eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.5هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
20.3هزار ویدیو
16 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 کمربندو دوردستش می پیچه خیالم راحت شداین یعنی میخوادمنوبزنه نه کاری که ازش میترسم از جام بلند شدم از پله هادویدم بالاولی یکی به آخرچنگ زدپشت گردنم افتادم زمین ساق پام خوردبه لبه پله که ازدردجیغ زدم ولی توجهی نکرداین کمربندبودکه بدن منو کبودمیکرد حسابی کتک خوردم اساسی بدنم می لرزیداین همه دردپیش بی کسیویتیمی من چیزی نبود آیدین رفت منم باتنی وقلبی رنجور خودموبه اتاقم رسوندم آخ بابا اگه بودی... بدون اینکه لباسمودربیارم خودموانداختم روتخت باورم نمیشدکه منوبزنه مگه ازآدم مغروری مثل اون انتظاردیگه هم می شه داشت؟ بعدازکلی گریه کردن خوابم برد نمی دونم چقدرخوابیم از شدت سردرد بیدارشدم ازجام بلندشدم مانتوشلوارومغنه مو درآوردم رفتم حمام شایدآبگرم کمی ازدردبدنم کم کنه زیردوش ایستادم نگاهی به خودم کردم جای کمربندهمه جای بدنم وکبودکرده بود دوباره بغضم ترکیدزیردوش آب گریه کردم حال نداشتم خودمو بشورم بعدازکمی دوش گرم حولموپوشیدم ازحمام آمدم بیرون به هرطرفی که میخوابیدم دردمیکرد قلبم....قلبم..ازاین همه بی رحمی شکسته بودحالم بهم میخورد دلم میخواست باهمین دستام بیات لعنتی وخفه کنم صدای معصومه خانوموشنیدم خانوم شام حاضره آقامنتظرن باصدایی شبیه گریه گفتم میل ندارم میخوام بخوابم تصمیم گرفتم دیگه مدرسه نرم ...اصلن مدرسه می خوام چکار؟؟آره دیگه مدرسه نمیرم باتمام بی حالیم لباسموپوشیدم دوباره باحوله درازکشیدم سرم خیلی دردمی کردحالم بهم میخورد چشماموبستم تاکمی آروم شم صدای پایی توچندقدمیم شنیدم باترس چشماموبازکردم آیدین روسرم بودهول شدم نشستم سرجام س...س..سلام..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
🥀 سرم گیج می رفت زانوهاموبغل کردم ناخونامومی جویدم بدنم می لرزید جلو اومددستامواز دهنم بیرون آوردپاشو شام سردشد سیرم نمیخورم چشمام تارمیشدسرم گیج میرفت دستمو گرفتم جلوی دهنم اونم منتظرسرپاایستاده بودمیخواست چیزی بگه که یهو بالا آوردم سریع سطل آشغال کنارتختموگرفت جلوی دهنم باناراحتی گفت:چت شده حالت بده؟ چشمام پراشک بودتارمی دیدم باتعجب واخم به من نگاه کرد زیرلب چیزی گفت که منم شنیدم آه دستم بشکنه.. الهی آمین..بلدنیست معذرت خواهی کنه لندهور سرشو تکان دادنمی دونم واقعا ناراحت شدیانه دوباره حالم بدشدسریع خودموبه حمام رسوندم وحسابی بالاآوردم بالاسرم ایستاده بودبی حال نشستم کف حمام دستام شل زمین جلوآمدوگفت پاشوبایدبریم وای داره چکار می کنه داره منو می ندازه بیرون؟ باصدای ضعیف گفتم:داری منومیندازی بیرون؟غلط ...غلط کردم..تورو خدابیرونم نکن. باناراحتی نگاهم کردچی میگی تو؟بیرون کدومه دارم می برمت دکترخیالم راحت شد نه دکتر نمیخوام خوبم. باز روحرف من حرف زدی؟ بغض گلوموچنگ میزدحتی ازکارشم پشیمون نیست ازجام بلندشدم باقدمهای آهسته راه می رفتم به پله هاکه رسیدم سرم گیج رفت همونجانشستم آیدین متعجب پرسیدچی شد چرانشستی؟ سرم گیج میره نمیتونم.به بیمارستان که رسیدیم دکتربعداز معاینه کلی داروآمپول برام نوشت پرستارقبل ازاینکه سرممووصل کنه دوتاآمپول آماده کردنگاه لرزونمو به آیدین دوختم باناله گفتم:نه آمپول نه پرستارم باکمال بی رحمی اولی وزدکه جیغ بلندی زدم وپاهاموتکان می دادم انگار جیغای من برای پرستارعادی بود سرم و برام زدورفت..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
