🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
📢📢📢📢📢قلمها بشکنند
🍃🌹🌹🌹اگرننویسند بر #فرزندان_خمینی_(ره) چه گذشت
برای اولین بار میخوانیم
حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی
🍃🌺🌺 #شهید_عبدالعلی_روشنی
🍃🌷🌷#عملیات_بیت_المقدس_2
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #رضا_شفیع_زاده
چند شب از عملیات بیت المقدس 2 میگذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت #میدان_مین بالای #قمیش رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود .بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقیها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی میکردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین هایی رو که با خودمون برده بودیم کاشتیم . من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد .
علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود .به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله که ناگهان یکی از بچههای خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکار جور کردیم و با سه چهار نفر از بچهها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا میرسین.
برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمیشناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد میکشید ولی دایم زیر لب #یا_زهراء_(س) میگفت. گاه و بیگاه هم منو صدا میزد و از درد شدید صدایش میلرزید و میگفت بچهها شما بروید کار من دیگرتمومه . ....
ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد .
بالاخره به اورژانس رسیدم.. گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره های رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما رو کندکرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه ای رسیدیم تقریبا ساعت 2 صبح بود.. از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی #لشکر_عاشورا رفتم و همه درحال خواندن #زیارت_عاشورا بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد یه تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گردرش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته ای به گوش میرسید خوب که گوش دادم میگفت یا زهرا ......
اونجا هم همه وسایل رو جمعآوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و میتونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیما های عراقی با بمب خوشه ای مارو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی #لشکر_10 رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر مارو آرام کردند و گفتند انشاالله دوستتان خوب میشود . وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم . به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ...
علی رفت.
وبعد از عملیات به سراغ او رفتم.
بیمارستان نه.....
#قطعه_29_گلزار_شهدای_بهشت_زهراء_سلام الله_علیها_ردیف_6_شماره_14
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀
🌹🥀🌹🥀
🌹🥀
#بر_یاران_خمینی_چه_گذشت
#شهدای_تخریبچی
#عملیات_بیت_المقدس_4
#شهید_ابوطالب_مبینی
شهادت 11فروردین 67
دربندیخان
#یمباران_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
بعد از #عملیات_بیت_المقدس_2 در زمستان 66 با تعدادی از بچه های #گردان_تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) برای ماموریت های تخریب و احیانا #مین_گذاری مقابل دشمن بر روی ارتفاعات پوشیده از برف #قمیش که مشرف به #شهر_ماووت عراق اعزام شدند.
ارتفاع برف در آن منطقه بیش از دو متر بود وبرای تردد در بعضی از محورها داخل برف ها تونل زده بودند وتردد میکردند. حدود 15 روز بود که به خاطر #برف و #کولاک ، جاده دسترسی به خط مقدم بسته شده بود و تدارک رزمنده های مستقر در خط با مشکل مواجه بود به طوریکه امکان توزیع غذای گرم وجود نداشت و بچه ها مجبور بودند از کنسرو استفاده کنند. تانکرهای آب برایشان مقدور نبود که به خط آبرسانی کنند و رزمنده های مستقربر روی ارتفاعات مجبور بودند نیاز به آب خود را با برف تامین کنند و این موضوع باعث بیماری خیلی از رزمندگان مستقر در خط و تعدادی از بچه های گردان ما هم شده بود.
متاسفانه بچه ها به #اسهال_خونی مبتلا شده بودند و سعی میکردند که بیماریشون را مخفی نگهدارند. وسط های اسفند ماه بود که بچه های از خط مقدم به #مقر_تخریب در #موقعیت_شهید_ضیایی در ماووت اومدند...
صورت های رنگ پریده وزرد شده شان حکایت از بیماری داشت. اما چون بوی عملیات به مشامشون خورده بود سعی میکردند ضعف وبیماریشون رو کتمان کنند.
از جمله این بچه ها #شهید_ابوطالب_مبینی بود.
وقتی از خط برگشت خیلی ضعیف شده بود لاغر که بود و بیماری هم او رو آب کرده بود. بهش گفتم بچه چته؟؟؟؟ مدام #آفتابه_به_دست دم در دستشویی ایستادی؟؟؟
گفت: سردیم کرده یک خورده #نبات_بخورم خوب میشم...
