eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.5هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
20.3هزار ویدیو
16 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 اول توروتاجمودرآوردم چندگیرسربازکردم که آیدین واردشد اخماش توهم بود باکلافگی کراواتشوشل کردوکندبدون اینکه به من نگاه کنه روتخت درازکشیدوپشتشوبه من کرد داشتم ازشدت ناراحتی دق میکردم قلبم شکست آخه چرااینجوری میکنه؟ دستموبردم پشت لباسم تابندوبازکنم ولی نمی شد بالج قیچی کوچیکی ازروی میزآرایش برداشتم تابندوقیچی کنم از شانس گندم قیچی مستقیم رفت توکمرم صدام بلندشد:آخ کمرم بادست کمرمو ماساژدادم آیدین باشنیدن صدام سرشو چرخوندبادیدن صورت مچاله شده ی من ازروتخت پریدپایین:چی شدآیدا؟؟ باناله گفتم:قیچی رفت تو کمرم نگانگا کمرتو سوراخ کردی دوباره به تخت برگشت باغمی عظیم لباساموعوض کردم صورتموشستم گوشه ترین قسمت تخت خودم و مچاله کردم باناراحتی سرموچرخونم که بخوابم:آخ سرم بازچی شد؟ نشستم سرجام:گیررفت توسرم نشست دستشوکوبیدروپاش مگه درشون نیاوردی؟ نه نتونستم دودستی زدتوصورتش:وای خدا...پاشوبرق وروشن کن تادرشون بیارم برقوروشن کردم جلوش نشستم یکی یکی گیراروبازکردومدام آرایشگرولعنت فرستادموهام که بازشدن همینطوری بافتم ودرازکشیدم صبح دلم نمی خواست ازجام پاشم آیدین بیدارشده بود آیداساعت یازدست پاشو متکاروروسرم گذاشتم...... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 میخوام بخوابم ولم کن نه درس دارم نه مدرسه متکاروبرداشت آیداخانوم مامان اینا ی هفته دیگه اینجان برن دوباره تنهامیشیماااا چشمموبازکردم بادلخوری گفتم حال ندارم بروبعدامیام بی حرف رفت بیرون خوب می دونست دلیل بی حوصلگیم چی بودباتمام ناراحتیام رفتم حمام بایدازاین چندروزکه مامان اینا اینجان استفاده میکردم بعدازیه دوش حسابی بیرون اومدم لباسموپوشیدم آیدین کنارپنجره ایستاده بود ازش دلخوربودم موهاموخشک کردم ازدستشون کلافه شدم باغرغرگفتم: اه...بایدکوتاش کنم به طرفم چرخید چیو کوتاه کنی؟ موهاموازدستشون خسته شدم بایدپسرونه کوتاش کنم خودشوبه من رسوند و گفت اجازه نمیدم کوتاشون کنی من عاشقشونم آهی کشیدم وبه طرفش چرخیدم:چه فایده صاحب این موهارودوست نداری بااخم گفت:چرااین فکرومی کنی من این موهاروباصاحبش دوست دارم موهامو بالا بستم وشالمو سرکردم ازاینکه گفت دوسم داره خوشحال شدم ولی به روی خودم نیاوردم به طرف دررفتم به خودم مسلط شدمو رفتم پایین نمی خواستم این چندروزباقی مانده که خانوداه آیدین اینجان ناراحتیمو نشون بدم باصدای بلندسلام دادم سلام برهمگی ببخشیددیربیدارشدم .مامان:حق داشتی دخترکم دیروزخیلی خسته شدی کنارآرمین نشستم آیدینم خودشوکنارماجاداد مامان باذوق گفت وای آیدین نمیدونی همه چقدرازآیداتعریف کردن واقعاداشتن ازحسودی میترکیدن بابا روزنامشوکنارگذاشت:حسودی نداره پسرمن تکه بایدزنشم تک باشه بله دیگه آیدین پسرتونه منم که....چیزم بابا:توام پسرمی اگه این یه سال تخصصتو بگیری برات زن می گیرم اونم ازایران...... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 آره بابا دخترای ایران کجاودخترای اروپایی کجا ؟ راستش میخوام برای همیشه بیام ایران مامان: منم ازغربت خسته شدم دوست دارم برگردم ایران بابا :منم موافقم ولی فکرکنم تاکارای اونورو درس آرمین تمام شه یه سالی طول بکشه آیدین:واقعااگه برگردیدمام ازتنهایی درمیاییم **************************** چندروزگذشت وخانواده ی آیدین رفتن دوباره خونه سوت کورشد آیدین صبح تاعصرسرکاربعدباشگاه بعضی وقتام مهمونی منم ازبعدازشب عروسیمون گوشه گیرترشدم دلم نمی خواست حتی بادوستام حرف بزنم دیگه بامعصومه خانومم درددل نمی کردم خودموباکتابام مشغول کردم به اصرارآیدین کلاس کنکوررفتم به این ترتیب تابستون گذشت پیش دانشگاهیمو متفاوت شروع کردم دیگه ازاون آیدای شروشورشادخبری نبودآیدایی که باهمه سخت گیریهای زن عموش توی مدرسه شادوسرزنده نبود حتی بادوستاشم دیگه گرم نبود آیدین باسخت گیریهاش حس وشورونشاطو ازم گرفته بودتنها سرگرمیم کتاب شده بود یه روزسردزمستان بی حوصله وتنهاازپشت پنجره به برفهای ریزی که ازآسمان فرودمی اومد خیره شده بودم باصدای آیفن سرموچرخوندم معصومه خانوم دروبازکرد ازدیدن یاسی خوشحال شدموبه طرف دررفتم هوای سردصورتشوقرمزکرده بود جیغ کوتاهی زدم:وای یاسی خوش اومدی هموبغل کردیم سلام چقدهواسرده سلام خیلی خوشحال شدم بیاتو کنارهم نشستیم وخوش بش کردیم یاسمین جابجاشد:آیدابالاخره تصمیم گرفتیم عروسی کنیم باخوشحالی بغلش کردم:واقعامبارکه حالاکی؟ اسفنددقیقایه ماه دیگه خوشبخت بشیدهردوتون لیاقت همودارید مرسی عزیزم....... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 هاااا؟؟چراگفتی بین ماچیزی نیست؟ دهنش بوی گند میداد فهمیدم توحال خودش نیست ولی اون حتی تو مهمونی هاشونم هیچ وقت چیزی نمیخورد وب اعتقاداتش پایبند بود چقد عذاب کشیده ک همه چی و فراموش کرده باگریه گفتم به خداازدهنم دررفت توچشمام نگاه کرد ویقمو رهاکرد فریادزدودست به کمرایستاد:خفه شوووو لعنت به دهانی که بی موقع بازشود بازگستاخ شدم:چراخفه شم مگه دروغ گفتم؟ هنوز حرفم تمام نشده بودکه مثل وحشیا باپاکه هنوزکفشاش پاش بودزدتوشکمم جیغم بلندشدوبی تاب شدم آییییی دلم وای دلم توروخدانزن مردم خدااااا خوابیدم زمین وزانوجع کردم دستموگذاشتم رودلم ولی آیدین توحال خودش نبودهمچنان دستاشو بی رحمانه به سروصورتم کوبید دستاموکشید پرتم کردبیرون ساختمون:بروگمشونمیخوام ببینمت ازشدت دردکمرم راست نمی شددستام رودلم بودالتماس کردم کجابرم من که جاییوندارم بروقبرستون پیش مامانت اشکام بودن که بی تردیدپایین می اومدن توروخداالان شبه بزارفردامیرم زانوهام توان نداشت روی زمین افتادم پاهاشوگرفتم آیدین من میترسم توروخدابزاربیام تو...توروخداااا...ای دلم هق هق می کردم ولی آیدین صدامونمی شنیدرفت تودر و بست دلم چنگ زدم درعجیبی داشت بی تابم کرده بود خودموروی زمین جمع کردم به حیاط دراندشت پرازدرخت نگاه کردم دوباره ترس برم داشت محکم به درکوبیدم:آیدین توروخدامی ترسم غلط کردم بزاربیام تو...آیدین آیدین ...اینجاتاریکه آیدین .... زارزدم وگریه کردم ولی آیدین دروبازنکردسرمای زمستون توتن رنجورم رخنه کردبرف آروم آروم زمینوسفیدپوش میکرد دل دردشدیدی داشتم ترس برمن غلبه کرداحساس میکردم از لای درختا اشباح دارن به سراغم میان وای دلم ...خدا ...کمکم کن ازدرد به خودم می پیچیدم.... