#لحظه_های_ناب
علمدار لشگر10 سیدالشهداء(ع)
#شهید_حاج_یدالله_کلهر
به روایت : جواد عبداللهی
از سرشب با سوت هر خمپاره و کاتیوشا که فرود می آمد, از تو سنگر کنار پی ام پی که فرماندهی لشگر حضرت سیدالشهدا (ع) در آن مستقر بود هی سرک میکشیدم که ببینم اتفاقی افتاده یا همه سالمند!! البته حواس من بیشتر به حاج یدالله بود! یجورایی شاید اصلا به عملیات و... فکر نمیکردم! هر وقت هم در پی ام پی رو باز میکردم حاجی میگفت برو تو سنگر! منم که جرأت نداشتم گوش ندم, آخرین بار زیر آتیش شدید نگران شدم اومدم بیرون دم نفر بر روی موتور جنازه نیم تنه شهید غفاری رو دیدم جلوی در که روی موتور بود! لای درب باز بود صدای جر و بحث میومد کنجکاو شدم دیدم یکی از فرمانده های محور که از جزیره شلحه اومده بود اعتراض داشت و بحث جدی بود، حاج علی فضلی فرمانده لشکر میگفت چرا خط رو خالی کردید؟! و بعدش دیدم بحث سر رفتن خود فضلی برای رفتن به خط شد, که همون وقت درب رو باز کردم تا حاجی من رو دید گفت برو به علی قاضی بگو حاضر شید میریم خط مقدم، من هم دویدم و علی رو با دو تا بیسیم چی های حاجی، #شهیدان_رضائیان_و_غلامی رو خبر کردم و با جیپ فرماندهی رفتیم سمت خط. کمی قبل از #پل_یا_زینب (س) سر پیچ کنار خاکریز ماشین را رها کردیم و کنار خاکریز به بچه ها ملحق شدیم, آتش سنگین بود, تقریبأ کسی هم به اوضاع خط مسلط نبود, ولی خبر حضور حاج یدالله کلهر روحیه بچه ها را مضاعف کرده بود، ولی من به چیزی جز جدا نشدن از او فکر نمیکردم, و ایشان هم این را میدانست و از این بابت ناراحت بود! دم صبح که کار تو جزیره گره خورده بود بهم گفت: جواد میتونی بچه های بدر که اومدن ببریشون اونور پل؟ حرف شو قطع کردم گفتم: من هیچ جا نمیرم من اصلا اینجارو بلد نیستم! ایشان ناراحت شد ولی من خوشحال از اینکه نرفتم! کمرش خیلی درد میکرد, هی با اصرار کمرش رو ماساژ میدادم, درد کلیه هم امانش نمیداد, ولی بعد از شهادت شهید میررضی که تقریبأ آخرین همراه ایشان بود من تو چهره اش میدیدم که منتظره رفتنه! برای همین دوست داشتم دائم کنارش باشم, به خیال اینکه مواظبشم!!
زمانی که از شهرک دوئیجی بیسیم زدن برای حضور در جلسه, من می گفتم زودتر بریم کار دارن ولی حاج یدالله هی طولش میداد! این پا و اون پا میکرد! تا اینکه علی قاضی رفت ماشین که همه جاش سوراخ سوراخ شده بود را با یک استارت روشن کرد و اومد وسط خاکریز، بیسیم چی ها نشستن عقب، قاضی پشت فرمان من هم نشستم وسط حاجی هم دم درب, البته درب که نداشت!!! به همین دلیل من دستم را دور گردنش حایل کردم هنوز راه نیافتاده بودیم که یه ستون از لشکر بدر داشت می آمد، مسؤلشون داد میزد حاج کلهر کیه ، کجاست؟! که حاجی گفت علی وایسا, حاجی پیاده شد رفت سمتش روی گونی های یه سنگر خراب کالک رو باز کردن, شروع کرد به توجیح کردنش, منم هی میرفتم که حاجی ترو خدا بیا بریم اینجا تو دیده که دفعه آخر با تندی گفت برو بشین تو ماشین, بعد چند دقیقه با قدم های آهسته اومد تو ماشین نشست, چند متری بیشتر نرفتیم که یه خمپاره که فکر میکنم بیش تر از 81 نبود زیر چرخ عقب بزمین نشست, اولین چیزی که متوجه شدم یه چیزی پاشید رو شیشه ماشین, وقتی برگشتم دیدم ترکش به سر رضائیان خرده و ابراهیم غلامی هم به شکمش, که هر دو شهید شده بودن! از اونجایی که دستم دور شانه حاجی بود خیالم راحت بود که اتفاقی نیوفتاده, ولی چهار چرخ ماشین از کار افتاده بود که بیشتر از چند متری جلوتر نرفتیم و تو اون لحظه حاجی رو تکون دادم که سرش افتاد رو شانه ام!!! به علی گفتم سالمی ؟! برو از اونور حاجی رو بگیر, آوردیمش پایین تو اون لحظه هیچکس از اونجا رد نمیشد, هرچی گشتیم جای ترکش را پیدا نمی کردیم که بدونیم چی شده! علی قاضی یه آمبولانس که مال لشگر بدر بود و به سمت خط میرفت رو با اصرار که فرمانده مان زخمی شده را برگرداند, حاجی رو گذاشتیم عقب بسمت اورژانس یا زهرا(س) به راه افتادیم...
