____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_نهم
.
.
🏝
.
.
تنها مخالفش شاهرخ برادرش بود. آن هم نه همیشه؛ مواقعی که بیرون ماندنش تا شب طول میکشید و شاهرخ متوجه میشد، سروصدایشان بلند میشد،
هرچند که بحثهایشان فایده نداشت. شاهرخ خودش را آنقدر محق میدانست که همیشه و همهجا نظر بدهد.
اصلاً او هم آدم به حسابش نمیآورد. خودش دیده بود که شاهرخ چه روابطی دارد و حالا برایش رگ گردن کلفت میکرد که« تو... نه».
حرف مفت میزد. نمیشود زیر حرف زور کسی رفت که خودش شبکهای حال میکند و میچرد. آخرش هم کار خودش را میکرد. شاید گاهی با کمی تاخیر...
روز که تمام میشد، سیاهی شب که حاکم میشد، از دوستانش که جدا میشد، صفحۀ مجازی موبایلش که باز میشد؛ آیدی مصطفی اولین گزینۀ صفحه بود. صفحۀ موبایلش پر بود از عکسها و فیلمهای مصطفی.
کاش میشد که حرفش را با مصطفی بزند. همۀ بچهها تا حالا دو دور دوست پسرشان را عوض کرده بودند و او حتی نتوانسته بود یکبار چشم در چشم با مصطفی همکلام شود.
هر چند مصطفی مثل محمدحسین نبود و خیلی اخم و تخم داشت، اما نمیدانست که چرا دلش پیش اوست. شاید چون از بچگی محمدحسین برایش برادری کرده بود و فاصلهشان هم زیاد بود. اما مصطفی همبازی کودکیاش بود. تمام ریز و درشت اخلاق و تکیه کلامهایش را میدانست.
این یکساله که کمی خواسته بود به مصطفی خودش را نزدیکتر کند، چنان روی دنده لج افتاده بود که نتوانسته بود کاری کند. هربار هم بدتر.
اوایل درصفحات مجازی حرفهایش را میخواند و جواب سؤالهای درسیاش را هم میداد، اما از وقتی دوتا کلمه عزیزم و جانم اضافه کرد مصطفی سکوت کرد. گاهی دو سه روز میشد که صفحهاش را باز هم نمیکرد. دیوانهاش میکرد تا دو کلمه جواب بدهد.
فرناز طعنه زده بود:
- برو بابا! خودتو اسیر یکی کردی که محل سگ هم بهت نمیذاره، ببین همین حمید چقدر داره منتتو میکشه. خیلی خری. حالتو ببر. دیگه بهش محل نذار، خودش کم کم میاد طرفت.
ستاره هم گفته بود:
- دروغ میگه شیرین جون! این مصطفات خیلی هم دلبره. مثل من خر نشی. هربار خرس و ولنتاین بگیری و بری! خرس فروشی باز کردم توی صفحهام!
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
دختران بهشتے
http://eitaa.com/dukhtaranebeheshti/35103♡
دنبالپارتهامونی ؟!بزنرولینکبالا↻
____🌱❣🌱___________
#رمان_رنج_مقدس۲
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_دهم
.
.
🏝
.
.
حرفهای بچهها را خودش هم بلد بود. میدید که هربار که پارک میروند و خیابان گردی، بچهها و دوستانشان چه حال و هوایی با هم دارند. شاید خودشان را به راهی دیگر زده بودند که کیف کنند، اما میفهمیدند که دارد دور و اطراف چه میگذرد.
همین ستاره بعد از اینکه فرهاد آنطوری پسش زد، افتاد روی دندۀ لج.
دو ماهی گریهکنان التماس فرهاد را کرد، حالا از لج فرهاد با حمید یکی شده است.
اما هنوز دلش فرهاد را میخواست. خودش گفته بود صد سال هم بگذرد، فرهاد یک مزه دیگری برایش دارد.
مثل خودش که مصطفی برایش اولین و آخرین بود. ساعتها و روزها به مصطفی فکر کرده بود، به عکسش خیره شده بود. تمام حرکاتش را زیر نظر گرفته بود، اما مصطفی راه نمیآمد.
مخصوصا این دوسالی که یکهو قد کشیده و پشت لبش در آمده، انگار که مرد شده باشد، عوض شده است.
خودش هم توی این سالها که بدنش روی فرم آمد تمام ذهنش از بچگی کنده شد.
حالا دریای آرزوهایش پر موج بود و دلش میخواست این دریا پر از ماهیهای بینظیر و صدفهای مرواریددار باشد.