گفتم بریم بهداری دکترقرص دوا بده خوب بشی...
گفت : نه چیزیم نیست..
اما #شهید_سید_عباس_میر_نوری گفت: دروغ میگه...اسهال گرفته ....
#شهید_علیرضا_آقایی آنقدر مریض بود که قدرت ایستادن روی پاهاش رو نداشت اما میگفت چیزیم نیست... گرم بشم خوب میشم..
روزهای آخر اسفند بود که ماشین ها اومدند و به #منطقه_دزلی برای #عملیات_والفجر_ده رفتیم....
در مقر دزلی هم حاضر نبودند به پست امداد مراجعه کنند. چون میدونستن با توجه به وضعیت بیماری قطعا به پشت جبهه اعزام خواهند شد.
به لشگرسیدالشهداء(ع) ماموریت تصرف #شاخ_شمیران رو دادند و ما به #بیاره وبعد هم کنار #دریاچه_دربندیخان اومدیم.
وقتی اسامی #غواص_ها رو برای عملیات خوندند وقرار شد من هم با اونها جلوبرم خیلی نگران شدم. چون تعدادی از غواص هایی که باید به خط دشمن میزدند همین بچه هایی بودند که از نظر جسمی مریض بودند. بعضی هاشون رو کنار کشیدم و گفتم درست نیست با این وضعیت شما جلو بیان..اما اونها اصرار داشتند که وضعیت بیماریشون رو #فرمانده_گردان ندونه...
به #شهید_ابوطالب گفتم: بچه !!! تو دوسیر استخون جون عملیات نداری!!! حالا که مریض هم هستی چه بدتر... اما او درجواب سعی میکرد با زدن #حرف_های_حماسی ما رو دلگرم کنه.
خلاصه ما حریف اینها نشدیم که نشدیم.
من میدیدم که درد میکشند و حتی #شهید_سید_عباس_میرنوری در تب میسوخت اما خم به ابرو نمی آورد.
تا اینکه لب اسکله لشکرده رفتیم تا از نزدیک بچه ها سردی آب #دریاچه_دربندیخان رو احساس کنند و مسیر طولانی که باید درآب غواصی میکردند رو ببیند تا شاید به خاطر سختی کار وسردی آب منصرف شوند.
اما تعجب این بود که در مسیر برگشت برای آماده شدن برای #شب_عملیات با هم شوخی میکردند و همدیگر رو برای حمله به دشمن ترغیب میکردند.
@alvaresinchannel
🍃🌷 #عملیات_بیت_المقدس2
ارتفاعات #قمیش
زمستان سال66
رزمندگان لشگر10
✅ قهرمانان این سرزمین در 20 درجه زیر صفر و در حالیکه برف به شدت میبارید برای ضربه زدن به دشمن حرکت کردند
🍃🌷به خداوندیِ خدا سوگند
🍃🌷به زمینی که آفریده قسم
🍃🌷زیر این آسمانِ چرخِ کبود
🍃🌷هرکسی لایق شهادت نیست
@alvaresinchannel
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌷
🌷
🍃🌷 #عملیات_بیت_المقدس_2
مجروحی که از سرما یخ زد و شهید شد
🌷🌷 #شهید_محمد_رضا_حیدری
✍🏿 راوی: #عباس_جهانبخش
تو ی عملیات بیت المقدس 2 فکر کنم من سر تیم بچه های تخریب مامور به گردان پیاده بودم شاید گردان حضرت علی اصغر علیه السلام.
