من کنار سید نشسته بودم
و سید هم طبق معمول
شال سبزش را روی سرش انداخته بود
و با سوز و گداز خاصی مشغول
خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود
بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبز
خود را بر گردن من گذاشت
با تعجب پرسیدم: این چه کاری است؟
گفت: بگذار گردن تو باشد
بعد از لحظه ای دیدم جمعیت حاضر
به سوی من آمدند و شروع کردند
به بوسیدن و التماس دعا گفتن
با صدای بلند گفتم:
اشتباه گرفتهاید مداح ایشان است
اما سید کمی آنطرف تر ایستاده بود
و با لبخند به من نگاه می کرد
#شهیدسیدمجتبیعلمدار
🌱|@amar_Karbala
..
📝توی خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند.
حاج حسین خرازی بی قرار بود اما به رو
نمی آورد. خیلی ها داشتند باور میکردند
اینجا آخرشه. یه وضعی شده بود عجیب.
توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد و گفت: هر جور شده با بی سیم، محمدرضا تورجی زاده را پیدا کن.
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند.
حاجی بیسم را گرفت و با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی زاده چند خط روضه حضرت زهرا برام بخون. تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت!
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند. خط را گرفته بودند. عراقی ها را تار و مار کرده بودند. با توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود.
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده🥀
#یادشهداباصلوات | #یازهراس
🌱|@amar_Karbala
3.04M
🍃 روایتی جذاب!
🎵 در سرزمین طلائیه
🎤 #شیخ_داوود_هاشم_پور
🌱|@amar_Karbala
هوا خیلے سرد بود
یڪنفر داشت از سرما
به خودش مےلرزید..
پتویش را برداشت و
روی او انداخت،گفت:
مجاهدین عراقے ودیعهی امام
در دست من هستند..
#شهید_دقایقے
🌱|@amar_Karbala
~🕊
#شهیدانه
یکی از باور هایش این بود که خیلی از مشکلات ما با حضور و قدم شهدا حل میشود. به برکت شهدا حل می شود.
برای همین، هم پای کار راهیان نور بود و هم تشییع شهدا...
وقتی پای شهدا میآمد وسط، از همه چیزش میزد تا برایشان بدود...
#شهید_جواد_محمدی♥️🕊
🌱|@amar_Karbala
ای کسانی که «یابن الحسن»
و «یابن الزهرا» میگویید
و عاشق مهدی(عج) هستید
مهدی(عج) در بیابانهای خون رنگِ
خوزستان که در هر وجبش گلی پرپر شده
مهدی(عج) در میان چادرهای رزمندگان است
مهدی(عج) پیشاپیش سربازانش است ..
• شهید مجید محمّدزاده🕊•
🌱|@amar_Karbala
جمعه.mp3
12.21M
من از دیار حبیبم غریب افتادم
بیا بیا گل نرگس برس به فریادم...
🎙 حاج منصور #ارضی
یاد غروب های شلمچه
🌱|@amar_Karbala
عاشق سید بود
آرزو داشت یبار از نزدیڪ
سید رو ببینه..نشد
تا سید توی فکه رفت رو مین
چند سال بعدش
با کاروان اومده بود راهیان نور
خواب سید رو دید
تو خواب سید گفته بود:
اگه میخوای منو ببینی
فردا فلان جا وعده..
دیر رسید به قرار
سید رفته بود
واسش پیغام نوشته بود رو دیوار:
آمدیم..نبودید..وعده ما بهشت..
#شهیدسیدمرتضیآوینی
🌱|@amar_Karbala
یادمه از اولین دوره های راهیان نور که رفته بودم وقتی وارد هویزه شدیم
قشنگی فضاش ما رو گرفت☺
کسایی که رفتن هویزه میدونن چے میگم...
جلوی درش کفشاتو میگیرن و واکس میزنن
از تونل سر بندها که عبور میکنے،
میرسی به یه حیاط که دو طرفش شهدا دفنن💚
و چند تا درخت رو مزار بعضی شهدا سایه انداخته و دلچسبی فضا رو دو چندان میکنه😊
یادمه وارد شدیم و راوی روایت گری میکرد
یکی از بچه ها که سابقه دار بود اصرار کرد
بچه ها بریم سر قبر شهید علی حاتمی
پرسیدیم چرا بین اینهمه شهید به اونجا اصرار داری؟؟
گفت: بیاین کارتون نباشه😬😁
رفتیم رو مزار شهید و مشغول فاتحه و صحبت و...
دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایستادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت میکشیدن جلو بیان😬
برام جای تعجب بود🙄
خوب بقیه شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحه بخونن😶
که این رفیقمون گفت:
آخه این شهید مسئول کمیته ازدواجه 😀💍
هر کے با نیت بیاد سر خاکش سریع ازدواج میکنه😅
(پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن😂😂)
ما هم از قصد هے کشش میدادیم و از روی مزار بلند نمیشدیم...😂
یهو راوی اومد بلند جلومون
با صدای بلند و خنده گفت:
آقایون!
