هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🔅#پندانه
✍ رفتار درست با همسایه
🔹روزی پسری از خانواده نسبتا مرفه، متوجه شد مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواسته است.
🔸پسر متعجب به مادرش گفت:
دیروز کیسهای بزرگ نمک برایت خریدم. برای چه از همسایه نمک طلب میکنی؟
🔹مادر گفت:
پسرم، همسایه فقیر ما همیشه از ما چیزهایی طلب میکند. دوست داشتم از آنها چیز سادهای بخواهم که تهیهاش برایشان سخت نباشد.
🔸در حالی که هیچ نیازی به آن ندارم ولی وانمود کردم من نیز به آنها محتاجم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برایشان آسان باشد و شرمنده نشوند.
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
پروردگارا؛
اوج دوست داشتن ازتو سرچشمه می گیردو همه عاطفه هااز عطوفت توسرشاراست.
خداوندا؛
مارا،همیشه شادودرپناه مهربانی ات،کمال ونور حقیقی رادردرونمان زنده نگه داروسلامتمان بدار.
کمک بفرماکه دوستی ها نه براساس نفع وریا ،
بلکه براساس یکرنگی و یکدلی وپاکی پایدارگردد.
بارالها؛
دلهایمان راسرشارازنور ایمان بفرما.
بیماران را شفای عاجل و کامل عنایت بفرما.
فرزندانمان را صالح و مصلح بفرما.
به خانه ها،عشق و آرامش ارزانی بفرما.
«آمین»
سلام روزتان باشادی وسلامتی همراه باد.🤲🏻🤲🏻🌹🌹
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
اگر نميتوانى آدم خوبه ى زندگی دیگران باشی...
اگر براى ياد دادنِ همان خوبى هايى كه خودت بلدى ناتوان شده ای ...
و اگر خوبى كردى و بدى ديدى
فقط كنار بكش...
▫️اما بد نشو و بدی نکن▫️
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
👈 "خداوند همیشه مراقب بندگانش هست"
🔆 غروب یک روز بارانی زنگ تلفن به صدا در آمد.
زن گوشی را برداشت.
آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتی خبر تب و لرز شدید دختر کوچکش را به او داد.
🔆 زن تلفن را قطع کرد و با عجله به سمت پارکینگ دوید ، ماشین را روشن کرد و به نزدیکترین داروخانه رفت تا داروهای دختر کوچکش را بگیرد.
🔆 وقتی از داروخانه بیرون آمد ، متوجه شد بخاطر عجله ای که داشته کلید را داخل ماشین جا گذاشته است.
زن پریشان با تلفن همراهش با خانه تماس گرفت.
پرستار به او گفت: که حال دخترش هر لحظه بدتر می شود.
🔆 او جریان کلید اتومبیل را برای پرستار گفت.
پرستار به او گفت که سعی کند با سنجاق سر در اتومبیل را باز کند.
زن سریع سنجاق سرش را باز کرد ، نگاهی به در انداخت و با ناراحتی گفت: ولی من که بلد نیستم از این استفاده کنم.
🔆 هوا داشت تاریک میشد و باران شدت گرفته بود. زن با وجود نا امیدی زانو زد و گفت:
"خدایا کمکم کن."
در همین لحظه مردی ژولیده با لباس های کهنه به سویش آمد.
زن یک لحظه با دیدن قیافه مرد ترسید و با خودش گفت:
خدای بزرگ ، من از تو کمک خواستم آن وقت این مرد ... ؟!
🔆 زبان زن از ترس بند آمده بود ، مرد به او نزدیک شد و گفت: خانم ، مشکلی پیش آمده؟
زن جواب داد: بله ، دخترم خیلی مریض است و من باید هرچه سریع تر به خانه برسم ولی کلید را داخل ماشین جا گذاشته ام و نمی توانم درش را باز کنم.
🔆 مرد از او پرسید که آیا سنجاق سر همراه دارد؟!
و زن فورا سنجاق سرش را به او داد و مرد در عرض چند ثانیه در اتومبیل را باز کرد.
زن بار دیگر زانو زد و با صدای بلند گفت:
"خدایا متشکرم."
🔆 سپس رو به مرد کرد و گفت: آقا متشکرم ، شما مرد شریفی هستید.
مرد سرش را برگرداند و گفت: نه خانم، من مرد شریفی نیستم.
من یک دزد اتومبیل بودم و همین امروز از زندان آزاد شده ام.
🔆 خدا برای کمک به زن یک دزد فرستاده بود ، آن هم یک دزد حرفه ای.
زن آدرس شرکتش را به مرد داد و از او خواست که فردای آن روز حتما به دیدنش برود.
🔆 فردای آن روز وقتی مرد ژولیده وارد دفتر رئیس شرکت شد ، فکرش را هم نمیکرد که روزی بعنوان راننده مخصوص در آن شرکت بزرگ استخدام شود !
آری هم مرد سر کار شرافتمندانه ای رفت و هم زن مریضش مداوا شد🍂🌹🌙
خدا گر ز حکمت ببندد دری
ز رحمت گشاید در دیگری
⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱⋱
أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ عَلَی آلِ مُحَمَّد 🌹📿
⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰⋰