eitaa logo
مجتمع فرهنگی الزهراء(س)
48 دنبال‌کننده
328 عکس
43 ویدیو
2 فایل
مجتمع فرهنگی معارفی الزهراء (س) مبارکه
مشاهده در ایتا
دانلود
1_403950437.mp3
8.86M
╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
📚 💎مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت: ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.سلیمان گفت: تحمل آن را نداری. اما مرد اصرار کرد.سلیمان پرسید: کدام زبان؟ جواب داد: زبان گربه ها!سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت.... روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند. یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،آنرا فروخت! گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت. نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! 📚حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند ، و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم...! ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
✳ نابینا کسی است که تابع امام زمانش نیست 🔻 قرآن کریم فرمود بعضی‌ها بینا هستند، بعضی‌‌ها نابینا. فرمود: «یوْمَ نَدْعُوا کلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِی کتابَهُ بِیمینِهِ فَأُولئِک یقْرَؤُنَ کتابَهُمْ وَ لا یظْلَمُونَ فَتیلاً ٭ وَ مَنْ کانَ فی هذِهِ أَعْمی» (اسرا، ۷۱ و ۷۲) این نابینا را در قبال تابع و معتقد به قرار داد، فرمود بعضی‌‌ها کور هستند؛ یعنی آن کس که معتقد به امام زمان است، بیناست، است، آن که معتقد نیست، کور است. 🔸 در قیامت این‌ها و اهل جهنم را می‌‌بینند؛ ولی و اهل بهشت را نمی‌بینند، کوری است که فقط جهنم را می‌‌بیند ولی بهشت را نمی‌بیند. خدای سبحان در قبال اعتراض آن‌ها که عرض می‌‌کنند: خدایا من در دنیا بینا بودم، چرا مرا کور محشور کردی، می‌فرماید: ما تو را کور محشور نکردیم، هر طور در دنیا بودی، همان‌طور در قیامت محشور می‌شوی. تو در دنیا را ندیدی، را ندیدی، را ندیدی، را ندیدی، را ندیدی، را ندیدی، فقط را دیدی، الآن هم همین‌طور است! را نمی‌بینی، را نمی‌بینی، را می‌بینی! هر طوری که در دنیا بودی، همان‌طور محشور می‌‌شوی! 👤 📝 | ۸۹/۰۵/۰۷ 🙏 ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
•••• 🍃 میلاد امام خوبی ها، مهدی صاحب الزمان ، مباااارڪ 💖 ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
1_403948790.mp3
11.79M
پایان ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم از همان سن کودکی و نوجوانی علاقه خاصی به امام زمان(عج) داشت. می گفت: من دوست دارم امام زمانم (عج ) از من راضی باشد. نماز امام زمان(عج) را همیشه می خواند. صورت امیر را زنبور نیش زده بود. به حالت بدی متورم شده بود، اما اصرار داشت در مراسم تشییع شهید نوژه شرکت کند. وقتی از مراسم برگشت دیدم جای نیش زنبور خوب شده است. ازش پرسیدم چه شده: گفت: وقتی تابوت شهید نوژه تشییع می شد مردی نورانی را دیدم که سوار بر اسب در میان جمعیت بود. آن آقا شمشیری بر کمرش بود و روی شمشیرش نوشته بود: یا مهدی-عج، یکباره امام به سراغم آمدند و پرسیدند: «صورتت چرا ورم کرده؟» بعد آقا دستی به صورتم کشید و گفت خوب می شود. باورش برای خیلی ها سخت بود. اما نشانه ای که نشان از بهبودی امیر بود مرا به تعجب وا داشت. من حرف امیر را باور کردم. من که پدرش بودم از او گناهی ندیدم. بارها[او را] در حال خواندن نماز امام زمان(عج) دیده بودم. برای کسی از این ماجرا چیزی نگفتم چون باورش سخت بود. شهید امیر امیرگان در سال 1366 به شهادت رسید. همه بدنش سوخته بود. ولی تعجب کردم. فقط گونه سمت راست صورت امیر همان جایی که آقا دست کشیده اند سالم مانده بود؛ حالا مطمئن شدم که فرزند پاک و مؤمن من در نوجوانی به خدمت امام-زمان-عج مشرف شده است. کیهان فرهنگی به نقل از کتاب وصال، صفحه 166 الی 169 ‌‌‌‎‌‌‎‎‌‎ ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
‌ 📚 داستان کوتاه تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند، تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی می‌رفتند، مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو می‌کرد. غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد. چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود، پس تاجر و غلام‌اش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند. غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت. بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند. در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هرچه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمی‌کردند، غلام سکه‌ای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسب‌ها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند. یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمی‌خوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من می‌پذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمی‌پذیرد.» تاجر به یاد بدی‌های خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از "عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است.» من کنون فهمیدم که؛ "سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد،" مال بزرگ نمی‌خواهد بلکه قلب بزرگی می‌خواهد. "آنانکه غنی هستند نمی‌بخشند آنانکه در خود احساس غنی‌بودن می‌کنند، می بخشند."👌 "من غنی بودم ولی در خود احساس غنی بودن نمی‌کردم و تو فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی." ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