فرمانده گردان برادر رضا پور بود
شهید حیدری از یچه های تخریب مامور به واحد اطلاعات بود و از اون واحد مامور به گردان پیاده شده بود
وقتی رسیدیم بالای #قمیش خیلی سرد بود
تا صبح توی نیم متر برف یخ زده خوابیدیم
نزدیکهای صبح رفتم پیش فرمانده گردان که اجازه بگیرم تیم 3 نفره تخریب رو بیارم عقب
دیدم مجروح ها رو تو یه سنگ چین کنار هم خوابوندن
شهید حیدری مجروح بود
به نظرم دستش با جاهای دیگه تیر خورده بود و باند پیچ بود
باهاش صحبت کردم گفتم میبریمت عقب
با بچه های تخریب گشتیم پتو پیدا کردیم که بیاریمش عقب که پتو پاره شد درد زیادی داشت
لازم بود با برانکارد اون مسیر کوهستانی رو بیاد پایین
با رضاپور صحبت کردم گفت بچه های تعاون دارن میان بالا
گم شده بودند یه گلوله کلت منور زدن دیدم خیلی نزدیکن
حداکثر نیمساعت راه داشتن که به ما برسند و قطعا اونا اگه مجروحها رو برمیگردوندند سریعتر به پایین میرسیدند
من هم اعتماد کردم و بعد از خداحافظی با حیدری و فرمانده گردان با بچه ها اومدیم پایین
وقتی حدود ظهر رسیدیم به غار چیزی شنیدم که پاهام سست شد
بچه های تعاون راه رو گم کرده بودند و برگشته بودند به غار
که متاسفانه دیگه حیدری شهید شده بود
با اینکه اگر حیدری رو میاوردیم پایین و نزدیکهای غروب میرسیدیم به غار و اون شهید میشد هرگز خودم رو نبخشیدم
سرمای شدید خستگی و بیخوابی باعث شد اون تصمیم رو بگیرم
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
📢📢📢📢📢قلمها بشکنند
🍃🌹🌹🌹اگرننویسند بر #فرزندان_خمینی_(ره) چه گذشت
برای اولین بار میخوانیم
حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی
🍃🌺🌺 #شهید_عبدالعلی_روشنی
🍃🌷🌷#عملیات_بیت_المقدس_2
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #رضا_شفیع_زاده
چند شب از عملیات بیت المقدس 2 میگذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت #میدان_مین بالای #قمیش رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود .بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقیها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی میکردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین هایی رو که با خودمون برده بودیم کاشتیم . من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد .
علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود .به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله که ناگهان یکی از بچههای خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکار جور کردیم و با سه چهار نفر از بچهها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا میرسین.
برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمیشناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد میکشید ولی دایم زیر لب #یا_زهراء_(س) میگفت. گاه و بیگاه هم منو صدا میزد و از درد شدید صدایش میلرزید و میگفت بچهها شما بروید کار من دیگرتمومه . ....
ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد .
بالاخره به اورژانس رسیدم.. گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره های رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما رو کندکرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه ای رسیدیم تقریبا ساعت 2 صبح بود.. از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی #لشکر_عاشورا رفتم و همه درحال خواندن #زیارت_عاشورا بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد یه تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گردرش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته ای به گوش میرسید خوب که گوش دادم میگفت یا زهرا ......
اونجا هم همه وسایل رو جمعآوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و میتونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیما های عراقی با بمب خوشه ای مارو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی #لشکر_10 رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر مارو آرام کردند و گفتند انشاالله دوستتان خوب میشود . وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم . به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ...
علی رفت.
وبعد از عملیات به سراغ او رفتم.
بیمارستان نه.....
#قطعه_29_گلزار_شهدای_بهشت_زهراء_سلام الله_علیها_ردیف_6_شماره_14
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
✅حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی
#شهید_عبدالعلی_روشنی
#عملیات_بیت_المقدس_2
شهادت:ارتفاع قمیش ۲۹ دیماه ۱۳۶۶
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #رضا_شفیع_زاده
چند شب از عملیات بیت المقدس 2 میگذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت #میدان_مین بالای #قمیش رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود .بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقیها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی میکردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین هایی رو که با خودمون برده بودیم کاشتیم . من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد .
علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود .به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله که ناگهان یکی از بچههای خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکار جور کردیم و با سه چهار نفر از بچهها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا میرسین.
برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمیشناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد میکشید ولی دایم زیر لب #یا_زهراء_(س) میگفت. گاه و بیگاه هم منو صدا میزد و از درد شدید صدایش میلرزید و میگفت بچهها شما بروید کار من دیگرتمومه . ....
ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد .
بالاخره به اورژانس رسیدم.. گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره های رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما رو کندکرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه ای رسیدیم تقریبا ساعت 2 صبح بود.. از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی #لشکر_عاشورا رفتم و همه درحال خواندن #زیارت_عاشورا بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد یه تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گردرش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته ای به گوش میرسید خوب که گوش دادم میگفت یا زهرا ......
اونجا هم همه وسایل رو جمعآوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و میتونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیما های عراقی با بمب خوشه ای مارو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی #لشکر_10 رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر مارو آرام کردند و گفتند انشاالله دوستتان خوب میشود . وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم . به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ...
علی رفت.
وبعد از عملیات به سراغ او رفتم.
بیمارستان نه.....
#قطعه_29_گلزار_شهدای_بهشت_زهراء_سلام الله_علیها_ردیف_6_شماره_14
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌷
🌷
#عملیات_بیت_المقدس_2
25 دیماه 1366
✅مجروحی که از سرما یخ زد و شهید شد
#شهید_محمد_رضا_حیدری
✍🏿 راوی: #عباس_جهانبخش
تو ی عملیات بیت المقدس 2 فکر کنم من سر تیم بچه های تخریب مامور به گردان پیاده بودم شاید گردان حضرت علی اصغر علیه السلام.
فرمانده گردان برادر رضا پور بود
شهید حیدری از بچه های تخریب مامور به واحد اطلاعات بود و از اون واحد مامور به گردان پیاده شده بود
وقتی رسیدیم بالای #قمیش خیلی سرد بود
تا صبح توی نیم متر برف یخ زده خوابیدیم
نزدیکهای صبح رفتم پیش فرمانده گردان که اجازه بگیرم تیم 3 نفره تخریب رو بیارم عقب
دیدم مجروح ها رو تو یه سنگ چین کنار هم خوابوندن
شهید حیدری مجروح بود
به نظرم دستش با جاهای دیگه تیر خورده بود و باند پیچ بود
باهاش صحبت کردم گفتم میبریمت عقب
با بچه های تخریب گشتیم پتو پیدا کردیم که بیاریمش عقب که پتو پاره شد درد زیادی داشت
لازم بود با برانکارد اون مسیر کوهستانی رو بیاد پایین
با رضاپور صحبت کردم گفت بچه های تعاون دارن میان بالا
گم شده بودند یه گلوله کلت منور زدن دیدم خیلی نزدیکن
حداکثر نیمساعت راه داشتن که به ما برسند و قطعا اونا اگه مجروحها رو برمیگردوندند سریعتر به پایین میرسیدند
من هم اعتماد کردم و بعد از خداحافظی با حیدری و فرمانده گردان با بچه ها اومدیم پایین
وقتی حدود ظهر رسیدیم به غار چیزی شنیدم که پاهام سست شد
بچه های تعاون راه رو گم کرده بودند و برگشته بودند به غار
که متاسفانه دیگه حیدری شهید شده بود
با اینکه اگر حیدری رو میاوردیم پایین و نزدیکهای غروب میرسیدیم به غار و اون شهید میشد هرگز خودم رو نبخشیدم
سرمای شدید خستگی و بیخوابی باعث شد اون تصمیم رو بگیرم
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
#قهرمان_شناسایی_در_عمق
دلاور مرد اطلاعات عملیات لشگر10
#شهید_سعید_عزیزی
✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿به روایت : علی سلیمانی
سعید عزیزی در شناسایی های منطقه شاخ آمدین در کردستان عراق به عمق مواضع عراقی ها رفت و بارها مواضع ارتش دشمن را به دقت و کامل شناسایی کرد و گزارش دقیقی از این شناسایی ها ارائه داد. او بهترین گزارش را می نوشت دقیق و کامل و بی کم و کاست، هنر این را داشت که دقیق بگوید و بنویسد و بفهماند که چه بوده است و چه خواهد شد.
سعید در #منطقه_ماووت و ارتفاعات #قمیش در عمق دشمن به شناسایی رفت و به صورت باورنکردنی و معجزه آسا تمام مواضع و پایگاه ها و مقرهای ارتش عراق را پشت ارتفاعات قمیش و دولبشک تا نزدیکی #کاریزه شناسایی کرد و گزارش های بی نظیر و به یاد ماندنی را نوشت. سعید عزیزی یک رفیق شفیق و بامحبتی به پهنای یک اقیانوس بود. مهربان و صمیمی و دل سوز و دوست داشتنی.
