دو روز بعد ۲۳#مهر #عصر #پنجشنبه من اصلاً منتظر تماسش نبودم داشتم با برادرم تلفنی صحبت میکردم که دیدم پشت خطم #مسلم هست، خیلی با هم صحبت کردیم و بیشتر #نگران #مبینا بود که نکنه بچه #بهانه #پدر را بگیرد که هم من و هم خودش اذیت بشیم.
😭😭
🍃🌷🍃
هر وقت #مسلم #مأموریت میرفت نمیگذاشتم که با #مبینا #تلفنی #صحبت کند، چون بعد از اینکه #مبینا #صدای #پدرش را میشنید #بهانههایش #بیشتر
می شد.😭😭
🍃🌷🍃
اما آن روز تا گفت گوشی را بده به #دخترم، #مبینا را صدا کردم و گوشی را به او دادم و بعد از اینکه با #مبینا صحبت کرد گوشی را خودم گرفتم.😭
🍃🌷🍃
گفت: سلام به پدر و مادرت برسان و #مواظب #خودت باش و خداحافظی کرد. فردای آن روز #مسلم #زخمی شده بود😭. هرچند هیچوقت تصور نمیکردم روزی #مسلم من نیز به #شهادت برسه.😭😭
🍃🌷🍃