#نامزدهای جاودانه
«من یک سال زودتر وارد هنرستان شده بودم. مجید وقتی اومد، یه پسر شیطون و بامزه و خوش تیپ بود، و چون از بچگی از طریق پدرش که #کارای هنری می کردن، وارد هنر شده بود و چند تا فیلم بازی کرده بود، اکثرا تو هنرستان می شناختنش، ولی من ندیده بودمش و نمی شناختم. به مرور بیشتر با هم آشنا شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم، که چون خانواده های هردومون مخالف بودن، ۴سال طول کشید تا راضی شن و این بود که تو هنرستان بهمون می گفتند نامزدهای جاودانه» این روایت سوی دیگر قصه #مجید است. قصه اولین و آخرین عشق زمینی او.
سیمین محمدحسینی دختری بود که این گونه وارد قصه مجید شد. #مجید #آکروباتیست آرتیست که حالا #ویولونیست هم شده بود.
🍃⚘🍃
دو طرف مخالف این آشنایی بودند اما عشق مسیرش را پیش برد و بدون حضور فریدفر بزرگ به ازدواج انجامید. ازدواجی درست در دل انقلاب ۵۷. وصلتی که گشت و گذار نامزدی اش، فرارهای یواشکی از خانه و زدن به دل #راهپیمایی های انقلابی بود و #هلهله اش، #شعارهای داغ انقلابی.
🍃⚘🍃