من هنوز گیج بودم و اصلا حواسم به انتظار کشیدن حاجی نبود, یعنی نمیخواستم قبول کنم! برای همین با مسئله خیلی عادی برخورد می کردم! توی اورژانس فهمیدم پشت بازوم ترکش خورده که به احتمال زیاد همون هم بسر حاجی خورده بود, که فقط سهم من همین بود از نزدیکی به این مرد بزرگ که به جرأت میشد چهره تک تک بچه های شهید و از روزهای اول جنگ تا اون روز را در چهره خسته اش دید, و همین هم خیلی آزارش میداد!
@alvaresinchannel
34.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یادباد_آن_روزگاران_یادباد
❇️ مصاحبه #شهید_حضرت_آیت_الله_رازینی
شلمچه - غرب کانال ماهی
#عملیات_کربلای_5
❇️ خط مقدم #لشگر_10_سیدالشهداء_علیه_السلام
انتشار این ویدئو اولین بار در #کانال_الوارثین
@alvaresinchannel
انا لله و انا الیه راجعون
✅ جانباز تخریبچی حاج علیرضا کریمی
#خادم_هیات_الوارثین(رزمندگان تخریب لشگر10 سیدالشهداء(ع)) آسمانی شد
مراسمات این یار به شهدا پیوسته به شرح زیر است
🔹 امشب دوشنبه 1 بهمن 1403 ساعت 20 مجلس روضه در #حسینیه_امام_صادق(ع) واقع در میدان شهدا-خیابان عظیم زادگان -روبروی مسجد علی ابن موسی الرضا(ع)-
🔸 و تشییع پیکر فردا سه شنبه 2 بهمن 1403 ساعت 9.30 از حسینیه صاحب الزمان(ع) واقع در خیابان شهید رجایی ایستگاه بانک انتهای کوچه شهید هاجری و سپس مسجد سیدالشهداء(ع) و به سمت آرامگاه ابدی بهشت زهراء سلام الله(س) قطعه 231(شهدای مسجد ارگ) و ساعت 11.30 دقیقه در خانه ابدی آرام خواهد گرفت .
✅ #هیات الوارثین عروج ملکوتی همسنگر تخریبچی را به خانواده آن عزیز و همه دوستان و آشنایان تسلیت عرض مینماید
@alvaresinchannel
🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
قلمها بشکنند
اگرننویسند بر #فرزندان_خمینی_(ره) چه گذشت
حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی
🍃🌺🌺 #شهید_عبدالعلی_روشنی
🍃🌷🌷#عملیات_بیت_المقدس_2
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #رضا_شفیع_زاده
چند شب از عملیات بیت المقدس 2 میگذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت #میدان_مین بالای #قمیش رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود .بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقیها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی میکردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین هایی رو که با خودمون برده بودیم کاشتیم . من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد .
علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود .به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله که ناگهان یکی از بچههای خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکار جور کردیم و با سه چهار نفر از بچهها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا میرسین.
برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمیشناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد میکشید ولی دایم زیر لب #یا_زهراء_(س) میگفت. گاه و بیگاه هم منو صدا میزد و از درد شدید صدایش میلرزید و میگفت بچهها شما بروید کار من دیگرتمومه . ....
ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد .
بالاخره به اورژانس رسیدم.. گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره های رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما رو کندکرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه ای رسیدیم تقریبا ساعت 2 صبح بود.. از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی #لشکر_عاشورا رفتم و همه درحال خواندن #زیارت_عاشورا بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد یه تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گردرش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته ای به گوش میرسید خوب که گوش دادم میگفت یا زهرا ......
اونجا هم همه وسایل رو جمعآوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و میتونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیما های عراقی با بمب خوشه ای مارو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی #لشکر_10 رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر مارو آرام کردند و گفتند انشاالله دوستتان خوب میشود . وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم . به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ...
علی رفت.
وبعد از عملیات به سراغ او رفتم.
بیمارستان نه.....
#قطعه_29_گلزار_شهدای_بهشت_زهراء_سلام الله_علیها_ردیف_6_شماره_14
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌺🍃🍃حسن مرد خدا بود
#تخریبچی_شهید_حسن_جدی
#عملیات_بیت_المقدس_2
شهادت 1 بهمن 1366
توی #گردان_تخریب بالاتفاق بچه ها اهل معنویت بودند اما بعضی ها یه سر و گردن از بقیه بلند تر بودند. شهید #حسن_جدی یکی از اونها بود.
بعضی ها به اشتباه اهل معنویت وآخرت بودن رو با گوشه گیری و دوری از اجتماعات اشتباهی میگیرند. شهید حسن جدی الگوی تمام وکمال یک رزمنده تخریبچی عارف بود.
حسن #دائم_الذکر بود یک آن از یاد خدا غافل نبود و این گره خوردن با خدا رو هرکس که کنارش بود احسای میکرد
حسن #دائم_الوضو بود.
حسن همیشه عطر زده و خوش بو بود
حسن همیشه منظم ومرتب بود
حسن مبادی آداب بود
حسن میان بچه ها بود
حسن اهل نیمه شب بود
حسن اهل تبسم بود
و در یک کلام #حسن_مرد_خدا بود
هروقت مراسمی توی گردان بود برای برپایی هرچه باشکوه تر مراسمات کمک میکرد
اگر مسابقه ورزشی بود سعی میکرد زودتر از همه اعلام آمادگی کنه.
اگر مسابقه حفظ سوره های قرآن بود اسم حسن هم توی لیست بود
برای نظافت چادر و شستن ظروف به قول بچه های جبهه(شهردارچادر) اسم حسن همیشه اول لوح بود
در آموزش های تخریب هم حسن از بهترین و سخت کوش ترین ها بود.
و در عملیات هم حسن شیر بود.
روز عملیات نصر4 از نزدیک نترسی و دلاوری حسن رو دیدم. دشمن با گلوله های کاتیوشا خط مقدم رو زیر آتش گرفته بود. از شدت انفجارهای پشت سر هم همه کلافه بودند و سینه ها به زمین چسبیده بود یکعده شهید شده بودند و مجروحان هم کمک میخواستند.کسی جرات از زمین کندن را نداشت منتظر یک نفر بودن که سینه از خاک بلند کند. حسن از جا کنده شد و تجهیزات خود را رها کرد و به سمت مجروحین دوید و دیگران هم پشت سر او جلو رفتند.
حسن اهل شهادت بود و ما اهل ماندن...
و حسن شهید شد و ما اسیر..
اسیر دنیا
خدا به ما رحم کند.
خدا از تقصیرات این حقیر بگذرد من با حسن خیلی شوخی میکردم و او هم به من محبت داشت من میخواستم با این کارها حسن رو از آسمون واز ملکوت روی زمین بکشم اما حسن اصلا اهل زمین نبود. اگر روی زمین بود توی آسمون سیر میکرد... یادش بخیر...خیلی عزیز بود.
🍃🌹🌹 # جعفرطهماسبی
@alvaresinchannel
20.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مجلس روضه در حسینیه امام صادق(ع)
در کنار پیکر #تخریبچی_جانباز
حاج علیرضا کریمی
خنده کنان میرود روز جزا در بهشت
هرکه به عالم کند گریه برای حسین
@alvaresinchannel