 اسم یه عده رو خوند برای مامور شدن به گردان ها برای بچه هایی که اسمشون برای عملیات خونده نشده بود تجسس میکردند که بچه ها به کدوم گردان مامور میشند و قراره کجا عملیات کنند. وانت ها اومده بودند تا بچه ها به گردان های عملیاتی بروند. و بچه ها هم مشغول وداع بودند و فضای معنوی خاص عملیات در اردوگاه تخریب در حاکم شده بود. اونایی که داشتن عملیات میرفتن در پاسخ اینکه کجا دارید میرید میگفتند : شهید حاج عبدالله نوریان در چند قدمی بود و این جمله رو شنید و جمع بچه ها را مورد خطاب قرار داد و در حالیکه صورتش برافروخته شده بود و صدایش میلرزید گفـت: برادرها ... چرا دارید دروغ میگید این نهیب حاج عبدالله توجه همه رو جلب کرد آخه بچه ها فکر نمیکردند حرف نامربوطی زده باشند اما حاج عبدالله از این فرصت برای نهی از منکر عالی استفاده کرد و یه جوری که تذکرش اثر گذار باشه و بچه هاش تربیت شوند گفت : برادرها من به عنوان فرمانده به کسی نگفتم نگو داری کجا میری و اینکه میگید گفتن نگید یه دروغه... شاید هم شوخی میکنید اما برای اینکه خدای نکرده هم رعایت مسائل حفاظتی عملیات رو بکنید و هم معصیتی صورت نگیره در جواب دوستانتون اینجوری بگید که . از این نکات تربیتی، الی ماشاءالله در سال های فرماندهی شهید نوریان بر گردان تخریب در خاطر بچه های تخریب لشگر10 است و در حقیقت به این خاطر است که عبدالله نوریان را الگو خود میدانند و به این افتخار میکنند که هستند . 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 🔶 🔸 در مناظره امروز همه دیدند حاج علی زاکانی که دست پرورده هست مثل فرمانده اش چگونه نسبت به دروغگویان میخروشد. دروغ شوخی و جدی نداره وقتی دروغگویی جا افتاد حقگویی فراموش میشه. سلام بر شهیدان و سلام بر آنانی که راهرو آنان هستند ✅ (جعفر طهماسبی) @alvaresinchannel
جانباز 70 درصد تخریبچی ل10 تصویر بالا برای پائیز سال 1364 است که حسین بعد از چند ماه که در کما بود به هوش آمده و به ملاقات همکلاسی اش رفته و این تصویر در بیمارستان نجمیه ی تهران به ثبت رسیده... 37 سال است حسین مدال جانبازی به سینه دارد و که بعد از شهادت در سال ها پیکرش در جزیره مانده بود ساکن است.... یاد و خاطره این دویار مدرسه ای بخیر نوجوانان دبیرستانی که خلعت شهادت پوشیدند و پای در معرکه ی جهاد گذاشتند. حسین روزها را به سختی میگذراند امروز میگفت : خیلی بی حال و بیجون هستم زنگ زده بود و داشت وصیت میکرد... گفت: افسوس میخورم که نمیتونم هیات بیام.... پله داره و اذیت میشم گفتم هفته دیگه سالگرد فرمانده ما در گلزار شهدای چیذر است گفت : انشاالله که بتونم با ویلچر بیام @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 یا همون اگر از همه ی بچه های تخریب ل 10 سووال کنی امیر یشلاقی کی بود میگویند توی دلاوری نه نظیر داشت و نه رقیب با حاج علیرضا زاکانی صحبت از دلاوری های امیر شد. من به حاج علیرضا زاکانی گفتم و زوج عملیاتی بودند که روحیاتشون مثل همدیگه بود و توی یه قواره بودند. اما برادر زاکانی گفت : شاید توی دلاوری و نترسی حاج قاسم مثل امیر بود اما توی درگیری با دشمن ، امیر به جهت توانایی جسمی و هیبت خاصی که داشت در مصاف با دشمن مثل امیر دهها بار تا یک سانتی شهادت رفت اما...... نشد که نشد. امیر به تنهایی خودش یک گردان بود. هرکجا امیر بود فرمانده ما (شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10)خاطرش جمع بود که کار گیر نمیکنه. امیر روحیات خاص خودش رو داشت. او توی مستقیم با شهید حاج عبدالله نوریان کار میکرد. بارها از امیر شنیده بودم که گفت: حاج عبدالله من رو توی تورش انداخت و اسیر خودش کرد. ✍️✍️ @alvaresinchannel