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 تاخونه ی معصومه خانوم خیلی راه بودتوان حرکت نداشتم باحال زارم شروع به خوندن آیت الکرسی کردم دل دردم هرلحظه شدیدترشدبدنم یخ کرده بودچندباربالا آوردم ودیگه چیزی نفهمیدم باضربه هایی که به صورتم میخوردچشماموبازکردم آیدین بودکه نگران صدام می کرد قادر به جواب دادن نبودم باصدای ضعیفی ناله کردم:د..دل..دلم آیدا...آیدا چشاتوبازکن [[**ایدین**]] امروز کارم تاشب طول کشیدبه ساعت روی دستم نگاه کردم ساعت هفته گوشیم زن خورد:الوبله داداش سلام آیدین خوبی؟ خوبم داداش چه خبرایاسی چطوره؟ ممنون داداش پایه امشب دورهمی داریم نه محسن آیداخونه تنهاست خوب اونم بیار تن صدام بالا رفت:محسن توکه میدونی آیدارواینجورجاها نمیبرم باشه ببخش ولی خودت بیا باشه ولی خیلی زودبرمی گردم همراه محسن یاسی به مهمونی رفتیم سرم خیلی شلوغ بودیادم رفت به آیداخبربدم دیربرمی گردم جمع دوستانم که کلا ازیادم بردخبرش کنم همه باهم می رقصیدن همون موقع چقدخداروشکر میکردم بابت دختری ک انقد باایمان و نجیب بود ایمان و اعتقادش برام قابل احترام بود چقددوسش داشتم... یاسی که ازرقصیدن خسته شده بودکنارم نشست پاشوروپاگذاشت کاش آیدارومی اوردی ...بیچاره همیشه توخونست آیدا ازاین دورهمیاخوشش نمیاد مگه میشه آدم ازجشن وشادی خوشش نیاد؟به نظرمن توبهش توجه نداری اخمی کردم:کی گفته بهش توجه ندارم؟ ولی امروز خیلی ناراحت بودبهم گفت تودوسش نداری وارتباطی باهم ندارید..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 مغزم سوت کشید سرمو به شدت به طرفش چرخوندم ابروهام به هم گره خورد:منظورت چیه یاسی؟ هیچی بابا منظوری نداشتم بی خیال بابا چراازاین حرفت منظوری داشتی محسن میانجی کرد: چتونه بچه هازشته یاسی تمومش کن دوباره بااصراربیشترپرسیدم: نه یه چیزی هست که یاسی پنهونش میکنه یاسمین نگاهی به محسن کرد: ای بابا ...ول کن نیست ...آیداگفت وای سرم ابروم پریدبالا چطور ممکنه آیداحرفی زده باشه باصدای یاسی به خودم آمدم ببین آیدین علم پیشرفت کرده اگه نمیتونی بگوبادارومیشه رفعش کرد محسن ازکنارم بلندشدوبااخموصدای محکم به یاسی گفت:نمیشه جلوی دهنتوبگیری؟؟ ازشوک بیرون آمدم یاسی چی میگه؟به من میگه مشکل دارم عصبی شدم وازجام بلندشدم یاسی واقعا آیدااین حرف وزده ببین آیدین مادوست توهستیم اگه مشکلی داری به مابگو عصبانی شدم گرگرفتم رفته بودم زیرسوال محسن زنتوجمع کن که بدجورومخمه محسن جلوی یاسی ایستاد:یاسمین خفه شودیگه آیدین مشکلی نداره یاسمین رخ به رخ محسن ایستاد اگه مشکل نداره پس چرا اینجوری میکنه داشتم دیوانه می شدم بی اختیارفتم سراغ ابمیوه هایی که توسینی چیده شده بودبه انی نکشید که چند تارو خوردم محسن دستمو گرفت:نکن داداش توعادت نداری ولم کن محسن دارم دیونه میشم توکه میدونی پس جلوی زنتوبگیر می دونی اگه بین بچه هاپخش بشه چه به روزم میاد؟ باشه خودم ساکتش می کنم حالا توآروم باش بایدآروم می شدم چندتا دیگه خوردم نزدیکای صبح به خونه رسیدم بادیدن آیداگرخیدم گیج بودم صدای گریه هاش والتماسشومی شنیدم ولی برام مهم نبود بایدادبش میکردم ازخونه پرتش کردم بیرون بی توجه به اینکه ازتاریکی میترسه ... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 خودموروکاناپه انداختم نمی دونم چقدرگذشت که چشمام و باز کردم به ساعت رودیوارنگاه کردم سرم دردمی کرد کلافه ازروی کاناپه بلندشدم به اطراف نگاه کردم چرااینجاخوابیدم؟