🌸🍃🌸🍃 داستان امام حسین(ع) و شیخ رجبعلی خیاط شیخ رجبعلی خیاط به همراه شیخ حسن تزودی در امامزاده صالح تهران نشسته بودند که جناب شیخ می گوید: « یالَیتَنی کُنتُ مَعَکَ فَاَفوُزُ مَعَکَ فَوزاً عَظیما» ؛ حسین جان!ای کاش روز عاشورا در کربلا بودم و در رکاب شما به شهادت میرسیدم. وقتی اینگونه آرزو می کند،می بینند هوا ابری شد و یک تکه ابر بالای سر آنها قرارگرفت و شروع کرد به باریدن تگرگ. شیخ رجبعلی خیاط فرار می کند و به امامزاده پناه می برد. وقتی بارش تگرگ تمام می شود، شیخ از امامزاده بیرون می آید و برایش مکاشفه زیبایی رخ میدهد.... او امام حسین علیه السلام را زیارت می کند و حضرت به او می فرمایند: شیخ رجبعلی! روز عاشورا مثل این تگرگ تیر به جانب من و یارانم می بارید؛ولی هیچ کدام جا خالی نکردند و در برابر تیرها مقاوم و راست قامت ایستادند،دیدی که چگونه از دست این تگرگ ها فرار کردی. مگر می شود هر کس ادعای عشق والا را داشته باشد؟ کتاب طوبای کربلا …صفحه141 ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
📗📗 کتاب «سلیمانی عزیز» روایت‌گر خاطراتی متفاوت و خوانده‌نشده از سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی به‌همراه متن کامل وصیت‌نامه این شهید والامقام است که توسط انتشارات «حماسه یاران» منتشر شده است. این کتاب نوشته مهدی قربانی ، عالمه طهماسبی و لیلا موسوی است. " سلیمانی عزیز" نتیجه مصاحبه‌ها، گفتگوها و خاطرات شفاهی دوستان، هم‌رزمان و آشنایان شهید سلیمانی است که سعی دارد با قلمی ساده و دلنشین، گوشه‌ای از زندگی مرد همیشه در صحنه جبهه مقاومت را ‍‍ پیشکش نگاه خوانندگان کند ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
Part01soleymany.mp3
9.35M
📗کتاب صوتی "خاطراتی متفاوت از شهید حاج قاسم سلیمانی" قسمت 1⃣ ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
✨﷽✨ ✍نامش ابراهیم ادهم بود، همه شهر او را مرد خداشناس و نیکوکار می دانستند... او و چند نفر از دوستانش برای زیارت خانه خدا به مکه رفته بودند... دور کعبه شلوغ بود و همه دور آن طواف می کردند، برخی با کفش و برخی دیگر برای احترام بیشتر، بدون کفش طواف می کردند... ابراهیم، ثروتمند مشهور مکه را دید که با اسب دارد طواف می کند، با خشم رو به او کرد و گفت: اینجا خانه خداست، تو اینجا هم دست از غرورت بر نمی داری و با اسب طواف می کنی؟؟! مرد ثروتمند رویش را برگرداند، البته او از یکی از خدمتکار های او شنید که می گفت: " به او محل نگذارید او به شما حسودی می کند" مرد، وقتی اوضاع را اینطور دید، دیگر چیزی نگفت و ایام حج به پایان رسید و کاروان ها یکی یکی به شهر و دیار خود بازمی‌گشتند... ابراهیم در وسط راه دید مرد ثروتمند با پای پیاده و در خاک های داغ بیابان راه می رفت. از یکی از خدمتکار های او پرسید: " چه شده؟ چرا شما پیاده می روید؟" خدمتکار پاسخ داد: " از کاروان جا ماندیم و آنها جلوجلو رفتند و دزد ها هم به ما حمله کردند و هر چه داشتیم بردند، حتی غذا و اسب نیز برایمان نگذاشتند که به شهر خود برگردیم" مرد با خود فکر کرد و رو به مرد ثروتمند گفت: "هرکس در محضر خدا بی ادبی کند و در چنین جای مقدسی که همه پیاده و پا برهنه می روند، با اسب راه برود سزاوار این است که پایش را روی خاک داغ بیابان بگذارد..." مرد ثروتمند شرمنده شد و سرش را پایین انداخت او نتیجه کارش را دیده بود و فهمید کارش اشتباه بوده و نتیجه بی ادبی اش را دیده است. ابراهیم هم وقتی دید او پشیمان است او را سوار بر اسب خود کرد و به او غذا داد... 📙جوامع الحکایات و قابوسنامه ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━
💞 داستانی فوق العاده زیبا👌 زنی زیبا که صاحب فرزند نمیشد پیش پیامبر میرود و میگوید از خدا فرزندی صالح برایم بخواه. پیامبر وقتی دعا میکند ، وحی میرسد او را بدون فرزند خلق کردم. زن میگوید خدا رحیم است و میرود. سال بعد باز تکرار میشود و باز وحی می آید که بدون فرزند است. زن این بار نیز به آسمان نگاه میکند و میرود. سال سوم پیامبر زن را با کودکی در آغوش می بیند. با تعجب از خدا میپرسد: بارالها، چگونه کودکی دارد او که بدون فرزند خلق شده بود. ! وحی میرسد: هر بار گفتم فرزندی نخواهد داشت، او باور نکرد و مرا رحیم خواند. رحمتم بر سرنوشتش پیشی گرفت. با دعا سرنوشت تغییر می کند... از رحمت الهی ناامید نشوید اینقدر به درگاهی الهی بزنید تا در باز شود... 🔴 ميان آرزوی تو و معجزه خداوند، ديواري است به نام اعتماد. پس اگر دوست داري به آرزويت برسي با تمام وجود به او اعتماد کن. هيچ کودکی نگران وعده بعدی غذايش نيست ! زيرا به مهربانی مادرش ايمان دارد. ╭──╼━━━━━━╾──╮ 💠 @alzahraa_s ایتا 💠 ╰──╼━━━