آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_پنجاه_ششم روی پلاکاردها و پوسترها و وصیت نامه،همه جا نامش را زینب نوش
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱
#قسمت_پنجاه_هفتم
بعد از شهادت زینب گلزار شهدا خانه ی دوم من شده بود. مرتب سر مزار زینب می رفتم.یک روز سر قبر زینب نشسته بودم که یکی از مامورهای گلزار شهد آمد و کنارم نشستو گفت"من این دختر را خوب میشناسم.مرتب به زیارت قبور شهدا می آمد.خیلی گریه می کردو با آنها حرف می زد.من همیشه با دیدن او احساس می کردم که او شهید میشود،اما نمیدانستم چطوری و کجا."
بعد از شهادت زینب کم کم عادت کرده بودم که هر روز یک نفر از راه برسد،جلو بیاید و بگویدکه به یک شکلی زینب را می شناسد. از خودم خجالت می کشیدم که من آن طور که بایدو شایددخترم را نشناختم و قدرش را نفهمیدم.
میناو مهری بعد از برگزاری مراسم چهلم زینب ،به آبادان برگشتند. من با برگشت آنها مخالفت نکردم.دلیلی نداشت که آنها به کارشان ادامه ندهند. مهران و مهردادهم به جبهه برگشتند.البته حال مهردادخوب نبود،ولی به خاطر اینکه سرباز بودودر ارتش خدمت می کرد،نتوانست بیشتر بماند.جعفر هم همچنان در ماهشهر کار می کردو هر چتد روز یکباربه شاهین شهر می آمد.
بعد از شهادت زینب مرتب خوابش را می دیدم. این خوابهادلتنگی ام را کمتر می کرد. شبهایی که در عالم خواب او را می دیدم،حالم بهتر می شد.انگار نوعی زندگی جدیدرا با زینب شروع کرده بودم. یک شب خواب دیدم که واردیک راهرو شدم؛راهرویی که اتاق های شیشه ای داشت.آقایی با پیراهن مشکی در انجا ایستاده بود.وقتی خوب دقت کردم،دیدم شهید اندرزگو لست. او به من گفت"مادر،دنبال دخترت می گردی؟بیا دخترت در این اتاق است."
زینب در یکی از اتاقهای شیشه ای کنار یک گهواره ایستاده بود. در گهواره یک بچه ی سفیدو خوشگل خوابیده بود.
به زینب نگاه کردم و گفتم"مامان،در بهشت شوهر کردی و بچه دار شدی؟"
زینب جواب داد"نه مامان.این بچه،علی اصغر امام حسین (ع) است.بچه ی اهل بیت است. آنها به جلسه رفته اندو من از بچه شان پرستاری میکنم."
چقدر خوشحال شدم که زینب دربهشت در خدمت اهل بیت است.
بعد ازشهادت زینب ،مرتب به دادگاه انقلاب و سپاه پاسداران و آگاهی مراجعه می کردم.پرونده ی شهادت زینب در دادگاه انقلاب شاهین شهر بودو من از آنهادرخواست کردم که قاتل دختر بی گناهم را دستگیرو قصاص کنند.
آیه ی "بای ذنب قتلت"ذکر روزوشب من شده بود. میخواستم از قاتل زینب ،بپرسم که زینب به چه گناهی کشته شد؟هر روز به جاهایی سر می زدم که تا آن زمان ندیده بودم.
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
#ادامه_دارد...
🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