eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.7هزار دنبال‌کننده
25.7هزار عکس
21.9هزار ویدیو
21 فایل
بســـــــــــــمـ‌اللّھ‌الرحمن‌الرحیـــــــــــــمـ راه ظهورت را بستم قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم . 🔹مدیریت: @Naim62 🔹 مدیرپاسخ به سوالات مذهبی سیاسی انگیزشی @Sirusohadi 🔹مدیر پاسخگو مسائل شرعی احکام @AMDarzi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌این ذکر بسیار شریف وآسون رو زیاد بگویید تا مشکلاتتان حل شود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(ع) ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ حیدری هستم و این از وَجَناتم پیداست عَلَوی بودن من از حَسَناتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ همه جا سینه سپر می کنم و می گویم ... شیعه ی حیدری ام از صَلَواتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ مثل یک دفتر شعرم که پُرم از مَدحت اسم تو در همه جای صفحاتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ نام تو روی لبم اصل عبادت باشد دائم الذکر توام از جملاتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ آنقَدَر خَم شده ام پیش ضریحِ ذکرت ... مثل تسبیح ستون فقراتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ از همان روز ولادت شده ام پابستت قِدمت نوکری ام از سَنَواتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ من وَبالت شدم و وصله ی ناجور توام لطف و آقایی تو از زحماتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ گر قبولم نکنی ... پیش خدا مردودم بدیِ وضع من از این نُمَراتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ آخرش هم تو مرا در حَرمت خواهی برد بین‌ دستان شما برگِ بَراتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ می چکم روی زمینِ حرمت می بارم دور صحنت به طوافم ... قطراتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ در بهشتِ علوی ام به بهشتم چه نیاز از همین جا که من هستم درجاتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅ آخَرُالاَمر میایی به سرِ بالینم و بِوالله که این از سَکَراتم پیداست ‌ ┅═•❃❤️❃•═┅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💕الهی... 💫 درسکوت شب 💫تمام سختی 💫 روزمان را به تو می‌سپاریم 💫سلامت را ارمغان 💫 فردای من و دوستانم کن 💫و همزمان 💫 باطلوع آفتاب فردایت، 💫هدیه‌ای الهی از نوع آرامش 💫 خودت به زندگی 💫همـه‌ی ما هدیه فرمـا... شبتون‌بخیروآرامش...🌙
🥀 تنهایی می ترسه شبا تنهاش نذارید آیدین بدون حرف چندبارسرشوتکان داد زن عمو هم بغلم کرداز ته دل هموبوسیدیم آرام توگوشم گفت: آیداجان منو ببخش اگه ناراحتت کردم می دونی که من زودعصبی می شم. باگریه گفتم:زن عمو من می ترسم منوتنها نزاریدزن عمواشکامو پاک کردبسه دیگه گریه نکن ازچیزیم نترس اونم بنده خداآدمه بروسرزندگیت عموکمی خودشو به من نزدیک کردباصدای آرام گفت دخترم آقای اشتیاق مردخوب وباوقاریه تازمانی که به حرفش گوش بدی وای به روزی که روحرفش حرف بزنی کسی جلودارش نیست حواست باشه هرچی میگه گوش کنی اگه به حرفش گوش کنی دنیا برات گلستان می شه حالااشکاتوپاک کن بایدبری منتظرته. آیدین که با فاصله ازماکنارمحسن ایستاده بودگفت:آقای کریمی هواسرد سرمامی خوره لباس مناسب تنش نیست بله بله آقا چشم روبه من کرددخترم برو شوهرت منتظرته.. محسن وآقای امینی هم خداحافظی کردن ورفتن خانواده عموهم به طرف ماشینشان رفتن آیدین درماشینوبازکردتاسوارشم نگاهی به خانواده ی عموکردم ونگاهی به آیدین کردم بی اختیار به طرف زن عمو دویدم خودمو انداختم بغلش بغل کسی که سالهاآزارم داده بود حالابرام امن ترازدرکناربودن اون مرده باگریه گفتم:نه..نه..من می ترسم نمی خوام برم تورو خدامنوتنهانزارید. آیدین خیلی جدی گفت:خیلی خوب آروم باش اگه دوست داری باعموت بروچشمای پرازاشکموگشاد شدباهق هق گفتم واقعا برم آره برو دیگه نمی دونم از چی میترسی ولی اگه دوست داری بروووحرفش تموم نشده بودکه، زن عموجلو آمدنیشگون محکمی از بازوم گرفت که دادم بلند شدکه... ادامه دارد..... 🌱https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408
🥀 آیدین باچشماای گشادشده نگام کرد.. آیییییییی بازوم همینطور که بازوی بی چاره ی من تودستش بودبه آیدین گفت: نه آقااااداره خودشولوس می کنه حالامیادبازوموکشیدبردطرف ماشین آیدین درگوشم گفت:بسه دیگه دختره ی احمق داری شورشودرمیاری میخوای هنوز عروس نشده طلاقت بده؟باشنیدن این حرف سرجام خشکم زدطلاق که از وضع الانم بدتره نه نمی خوام. پس برو سرزندگیت اون شوهرته بایددرکنارش احساس آرامش کنی نه بترسی این وگفت ورفت سوارماشینشون شدعموبوقی زدوسریع حرکت کرد. من موندم سرمای شدیدتنم وآیدین به وضوح میلرزیدم. آیدین جلوآمد کتشودرآوردانداخت روشونم گوشه ی دامنموجمع کردبا ترس سوار شدم دروبست ماشینودورزدسوار شدمحض اینکه ماشین وروشن کردبخاریو زدوحرکت کردبادگرم صورت وبدنمونوازش کرداشکام آروم ازروی گونم راه افتادسرموبه شیشه تکیه دادم وبه بیرون خیره شدم نیم ساعتی گذشت به محله ای رسیدیم باخونه های ویالی بزرگ جلوی یه خونه ی بزرگ ویلایی ایستاددرو بایه چیزی مثل کنترل باز کردتوفیلمادیده بودم دربازشدواردحیاط خیلی بزرگ شدیم باغچه های بزرگ دوطرف مسیرمابودن که برف روی شاخه ی درختاوگلهارو پوشونده بود چراغهای توپی بارنگهای مختلف نمای زیبایی رو درست کرده بودازحیاط وارد پارکینگ بزرگی شدیم واااااای خدا چه ماشینایی.. تمام مدت آیدین ساکت بودماشین کنار ماشینای دیگه پارک شدازماشین پیاده شدآمددروبرام باز کردمیخواستم برم پایین که لباسم گیر کردزیرپام نزدیک بودکله پاشم. تازه متوجه لباساش شدم کت وشلوارمشکی بلوزسفیدوکراوات مشکی موهاشو زده بودبالاخدایش عجب خوشگلی شده بود.... ادامه دارد.....https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