تازه متوجه کارم شدم محکم زدم توسرم ...وای آیدا...به طرف دردویدم با بازشدن درآیدای چسبیده به درافتادتوخونه دست پاچه شدم بدنش یخ کرده بود رنگش سفیدشده بودلبش ازسرماترک خورده بودآروم چندبارزدم صورتش: آیدا...آیداجان ...آیداچشاتوبازکن به سختی چشماشوبازکردوباصدای خیلی ضعیف ناله کرد:دلم...دلم هرچقدفریادزدم وتکونش دادم فایده نداشت..آیدا...آیدا غلط کردم توروخداچشمت وبازکن خدالعنتم کنه چرااین کاروکردم چراعقلم ضایع شده بود بردمش زیرآب گرم بایدسرماروازتنش میگرفتم سریع پتوی دورشونه هاش انداختم به طرف ماشین دویدم راهی بیمارستان شدم بین راه ب محسن زنگ زدم صدای خواب آلودش توگوشی پیچید : الو باصدای گرفته بدون سلام گفتم: الومحسن آیداحالش خوب نیست خودتوبرسون بیمارستان منتظرحرف محسن نشدم گوشی قطع کردم پاموروپدال فشاردادم نمی دونم چطوربه بیمارستان رسیدم محسن بادیدن جسم بی جان وسرد آیدا گفت: آیدین چی شده؟؟ باگریه گفتم: آیدا...آیدایخ کرده بااخم شروع به معاینه کرد تندی گفتم قبل ازاینکه ازحال بره گفت دلم دردمیکنه همینطورکه معاینه می کردبااخم به من نگاه کرد: تاکی می خوای به این کارات ادامه بدی آیدین؟ جوابی برای این کارم نداشتم پرستاروصداکرد....... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۵ خیلی سریع آزمایش وعکس رنگی وسونو فقط سریع چشم دکتر پرستارآید
🥀 مهم آیدای برگ گلم بودکه داشت بامرگ دست وپنجه نرم میکرد من بی رحمی کردم نامردی کردم اشکاموپاک کردم بابی تابی از زمین سردبیمارستان جداشدم: یاسی پس کی عمل تموم میشه دلم داره آتیش میگیره توروخدابرویه خبربگیر نگران نباش محسن کارشوخوب بلده ..منم مقصرم اون دخترازدهنش دررفت من خنگم فکرکردم اینجوری کمکتون میکنم. دراتاق عمل بازشدومحسن بیرون اومد دویدم طرفش:داداش چی شد حالش خوبه؟ محکم زدتوسینم:آره خوب میشه روانی وقتی مرخص بشه نمیزارم بیادخونت میبرمش پیش خودم توام جرات داری حرفی بزن به خاطرگندی که زده بودم زبونم کوتاه بود درحال حاضرخوب شدن آیدامهم تربود بی تاب به اتاق عمل خیره شدم: پس چرانمیارنش؟ صدای محسن کمی آرام ترشد دستی روی شونم زد: میارنش نگران نباش برای این سن عمل سختی بودشانس آوردیم مجبورنشدیم طحالشو دربیاریم ...باچی زدیش روانی سرموبه زیرانداختم: باپا...توحال خودم نبودم کمی بعدآیداروبیرون آوردن رنگ به رونداشت همونجا خیمه زدم روسرش به اتاقش منتقل شد منم بانگرانی دنبالش میرفتم چشمای معصومشو بسته بود مژهای بلندش روی گونه های برجستش جاخوش کرده بود لبش ازسرماترک خورده بود چطوراین کاروباهاش کردم؟چراصدای گریه والتماسشو نشنیدم؟لعنت به منو من بادست خودم همه ی آرامشمو انداختم روتخت بیمارستان بی توجه به محسن ویاسمین اشک ریختم هردوشون درسکوت منو عشقمومی دیدن بایداین غرورلعنتی بشکنه :محسن دستاش تکان خورد..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۶ مهم آیدای برگ گلم بودکه داشت بامرگ دست وپنجه نرم میکرد من بی ر
