eitaa logo
آمال|amal
345 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
31 فایل
زهرا صادق پور هستم🌱💚 اینجا منم و نقاشیام و بوکمارکام اینجا رو یه دختر دهه هشتادی کوچولو داره اداره میکنه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
روز نوجوان بر همه مباررک😍
هدایت شده از • انتصار •
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصرف ترس شما کجاست؟ .همه آدم‌ها می‌ترسند ... _استاد پناهیان
😍بماند به یادگاررر بمونید برامون
یڪ نفر دارد صدایت میزند نجوای او آشناست خوب گوش بدھ میشناسی اش . . . !
🔆 ✍ هر روزت را خوب زندگی کن 🔹شخصی از عالمی پرسید: برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟ 🔸عالم فرمود: یک روز قبل از مرگ. 🔹شخص حیران شد و گفت: ولی مرگ را هیچ‌کس نمی‌داند! 🔸عالم فرمود: پس هر روز زندگی را روزِ آخر فکر کن و خوب باش، شاید فردایی نباشد. @Childrenofhajqasim1399
بترسید از کسانی که.... 💣 @Childrenofhajqasim1399
آمال|amal
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🌱 #قسمت_چهل_پنجم ما در زمستان وسیله ی گرم کننده ی درست و حسابی نداشتیم.برای ه
... 🌲🌱 باوجود روحیه ای که داشت،در جمع و کنار دوستان خیلی عادی رفتار می کرد.با خوشرویی و لبخند باهمه رفتار می کرد.یک روز قرار بودکه از طرف جامعه ی زنان به اردو بروند.صبح زود باهم از خانه بیرون رفتیم .قرار بود او را به جامعه ی زنان برسانم و خودم برگردم.انجا که رسیدیم،تعدادی دانش آموز و معلم جمع شده بودند.تا رسیدیم ،زینب رفت یک سفره نان آورد و مقداری خرما و پنیر هم که از قبل تهیه کرده بودند گذاشت و خیلی فرز و زرنگ،شروع به لقمه کردن نان و پنیر و خرما کرد. ساندویچ درست می کرد و توی کیسه فریزر میگذاشت که در اردو به دخترها بدهند. خیلی از معلم ها نشسته بودند و نگاه می کردند ، اما زینب تند تند کار می کرد.من بعد از رساندن زینب به آنجا به خانه برگشتم.در مسیر برگشت به خانه به زینب فکر می کردم.او خیلی زود توانسته بودآدمهای مثل خودش را پیدا کندو با جوّ شاهین شهر کنار بیاید.زینب در جمع از همه شادتر و فعالتر بود. کتابهای انجیل و تورات را گرفته بود و مطالعه می کرد.دوست داشت همه چیز را بداند و مقایسه کند. مرتب ازمن می پرسید"مامان اگر جنگ تمام شود،برمی گردیم آبادان؟" آبادان را خیلی دوست داشت. خیلی دلش می خواست دوره ی دبیرستان را در آبادان درس بخواند.با وجود علاقه ی زیادش به آبادان ،توی شاهین شهر طوری زندگی می کردو فعالیت انجام می دادکه انگار برای همیشه قرار است آنجا بماند. هر روز ظهر که از مدرسه به خانه برمی گشت ،اول به مسجد المهدی فردوسی می رفت . نماز ظهر وعصرش را به جماعت می خواند.اگر دستش می رسید نماز صبح هم به مسجد می رفت.زینب از همه کس و همه چیز درس می گرفت.رادیومعلمش بود.خطبه های نماز جمعه تهران یا اصفهان را گوش می کرد و نکته های مهمش را می نوشت.روزنانه دیواری درست می کردو از سخنرانی های امام،خطبه های نماز ،کتابهای آقای مطهری و شریعتی مطلب جمع میکردو در روزنامه دیواری می نوشت. ... 🌀مارا به دوستانتون معرفی کنید🌀