یادواره شهدای به مناسبت سی و هشتمین سالگرد شهادت نوریان فرمانده گردان مهندسی رزمی و تخریب در گلزار شهدای چیذر با حضور پیشکسوتان دفاع مقدس برگزار شد. در این یادواره حجت الاسلام شیخ ناصر یوسفی و سردار حاج اکبر عاطفی سخنرانی نمودند.... 🔷سردار شهید حاج عبدالله نوریان در 4 اسفند ماه 1364 بعد از اغماء دو روزه در بیمارستان شهیدبقایی اهواز آسمانی شد و در گلزار شهدای چیذر به خاک سپرده شد. @alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🍃🌹 ✍🏿✍🏿 : راوی: آخرین دیدار ما با غلام وقت رفتن برای عملیات بود. ما داشتیم سوار اتوبوس ها میشدیم که غلام رسید. بدو اومد سمت ما و از همان دور هم آغوش باز کرد. من رو بغل کرد. بغض گلوش رو گرفته بود . غلام زبانش لکنت داشت ." لکنت زبان غلام برای بود که خودش میگفت گلوله کاتیوشا نزدیکم خورد و موج انفجار گلوله من رو چندین متر پرت کرد ". غلام گفت کجا!!!! گفتم عملیات... با حسرت گفت خوشبحالتون به من که اجازه نمیدند. غلام داشت به من التماس میکرد اگر شهید شدی انگشت کوچیکه ما رو بگیر. گفت جعفر ، رسول فیروزبخت پرید و ما موندیم. گفتم غلام خدای ما هم بزرگه... بچه ها سوار شده بودند و من و غلام توی آغوش هم بودیم.و هی میگفتند بسه دیگه دیر شد. غلام گفت : خانواده ام تماس گرفتند و گفتند بیا روستا...فکر کنم میخواهند منو قاطی مرغ ها کنند. میترسم برم و زنم بدهند و گرفتار بشم.من به قول دادم که گردان رو رها نکنم. بهش گفتم مبارکه ، انشاءالله که خیره.. انگشتر فیروزه ای داشتم که خوده غلام از مشهد برام خریده بود از انگشتم در آورده و داخل انگشتش کردم و گفتم رفتی روستا و کار جور شد این انگشتر رو بده طرفت دستت کنه. غلام خیلی خوشحال شد . و دم آخر با صدایی که به لکنت افتاده بود گفت: ج....ع.....فر اگ....ه ش...هید شدی م....ا رو هم ش....فاعت کن و س...لام من رو ه...م به حاج عب...دالله برسون. احساس میکردم که شونه هام خیس شده و غلام حاضر به جدا شدن نیست به بهونه اینکه بچه ها معطلند از غلام جدا شدم. وقت آخر هم من یک ماچ آبدار از صورت اشک آلوده غلام کردم. اتوبوسها حرکت کردند و غلام با چشمهای اشک آلوده توی ایستاده بود و با حسرت رفتن ما رو تماشا میکرد. @alvaresinchannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 تخریبچی جانباز 🔷 دکتر حاج علیرضا زاکانی فقط کار خودته... خنثی کردن این بد قلق کار خودته ما هم دعات میکنیم مواظب باش مین یه خورده مونده... خودش رو هم پوشونده اما تو کارت رو خوب بلدی.... خدا یارت باشه چه رئیس جمهور بشی(که انشاءالله میشی) چه نشی تو مجاهدت میکنی... فرمانده ما به ما یاد داد که دلها در تسخیر خداست رئیسی عزیز مظلوم بود.... @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 یا همون اگر از همه ی بچه های تخریب ل 10 سووال کنی امیر یشلاقی کی بود میگویند توی دلاوری نه نظیر داشت و نه رقیب با حاج علیرضا زاکانی صحبت از دلاوری های امیر شد. من به حاج علیرضا زاکانی گفتم و زوج عملیاتی بودند که روحیاتشون مثل همدیگه بود و توی یه قواره بودند. اما برادر زاکانی گفت : شاید توی دلاوری و نترسی حاج قاسم مثل امیر بود اما توی درگیری با دشمن ، امیر به جهت توانایی جسمی و هیبت خاصی که داشت در مصاف با دشمن مثل امیر دهها بار تا یک سانتی شهادت رفت اما...... نشد که نشد. امیر به تنهایی خودش یک گردان بود. هرکجا امیر بود فرمانده ما (شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده تخریب و مهندسی لشگر10)خاطرش جمع بود که کار گیر نمیکنه. امیر روحیات خاص خودش رو داشت. او توی مستقیم با شهید حاج عبدالله نوریان کار میکرد. بارها از امیر شنیده بودم که گفت: حاج عبدالله من رو توی تورش انداخت و اسیر خودش کرد. ✍️✍️ @alvaresinchannel
به مناسبت سی و نهمین سالگرد جانباز شدن امروز جمعی از همسنگران در معیت خانواده فرمانده نوریان به مناسبت سی و نهمین سالگرد جانباز شدن برادر تخریبچی حسین حاج آقایی با این شهید زنده و جانباز 70 درصد دیدار کردند... 🔷برادر جانباز حسین حاج آقایی 17 ساله بود که به گردان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع) اعزام شد و در مرداد ماه سال 1364 قبل از با انفجار مین ضدتانک و اصابت ترکش به ناحیه سر به اغما رفت و به حمدالله با تلاش کادر درمان در تهران بعد از چند ماه از اغماء خارج شد و 39 سال است که به عنوان شهید زنده در جامعه مشغول فعالیت است...برای این همسنگر عزیز و خانواده گرامیش آرزوی توفیقات روز افزون را داریم.. @alvaresinchannel