#تلنگࢪانہ
•
وقتیبمیرم،تلگراممافلاینمیشہ
دیگہتوصفحہامعکسینمیزارم،
کہلایکبشہوکامنتبزارن
گوشیامخاموشمیشہوهیچپیامی؛
ازدوستوآشنانمیاد..
دوستهاییکہازطریقتلگرامواینستاپیداکردم؛
وتاآخرشباباهاشونچتمیکردم
منویادشونمیرھ...🍂
پسچیمیمونہ؟؟!!🤔
←قرآنیکہوقتیزندهبودمخوندم📚
←پنجوعدهنمازیکہمیخوندم 📿🤲🏻
←احترامیکہبہپدرومادرمگذاشتم..
←همہسعیموکردمکہبہنامحرمنگاهنکنم
←حجابمرورعایتکردم..
←باگوشمبہهرچیزیگوشندادم🎧
←اینکہغیبتکسیونکردم
←دروغنگفتموتهمتنزدم
←پاهامتومراسمگناهراهنرفت🚶🏼♀
←صلواتوذکرهاییکہگفتم 📿
←کارهاۍخوبیکہکردم 🌿
←همهکارهاییکہاینجاانجامدادم
←درقبرآنلاینخواهدبود...
کارۍکنیمڪہشرمندهاهلبیتنباشیم..
ــ ــ ـــ ـــ ــ ــ ـــ ـــ ــ ــ ـــ ـــ ــ ــ
بعضـےآدمهاعجیببھشتےاند
آنھاعجیبدلنشینند🚶🏿♂♥:)
نہاینکھبہبھشتبِروند،نہ!برعکس...
گویــےازبھشتآمدهوچندصباحــےبیشتر
میھمانزمینےهانیستند🙃💔:)
اینبھشتےهاعجیبدلبریمـےکنندبرای
پروردگارشان😌💚
اینبھشتےهاگاهـےازجنسِ
شھیدهستند🙂☝️🏻
اینبھشتےهاچشمانشانبامازمینےها
فـرقدارد،چشمهایشانپاڪ،خـٰالصو
هدایتگراست😄💔:)
افسوسکہچقدردوریمازاینخصوصیات :/💔
مازمینیِزمینےهستیم🚶🏿♂💔..
❤️❤️❤️
# شهید_سعید _علیزاده
مدافع _حرم 🌺🌿❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ
⭕️کار برا امام زمان (عج) منت نداره ها ...
#استاد_رائفی_پور
بــسم ࢪب شھدا و الصدیقیݩ🥀
#معࢪفےشھیدامروز 3⃣2⃣
#شھیدمحسنحججی🧔🏻
محسن حُجَجۍ در ۲۱ تیر ۱۳۷۰ در نجف آباد اصفہان متوݪد شد🌱
ایشان از نیࢪوهاۍ ایࢪانۍ موسوم بہ مدافع حࢪم بود ڪہ دࢪ مࢪداد ۱۳۹۶ دࢪ عملیاتے دࢪ گذࢪگاه مࢪزے الوݪید توسط نیࢪوهاۍ داعش بہ اساࢪت دࢪ آمد و پس از دو ࢪوز بہ دست آنان سࢪ از بدنش جدا شد و بہ قتݪ ࢪسید💔
داعش چندۍ پس از انتشاࢪ فیلمے ڪہ ادعاے بہ اساࢪت دࢪ اوࢪدن محسن حججی ࢪا داشت ، اعݪام ڪࢪد ڪہ وۍ ࢪا ڪشتہ اند💔😢
او دهمین " لشڪࢪ زࢪهی ۸ نجف اشࢪف" بود ڪہ طۍ جنگ دࢪ خاڪ سوࢪیہ ڪشتہ شد .😞
او پیش از اساࢪت از ناحیہے پہݪو زخمۍ شده بود و طۍ دو ࢪوز اساࢪت توسط نیࢪوهای داعش دࢪ مناطق تحت ڪنتࢪݪ آن ها چࢪخانده شد .
