eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
896 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
699 ویدیو
66 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
محدوده عملیات لشگر10 ✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: روزهای اول ماه شعبان بود و ماه توی آسمون نبود. دو یا سه شب از علیه السلام میگذشت... شب چهارشنبه قبلش (ع) بود و ما توی مقرمون در شهر بیاره عراق دعای توسل بر گزار کردیم و از بچه ها خیلی گریه گرفتم .. گفتم چند شب دیگه عملیاته. معلوم نیست کدوم یکی از ماها زنده باشیم. خوشبحال اونهایی که آماده شدند برای لقاء خدا. و بعد با گریه گفتم ..بچه ها هر کدوم شهید شدید ما رو هم از یاد نبرید. با این فضای معنوی پشت سر و مناسبت ولادت امام زمان (ع) که در پیش بود دل به خدا دادیم و سوار قایق ها شدیم...موتور قایق ها که روشن شد یک نگرانی به نگرانی ها اضافه شد و آنهم صدای موتور قایق ها بود که در سکوت شب و در کوهستان موجب هوشیاری دشمن میشد. برای حل این مشکل پتو دور موتورها کشیدند و صدا به اندازه زیادی کم شد. قایق ها حرکت کردند. ما با های_اطلاعات_عملیات قایق اول بودیم و از جدا شدیم و داخل یکی از شیارها به سمت دریاچه دربندی خان حرکت کردیم..ابتدای مسیر پیچ و خم داشت و یکمقدار که گذشتیم مسیر باز تر شد و قایق ها زیر که مشرف به دریاچه بود رسیدند که قایق ما به علت اینکه پتوی روی موتور خیس و سنگین شده بود و راه خروج دود از اگزوز رو گرفته بود خاموش شد. و بقیه قایق ها هم ایستادند...سکاندار قایق تسمه هندل قایق رو کشید تا قایق روشن بشه ....اما قایق خفه کرده بود و هرباری که سکاندار تسمه رو رها میکرد در آن سکوت صدای "تقش" نگران کننده بود. در همین حین بود که سه چهارتا منور توی آسمون روشن شد و صدای رگبار دوشکا که تیر رسام داخل آب میزد آرامش ما رو به هم ریخت..دو کیلومتر با نقطه شروع درگیری فاصله داشتیم. 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🌿🍀 ✍️✍️✍️ راوی : یکی ازاعیاد و اشرف اعیاد است ازقدیم هم رسم و سنت بود که و فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله سعی میکردند سیادت خود را با استفاده از اعم از ، ، و.....آشکارسازند. اما امروزه این سنت میرود مثل باقی سنتهای فراموش شده به ورطه فراموشی سپرده شود. ازجمله کسانیکه سعی میکردند این افتخار را ظاهرکنند بودند و درعملیاتهای مختلف و مخصوصا با به کمر و یا دورگردن و یا به سر مثل ستاره میدرخشیدند. فرمانده ما ازجمله اونها بود که هم خودش مقید بود و هم دیگران را تشویق میکرد که حتما علامتی که نشانه باشد همراه داشته باشند. فرمانده همیشه یا برتن میکرد و یا به سرمیگذاشت و یا به گردن می انداخت ، و وقتی قراربود خودش را برای دیگرانی که اورا نمی شناختند معرفی کند میگفت بنده حقیر سراپا تقصیر سید محمد زینال الحسینی هستم . وقتی هم که مهیای پرواز به سوی آسمانها شد احرام سبز پوشید و ترکش دشمن احرام سبزش را درید و درقلب او نفوذ کرد و سلاله ای ازفرزندان رسول خدا به آسمان پرکشید. برتن و شال سبز برگردن داشت مثل اینکه رویین تن بود اما چه شد که برفراز ارتفاعات مشرف به ترکشی ریز اجازه ورود به نازنینش راه پیدانمود و او را که مهیای رفتن بود با خود برد و با درخاک آرام گرفت. درروز برای دیده بوسی با تو قرارمان کجاباشد. سید..سید..سید... 🍃🍀 🌿🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 @alvaresinchannel
