آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_بیست_پنجم #فصل پنجم_انقلاب قبل از انقلاب زندگی ما آرام می گذشت.سرم به
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌱🌲
#قسمت_بیست_ششم
مینا و مهری در دبیرستان سپهر،که اسمش بعداز انقلاب "صدیقه رضایی"شده بود،درس می خواندند.آنهاچندسال از زینب بزرگتر بودندو به همین نسبت آزادی بیشتری داشتند.من تا قبل از انقلاب اجازه نمی دادم دخترها تنهایی جایی بروند.زمستانها برای مینا ومهری سرویس می گرفتم که مدرسه بروند.شهلا و زینب را هم خودم یاپسرهامی بردیم و می آوردیم.قبل از انقلاب،به جامعه و محیطاعتماد نداشتم.همیشه به دخترهاسفارش می کردم که مراقب خودشان باشند،با نامحرم حرف نزنند.امام که آمدو همه چیز عوض شد،من خیالم راحت شدو دیگر جلوی بچه ها را نمی گرفتم.دلم می خواست بچه ها به راه خدا بروند.
در دبیرستان سپهر،سه تا از دانشجوهای دانشکده ی نفت آبادان ،به اسمهای علی زارع و علی غریبیو آقای مطهر،کلاس تفسیرقرآن و کلاس سیاسی و کلاس اخلاق گذاشته بودند.مینا و مهری به این کلاسهامی رفتند،اما از همه ی کلاس ها به کلاس اخلاق آقای مطهر علاقه داشتند.آقای مطهر برای آنها حرف های قشنگی می زد و کاری کرده بود که بچه ها دنبال خودسازی اخلاقی بروند.زینب که آن زمان دوره ی راهنمایی بود،به مینا می گفت"همه ی درس ها و حرف های آقای مطهر را به من بگوکه رعایت کنم"
زینب بعد از انقلاببه خاطر حرف امام ،هر هفته دوشنبه و پنجشنبه روزه بود.خودش خیلی مقید به انجام برنامه های خودسازی بود،ولی دلش می خواست توصیه های آقای مطهر را هم رعایت کند.آقای مطهر به شاگردهایش برنامه ی خودسازی داده بود.از آنها خواسته بودکه نماز شب بخوانند،بعد از نماز صبح نخوابند،زیاد به مرگ فکرکنند،پرخوری نکنند،روزه بگیرند،برای خدا نامه بنویسندو حواسشان به اخلاق و رفتارشان باشد.
وقتی مینا ومهری به خانه می آمدند،زینب روبه رویشان می نشست و به تعریف های انهااز کلاس مطهر گوش می کرد.زینب بعد از انجام برنامه های خودسازی آقای مطهر به خودش نمره می داد و بعد یک نمودار می کشیدتا ببینددر انجام برنامه های خودسازی سیر صعودی داشته یانه.
بعضی مواقع مهری ومینا،زینب را با خودشان به جلسات سخنرانی می بردند.خانواده ی کرمی هم بعد از انقلاب یشترفعالیت می کردن .زهرا خانم مرتب به بچه ها کتاب های دکترشریعتی و مطهری می داد.زینب هم با علاقه کتابهارا می خواند.من وقتی می دیدم بچه ها هر روز به خدا نزدیک ترمی شوند،ذوق می کردم و به خاطر عشقی که به امام و انقلاب داشتم ،همیشه از فعالیتهای دخترهاحمایت می کردم.گاهی بابای مهران از رفت وآمد دخترهاعصبانی می شد،ولی من جلوش می ایستادم.یادم هست ه بعد از انقلاب صداش در امدکه" دخترهای من چه کاره اندکه برای کمک به سیل زده هامی روند؟" او با مهری دعوای سختی کرد،ولی من ایستادم و گفتم"دخترها برای خدا کار میکنند.تو حق نداری ناراحتشان کنی.کمک به روستاهای سیل زده ثواب دارد."
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی #ادامه_دارد...
🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