🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی
✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی
نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...
سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....
شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی
✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی
نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...
سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....
شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀🌹🥀
🌹🥀🌹🥀
🌹🥀
#بر_یاران_خمینی_چه_گذشت
#شهدای_تخریبچی
#عملیات_بیت_المقدس_4
#شهید_ابوطالب_مبینی
شهادت 11فروردین 67
دربندیخان
#یمباران_شیمیایی
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
بعد از #عملیات_بیت_المقدس_2 در زمستان 66 با تعدادی از بچه های #گردان_تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) برای ماموریت های تخریب و احیانا #مین_گذاری مقابل دشمن بر روی ارتفاعات پوشیده از برف #قمیش که مشرف به #شهر_ماووت عراق اعزام شدند.
ارتفاع برف در آن منطقه بیش از دو متر بود وبرای تردد در بعضی از محورها داخل برف ها تونل زده بودند وتردد میکردند. حدود 15 روز بود که به خاطر #برف و #کولاک ، جاده دسترسی به خط مقدم بسته شده بود و تدارک رزمنده های مستقر در خط با مشکل مواجه بود به طوریکه امکان توزیع غذای گرم وجود نداشت و بچه ها مجبور بودند از کنسرو استفاده کنند. تانکرهای آب برایشان مقدور نبود که به خط آبرسانی کنند و رزمنده های مستقربر روی ارتفاعات مجبور بودند نیاز به آب خود را با برف تامین کنند و این موضوع باعث بیماری خیلی از رزمندگان مستقر در خط و تعدادی از بچه های گردان ما هم شده بود.
متاسفانه بچه ها به #اسهال_خونی مبتلا شده بودند و سعی میکردند که بیماریشون را مخفی نگهدارند. وسط های اسفند ماه بود که بچه های از خط مقدم به #مقر_تخریب در #موقعیت_شهید_ضیایی در ماووت اومدند...
صورت های رنگ پریده وزرد شده شان حکایت از بیماری داشت. اما چون بوی عملیات به مشامشون خورده بود سعی میکردند ضعف وبیماریشون رو کتمان کنند.
از جمله این بچه ها #شهید_ابوطالب_مبینی بود.
وقتی از خط برگشت خیلی ضعیف شده بود لاغر که بود و بیماری هم او رو آب کرده بود. بهش گفتم بچه چته؟؟؟؟ مدام #آفتابه_به_دست دم در دستشویی ایستادی؟؟؟
گفت: سردیم کرده یک خورده #نبات_بخورم خوب میشم...
گفتم بریم بهداری دکترقرص دوا بده خوب بشی...
گفت : نه چیزیم نیست..
اما #شهید_سید_عباس_میر_نوری گفت: دروغ میگه...اسهال گرفته ....
#شهید_علیرضا_آقایی آنقدر مریض بود که قدرت ایستادن روی پاهاش رو نداشت اما میگفت چیزیم نیست... گرم بشم خوب میشم..
روزهای آخر اسفند بود که ماشین ها اومدند و به #منطقه_دزلی برای #عملیات_والفجر_ده رفتیم....
در مقر دزلی هم حاضر نبودند به پست امداد مراجعه کنند. چون میدونستن با توجه به وضعیت بیماری قطعا به پشت جبهه اعزام خواهند شد.
به لشگرسیدالشهداء(ع) ماموریت تصرف #شاخ_شمیران رو دادند و ما به #بیاره وبعد هم کنار #دریاچه_دربندیخان اومدیم.
وقتی اسامی #غواص_ها رو برای عملیات خوندند وقرار شد من هم با اونها جلوبرم خیلی نگران شدم. چون تعدادی از غواص هایی که باید به خط دشمن میزدند همین بچه هایی بودند که از نظر جسمی مریض بودند. بعضی هاشون رو کنار کشیدم و گفتم درست نیست با این وضعیت شما جلو بیان..اما اونها اصرار داشتند که وضعیت بیماریشون رو #فرمانده_گردان ندونه...
به #شهید_ابوطالب گفتم: بچه !!! تو دوسیر استخون جون عملیات نداری!!! حالا که مریض هم هستی چه بدتر... اما او درجواب سعی میکرد با زدن #حرف_های_حماسی ما رو دلگرم کنه.
خلاصه ما حریف اینها نشدیم که نشدیم.
من میدیدم که درد میکشند و حتی #شهید_سید_عباس_میرنوری در تب میسوخت اما خم به ابرو نمی آورد.
تا اینکه لب اسکله لشکرده رفتیم تا از نزدیک بچه ها سردی آب #دریاچه_دربندیخان رو احساس کنند و مسیر طولانی که باید درآب غواصی میکردند رو ببیند تا شاید به خاطر سختی کار وسردی آب منصرف شوند.
اما تعجب این بود که در مسیر برگشت برای آماده شدن برای #شب_عملیات با هم شوخی میکردند و همدیگر رو برای حمله به دشمن ترغیب میکردند.
@alvaresinchannel