🥀 بعدازچندساعت به خونه برگشتیم بین مسیرهردوسکوت کرده بودیم منکه حرفی نداشتم بااین بزنم بابی حالی از پله هابالارفتم بدون اینکه پالتومو دربیارم درازکشیدم آیدین پشت سرم بود آیدا.... جوابی ندادم آیدااااا.... جوابی ندادم ...دوست نداشتم صداشوبشنوم سنگینیشوروتخت کنارم احساس کردم ازش متنفرم کاش خفه شه کاش بمیره.. باعصبانیت گفت: مگه صدات نمیکنم؟پاشو یه چیزی بخور ظهرم چیزی نخوردی بااخم برگشتم طرفش ولم کن نمیخورم اصلن...اصلن میخوام بمیرم دوباره صورتم خیس شدمیخوام بمیرم برم پیش باباومامانم سرموفروکردم تومتکاوزارزدم صدای پاشوشنیدم که از اتاق رفت بیرون بعدازکلی زارزدن پالتوموکندم وخوابیدم نصف شب ازشدت تشنگی بیدارشدم گلوم خشک بودبه سختی ازتخت پایین اومدم رفتم بیرون برق راهروروشن کردم باترس اطرافونگاه کردم از پله هاپایین رفتم برق آشپزخونه رو روشن کردم به طرف یخچال رفتم داشتم شیشه ی آب وبیرون میاوردم که صدایی شنیدم چیزی می خوای؟ ازترس چنان جیغی زدم که نگو شیشه ازدستم افتادوشکست آیدین بود.. به سرعت به طرفم اومدنترس منم..آیدا...آیدااا ولی من جیغ می زدم..صدای آرام آیدین پیچیدنترس عزیزم منم آروم باش. لبام میلرزیدباصدای لرزان گفتم ت..ت..ترسیدم ...امروز ازهمون اول صبح منوکشتی تا آخرشب مگه چکارت کردم؟ وای خدا چقدرتب داری خدایا چکار کنم؟ کمکم کردروی صندلی نشستم بطری دیگه ای ازیخچال بیرون آوردخالی کردتولیوان گذاشت جلوی لبم بیایکم آب بخور... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 خیلی تشنم بودآبو یه نفس خوردم. آیدین چرخی توآشپزخانه زدبعدباجاروخاک اندازبرگشت شیشه هارو جمع کردکمک کردبه تختم برگشتم موندم توکاراین بشرنه به اینکه منواینقدر زدنه به حالاکه مراقبمه هروقت چشماموبازمی کردم آیدین بالاسرم بودنمی دونم خواب بودم یابیدارآیدین تاصبح ازم پرستاری کردساعت هشت صبح از اتاقم رفت بیرون کمی بعد لباس پوشیده برگشت همینطورکه دکمه ی آستینشومی بست گفت:مدرسه نمیخوادبری به مدرسه زنگ زدم باید برم شرکت یه جلسه ی مهم دارم به معصومه خانوم گفتم برات سوپ درست کنه چشماش ازبیخوابی قرمزوخمار شده بود چشمموبستم سرموبرگردوندم که نبینمش پتوورموم کشیدچندثانیه بعدصدای پاشواز روی پله هاشنیدم بری که الهی برنگردی چون خیلی خسته بودم زودخواب رفتم. [[ **آیدین**]] خستم ازدست خودم ازدست خودم کلافم چطورتونستم دست روش بلند کنم برای یه لحظه فراموش کردم که اون یه بچست وبایدشیطنت کنه مجبوربودم ازیه جلسه ی مهم بگذرم وقتی پشت دراتاق مدیردیدمش بی خیال داشت باپاش روزمین خط می کشیدوقتی منودیدترسوتوصورتش دیدم وقتی فهمیدم چکار کرده به زورجلوی خندموگرفتم کاراش برام جالب بود از کارش خیلی ناراحت نشدم ولی وقتی نمره هاشو دیدم دیونه شدم این بچه اصلن درس نمیخوندحاضرجوابیش توماشین عقل ازسرم پروندتنها کسی که تاحالا جلوم ایستاد آیدابود.. نمی دونم چی شدکه زدمش ولی خیلی زودپشیمون شدم نمی دونستم که اینقدر بدزدمش منتظرشام شدم تاازاتاقش بیادبیرون وقتی گفت شام نمی خورم نگرانش شدم نهارم نخورده بودباعجله ازپله هابالا رفتم روتخت پشت به من درازکشیده بودوقتی متوجه حضورم شداز ترس نشست سرجاش وسلام دادفهمیدم خیلی ترسیده حقم داشت بدزده بودمش.... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 ازعموش درموردترس شبانش پرسیدم ک گفت:آیدابچه بودکه توی یه تصادف پدرومادرشوازدست میده آیداهم توماشین بوده توتاریکی شب ی بچه ی تنهامرگ پدرومادرش ...از اون به بعدازتاریکی وحشت داره. ازوقتی فهمیدم ازتاریکی وتنهایی می ترسه دراتاقمونبستم تاشاید کمی احساس امنیت کنه درسته هیچ احساسی بهش نداشتم ولی اون یه دختر ضعیف وبی دفاع بودحالاکه قبول کردکنارمن باشه بایدهمه چیزوبراش فراهم کنم هزینه ای که براش کردم که تومدرسش بمونه دربرابرمالو ثروت من چیزی نبود. [[**آیدا**]] درددلم تازه شد دهانموبازکردم ازداخل دندونم رفته بودروی گوشتم که خیلی دردداشت دوباره بغض وحشی به گلوم چنگ زدبه حال بی کسیوبدبختی خودم دوباره زارزدم کارآیدین برام قابل هضم نبودمگه یه شوخی چنین تاوانی داره؟