ــ ـــــ حضرتـِامامخامنہای ؛
مُورخِ
۱۳۹۹/۱۲/۲۱. بَصیرت یعنی چھ ؟ یعني تیزبین بودن و راه درست را شناختن .. انسان گاهي اشتباه میکند؛ احتمال اشتباهِ انسانھای ابتدائۍ و تازهکار بیشتر است . آدمهاي قدیمۍ و مجرّب هم اشتباهاتۍ دارند.. باید مراقبت کرد کہ آدم، در شناختـِ راه درست اشتباه نکند . . در غبارآلودگیِ فتنہھا بتواند راھ یابد وَ بفھمد راهِ درست چیست. بصیرت ؛ بہاین معنا است.
ــ ـــــ حضرتـِامامخامنہای ؛
مُورخِ
۱۳۹۸/۰۸/۰۸. وقتي بَصیرت نبود ، مثل انسانيست که چشمۍ ندارد و راھ را نمیبیند .. بصیرت برای یك کشور، یك ملّت و ، آحاد یك مجموعہ ، بھ همین اهمیت است. در نظامِ اسلامۍ ، یکایك شما باید ببینید، بیندیشید، بشناسید .. تشخیص دھید وَ عمل کنید، احساسِ تکلیف بکنید و مراقب باشید کھ در محاسباتِ فکريتان، دشمن تأثیرے ، نگذارد.
هدایت شده از مَن چیزهایي شنیدم؛
آقابابا . .
میرزا .
جناب ، سیّد . شفیع . .
متبرك کنندهی نونِ توی سفره .
دست بکشین روی سر ما ،
جون بگیریم .
دماغمون و بکشیم بالا .
تنبمون و سفت کنیم و
بهجای یك کلاغچهل کلاغ . .
قوت بشیم و عافیت ،
برای هَم .
قفل بزن روی زبونِ هوچیگر
و یأسپراکن ما . .
شدیم بلایِ هم با این زبون
توی این روزگارِ پدرسوخته . .
آخرالامر شرمندهی روی بلند
و مبارك شما میشیم که
بله . .
نیش بودیم و نیشکر نبودیم .
ــــــــ ـ
میگفت: - اگر اهلِبیت نباشند، من هیچم.
هر سحر خودم را مۍرسانم حرم حضرت
معصومھۜ و کمک میخواهم. از بزرگوارۍ
آنهاست که درِ این خانه هنوز بـاز مانده
و من بہ مردم خدمت میکنم - نمیدانم،
شاید راست میگفت. بعضیها در خلوت
خودشان آنقدر بہدنبال خورشید میدوند
که آخر سر، ماھ میشوند.
محمد براۍ اولین بار، حرف مرا رد کرد.
جواب داد:«مامان جان ! ببخشیدا، ولی
من ایـن حرف شما رو قبول ندارم. چرا
همیشه میگین خوشبہحال شماها کھ
مردین که مۍتونین برین جبھه؟ خـدا
بهاندازهٔ وظیفهیِ هرکسی بهش تکلیف
کرده و ازش سوال ميکنه.
شما کھ خانومی اگہ وظیفهت بهاندازهٔ
دوختن یه درز از لباس رزمندهها باشھ
و ندوزي، مسئولی من اگه تکلیفم رفتن
باشه و نرم هرکسی جایی که باید باشه
رو خالۍ بذاره، یھ بخشی از کار جنگ
لنگ میمونه.
کار که برای خدا باشه، دیگه آشپزخونه
و خط مقدم نداره. قیچی قندشکنۍ و
چرخ خیاطۍ و کـارد آشپزخونھ هم با
اسلحہ فرقی نمیکنه !
•
.
چشمهایش را دوخت به قالۍ و گفت:
ــ یاد دوستم افتادم. وقتی راه میریم،
کتونیهاش اینقدر پارهان کہ ته کفش
جدا میشه، بابا ندارن .
یخ کردم. اولین جملهاۍ را که به فکرم
میرسید، گفتم:
ــ اینکه غصه نداره محمدم. خیلی هم
خوبہ که به فکر رفیقتی، خبـ اونکفش
قبلیهاتو ببر بده بهش.
چشمش را از قـالي گرفت و دوخت بھ
من. صدایش، لحن سوال کردنش، حتۍ
دو دو زدن مردمک چشمهـایش هنوزم
یادم مانده. غصهدار نگاهم کرد . .
• با صداقتۍ که تهِ تهش میرسید بھ
جایی کہ میدانستم، از من پرسید:
ــ خدا راضیه؟
به خودم آمدم! توی دلم گفتم، ساداتـ !
دیدی اینبچه چه قشنگ بهت درسداد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عطرِ لبخند خُدا پاشیدھ
بر قامتتان. 🤍 !