دࢪ جࢪیان توافق جࢪود ڪہ بیت نیࢪوهاۍ حزب الله لبنان و داعش انجام شد ، دࢪ ازاء تحویݪ پیڪࢪ پاڪ محسن حججی ، دو ڪشتہ مقاومت ݪبنان و اسیࢪان آن ها ، ۳۰۵ تن از نیࢪوهاۍ داعش بہ همراه خانواده هایشان بہ شࢪق سوࢪیہ منتقݪ شدند🌱
#خاطرہ
دࢪ استان اصفہان حسینیه اۍ وجود داࢪد ڪہ ۴۰ شب ࢪوضہ بࢪگزاࢪ مۍڪࢪد، شہید حججۍ بہ مدت دوساݪ جزو خادمان این حسینیہ بود .🌸
او از نجف آباد حدود ۵۰ ڪیلومتࢪ را طۍ مۍڪࢪد تا بہ اینجا بیاید ، وقتۍ بࢪاۍ پذیࢪش آمد دو نڪتہ گفت : «یڪۍ اینڪہ من ࢪا پشت قضایا بگذاࢪید ڪہ جلوے چشم نباشم و دوم هࢪ چہ ڪاࢪ سخت دࢪ این حسینیہ هست ࢪا بہ من بگویید انجام بدهم».😍
بعضی شب ها آنقدࢪ خستہ مۍ شود ڪہ وقتۍ عذࢪ خواهۍ مۍ ڪردیم مۍگفت ...
بࢪاۍ حسین باید فقط سࢪ داد ...❤️
#شادےروحتمامےشھداصݪوات🥀
.
#حــــــاجآقـاقـــــرائتی...
فردی گناهکار بود و به او تذکر دادم؛
او هم جواب داد و گفت:
ای بابا حــاج آقا فکر کنم تو خدا را نمیشناسی خــــدا خیلی خیلی #بخشـنده و #کــــــریمه!!!☺️🍃
استاد قرائتی هم که الحق و والانصاف استاد مثال هستند پاسخ داد:
بانکم خیلی خیلی پول داره ولی تو بری بگی بده میده؟؟؟
نه نمیده...!
چون #حـــــساب و #کـــــتاب داره...!🙂✨
درسته که خدا بخشنده ست ولی.... عادل هم هست
#بصیرتی
#التماس_تفکر
#تلنگر🙃✨
اگرقراربودخدا
بہبیوپیجهایاینستاگرام
واکانتهایتلگرامنگاهکنہ
هیچکستودنیانمیموند
همہ #شھید میشدن...
ولۍ ..
#عامل_باشیم !
سنگࢪمذهبےها
متاسفانه یک مشکلی پیش اومد😩که نمیتونیم رمان دمشق شهرعشق رو براتون بزاریم😣 انشاءالله سر فصت میزاریم😍این رمان قشنگیه❤️اسمش هست رنج مقدس🤗
کپی ازش ممنوع❌
اگه سوالی بود یا نظری درمورد رمان یا کانالمون بگید👇🏻💟
https://harfeto.timefriend.net/16184915966634
________🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس2
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_اول
.
.
🏝
.
.
خنکای بادی که از دریچۀ کوچک بالای سرش میوزید هم، نمیتوانست از حرارتی که وجودش را فرا گرفته بود ذرهای کم کند.
رد قطرههای عرقی را که از کنار شقیقهاش راه میگرفت، حس میکرد و دلش یک دریای آب خنک میخواست تا شاید کمی یا حتی لحظهای آرام بگیرد.
جوان کناریش یکی دوبار عقب و جلو شده بود و او را از حالش بیرون کشیده بود اما باز هم دلش تنهاییش را میخواست و خلأيی که هیچ دردی را حس نکند.
دردی که ساعتها بود در دستش میپیچید، هر چند لحظه یکبار رخی نشان میداد و باعث میشد که لب بگزد و چشم به هم بفشارد.