سعید عزیزی را باید در یک فرصت بسیار وسیع و صفحات گسترده مطالعه کرد و به او پرداخت و از او نوشت و از او آموخت. به دیگران آموخت او چه کسی بود و چه فداکاری و ایثاری به یادماندنی داشت.
سعید عزیزی فرزند صابر متولد 1345 مسئول گروه شناسایی اطلاعات عملیات لشکر 10 سیدالشهدا در تاریخ 29/10/1366 در 21 سالگی در منطقه عملیاتی ماووت عراق در عملیات بیت المقدس 2 به شهادت رسید
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹
#شب_های_شناسایی
شب های قبل از #عملیات_بیت_المقدس_2
ارتفاع پوشیده از برف #قمیش در سلیمانیه عراق
عملیات در سرمای 20 درجه زیر صفر
به روایت : علی سلیمانی معاون اطلاعات عملیات لشگر10
سه شنبه 22/10/66
✅ شب قبل گشتی شناسایی رفتیم. صبح ساعت 8 به خاک ریز خودمان رسیدیم. با برادر سعید عزیزی و چند نفر از بچه ها بودیم. تا عمق مواضع و عقبه دشمن را شناسایی کردیم و تا نزدیکی #شهر_کاریزه تقریباً رفتیم. بسیاری از مقرهای دشمن را شناسایی و سنگرهای تهیه و تدارکات موتوری و غیره را تک تک شناسایی کردیم و بسیار گشت جالبی بود که در این خصوص خواهم نوشت. بعد از اینکه به مقر مدرسه در شهر ماووت رسیدیم محسن را در مدرسه دیدم. ایشان هم گشت رفته بود. بعد از صرف صبحانه خوابیدیم تا ظهر. برف زیادی باریده است و هوا شدیدا سرد است. شب قبل هم موقع برگشتن حدود غار که رسیدیم برف شروع شد و در مدت کوتاهی تمام کوه پر از برف شده بود و #ارتفاع_قمیش کاملاً سفید پوش گردید. سرمای زیاد به همراه خستگی فراوانی که بچه ها داشتند موجب از پا افتادن چند تا از برادران همراهمان شد که برادر سید نیکخواه کمک فراوانی برای به راه انداختن این برادران انجام می داد.
اسامی راه کارها پیشنهادی عملیات که بچه ها اطلاعات عملیات برای شناسایی اعزام شده اند
1- راه کار اول از دست راست = راه کار اول امام علی (ع)
2- راه کار دوم از دست راست = راه کار دوم حضر فاطمه زهرا (س)
3- راه کار سوم از دست راست = راه کار سوم حضرت سید الشهدا(ع)
4- راه کار چهارم از دست راست = راه کار چهارم حضرت زینب (س)
5- راه کار پنجم از دست راست راه کار پنجم حضرت علی اصغر (ع)
6- راه کار ششم از دست راست راه کار ششم حضرت قمر بنی هاشم(ع)
راه کار اول که راه کار امام علی (ع) است را برادرمان علی خانی هدایت می کند. این برادران زمان رفت و آمدشان برای گشت شناسایی 4 ساعت است.
راه کار دوم که راه کار حضرت فاطمه زهرا (س) است را برادر یشلاقی (امیر یحیوی)که از برادران قبلی تخریب است هدایت می کند. این عزیزان هم زمان رفت و برگشتشان 5 ساعت و 10 دقیقه است.
راه کار سوم را که راهکار حضرت سیدالشهدا (ع) است را برادرمان اسدالهی هدایت می کند و این عزیزان هم زمان رفت و برگشتشان 4 ساعت زمان می برد.
راه کار چهارم راه کار حضرت زینب (س) است که برادرمان فیوج هدایت می کند و مدت رفت و آمد این عزیزان هم در این راه کار مدت 5 ساعت است.
راه کار پنجم راه کار حضرت علی اصغر (س) است که برادرمان موسوی انجام می دهد و مدت 5 ساعت و 30 دقیقه کار می کنند.