اما مصطفی با کم محلیهاییش کوفتش کرد. مدام میچپید توی اتاقش به بهانهی درس و دیگر تا موقع خداحافظی نمیآمد.
مطمئن بود مصطفی کسی را برای خودش در نظر دارد. مخصوصا این چند ماهه که خیلی به پوشش و هیکلش میرسید.
خاله گفته بود؛ دفاع شخصی میرود و شنا. گفته بود، گروه کوهنوردی درست کردهاند.
شیرین نمیدانست مصطفی در چه برزخی دستوپا میزند. نمیدانست باید چهکار کند. معلم ریاضیشان گفته بود آرزویی که ممکن است فقط در حد و قیافۀ یک خیال بماند را کنار بگذارید، چون زمانی به خودتان میآیید که میبینید این آرزو مثل بادکنک بوده، حجم زیاد داشته اما فقط باد هوا!
شیرین این حرف را خوب میفهمید؛ اما نمیخواست قبول کند. میترسید اما کنار نمیگذاشت.
بارها به خودش میگفت دیگر نه به مصطفی فکر میکنم، نه به عکس و فیلمهایش نگاه میکنم. اما باز هم با اختیار خودش هر دو کار را انجام میداد. نمیخواست بتواند و نمیدانست دارد چه میکند با آینده و حال و دلش!
#ادامه_دارد...
#کپی_ممنوع ❌
دختران بهشتے
http://eitaa.com/dukhtaranebeheshti/35103♡
دنبالپارتهامونی ؟!بزنرولینبالا↻
۲پارت از رمان رنج مقدس تقدیم تون💗
نظراتتون رو درمورد رمان بگیر🌸
https://harfeto.timefriend.net/16184915966634
#حق ...➲᪥
امیرالمومنین.علے.ع.
جالب.اینجاست.امیرالمونین.گفتن
هر.ڪہ.دینش.را.از.تفڪر.در.نعمتہاے.خداوند
و.تدبیر.در.قرآن.و.معرفت.بہ.ولایت.من.بگیرد☝️🏻
ن.اینڪـ.تقلید.ڪند.و.از.دیگَرے.بگیرد🤷🏻♀
واقعا.درڪش.براے.اهلبیت.هم.سختہ😐
چجور.داریم.از.ڪسانے.پیروے.میڪنیم.ڪہ
انسان.هستند.و.داراے.خطا؟
. . . . . . . . . .
〖 #گمراهے . . . ↳⸽
〖 #تقلید✘، . . ↳⸽
#کلام_شهدا🦋
کارۍ کنید کھ وقتے↯
کسے شما را ملـاقات مےکند
احساس کند کھ یـك شھید
را ملـاقات کردھ است . . .👓°!
|#شهیداحمدکاظمی|
#حق ...➲᪥
امیرالمومنین.علے.ع.
جالب.اینجاست.امیرالمونین.گفتن
هر.ڪہ.دینش.را.از.تفڪر.در.نعمتہاے.خداوند
و.تدبیر.در.قرآن.و.معرفت.بہ.ولایت.من.بگیرد☝️🏻
ن.اینڪـ.تقلید.ڪند.و.از.دیگَرے.بگیرد🤷🏻♀
واقعا.درڪش.براے.اهلبیت.هم.سختہ😐
چجور.داریم.از.ڪسانے.پیروے.میڪنیم.ڪہ
انسان.هستند.و.داراے.خطا؟
. . . . . . . . . .
〖 #گمراهے . . . ↳⸽
〖 #تقلید✘، . . ↳⸽
نَظمِاَفلاکِخُدا اَزچهبههَمریختهاَست
نَکُنَدتیغبهمویتواصابَت کَرده ..
واسہبچہبسیجی،خستگیممنوعہ ...!
بہقولحاجاحمدهروقتپرچمقدسرودر انتهایافقگذاشتیبعدشاستراحتڪن(:
#گرفتےچیشددیگھ!🌱
لباسمشکےبہتنکنین . . .
ازامشباسمانوزمینعذاداره"🖤!
ازامشبدیگہبہلبمومنینخندهنمیشینہ
#بوےسجادهخونینڪسیمیاید!!
دیدید ما یہ سوزن میره تو دستمون چقدر دردمون میاد"!
با این وضع میتونے خودتو بزاری جای امیرمومنین با سَر ضربت خورده💔؟
#آخبمیرمبراتمولآ ...
May 11