باورش نمیشد از صبح تا به حال اینطور زندگیش بالا و پایین بشود.
شاید هم این قصه شروعش از صبح نبوده، از همان نوجوانی بوده، از اولین روزهایی که حسی متفاوت درونش شکل گرفته بود و حالا تازه متوجه میشد که خیلی حرفها و کارها مثل همیشه تعبیر ساده ندارد و گاهی باید زبان دست و نگاه بلد باشی تا سرت سلامت باشد!
این حرفهای محمدحسین بود که در سرش میپیچید؛ نمیتونی از کنار نشانهها راحت رد بشی! شایدم درست اینه که نباید رد بشی!
رد نشانهها رو که بگیری معماهای زیادی برات حل میشه!
دلش محمدحسین را میخواست و نمیخواست! تنهایی خودش و دونفرههایشان را!
دلش خیلی چیزها میخواست و نمیخواست! خواندن نشانهها را...!
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
دختران بهشتے
♡eitaa.com/dukhtaranebeheshti/35103♡
دنبالپارتهامونی؟!بزنرولینکبالا↻
____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس2
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_دوم
┄┄┅┅┅❅بخش یک❅┅┅┅┄┄
.
.
🏝
.
.
نشانۀ آن روز که تازه داشت از هیاهوی بلوغ درمیآمد را جدی نگرفته بود! روزهای نوجوانی و لحظههای متفاوتی که گاهی روان را سرد میکند و گاه گرم و پر از هیجان!
گاهی تنهایی را به هر جمعی ترجیح میداد و گاهی برای فرار از خودش حاضر بود ساعتها توی خیابان قدم بزند تا فکرهای بیخودش را به تجربههای تلخ نرساند!
شاید اوج سرکشی و فرار و اعتراض علنیش را از همان روزی که محمدحسین بعد یک ماه از دانشگاه آمده بود نشان داد؛
پاییز سال سوم دبیرستان، عصر پنجشنبهای که بهخاطر آمدن محمدحسین، مانده بود خانه...
حیاط نقلیشان با گلدانهای شمعدانی که مادر دور تا دور باغچه میچید حال و هوای خوبی داشت. سبزیهای قدکشیده از لبۀ باغچه سرک میکشیدند و با نسیمی که میوزید سر و دست تکان میدادند.
مصطفی بی توجه به آنها زیر سایۀ تنها درخت حیاط نشسته بود و بال کبوتر را وارسی میکرد. پرهای سفید زیر دستش نرمِش نشان میدادند. جای زخم دیگر پیدا نبود. چشمان گرد و مشکی کبوتر تکان و لرز آرامی داشت که نمیگذاشت نگاه از آن بگیرد.
این نگاه کبوتر را دوست داشت. اما مادر صدایش کرده بود و از تنهایی و خیال بیرونش کشیده بود.
- دوباره رفتی پیش کبوترات! بیا کارت دارم.
دوباره گفتن مادر از روی کلافگیش بود! از وقتی که کبوتر را زخمی پیدا کرده بود و آورده بودش خانه کنار دوتای دیگر، بیشتر از قبل کنار قفس مینشست. خودش هم نمیدانست چرا دارد اینطور برای کبوتر وقت میگذارد... شاید طوق سبز دور گردن کبوتر و رنگین کمان شدنش وقتی که در نور سر میچرخاند اینطور بازیش میداد! هفت رنگ بودن و رقص رنگها یا بازی دادن نور خورشید و انعکاس متفاوت آن!
میخواست امروز بال کبوتر را بچیند تا بتواند گاهی از قفس آزادش کند. نگاهی به قیچی و کبوتر کرد و لب برچید. نچی کرد و کبوتر را داخل قفس گذاشت و پا پس کشید سمت ساختمان.
عمداً سر و صدا راه انداخت تا سکوت را به هم بریزد. از هال پانزده متریشان گذشت که مادر سر از آشپزخانه بیرون آورد:
- باشه! سروصدا کن. داداشت که بلند شد خودت جوابش را بده.
