وقتی از فرزندانم درخواست میکردم #وصیت نامه ی پسرم را برایم بخواند شور و شوقم برای بافتن آن زیاد می شد و به هیچ چیز دیگری فکر نمیکردم.
برای بافت این فرش خیلی زحمت کشیدم و فرزندانم نیز به من خیلی کمک کردند و این قالیچه را با عمق عشق و #ارادت مادرانه نسبت به فرزند #شهیدم بافتم.😔
این قالیچه در اندازه ی یک متر در دو متر بافته شد و امیدوارم بعد از بافتن بتونم این قالیچه را به رهبر معظم♡ انقلاب تقدیم کنم.
برای بافتن این فرش #همیشه وضو داشتم و با #صلوات و خواندن #دعای فرج شروع به بافتن آن کردم و ثواب این صلوات ها رو هم به روح فرزند شهیدم تقدیم کردم.😔🍃⚘🍃
[هدفم از بافتن این فرش ، #زنده نگه داشتن یاد و نام فرزند شهیدم و #سلامتی مقام معظم رهبری♡ است که امیدوارم خداوند این کار هر چند ناچیز را از من قبول کند.]
فرزند شهیدم این وصیت نامه را ۱۹ روز قبل از شهادت نوشت و گویا به پسرم الهام شده بود که شهید میشه.😔
🍃⚘🍃
امسال هم نیت کردم که تا پایان سال بتونم #وصیت نامه ی فرزندم را بر روی #قالیچه ببافم و قدم کوچکی در راه فرزند شهیدم بردارم که به کمک خداوند تا حالا هم موفق شدم.
کار بافتن وصیت نامه بر روی قالی در حالت عادی بسیار سخت و مشکله و برای من هم که سواد نداشتم تقریباً غیر ممکن بود ولی با کمک فرزندانم این کار را شروع کردم.
با کمک اهالی محل و فرزندانم به کلاس های #نهضت سوادآموزی رفتم و به خاطر #هدفی که داشتم با این سن و سالم ، سواد خواندن و نوشتن رو پیدا کردم تا بتونم #وصیت نامه را بخونم.
در قدم اول ، پسرم وصیت نامه ی برادرش را به شکل خوانا و با خط بزرگ برایم چاپ کرد.
بعد به تعداد فرزندانم ۵ تخته فرش و گلیم بافتم و آنها را به بچهها دادم و آنها هم به عنوان یادگاری از من آنها را در دیوار خانههایشان نصب کردند.
[با توجه به این که بی سواد بودم کار بافت هر کدام از آنها بیش از ۶ ماه طول میکشید و من هم با وضو و خواندن دعای فرج برای سلامتی رهبر و جوانان و نابودی دشمنان ، شب ها چند هزار صلوات می فرستادم.]
#وصیت نامه ی پسرم باعث شد #قرائت قرآن را یاد بگیرم و هر سال در ایام سال جدید با چرخ خیاطی قدیم خودم که بیش از ۶۰ سال است آن را دارم برای بچههای بی سرپرست و تحت پوشش بهزیستی لباس می دوزم و همه ی اینها را مدیون #فرزند شهیدم هستم.🍃⚘🍃
بزرگترین آرزویم تا قبل از رفتن از این دنیا و ملحق شدن به فرزند شهیدم اینه که برم #دیدار حضرت آقا♡ و یکی از فرشهایی را که بافتم بهشون هدیه کنم. 😭😭
سرانجام#شهیدعزت الله کرمعلی هم در تاریخ ۶۲/۰۲/۲۴ در منطقه ی قصر شیرین به آرزویش که همانا شهادت بود رسید.🍃⚘🍃
پیکر ایشان در زادگاهش در شهرستان نهاوند خاکسپاری شد.🍃⚘🍃
اصرار ڪردیم ، سلیم 🥀گفت یڪشب به من مهلت بدهید ، فرماندۀ گردان بودم و برادرانم🥀 در چادر ما خوابیده بودند . نیمه شب دیدم در خواب دست و پا میزند و گریه میڪند از خواب بلند شد و گفت . خواب دیدم میخواهم شهید🥀شوم و شما نمیگذارید😭
فرداے آن روز دنبالش میگشتم . دیدم شاد و خندان و رقصان رقصان میآید . آنها براے عبادت شبانهشان قبر درست ڪرده بودند😭 به من ڪه رسید گفت : «مزدم را گرفتم در این عملیات شهید خواهم شدسلمان🥀 هم فردایش خبر شهید شدنش را داد😭
آنها یک #وصیت نامۀ مشترک نوشتند😭 گفتم اگر یک نفر از شما شهید🥀 شد ، چگونه از وصیت نامه مشترک استفاده شود . گفتند خاطرت جمع باشد
من فرماندۀ گردان بودم . وقتے عملیات اعلام شد ، تصور خداحافظے چهار برادر ڪه دو نفرشان مطمئن از شهادت خودشان بودند چه سخت بودقدرے ڪه پیش رفتیم ، در یک مرحله از استراحت دیدم ڪه سلیم 🥀براے بچهها روضۀ حضرت علی اڪبر🥀 را میخواندو بچهها هم در حالت سجده میگریند😭
اصرار ڪردیم ، سلیم 🥀گفت یڪشب به من مهلت بدهید ، فرماندۀ گردان بودم و برادرانم🥀 در چادر ما خوابیده بودند . نیمه شب دیدم در خواب دست و پا میزند و گریه میڪند از خواب بلند شد و گفت . خواب دیدم میخواهم شهید🥀شوم و شما نمیگذارید😭
فرداے آن روز دنبالش میگشتم . دیدم شاد و خندان و رقصان رقصان میآید . آنها براے عبادت شبانهشان قبر درست ڪرده بودند😭 به من ڪه رسید گفت : «مزدم را گرفتم در این عملیات شهید خواهم شدسلمان🥀 هم فردایش خبر شهید شدنش را داد😭
آنها یک #وصیت نامۀ مشترک نوشتند😭 گفتم اگر یک نفر از شما شهید🥀 شد ، چگونه از وصیت نامه مشترک استفاده شود . گفتند خاطرت جمع باشد
من فرماندۀ گردان بودم . وقتے عملیات اعلام شد ، تصور خداحافظے چهار برادر ڪه دو نفرشان مطمئن از شهادت خودشان بودند چه سخت بودقدرے ڪه پیش رفتیم ، در یک مرحله از استراحت دیدم ڪه سلیم 🥀براے بچهها روضۀ حضرت علی اڪبر🥀 را میخواندو بچهها هم در حالت سجده میگریند😭