🥀 محسن کنارتختش روبروبه من ایستاد داره به هوش میاد مواظب باش زیادتکان نخوره برای بخیه هاش خوب نیست آیداکمی سرشوحرکت داد چشمای خوش رنگشو کمی بازکردوبست باناله گفت: آیدین می ترسم دست آزادشو ب طرف سقف درازکرد می ترسم ببین دارن ازپشت درختامیان بیرون آیدین می ترسم کمکم کن توروخدا... حرکاتش شدیدترشدانگارمی خواست فرارکنه ای دلم ...نزن توروخدانزن ...مامان ...بابا اشک ازگوشه ی چشمش ریخت ازاینکه باعث این همه دردبودم خودم لعنت فرستادم محسن چرااینجوری می کنه ...؟؟ محسن چنان نگاه غضب ناکی بهم کرد که لال شدم هنوزکامل به هوش نیامده ترس وحشت دیشب توجونش خدالعنتت کنه آیدین محسن توروخدایه کاری بکن آیدین آروم باش حال وروزتو دیدی؟قوی باش دستی به صورتم کشیدم واشکموپاک کردم:آیداازتنهایی وتاریکی میترسه ولی من بیرونش کردم اگه تو رازدارش بودی اینجوری نمی شد می دونم آیدین منو ببخش من بایدررازشونگه می داشتم آیداکم کم هوشیاریش وبه دست آوردچشماشوبازکرد اول محسن ودیدسرش وکه چرخوندمن یاسی ودیدبادیدن من خودشوعقب کشیدو صدای جیغش بلندشد:آیییییییی....دلم محسن سریع گفت:آیداجان آبجی من آروم باش عزیزم به محسن چشم دوخت باتمام بی حالی گفت:من کجام دلم ...... عزیزم بیمارستانی ...نترس من کنارتم به زودی خوب میشی دلم دلم دردمی کنه آیداجان مجبور شدیم ی عمل ساده روت انجام بدیم زودی خوب میشی چشماش وبه هم فشاردادآرام دستشوروی دلش گذاشت...... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۷ محسن کنارتختش روبروبه من ایستاد داره به هوش میاد مواظب باش زیا
🥀 چرا؟مگه من چم شده؟ چیزی نیست زودخوب میشی بدون اینکه به من ویاسی نگاه کنه گفت:بگواینابرن بیرون نمیخوام ببینمشون منو یاسی به هم نگاه کردیم حق داشت هردوی مادرحقش بدکردیم به خصوص من... محسن بانگاه به مافهموندبریم بیرون خاک برسرم که دوستم شده پناه زنم بدون حرف ازاتاق زدیم بیرون پشت درایستادیم باپابه زمین ضرب می زدم یاسمین آهی کشید حق داره نخوادماروببینه من بابی فکریم باعث شدم بایداول بامحسن حرف میزدم نه اینجوری تو و اونو ناراحت کنم توام بااون حال بیفتی به جونش بدون حرف به دیوارروبروم خیره شدم اگه نخوادبامن بیادخونه چی؟دستی به صورتم کشیدم من بدون آیدامیمیرم آره میمیرم...چطوری راضیش کنم برگرده کاش یه فرصت بهم بده اخلاق گندمو عوض کنم یک ساعت گذشته بودهنوزمحسن پیش آیداست دیگه دارم کلافه میشم کاش محسن بتونه راضیش کنه که منو ببینه محسن بیرون اومد هنوز لحن جدیی داشت بریدداخل تاراضیش کردم پدرم دراومد انگشت اشاره اشو جلوهردومون گرفت:فقط اینوبدونیدهردوتون بد به این بچه ضربه زدید یاسی بزارآیدین بره فعال توبروسرشیفتت اینقدرجدی بودکه یاسی بدون حرف ازمادورشدورفت به طرف آیدا پرواز کردم آیدابی حال به درخیره بودبه طرفش رفتم بازخودش باسختی جمع کردقبل ازاینکه تکان شدیدی به خودش بده خودموبهش رسوندم آیداجان آروم باش چشماشوازشدت درد بهم فشرد ناله کرد آی دلم خیلی درد می کنه ناله هاش شدیدترشد باعجله رفتم بیرون محسن هنوزپشت دربود محسن بیاحالش بده محسن پرستارو صدازدبا مسکنی که براش زدن آیداکم کم به خواب رفت:محسن سرمش وچک کردوگفت:من کاردارم بایدبرم حواست بهش باشه سعی کن دل شکسته شو ب دست بیاری......... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۶ مهم آیدای برگ گلم بودکه داشت بامرگ دست وپنجه نرم میکرد من بی ر