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
دختران بهشتے
http://eitaa.com/dukhtaranebeheshti/35103♡
دنبالپارتهامونی؟!بزنرولینکبالا↻
⸾--------- - - -🧡 - - - ---------⸾
-
-
رفیـق؟!^^
پیغامِحـٰاجقـٰاسمرودریافٺڪردی؟!(:
گفت:
بـهـ #فَرمـٰاندِھ توجھکنید . . .
گوشبھحَرفِ رهبر باشید((:✌️🏽
-
🔴یکی از معجزات امام رضا ع که اخیرا اتفاق افتاده است:
یک عروس و دوماد تهرانی که تازه عروسی میکنن تصمیم میگیرن بنا به
اسرار آقا داماد بیان مشهد ولی عروس خانم با این شرط حاظر میشه بیاد
مشهد که فقط برن تفریح و دیدن طرقبه و شاندیز و اصلا داخل حرم نروند
و زیارت نکنند.
درست چند روزی هم که مشهد بودند رو با تفریح و بازار و خرید گذراندند تا اینکه روز آخر شد و چمدونهاشون رو
داخل ماشینشون گذاشتند و از هتل خارج شدند.وقتی به میدان پانزده خرداد یا به قول مشهدیها میدون ضد رسیدند آقا داماد وقتی گنبد و گلدسته آقا رو دید ماشین رو نگه داشت و سلامی به آقا داد و مشغول دعا بود که عروس
خانم هم دستشو از ماشین بیرون آورد به تمسخر گفت: امام رضا بای بای، خیلی مشهد خوش گذشت؛ بای بای
داماد ماشین رو روشن کرد
از مشهد خارج شدند.توی راه بودند که عروس خانم خوابش برد. تقریبا نزدیک ظهر بود و چند کیلومتری داشتند تا
برسند به نیشابور که ناگهان عروس گریه کنان از خواب پرید و زار زار گریه میکرد.از شوهرش پرسید که الان به کجا رسیدند؟
شوهرش هم جواب داد نزدیک نیشابور هستیم.
عروس هم در حالی که گریه میکرد و رنگ پریده گفت برگردیم مشهد
داماد هرچی اصرار کرد که چرا؟ ما صبح مشهد بودیم. واسه چی برگردیم عزیزم؟
عروس گفت فقط برگردیم مشهد
برگشتند به مشهد و وقتی رسیدند به نزدیک حرم؛ عروس اصرار کرد که برند حرم
داماد با ادب هم اطاعت کرد ولی با اصرار فراوان دلیل گریه و اصرار برگشتن و حرم رفتن رو از خانمش جویا شد که
عروس خانم اینطور جواب داد :
وقتی توی ماشین خواب بودم،خواب دیدم که توی حرم ،امام رضا ایستاده و یکی از خادمها هم داره اسامی زایرین
رو برایشان میخونند و امام رضا هم تایید میکنه و برای زوارش مهر تایید میزنن
تا اینکه امام رضا گفتند که پس چرا اسم این خانم(عروس) رو نخوندی؟ خادم هم جواب داد که آقا جان ایشان این
چند روزی که مشهد آمده بودند به زیارت شما نیامده و اعتنایی به حرم و زیارت شما نداشتند آقا.
امام رضا جواب داد که اسم ایشان رو هم توی لیست زایرین ما بنویسید. این خانم وقت رفتن و خروج از مشهد از من خداحافظی کردند و تشکر کردند؛ایشان هم زایر ما بودند.
#فقطفورواردباآیدےڪانال🌸🌱
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@parvaztakhodaa
┗━━━♥️═🍃━━━┛
࿐⃢🌸
نشست تو تاکسی
دید راننده نوارِ قرآن گذاشته
گفت:
آقا..! کسی مُرده..؟!
راننده با لبخندتلخی گفت:
بله؛ دلِ من و شما :)💔
.