🌿🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🌿🍀 ✍️✍️✍️ راوی : یکی ازاعیاد و اشرف اعیاد است ازقدیم هم رسم و سنت بود که و فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله سعی میکردند سیادت خود را با استفاده از اعم از ، ، و.....آشکارسازند. اما امروزه این سنت میرود مثل باقی سنتهای فراموش شده به ورطه فراموشی سپرده شود. ازجمله کسانیکه سعی میکردند این افتخار را ظاهرکنند بودند و درعملیاتهای مختلف و مخصوصا با به کمر و یا دورگردن و یا به سر مثل ستاره میدرخشیدند. فرمانده ما ازجمله اونها بود که هم خودش مقید بود و هم دیگران را تشویق میکرد که حتما علامتی که نشانه باشد همراه داشته باشند. فرمانده همیشه یا برتن میکرد و یا به سرمیگذاشت و یا به گردن می انداخت ، و وقتی قراربود خودش را برای دیگرانی که اورا نمی شناختند معرفی کند میگفت بنده حقیر سراپا تقصیر سید محمد زینال الحسینی هستم . وقتی هم که مهیای پرواز به سوی آسمانها شد احرام سبز پوشید و ترکش دشمن احرام سبزش را درید و درقلب او نفوذ کرد و سلاله ای ازفرزندان رسول خدا به آسمان پرکشید. برتن و شال سبز برگردن داشت مثل اینکه رویین تن بود اما چه شد که برفراز ارتفاعات مشرف به ترکشی ریز اجازه ورود به نازنینش راه پیدانمود و او را که مهیای رفتن بود با خود برد و با درخاک آرام گرفت. درروز برای دیده بوسی با تو قرارمان کجاباشد. سید..سید..سید... 🍃🍀 🌿🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 @alvaresinchannel
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🔴 روایت یک شهید از 🌷 🌷🌷ساعت 15/10 شب است و لحظات حساس و پرشوری را پشت سر میگذارم ، صدای خواندن دعای کمیل از رادیو به گوش میرسد.آخر امشب شب جمعه است . چند دقیقه پیش که بیرون سنگر بودم هوا بهتر از شبهای دیگربود. هوا ابری بود اما باران و برف نمی آمد و بسیار تاریک،صدای خمپاره ها هراز چندگاهی سکوت را برهم میزد و نورانفجارات که درفاصله نه چندان دور منفجرمیشد چندلحظه ای کوتاه فضا را روشن میکرد. هنوز آتش زیاد نشده و تبادل آتش سبک است. امشب برایم شب بزرگی است، گویی گیج شده ام گاهی قرآن میخوانم،گاهی بچه ها را دعا میکنم. گاهی صلوات میفرستم و گاهی هم دعا میخوانم. آخرامشب شب عملیات است. و بچه ها همه برای عملیات سرازیر شده اند ومن هم با چند نفر از بچه ها بنا به مصلحتی که حاج آقا روح افزا تشخیص دادند جلو نرفتیم. آری امشب برایم شب بزرگی است.و بسیار بسیار پرارزش،شب عملیات برای من شب وصل است شب دیدار است.شب لقاء عاشق خسته دل با معشوق مشتاق است. شب عملیات برای من شب رها شدن ازتمام رنجها و وابستگی هااست.شب پرواز از عالم خاکی به سوی ملکوت،شب رستگارشدن است.شب دیداراست،آری دیدار!! چه اسم زیبایی،دیدار با آنکه دوستش دارم و بزرگش میشمارم. دیدار با آنکه به خاطر او هرکار توانستم کردم و میکنم.شب عملیات شب نتیجه گرفتن است.شب برات گرفتن است.شبی است که دیگرخیلی ها راحت میشوند. خیلی ها میروند پیش آنها که زودتر پرکشیدند و ما را تنهای تنها درغم خود گذاشتند. هنوز چند صباحی از پرواز ملکوتی حاج قاسم وحاج رسول نمیگذرد و هنوز داغ آنها دل و روح ما را از اشتغال به خود وانگذاشته که باید در فراق چندتن دیگر باز هم بسوزیم. هنوز سوز دوری از شهید صادقیان و شهید دادو و آقا سید محمد از دلمان برطرف نشده که سوز دیگری برآن وارد می آید. راستی خدا!!!! امشب که شب عشقبازی است امشب که شب دیدار است. چه کسانی را به حضور می پذیری.؟ کدامیک از دوستانم را میخواهی از بینمان ببری؟ ای کاش دل بی طاقتم صبر میکرد و این سوال را نمی کرد. اما ای خدا.. آیا من را هم میبری؟؟؟ آیا بعد از چند سال آشنایی با تو دوری از تو ، بعد ازچندسال گدایی کردن و سعی کردن ، امشب شب دیدار ما هم میرسد یا نه؟ آیا امشب من را هم می بری یا نه؟؟ به خدا ای خدا.. به خودت قسم ،که خسته دلم ،سوخته دلم، دیگربرایم سخت شده است ،هرروز درآتش فراق یک یک یاران سوختن سخت است. بی سروجان به سر شود بی تو به سر نمیشود ای خدا چه بگویم با تو و از این حرفها کدام را بر زبان بیاورم که هرچه بگویم هم تو میدانی و هم من.. منتهی هرچند وقت یک بار که دلم خیلی میگیرد مجبور میشوم درد دلم را در روی کاغذ با تو در میان بگذارم زیرا کسی ندارم که با او این سخنان را بگویم. محمد مهدی ضیایی ماووت 24/10/66 ساعت 11 شب جمعه 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀 🌹🥀🌹🥀 🌹🥀 شهادت 11فروردین 67 دربندیخان ✍️✍️✍️ راوی: بعد از در زمستان 66 با تعدادی از بچه های لشگرده سیدالشهداء(ع) برای ماموریت های تخریب و احیانا مقابل دشمن بر روی ارتفاعات پوشیده از برف که مشرف به عراق اعزام شدند. ارتفاع برف در آن منطقه بیش از دو متر بود وبرای تردد در بعضی از محورها داخل برف ها تونل زده بودند وتردد میکردند. حدود 15 روز بود که به خاطر و ، جاده دسترسی به خط مقدم بسته شده بود و تدارک رزمنده های مستقر در خط با مشکل مواجه بود به طوریکه امکان توزیع غذای گرم وجود نداشت و بچه ها مجبور بودند از کنسرو استفاده کنند. تانکرهای آب برایشان مقدور نبود که به خط آبرسانی کنند و رزمنده های مستقربر روی ارتفاعات مجبور بودند نیاز به آب خود را با برف تامین کنند و این موضوع باعث بیماری خیلی از رزمندگان مستقر در خط و تعدادی از بچه های گردان ما هم شده بود. متاسفانه بچه ها به مبتلا شده بودند و سعی میکردند که بیماریشون را مخفی نگهدارند. وسط های اسفند ماه بود که بچه های از خط مقدم به در در ماووت اومدند... صورت های رنگ پریده وزرد شده شان حکایت از بیماری داشت. اما چون بوی عملیات به مشامشون خورده بود سعی میکردند ضعف وبیماریشون رو کتمان کنند. از جمله این بچه ها بود. وقتی از خط برگشت خیلی ضعیف شده بود لاغر که بود و بیماری هم او رو آب کرده بود. بهش گفتم بچه چته؟؟؟؟ مدام دم در دستشویی ایستادی؟؟؟ گفت: سردیم کرده یک خورده خوب میشم... گفتم بریم بهداری دکترقرص دوا بده خوب بشی... گفت : نه چیزیم نیست.. اما گفت: دروغ میگه...اسهال گرفته .... آنقدر مریض بود که قدرت ایستادن روی پاهاش رو نداشت اما میگفت چیزیم نیست... گرم بشم خوب میشم.. روزهای آخر اسفند بود که ماشین ها اومدند و به برای رفتیم.... در مقر دزلی هم حاضر نبودند به پست امداد مراجعه کنند. چون میدونستن با توجه به وضعیت بیماری قطعا به پشت جبهه اعزام خواهند شد. به لشگرسیدالشهداء(ع) ماموریت تصرف رو دادند و ما به وبعد هم کنار اومدیم. وقتی اسامی رو برای عملیات خوندند وقرار شد من هم با اونها جلوبرم خیلی نگران شدم. چون تعدادی از غواص هایی که باید به خط دشمن میزدند همین بچه هایی بودند که از نظر جسمی مریض بودند. بعضی هاشون رو کنار کشیدم و گفتم درست نیست با این وضعیت شما جلو بیان..