🥀 باقدمهای کوتاه دنبالش راه افتادم واردآسانسور شدیم مگه این خونه چندطبقه است؟ یه گوشه ایستادم سربه زیرخیلی زود رسیدیم درورودیوبازکرد نورکمی خونه روروشن کرده بودکلیدبرقوزدهمه جاروشن شدوااااای خدااااا....یکی فکموجمع کنه برای یه لحظه همه ی غمهام یادم رفت بادهن بازاطراف ودیدزدم یه سالن بزرگ پرده های شیک هم ست مبلهای سلطنتی که طلایی بودآشپزخانه ی بزرگ باکابینتهای سفیدتمام خونه باچیزهای لوکس وگران قیمت آراسته شده بودمن چی میتونست جهازباخودم بیارم که لیاقت این خونه روداشته باشه؟ ی لحظه دیدم آیدین سرشوبرده عقب غش غش خندید ...لامصب چه قشنگ می خنده ولی سریع خندشو جم کرد.ینی ب فک باز من میخنده؟؟ اومدطرفم کت از روشونم برداشته شدناخواسته باصدای خفیفی گفتم:وییییی آیدین:چیییه می خوام کتمو بردارم به جای اینکه اینجا وایسی بیا خونه رو نشونت بدم... کتشو برداشت منم دنبالش راه افتادم دستاشو به دوطرف بازکرد اینجا پذیرایه اونجام آشپزخانه این دواتاق که می بینی اتاق مهمانه اونجام که حماموسرویس بهداشتی به طرف پله هارفت منم پایین لباسموجمع کردم دنبالش رفتم ازپله های مارپیچ بالارفتیم واووو اینجارو چه قشنگه سالن بالا کوچکتربودنگاهی به من انداخت دوباره شروع به توضیح دادن کرداینجا چهار اتاق داره دوتاش مال مامان ایناست زمانی که میان ایران اونجامیمونن.. مشغول توضیح دادن بود ک بازیهووگریم گرفت نمیدونم چرااینقدرجلوش اشکم درمشکمه؟حالایواش یواش باهمه جاآشنامیشی.. قیافه ی جدی به خودش گرفت:ای بابااشکات خشک نشد؟بهترِبری استراحت کنی دیگه گریه نباشه بااین حرفش مردم وای خداحالاچکار کنم؟وقتی حرف میزدبه صورتم نگاه می کردوای الانه ک خودموخیس کنم تواین گیری ویری چه گشنم شدباصدای قورقورشکمم آیدین خیره نگام کرد.... ادامه دارد.....https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
🥀 خجالت زده دستمو گذاشتم روشکمم ببخشیدبا صدای بلندزدزیرخنده بیابایدچیزی بخوری معلومه کسی که چندوعده غذانخورده باشه شکمش به قورقورمی افته وارد آشپزخونه شدیم صندلی از پشت میزبیرون کشیدبشین یه چیزی درست می کنم بخوری سرموانداختم پایین نه ممنون چیزی میل ندارم همنطورکه دریخچالو بازمی کردسرشو به طرفم چرخاندعجب رویی داری هاداری ازگشنگی ضعف می کنی بدون توجه به حرف من بسته ای درآود وداخل فرگذاشت زود حاضر می شه ازآشپزخونه زدبیرون دیدم که از پله ها بالا رفت.. آخیش نفس راحتی کشیدم سرمورومیزگذاشتم چشمای خسته ازاشکمو بستم دیگه تنهای تنهاشدم شایداگه پدرومادرم زنده بودن تااین حدازازدواج نمیترسیدم یاشایدبامیل خودم ازدواج می کردم ولی بدون باباومامان میترسم... صدای دمپایهاشوشنیدم.. آیدا خوابی؟ سرموبلندکردم نه بیدارم.. لباساشو باتیشرت سبزپرنگ وشلوارورزشی سورمه ای عوض کرده بودلبخندی زددستاشو به هم می مالیدغذایی رو ازفربیرون آوردمرغ بودگذاشت رومیزسس ونوشابه هم آوردبالبخند گفت:بخورتاپس نیفتادی مرغهارو تکه کردولی من خجالت میکشیدم... عع چرانمی خوری نکنه دوست نداری؟ چ...چرا دوست دارم ممنون اولین لقمه رو به زوردادم پایین صدای تلفنش بلندشدبلندشدورفت بیرون آخ خداپدرتوبیامرزه که زنگ زدی مثل وحشی ها حمله کردم دهنمو پرمیکردم به زورنوشابه می فرستادم پایین وای برگشت .. غذاپریدتوحلقم داشتم خفه می شدم ازجام بلندشدم اشک ازگوشه ای چشمام دراومدآی خفه شدم سریع خودشوبهم رسوندچندضربه محکم زدتوپشتم راه گلوم بازشد یه لیوان آب آورد آبوخوردم.. آخه دختر چرامواظب نیستی؟