این شهید شوهر میده ها...
زن نمیده به کسی 😂😂
یهو همه اطرافیا و اون خواهرای پشت سری خندیدن 😐😐
و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم 😬🚶♂
البته راویه الکے میگفت
خیلی بچه ها با نیت اومدن و ازدواج هم کردن😂😂
اقایون و خانمایے که راهیان میرید،
مزار شهید علی حاتمی تو هویزه فراموش نشه😅😉✌️🏻
پن: شهید مسئول کمیته ازدواج
#شهید_علی_حاتمی
🌱|@amar_Karbala
صبح تا شب میجنگیم
شب هام زخمهای
هم رو میبندیم..
خداقوت
زخم زبون خورا
بچه های فابریک انقلاب :)✌️🏻
🌱|@amar_Karbala
حاج رضا فرمانده قرارگاه مشترک راهیان نور بود یک روز جواد تاجیک یہ کاروان راوے براے آموزش روایت گرے میخواست ببره یادمان بلفت دوپازا چون حاج رضا تو اون عملیات شرکت کرده بود میخواست بره عملیات رو براے راوے ها توضیح بده از قضا اونروز روز شهادت امام صادق بود شب زنگ زد بہ من گفت مرتضے امشب شب شهادت امام صادق بود کسے نبود برام روضہ بخونہ فردا ساعت 5صبح بیا یادمان منم میام اونجا برام روضہ بخون جاتون خالے چہ روضہ اے هم شد اون روزا حاج آقا واقعا نورانے شده بود میگن آدما دم دم هاے شهادت نور بالا میزنن حاج رضا هم اینجورے بود.
منبع: پروانہ هاے شهر دمشق
#شهیدرضافرزانہ
🌱|@amar_Karbala
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
در گهواره چوبی ؛ پسری هست هنـوز
🌱|@amar_Karbala
صداقت و شهادت
اتفاقی هم قافیه نشدهاند!
اگر صادق باشیم
حتما شهید میشویم
ليَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِم
#حاجحسینیکتا
🌱|@amar_Karbala
توقلبیکهجایشهیدنیست
اونقلبنیست
قبرِ! 🧑🏽🦯
_حاجحسینیکتا
🌱|@amar_Karbala
امتحانِ خدا جلو رومونه ؛
اونی بعدا سرش بالاست
وسینهش جلو ، که اینجا
نمره یِ منفی نگیره !
حواسمون باشه شرمنده یِ
آقا نشیم . . .
#شهید_صدر_زاده
🌱|@amar_Karbala
یادت باشهها
اول امام زمان{عج} یاد تو میکنه
بعد تو یاد امام زمان{عج} میافتی! :)💔
#حاجحسینیکتا
🌱|@amar_Karbala
«خواهران را دعوت میکنم به رعایت حجاب و برادران را به استفاده نابجا نکردن از چشمان»
#شهیدمجتبیپورهاشمی
🌱|@amar_Karbala
وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرفها پرسیدم. گفت: «درجهی خوب و ممتاز رو #شهدا گرفتن.
من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجهی اونا که یه درجهی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم و رسم درست کنیم که باختیم!»
سردارمدافعحرم
شهیدحاج#حسین_همدانے🌹
🌱|@amar_Karbala
انسان، با سوختن ساخته میشـــود
و هرکس از ســـوختن فرار کند،
خام مــیماند..!
-شَهیدمـُطهری
🌱|@amar_Karbala
هَمیشِہهَمرَنگِجَماعَتنَشو!✋🏻
عِدھاىهَمرَنگِجَماعَتشُدَندوتَبدیلشُدند
بِهقاتِلانِحُـسینعَلیهِالسَلام...
🌱|@amar_Karbala
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا شلمچه
هوای اینجا را نفس بکش
بوی چادر خاکی کسی می آید...
#شلمچه 🌷
#چادر_خاکی🥀
🌱|@amar_Karbala
بعضےها هم هستند
نه میخوان سنگ قبری داشته باشند
نه میخوان کسی بالاسر قبرشون وایسه
اینجور آدما رو میگن گمنام مفقودالاثر
یعنی ته ته شھادت...
یعنی حضرت زهرا برات ویژھ مادری ڪنن... :)
🌱|@amar_Karbala
📝روایت شهید حاج قاسم سلیمانی از شهید عماد مغنیه:
🔹در حالی که خالق و فرمانده بسیاری از پیروزی ها بود، اما هیچ گاه از خودش تعریف نمی کرد. یک بار در جنوب لبنان جلسه ای برگزار کرده بودیم با اینکه نام او را زیاد شنیده بودند اما او را نمی شناختند. یک بار یکی از اعضا اعتراض کرد و گفت: "تو کی هستی که هر روز به این جلسه می آیی و می روی؟ باید ظرف ها را هم بشویی!" او قبول کرد و کار را انجام داد بعدا فهمیدم که او حاج عماد است...
#شهیدحاج_عمادمغنیه
🌱|@amar_Karbala
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بیحاصلی و بیثمری بود...
🌱|@amar_Karbala