🥀 محسن کنارتختش روبروبه من ایستاد داره به هوش میاد مواظب باش زیادتکان نخوره برای بخیه هاش خوب نیست آیداکمی سرشوحرکت داد چشمای خوش رنگشو کمی بازکردوبست باناله گفت: آیدین می ترسم دست آزادشو ب طرف سقف درازکرد می ترسم ببین دارن ازپشت درختامیان بیرون آیدین می ترسم کمکم کن توروخدا... حرکاتش شدیدترشدانگارمی خواست فرارکنه ای دلم ...نزن توروخدانزن ...مامان ...بابا اشک ازگوشه ی چشمش ریخت ازاینکه باعث این همه دردبودم خودم لعنت فرستادم محسن چرااینجوری می کنه ...؟؟ محسن چنان نگاه غضب ناکی بهم کرد که لال شدم هنوزکامل به هوش نیامده ترس وحشت دیشب توجونش خدالعنتت کنه آیدین محسن توروخدایه کاری بکن آیدین آروم باش حال وروزتو دیدی؟قوی باش دستی به صورتم کشیدم واشکموپاک کردم:آیداازتنهایی وتاریکی میترسه ولی من بیرونش کردم اگه تو رازدارش بودی اینجوری نمی شد می دونم آیدین منو ببخش من بایدررازشونگه می داشتم آیداکم کم هوشیاریش وبه دست آوردچشماشوبازکرد اول محسن ودیدسرش وکه چرخوندمن یاسی ودیدبادیدن من خودشوعقب کشیدو صدای جیغش بلندشد:آیییییییی....دلم محسن سریع گفت:آیداجان آبجی من آروم باش عزیزم به محسن چشم دوخت باتمام بی حالی گفت:من کجام دلم ...... عزیزم بیمارستانی ...نترس من کنارتم به زودی خوب میشی دلم دلم دردمی کنه آیداجان مجبور شدیم ی عمل ساده روت انجام بدیم زودی خوب میشی چشماش وبه هم فشاردادآرام دستشوروی دلش گذاشت...... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۷ محسن کنارتختش روبروبه من ایستاد داره به هوش میاد مواظب باش زیا
🥀 چرا؟مگه من چم شده؟ چیزی نیست زودخوب میشی بدون اینکه به من ویاسی نگاه کنه گفت:بگواینابرن بیرون نمیخوام ببینمشون منو یاسی به هم نگاه کردیم حق داشت هردوی مادرحقش بدکردیم به خصوص من... محسن بانگاه به مافهموندبریم بیرون خاک برسرم که دوستم شده پناه زنم بدون حرف ازاتاق زدیم بیرون پشت درایستادیم باپابه زمین ضرب می زدم یاسمین آهی کشید حق داره نخوادماروببینه من بابی فکریم باعث شدم بایداول بامحسن حرف میزدم نه اینجوری تو و اونو ناراحت کنم توام بااون حال بیفتی به جونش بدون حرف به دیوارروبروم خیره شدم اگه نخوادبامن بیادخونه چی؟دستی به صورتم کشیدم من بدون آیدامیمیرم آره میمیرم...چطوری راضیش کنم برگرده کاش یه فرصت بهم بده اخلاق گندمو عوض کنم یک ساعت گذشته بودهنوزمحسن پیش آیداست دیگه دارم کلافه میشم کاش محسن بتونه راضیش کنه که منو ببینه محسن بیرون اومد هنوز لحن جدیی داشت بریدداخل تاراضیش کردم پدرم دراومد انگشت اشاره اشو جلوهردومون گرفت:فقط اینوبدونیدهردوتون بد به این بچه ضربه زدید یاسی بزارآیدین بره فعال توبروسرشیفتت اینقدرجدی بودکه یاسی بدون حرف ازمادورشدورفت به طرف آیدا پرواز کردم آیدابی حال به درخیره بودبه طرفش رفتم بازخودش باسختی جمع کردقبل ازاینکه تکان شدیدی به خودش بده خودموبهش رسوندم آیداجان آروم باش چشماشوازشدت درد بهم فشرد ناله کرد آی دلم خیلی درد می کنه ناله هاش شدیدترشد باعجله رفتم بیرون محسن هنوزپشت دربود محسن بیاحالش بده محسن پرستارو صدازدبا مسکنی که براش زدن آیداکم کم به خواب رفت:محسن سرمش وچک کردوگفت:من کاردارم بایدبرم حواست بهش باشه سعی کن دل شکسته شو ب دست بیاری......... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138