اما اونها اصرار داشتند که وضعیت بیماریشون رو ندونه... به گفتم: بچه !!! تو دوسیر استخون جون عملیات نداری!!! حالا که مریض هم هستی چه بدتر... اما او درجواب سعی میکرد با زدن ما رو دلگرم کنه. خلاصه ما حریف اینها نشدیم که نشدیم. من میدیدم که درد میکشند و حتی در تب میسوخت اما خم به ابرو نمی آورد. تا اینکه لب اسکله لشکرده رفتیم تا از نزدیک بچه ها سردی آب رو احساس کنند و مسیر طولانی که باید درآب غواصی میکردند رو ببیند تا شاید به خاطر سختی کار وسردی آب منصرف شوند. اما تعجب این بود که در مسیر برگشت برای آماده شدن برای با هم شوخی میکردند و همدیگر رو برای حمله به دشمن ترغیب میکردند. @alvaresinchannel
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🔴 روایت یک شهید از 🌷 🌷🌷ساعت 15/10 شب است و لحظات حساس و پرشوری را پشت سر میگذارم ، صدای خواندن دعای کمیل از رادیو به گوش میرسد.آخر امشب شب جمعه است . چند دقیقه پیش که بیرون سنگر بودم هوا بهتر از شبهای دیگربود. هوا ابری بود اما باران و برف نمی آمد و بسیار تاریک،صدای خمپاره ها هراز چندگاهی سکوت را برهم میزد و نورانفجارات که درفاصله نه چندان دور منفجرمیشد چندلحظه ای کوتاه فضا را روشن میکرد. هنوز آتش زیاد نشده و تبادل آتش سبک است. امشب برایم شب بزرگی است، گویی گیج شده ام گاهی قرآن میخوانم،گاهی بچه ها را دعا میکنم. گاهی صلوات میفرستم و گاهی هم دعا میخوانم. آخرامشب شب عملیات است. و بچه ها همه برای عملیات سرازیر شده اند ومن هم با چند نفر از بچه ها بنا به مصلحتی که حاج آقا روح افزا تشخیص دادند جلو نرفتیم. آری امشب برایم شب بزرگی است.و بسیار بسیار پرارزش،شب عملیات برای من شب وصل است شب دیدار است.شب لقاء عاشق خسته دل با معشوق مشتاق است. شب عملیات برای من شب رها شدن ازتمام رنجها و وابستگی هااست.شب پرواز از عالم خاکی به سوی ملکوت،شب رستگارشدن است.شب دیداراست،آری دیدار!! چه اسم زیبایی،دیدار با آنکه دوستش دارم و بزرگش میشمارم. دیدار با آنکه به خاطر او هرکار توانستم کردم و میکنم.شب عملیات شب نتیجه گرفتن است.شب برات گرفتن است.شبی است که دیگرخیلی ها راحت میشوند. خیلی ها میروند پیش آنها که زودتر پرکشیدند و ما را تنهای تنها درغم خود گذاشتند. هنوز چند صباحی از پرواز ملکوتی حاج قاسم وحاج رسول نمیگذرد و هنوز داغ آنها دل و روح ما را از اشتغال به خود وانگذاشته که باید در فراق چندتن دیگر باز هم بسوزیم. هنوز سوز دوری از شهید صادقیان و شهید دادو و آقا سید محمد از دلمان برطرف نشده که سوز دیگری برآن وارد می آید. راستی خدا!!!! امشب که شب عشقبازی است امشب که شب دیدار است. چه کسانی را به حضور می پذیری.؟ کدامیک از دوستانم را میخواهی از بینمان ببری؟ ای کاش دل بی طاقتم صبر میکرد و این سوال را نمی کرد. اما ای خدا.. آیا من را هم میبری؟؟؟ آیا بعد از چند سال آشنایی با تو دوری از تو ، بعد ازچندسال گدایی کردن و سعی کردن ، امشب شب دیدار ما هم میرسد یا نه؟ آیا امشب من را هم می بری یا نه؟؟ به خدا ای خدا.. به خودت قسم ،که خسته دلم ،سوخته دلم، دیگربرایم سخت شده است ،هرروز درآتش فراق یک یک یاران سوختن سخت است. بی سروجان به سر شود بی تو به سر نمیشود ای خدا چه بگویم با تو و از این حرفها کدام را بر زبان بیاورم که هرچه بگویم هم تو میدانی و هم من.. منتهی هرچند وقت یک بار که دلم خیلی میگیرد مجبور میشوم درد دلم را در روی کاغذ با تو در میان بگذارم زیرا کسی ندارم که با او این سخنان را بگویم. محمد مهدی ضیایی ماووت 24/10/66 ساعت 11 شب جمعه 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 عملیات عاشورای 3 ✍️✍️ راوی عاشورای3 بود با دشمن درگیر شد همان دقایق اول عملیات گردان علی اصغر علیه السلام با آتش دشمن مجروح شد همه ی کادر گردان وحشت زده دنبال امدادگر میگشتند که یک نوجوون لاغر اندام و نحیف خودش رو رسوند و با دقت و آرامش مشغول بستن زخم های عمو غفار خصوصا شکمش شد که خیلی آسیب دیده بود. اونقدر با حوصله و آرامش کار میکرد که انگار نه انگار که از زمین وزمان آتیش میریزه . همه حیران آرامش این امدادگر به ظاهر کوچولو بودن. از این همه دلاوری حیرت کرده بود که چطوری این رزمنده بدون توجه به این هیاهو داره کارش رو میکنه. این امدادگرهمون رزمنده نحیف و لاغری بود که فرمانده گردان قصد داشت در خط پدافندی فکه اون رو نگهداره و جلو نیاد . کی باور میکرد این نوجوون امدادگر موقع عملیات یک شیرمرده. این امدادگر شجاع ودلیر کسی نبود غیر از که بعدها به رفت ودر تیرماه 66 در عملیات نصر4 به شهادت رسید 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🍃🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🔴 روایت یک شهید از 🌷 🌷🌷ساعت 15/10 شب است و لحظات حساس و پرشوری را پشت سر میگذارم ، صدای خواندن دعای کمیل از رادیو به گوش میرسد.آخر امشب شب جمعه است . چند دقیقه پیش که بیرون سنگر بودم هوا بهتر از شبهای دیگربود. هوا ابری بود اما باران و برف نمی آمد و بسیار تاریک،صدای خمپاره ها هراز چندگاهی سکوت را برهم میزد و نورانفجارات که درفاصله نه چندان دور منفجرمیشد چندلحظه ای کوتاه فضا را روشن میکرد. هنوز آتش زیاد نشده و تبادل آتش سبک است. امشب برایم شب بزرگی است، گویی گیج شده ام گاهی قرآن میخوانم،گاهی بچه ها را دعا میکنم. گاهی صلوات میفرستم و گاهی هم دعا میخوانم. آخرامشب شب عملیات است. و بچه ها همه برای عملیات سرازیر شده اند ومن هم با چند نفر از بچه ها بنا به مصلحتی که حاج آقا روح افزا تشخیص دادند جلو نرفتیم. آری امشب برایم شب بزرگی است.و بسیار بسیار پرارزش،شب عملیات برای من شب وصل است شب دیدار است.شب لقاء عاشق خسته دل با معشوق مشتاق است. شب عملیات برای من شب رها شدن ازتمام رنجها و وابستگی هااست.شب پرواز از عالم خاکی به سوی ملکوت،شب رستگارشدن است.شب دیداراست،آری دیدار!! چه اسم زیبایی،دیدار با آنکه دوستش دارم و بزرگش میشمارم. دیدار با آنکه به خاطر او هرکار توانستم کردم و میکنم.شب عملیات شب نتیجه گرفتن است.شب برات گرفتن است.شبی است که دیگرخیلی ها راحت میشوند. خیلی ها میروند پیش آنها که زودتر پرکشیدند و ما را تنهای تنها درغم خود گذاشتند. هنوز چند صباحی از پرواز ملکوتی حاج قاسم وحاج رسول نمیگذرد و هنوز داغ آنها دل و روح ما را از اشتغال به خود وانگذاشته که باید در فراق چندتن دیگر باز هم بسوزیم. هنوز سوز دوری از شهید صادقیان و شهید دادو و آقا سید محمد از دلمان برطرف نشده که سوز دیگری برآن وارد می آید. راستی خدا!!!! امشب که شب عشقبازی است امشب که شب دیدار است. چه کسانی را به حضور می پذیری.؟ کدامیک از دوستانم را میخواهی از بینمان ببری؟ ای کاش دل بی طاقتم صبر میکرد و این سوال را نمی کرد. اما ای خدا.. آیا من را هم میبری؟؟؟ آیا بعد از چند سال آشنایی با تو دوری از تو ، بعد ازچندسال گدایی کردن و سعی کردن ، امشب شب دیدار ما هم میرسد یا نه؟ آیا امشب من را هم می بری یا نه؟؟ به خدا ای خدا.. به خودت قسم ،که خسته دلم ،سوخته دلم، دیگربرایم سخت شده است ،هرروز درآتش فراق یک یک یاران سوختن سخت است. بی سروجان به سر شود بی تو به سر نمیشود ای خدا چه بگویم با تو و از این حرفها کدام را بر زبان بیاورم که هرچه بگویم هم تو میدانی و هم من.. منتهی هرچند وقت یک بار که دلم خیلی میگیرد مجبور میشوم درد دلم را در روی کاغذ با تو در میان بگذارم زیرا کسی ندارم که با او این سخنان را بگویم. محمد مهدی ضیایی ماووت 24/10/66 ساعت 11 شب جمعه 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
محدوده عملیات لشگر10 ✍🏿✍🏿✍🏿✍🏿 راوی: 1️⃣ روزهای اول ماه شعبان بود و ماه توی آسمون نبود. دو یا سه شب از علیه السلام میگذشت... شب چهارشنبه قبلش (ع) بود و ما توی مقرمون در شهر بیاره عراق دعای توسل بر گزار کردیم و از بچه ها خیلی گریه گرفتم .. گفتم چند شب دیگه عملیاته. معلوم نیست کدوم یکی از ماها زنده باشیم. خوشبحال اونهایی که آماده شدند برای لقاء خدا. و بعد با گریه گفتم ..بچه ها هر کدوم شهید شدید ما رو هم از یاد نبرید. با این فضای معنوی پشت سر و مناسبت ولادت امام زمان (ع) که در پیش بود دل به خدا دادیم و سوار قایق ها شدیم...موتور قایق ها که روشن شد یک نگرانی به نگرانی ها اضافه شد و آنهم صدای موتور قایق ها بود که در سکوت شب و در کوهستان موجب هوشیاری دشمن میشد. برای حل این مشکل پتو دور موتورها کشیدند و صدا به اندازه زیادی کم شد. قایق ها حرکت کردند. ما با های_اطلاعات_عملیات قایق اول بودیم و از جدا شدیم و داخل یکی از شیارها به سمت دریاچه دربندی خان حرکت کردیم..ابتدای مسیر پیچ و خم داشت و یکمقدار که گذشتیم مسیر باز تر شد و قایق ها زیر که مشرف به دریاچه بود رسیدند که قایق ما به علت اینکه پتوی روی موتور خیس و سنگین شده بود و راه خروج دود از اگزوز رو گرفته بود خاموش شد. و بقیه قایق ها هم ایستادند...سکاندار قایق تسمه هندل قایق رو کشید تا قایق روشن بشه ....اما قایق خفه کرده بود و هرباری که سکاندار تسمه رو رها میکرد در آن سکوت صدای "تقش" نگران کننده بود. در همین حین بود که سه چهارتا منور توی آسمون روشن شد و صدای رگبار دوشکا که تیر رسام داخل آب میزد آرامش ما رو به هم ریخت..دو کیلومتر با نقطه شروع درگیری فاصله داشتیم. 🍃🌹 🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 9 تیرماه 1365 ✅ دوشنبه 9/4/65 ساعت 22.30 پس از اعلام رمز يا ابوالفضل العباس (ع) رزمندگان لشكر 10 سيدالشهداء (ع) ، گردانهاي المهدي(ع) به فرماندهي سردار شهيد مسعود(صمد) يكتا در سمت راست جاده آسفالتي مهران به دهلران و گردان حضرت علي اصغر(ع) در سمت چپ جاده آسفالتي به عنوان خط شکن عملیات خود را آغاز کردند و گردانهای حضرت علي اكبر (ع) ، حضرت حمزه سيد الشهداء (ع) و گردان زرهي که به عنوان نیروی احتیاط در خط حضور داشتند در ساعت 5 صبح 10 تیرماه وارد عملیات شده و با هماهنگي ساير گردانها با عبور از رودخانه گاوي و موانع و استحكامات دشمن،منطقه وسيعي رااز دست دشمن آزاد نمودند و تا نزدیکی روستای امام زاده سيد حسن پيشروي کردند @alvaresinchannel
عملیات محرم با رمز ۱۰ آبان ۱۳۶۱ ، منطقه شرهانی ساعاتی مانده به عملیات محرم @alvaresinchannel