eitaa logo
آمال|amal
314 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_سی_نهم مهران با کمک دوستش حمید یوسفیان ، در محله ی دستگرد خانه ای نوس
... 🌲🌱 بعد از جاگیر شدن در خانه ی جدید،زینب و شهلا و شهرام را در مدرسه ثبت نام کردم.دلم نمی خواست که بچه ها از درس و مشق عقب بمانند. البته شش ماه از سال گذشته بود،ولی نمی توانستیم دست روی دست بگذاریم و سه ماه بعد را از دست بدهیم. بچه ها باید همه ی تلاششان را می کردندکه در سه ماه آخر سال ،کار یک سال را انجام دهند وقبول شوند. از طرفی می خواستم با رفتن به مدرسه شرایط برایشان عادی شودو کمتر احساس ناراحتی کنند.چند روز پیش از عید،مهران که حسابی نگران وضع ما بود،اسباب و اثاثیه ی خانه را به ماهشهر انجابه چهل توت آورد. فقط تلویزیون مبله بزرگ را نتوانست با خودش بیاورد. برای اینکه حوصله ی بچه ها سر نرود،از اصفهان یک تلویزیون کوچک خریدتا آنها را سرگرم کند. مهران کارمند آموزش و پرورش بود.ولی از اول جنگ به عنوان نیروی مردمی و بسیجی از شهر دفاع کرد. او پسر بزرگم بود و خیلی در حق من و خواهرها و برادر هایش دل می سوزاند. همه سعی می کردیم با شرایط جدیدمان کنار بیاییم.زینب به مدرسه راهنمایی نجف رفت.او راحت تر از همه ی ما با محیط جدید کنار آمد. بلافاصله بعد از شروع درسش در آن مدرسه،فعالیتهایش را از سر گرفت. یک گروه نمایش راه انداخت و با دخترهای مدرسه تئاتر بازی می کرد.برای درسش هم خیلی زحمت کشید. توی سه ماه خودش را به بقیه رساندو در خرداد ماه مدرک سوم راهنمایی اش را گرفت. شهلا و زینب با هم مدرسه می رفتند. زینب همیشه در راه مدرسه آب انجیرمی خرید و می خورد.خیلی آب انجیر دوست داشت. ... 🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