آروم بخورداشتی خفه میشدی.. از حرفش خجالت کشیدم ممنون سیرشدم دیگه نمی خورم. وای صورتش سرخ شدابروهاشوتوهم کرد یعنی چی؟مگه غذا خوردن خجالت داره که جلوی من غذانمی خوری باابرواشاره کردبگیربشین غذاتوتمام کن منم همین جا می شینم همینوکم داشتم سردردم به بدبیاریهام اضافه شد دستمو گذاشتم کنارپیشونیم ممنون واقعانمی تونم اخمش غلیظتر شدسرشو به عقب داد.. واییی چقدجدیه من این حرفاحالیم نمی شه زود باش غذاتو تمام کن. به ناچار زیر نگاه زومش بازور غذارو از حلقم پایین فرستادم دستاشوزیرچونه گذاشته بودوخوردن منونگاه میکردسردردمم داشت بیشترمیشدغذام تمام شداز پشت میز بلند شدم باصدای آرام تشکرکردم ممنون دستتون درد نکنه... نوش جان ... دیگه نبینم تعارف کنی ها... ادامه دارد.....https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
🥀 فقط سرموتکان دادم ظرفهارو برداشتم که بشورم که گفت نمی خوادکاری بکنی خسته ایم بهتره بریم بخوابیم... یاامام زماااان الانه ک بمیرم ازترس چشمامو بستم دستموگذاشتم کنارشقیقم چندثانیه بعدچشمامو باز کردم فاصله اش وبامن خیلی کم کرده بودترسیدم یه قدم عقب رفتم وجیغ خفیفی کشیدم دستمو گذاشتم روقلبم. وای خدااخماشوتوهم کرد چیه ؟نه به اون روزت توخیابون بااون پسره داشتی دعوامیکردی نه به حالاسرموزیرانداختم آخه اون غریبه بودبعدشم مدام مزاحم می شدصورتم ازخجالت داغ شده بودآب دهنموقورت دادم ولی...ولی شما دیگه نمی تونستم ادامه بدم دست به کمرایستادسرشوکج کردهیچ حسی توصورتش ندیدم ولی من شوهرتم...درسته؟ باسرجوابشودادم... چیه سرت دردمیکنه؟؟ اوهوم بایداستراحت کنی این آرایشم بشوری بهترمیشی خوب بریم بخوابیم در اتاقی وباز کردبروتو.. وای خداخدادارم ازحال میرم وارداتاقی بزرگ شدم پرده هاسفیدباهاشیه طلایی سرویس چوب قهوه ای تیره یه میزتحریرکه روش یه لپ تاپ بودروتختی کرم با گلهای درشت قرمز منوبردکنار تخت ونشوندروتخت بریده بریده نفس می کشیدم روبروی من سرپاایستاد قیافش ازهمیشه جدی تر شدنترس کاریت ندارم ببین آیدا خونه عموت گفتم هرکاری برات می کنم تاهروقت دوست داری درس بخوان هرچیزی دوست داشتی کافی لب ترکنی مثل کوه پشتتم ازامروزمسولیت توبه عهدی منه اصال دوست ندارم کسی روحرفم حرف بیاره بدعصبانی میشم پس حواستوخوب جمع کن فقط...فقط ازمن توقع نداشته باش دوستی باهات داشته باشم می فهمی چی میگم؟ نه منظورتون چیه؟ نشست کنارم منظورم اینه که... ادامه دارد.....https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
پیامبر رحمت و مهربانی (ص) : اگر زنی به خاطر خدا بر بداخلاقی همسرش صبر کند، خداوند متعال چهــار پاداش به او خواهد داد؛ عذاب قبر از او برداشته خواهد شد،با زهرای مرضیه سلام‌الله علیها محشور می‌شود، ثواب یک سال بندگی خالص خدا در نامـــه عملش ثبت می‌شود و ثــواب هزار شهید در نـامـــه عمل او قـــرار خواهد گرفت.🌹