خدا بکشتت بیات عوضی که باعث شدی من اینجوری بشم ایشالابا آیدین بریدزیر ماشین وله بشیددیگه نمی خوام تواین خونه باشم نمی خوام تواین قفس طلایی باشم دیگه تحمل ندارم لباساموپوشیدم آرام ازپله هارفتم پایین معصومه خانوم از آشپزخونه بیرون آمد سلام خانوم جان حالتون خوبه؟ نگاه نگرانشوبه من دوخت ادامه دادالهی بمیرم براتون دیروزدعواتون شد؟آقاشماروزد؟آخه صدای جیغتون می اومدبیرون ببخشیدخانوم ماهمه پشت دربودیم ولی جرات نداشتیم مداخله کنیم آخه آقااخراجمون میکنه. لبخندی زورکی به چهری نگرانش زدم می دونم خودتونو ناراحت نکنیدمهم نیست..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
2_5278449527576071150.mp3
6.8M
﷽ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ در ماه رجب، پیشنهاد میکنم حتما این صوت کوتاه از استاد میرباقری را گوش کنید و برای عزیزانتان ارسال کنید. مختصر و حاوی نکات بسیار مفید. =صَــــدَقِہ جاریه
این متن آرامش خوبی به آدم میده🌹 🌼ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﻬﺮ ﻧﮑﻦ 🌼ﭼﻮﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ کسی رﻮ ﻧﻤﯽﮐﺸﻪ 🌺ﻫﻤﯿﺸﻪ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻧﮕﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﯽﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ 🌺ﻭﻟﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻥ پس ﮔﺮﻓﺖ 🌼ﻫﻢ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻧﻔﺲ ﮐﺸﯿﺪﻥ ﻫﺴﺘﯿﻢ 🌼ﻓﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﻧﻔﺴﻬﺎﯼ ﺁﺧﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﯽﮐﺸﺪ 🌼ﭘﺲ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﻭ ﺷﮑﺎﯾﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭﯾﻢ 🌺ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯽﮐﻨﯽ 🌺ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﺗﻮﻧﯽ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﮐﻨﯽ 🌺ﻣﺜﻞ ﻣﺎﺭ، ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﻪ 🌺پاﺩﺯﻫﺮﺷﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﮔﯿﺮﻥ 🌼ﺳﻪ ﺩﺳﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﻧﺴﺎن‌ها ﺭﺍ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﻧﺒﺮﯾﺪ: 🌼ﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎ ﯾﺎﺭﯾﺘﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ 🌼ﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺩﺭﺳﺨﺘﯿﻬﺎ ﺭﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ 🌼ﮐﺴﺎﻧﯿﮑﻪ ﺩﺭﺳﺨﺘﯿﻬﺎﮔﺮﻓﺘﺎﺭﺗﺎﻥ ﮐﺮﺩﻧﺪ 🌺ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻘﻠﺶ ﺑﻨﮕﺮ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺛﺮﻭﺗﺶ 🌺ﺯﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻭﻓﺎﯾﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻟﺶ 🌺ﺩﻭﺳﺖ ﺭﺍﺑﻪ ﻣﺤﺒﺘﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﮐﻼﻣﺶ 🌺ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﺒﺮﺵ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﺩﻋﺎﯾﺶ 🌺ﻣﺎﻝ ﺭﺍﺑﻪ ﺑﺮﮐﺘﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭﺵ 🌺ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺸﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺑﺰﺭﮔﻴﺶ 🌺ﺩﻝ ﺭﺍﺑﻪ ﭘﺎﮐﯿﺶ، ﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺒﺶ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️