مردی که یک شهر دوستش داشتند...
گرگ و میش #سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم، چشمم به #رفتگر محله افتاد صورت خود را با پارچه ای پوشانده است، نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ما نبود، کنجکاو شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز، #آقا_مهدی است.
آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ شما رو چه به این کارا؟
علاقه ای به جواب دادن نداشت! خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم!
"زن رفتگر محله، مریض شده بود، بهش مرخصی نمیدادن میگفتن اگه تو بری نفر جایگزین نداریم، رفته بود پیش #شهردار و آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش".
اشک تو چشام جمع شد هر چی اصرار کردم آقا مهدی جارو رو به من، نداد، خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا کسی متوجه نشه... اون روز خیابان توسط مهدی باکری، شهردار #ارومیه جارو شد.
این عماریون
روزی که #سردارشهید_حاج_احمد_کاظمی در پشت بی سیم هر چه تلاش کرد تا #آقا_مهدی را از دهان آتش شعله ور جنگ در جاده بصره - العماره به عقب بکشد، موفق نشد. چرا که آقا مهدی خود را در میانه بهشت یافته بود و جالب این که او هم تلاش می کرد تا لذت شهد آن بهشت را از طریق بی سیم به احمد کاظمی هم بچشاند. حتما صدای مکالمه بی سیمی شهید باکری با شهید کاظمی رو شنیده اید.
#احمد_چه_ده_با_صفاییه
#دفاع_مقدس
#شهید_مهدی_باکری
#شهید_احمد_کاظمی
#عملیات_بدر
#شهدا
#شرق_دجله
#طلائیه
#سردارشهید_حاج_حمید_باکری
#جهادتبیین
#سلام_برشهیدان
#پای_کار_انقلاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#در_آرزوی_شهادت
#یازینب