راه کار ششم که بعداً باز شده است و راه کار نفوذ به داخل پشت مواضع عراقی ها و شناسایی دولشبک از پشت می باشد به نام راه کار حضرت قمربنی هاشم (ع) است که برادرمان سید نیک خواه کار می کند و مدت 6 ساعت زمان می برد.
باید این توضیح را بدهم که شاکله اصلی این راه کارها و شناسایی ها را برادرمان سعید عزیزی پی ریزی نموده و طراحی کرده اند و همه را کمک می نمایند.
🔸این گزارش دستنوشته برادر علی سلیمانی است از ماموریت شناسایی عملیات بیت المقدس2
🔹🔸@alvaresinchannel
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌷
🌷
🍃🌷 #عملیات_بیت_المقدس_2
مجروحی که از سرما یخ زد و شهید شد
🌷🌷 #شهید_محمد_رضا_حیدری
✍🏿 راوی: #عباس_جهانبخش
تو ی عملیات بیت المقدس 2 فکر کنم من سر تیم بچه های تخریب مامور به گردان پیاده بودم شاید گردان حضرت علی اصغر علیه السلام.
فرمانده گردان برادر رضا پور بود
شهید حیدری از یچه های تخریب مامور به واحد اطلاعات بود و از اون واحد مامور به گردان پیاده شده بود
وقتی رسیدیم بالای #قمیش خیلی سرد بود
تا صبح توی نیم متر برف یخ زده خوابیدیم
نزدیکهای صبح رفتم پیش فرمانده گردان که اجازه بگیرم تیم 3 نفره تخریب رو بیارم عقب
دیدم مجروح ها رو تو یه سنگ چین کنار هم خوابوندن
شهید حیدری مجروح بود
به نظرم دستش با جاهای دیگه تیر خورده بود و باند پیچ بود
باهاش صحبت کردم گفتم میبریمت عقب
با بچه های تخریب گشتیم پتو پیدا کردیم که بیاریمش عقب که پتو پاره شد درد زیادی داشت
لازم بود با برانکارد اون مسیر کوهستانی رو بیاد پایین
با رضاپور صحبت کردم گفت بچه های تعاون دارن میان بالا
گم شده بودند یه گلوله کلت منور زدن دیدم خیلی نزدیکن
حداکثر نیمساعت راه داشتن که به ما برسند و قطعا اونا اگه مجروحها رو برمیگردوندند سریعتر به پایین میرسیدند
من هم اعتماد کردم و بعد از خداحافظی با حیدری و فرمانده گردان با بچه ها اومدیم پایین
وقتی حدود ظهر رسیدیم به غار چیزی شنیدم که پاهام سست شد
بچه های تعاون راه رو گم کرده بودند و برگشته بودند به غار
که متاسفانه دیگه حیدری شهید شده بود
با اینکه اگر حیدری رو میاوردیم پایین و نزدیکهای غروب میرسیدیم به غار و اون شهید میشد هرگز خودم رو نبخشیدم
سرمای شدید خستگی و بیخوابی باعث شد اون تصمیم رو بگیرم
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🍃🌹🍃🌹🍃🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
قلمها بشکنند
اگرننویسند بر #فرزندان_خمینی_(ره) چه گذشت
حکایت معراج تخریبچی شهید عبدالعلی روشنی
🍃🌺🌺 #شهید_عبدالعلی_روشنی
🍃🌷🌷#عملیات_بیت_المقدس_2
✍🏿✍🏿✍🏿 راوی : #رضا_شفیع_زاده
چند شب از عملیات بیت المقدس 2 میگذشت و چندین بار برای عملیات. و یا پاتک و کاشت #میدان_مین بالای #قمیش رفته بودیم خیلی خسته شده بودیم هوا هم خیلی سرد بود بعضی جاها برف از زانو هم بالاتر بود .بالاخره دم دمای غروب به سمت چپ قمیش رسیدیم به سمت دره رفتیم اون پایین توی فاصله 50 متری کمین عراقیها بود و دایم بدون هدف به سمت ما تیراندازی میکردند ولی چون قرار بود برای جلوگیری پاتک دشمن مین گذاری کنیم بی سرو صدا کارمان را ادامه دادیم تا اینکه تمام مین هایی رو که با خودمون برده بودیم کاشتیم . من به سمت علی روشنی رفتم او هم کارش تمام شده بود. با هم به سمت قله برگشتیم که یکی از تیرهای بی هدف دشمن به جناق سینه علی خورد و از پهلوش خارج شد .
علی خیلی سنگین بود شماره پوتینش 52 بود .به هر زحمتی بود علی رو آوردم بالای قله که ناگهان یکی از بچههای خودی یه نارنجک به سمت ما پرتاب کرد ولی به کسی آسیبی نرسید بالاخره به کانال رسیدیم. یه برانکار جور کردیم و با سه چهار نفر از بچهها علی رو بلند کردیم که یه نفر گفت: از مسیر اصلی خودتون نرین خیلی دوره اگه از پشت قمیش برین زودتر به بهداری لشکر عاشورا میرسین.
برای همین ما هم از مسیر پیشنهادی که اصلا نمیشناختیمش به راه افتادیم چندین بار از سخره ها پرت شدیم ولی راه رو ادامه دادیم علی خیلی درد میکشید ولی دایم زیر لب #یا_زهراء_(س) میگفت. گاه و بیگاه هم منو صدا میزد و از درد شدید صدایش میلرزید و میگفت بچهها شما بروید کار من دیگرتمومه . ....
ناگهان برف هم شروع به باریدن گرفت و با محدود کردن دید مشکلمان دوچندان شد .
بالاخره به اورژانس رسیدم.. گفتند اینجا دیگر جمع شده و کسی برای مداوا وجود ندارد فقط یه وانت تویوتا داریم که شیشه جلو هم ندارد. من قبول کردم که جلو بنشینم و مسیر را به راننده نشان بدهم چندین بار نزدیک بود به داخل دره سقوط کنیم و چند بار هم روی صخره های رفتیم. واقعا بارش برف در شب تاریک بدون چراغ و شیشه جلوی حرکت ما رو کندکرده بود. بالاخره به اورژانس دیگه ای رسیدیم تقریبا ساعت 2 صبح بود.. از 10 شب از علی خون زیادی رفته بود .اونجا هم به سختی یک پد شکمی پیدا شد و زخم علی پانسمان شد و با یه آمبولانس تا بالای گرده رش رفتیم ولی آمبولانس خراب شد و من به ناچار به سنگر فرماندهی #لشکر_عاشورا رفتم و همه درحال خواندن #زیارت_عاشورا بودن که با خواهش و التماس و نهایتا داد و فریاد یه تویوتا فرماندهی رو گرفتم و تا پایین گردرش که اورژانس اصلی لشکر عاشورا بود رسیدیم ساعت 7 صبح بود و علی دیگر رمقی نداشت و فقط زمزمه آهسته ای به گوش میرسید خوب که گوش دادم میگفت یا زهرا ......
اونجا هم همه وسایل رو جمعآوری کرده بودند به هر زحمتی بود یکی دو تا سرم تزریق کردن و چون گروه خونی من با علی یکی بود مقداری خون بصورت مستقیم تزریق کردیم. علی به هوش اومد و میتونست حرف بزنه که دکترا گفتن باید سریع ببرینش عقب. ما دوباره راه افتادیم توی مسیر هواپیما های عراقی با بمب خوشه ای مارو بمباران کردن که بصورت معجزه آسایی نجات پیدا کردیم ولی آمبولانس سوراخ سوراخ شد. بالاخره ساعت 12 ظهر به اورژانس اصلی #لشکر_10 رسیدیم و اونجا پزشکان خوبی داشت چند کیسه خون به علی تزریق کردند و پزشکان حاضر مارو آرام کردند و گفتند انشاالله دوستتان خوب میشود . وقتی هلیکوپتر آمد و علی رو سوار کردیم دیگر به ما اجازه ندادن همراه دوست و همسنگر عزیزم بروم . به ناچار با علی یه شوخی کردم گفتم یادته تو کربلای 5 تو زخم منو بستی و راهی کردی اینم جای اون ...
علی رفت.
وبعد از عملیات به سراغ او رفتم.
بیمارستان نه.....
#قطعه_29_گلزار_شهدای_بهشت_زهراء_سلام الله_علیها_ردیف_6_شماره_14
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel