یک بار دیگه
#گاز اعصاب زده بودند توی منطقه ی غرب. کوچک ترین نوری اعصابم را بهم می ریخت. چشم هایم را بستند. #مجید بعد از #۹ ماه از کما در اومده بود و باز برگشته بود #جبهه. دوران نقاهتش بود. خودش پرستار لازم داشت.
🍃⚘🍃
آمده بود بیمارستان صحرایی و شده بود پرستار من. آن موقع همدیگر را نمی شناختیم. #۲۰ روز تمام همه ی #کارهایم را انجام می داد. غذا دهانم می گذاشت و من را دستشویی و حمام می برد. شده بود چشم های من.😭
🍃⚘🍃
#سال۶۶ #مسئول دسته ی گردان تخریب بود. نصف شب بچه ها را بیدار می کرد و می برد راهپیمایی. یک شب مثل همیشه برای آمادگی و آموزش رفتیم راهپیمایی. منطقه ی غرب بود و تا کمر توی برف بودیم. خودش جلوی ستون از صخره ها می رفت بالا.
🍃⚘🍃
#بخیه های شکمش باز شد. دوباره خونریزی کرد.😭 رسوندیمش درمانگاه. اصلا حالش خوب نبود ولی به روی خودش نمی آورد. پانسمانش کردند. دکتر گفت باید استراحت کند. گوش نداد و دوباره برگشت پای کار.😔
🍃⚘🍃
نمیدانستم باید چه بگویم. قلبم لرزید. فکر کردم شاید بتوانم به بهانه دخترمان فکر سوریه رفتن را از سرش بیرون کنم. گفتم: «نمیدونی سوگند چقدر وابسته شماست؟ من نمیتونم اجازه بدم!»😭
🍃🌷🍃
رابطه بسیار #عاطفی و #عمیقی بین سوگند دخترمان و #مجید وجود داشت طوری که سرشان را روی یک بالش میگذاشتند.😭😭
🍃🌷🍃
گاهی که #مجید اداره میماند و خانه نمیآمد، سوگند تلفن میزد و میگفت: «بابا پس دخترت چطور بخوابه؟ من بالش تورو بو میکنم تا برگردی خونه!»😭
🍃🌷🍃
این صحنهها که از مقابل چشمم میگذشت، نمیتوانستم به رفتنش راضی شوم. برای دختر کوچکمان بیپدری ضربه سنگینی بود.😭
🍃🌷🍃
دیگر طاقت نیاوردم. گفتم: «خدای نکرده اگر #شهید بشی من چی کار کنم؟ اصلاً تو ما رو به کی میخوای بسپاری؟» سکوت کرد و لبخند زد.
آرام گفت: «به خدا!»😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
من و #مجید بیشتر از آنکه همسر باشیم، #رفیق بودیم. خیلیها به رابطه عاطفی ما غبطه میخوردند. تمام مشکلاتمان را به کمک هم حل میکردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت.
🍃🌷🍃
حس میکردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک #تکیهگاه محکم بود. با وجود #مجید خوشبختترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭
🍃🌷🍃
اما برای #همسرم داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواستههایش را تأمین کند. او #دغدغههای دیگری هم داشت. نمیخواست تنها #آرامش و #امنیت برای #خودش باشد،😭
🍃🌷🍃
میخواست از #خودش، از #جوانیاش، #استعدادها و ت#واناییهایش برای #رفع #مشکلات دیگران استفاده کند. برای همین #خدمت در #نیروی انتظامی را #انتخاب کرده بود.😭
🍃🌷🍃
دنیا در نظر #مجید بیارزشتر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. #همسرم چندین ماه قبل از #شهادتش #فرمی پر کرده بود تا از طریق #محل کارش به #سوریه برود.
🍃🌷🍃
#آرزویش این بود که #مدافع #حرم
#حضرت زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من #سوریه بروم؟»😭
🍃🌷🍃
به نظر من آن چیزی که #مجید را به مقام #شهادت رساند، #عشق و #ارادتش به #اهل بیت🌷و #خصوصاً #امام حسین (ع)🌷بود. #همسرم با برادرم خیلی صمیمی بودند. قرار گذاشتند اربعین ۹۶ با هم به کربلا بروند.😭😭
🍃🌷🍃
#مجید در خیالش برای این سفر رؤیاها بافته بود. به برادرم میگفت: «اربعین میریم کربلا. دستمال برمیداریم و #کفشهای زائران ا#مام حسین (ع)🌷 را پاک میکنیم. من توی #بینالحرمین میخوام #کفاش بشم!»😭
🍃🌷🍃
من به حرفهایش خندیدم. گفتم: «#مجید حالا چرا کفاش؟» جدی شد و نگاهم کرد. با حالت عجیبی گفت: «گرد پای زائرای #امام حسین🌷 تبرکه. دوست دارم خاکهای اونا بخوره به دست و صورتم»😭
🍃🌷🍃
اما قسمت نشد بره 😭😭
بعد از چهلم #همسرم به خانه خواهر شوهرم رفته بودم. خانم مسنی را آنجا دیدم. پرسید: «تو همسر #مجیدی؟» گفتم: «بله.» گفت: «میدونستی همسر تو هر ماه یک مقدار پول به من کمک میکرد؟»
🍃🌷🍃
از تعجب ماتم برد. از این موضوع هیچ خبر نداشتم. وضع خانواده خودمان خوب نبود. #مجید پدرش را از دست داده بود و #وظیفهاش میدانست که به #مادرش #کمک مالی کند.😭
🍃🌷🍃
برای آنکه توی زندگی کم نیاوریم مجبور میشد در کنار کار اصلیاش حتی #مسافرکشی هم بکند. مدتها بعد از #شهادتش تازه فهمیده بودم که #مجید در #کار خیر هم دست دارد.😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید مجید خدا بنده لو هم در #شب ۱۱ فروردین ۹۶#در جریان #عملیات #تعقیب یک خودروی مشکوک، دچار #سانحه شد و به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهید پس از تشییع با شکوهی که درتهران و گلستان انجام شد ،در نوشهر، استان گلستان خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید مجید خدا بنده لو💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
#مجيد» اوّلين بچه مون بود که در تهران متولدشد ، عجيب به كسب علم ودانش، علاقمند بود، مادرش روزي براش غذا گذاشت و #مجيد گفت:
ـ مادر! اين غذا براي پزشك خوبه!
چيزي نگذشت كه بعد از پايان چهارم متوسّطه، در كنكور #پزشكي شركت كرد،امّا پيش از آنكه پاسخي بگيرد، راهي #جبهه شد تا سنگر #برادرانش #خالي نماند،
🍃⚘🍃
او هم در 22/2/65 #سه سال پس از #مهدي، در #عمليّات «والفجر5» و محلّ «فكّه» به خيل #شهيدان پيوست. پس از #شهادتش، پاسخ #كنكور اعلام شد و مجيد جزء #قبوليها اعلام شد!!😭😭
🍃⚘🍃
شب مراسم#مجيد، بقدري شلوغ بود كه توي خيابان فرش انداخته بودند، جواد #جبهه بود، به او خبر داده بودند و او آمد، همه دورش را گرفتند!! خيلي بيتابي ميكردند!! سخنران گفت:
چه شده؟ چه خبر است؟ گفتند: فرزند چهارم از جبهه آمده...!!حاج آقا گفت: ببينيد اينها چه كساني هستند؟! #سه فرزندشان #شهيد شده!! باز پسرشان را راهي #جبهه ميكنند؟!كه شور و حال خاصي به مجلس دست داد!!
🍃⚘🍃
پس از #شهادت# مجيد فهميدند كه آنچه از حرفهاي امام(ره) خطاطي شده و به در و ديوار ميزدند، توسط خودش خطاطي شده و اينها پيش زمينه اي براي اجازه گرفتن برای #جبهه بود.
🍃⚘🍃
#مجيد هم مثل #برادراش اصلاً قرار نداشت. تمام فكرش اين بود كه به #جبهه بره... و براي اينكه منو راضي كنه ميگفت، ما را خط مقدّم نميفرستن؛ ما بايد پشت #جبهه براي رزمنده ها پياز پوست بكنيم! در مسجد محل به بچّه ها درس ميداد و خانواده از اين خدمت او نيز خبر نداشتند!!
🍃⚘🍃
چند ماه بعد از رفتن #مجيد به #جبهه، يه شب خوابي ديدم كه درآن خواب از #شهادت #سوّمين فرزندم آگاه شدم، فرداي آن شب به دنبالم آمدند تا به مسجد برم، خودم را براي شنيدن خبر #شهادت آماده كرده بودم!😭
🍃⚘🍃
#مهدی و #حمید #مفقودالاثر و #گمنام هستند، و براشون سنگ یادبودی دربهشت حضرت زهرا⚘ در کنار #مجید گذاشته اند.
🍃⚘🍃
مزار#شهدا
تهران، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘درتهران، قطعه ۵۲
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدان سرفراز
💠 برادران شهید ،مهدی،مجید و حمید فاضل بجستانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
#شهید مجید فریدفر🍃⚘🍃
این قصه #مجید است. #مجیدی که بدن ورزیدهای داشت و مثل فنر میجست. قصه پسری که دنیا را با آکروبات شناخت، #ستاره سینما شد، با #ویولن ساز عشق زد و با #تفنگ در راه #دفاع از کشورش، #شهید شد.
🍃⚘🍃
#مجید فریدفر؛ پسری که در کنار لیلا فروهر روی پرده درخشید و به انگیزه گرفتن انتقام دختران ایرانی یکی از هزاران قهرمان ملی کشورش شد، درحالی که هنوز خودش بیش از ۲۵بهار از عمرش نمی گذشت.
این قصه، قصه #چریک مسلمانی است که #ویولن را بهتر از همه هم سالانش می زد اما کنارش گذاشت و #اسلحه برداشت و پابه پای #مصطفی چمران در اردوگاه های جنگ های #نامنظم لبنان و سوریه، چریکی #جنگیدن را مشق کرد و در این مسیر آنقدر استوار بود که آوازه اش به گوش یاسر عرفات هم رسید.
🍃⚘🍃
این قصه یکی از #متفاوت ترین شهدای #دفاع ۸ساله از میهن است. قهرمانی برآمده از دل #فیلم فارسی ها که به #چریکی #سخت کوش بدل شد.
#قصه #مجید فریدفر #شهید سرافرازی که پدرش می گوید یکی از #بنیان گذاران یگان ویژه نوپو بوده است.
🍃⚘🍃
#از تولد تا اولین نقش
چراغ های سالن خاموش می شود و چراغ های سن روشن؛ صحنه برای ورود گروه #آکروبات آماده است. پدری سرحال و ورزشکار با دو پسرش روی سن می آیند و به هنرمندانه ترین شکل مهارت خود را روی صحنه ای به نمایش می گذارند که محل هنرنمایی ستاره های شب های لاله زار قدیم است. در طول اجرا اما #پسرک تر و فرز مدیر گروه چشم ها را به خود خیره کرده است. #پسری با موهایی لخت و چشمانی نافذ و مشکی. در میان حاضران در سالن فکر یکی بیشتر از دیگران مشغول پسرک شده است. صابر رهبر که تصمیم دارد یکی از اولین #فیلم های سینمای ایران را با #هنرپیشه های نوجوان برای نقش های اصلی اش بسازد. #مجید که حالا کلاس سوم است، برای کاراکتر مراد تست می دهد و لیلا فروهر برای نقش لاله. هر دو دل کارگردان را می برند و هر دو اولین نقش زندگی شان را می گیرند. نقشی که سرنوشتشان را تغییر می دهد و استعداد آنها را شکوفا می کند.
#نوجوانی و سفرهای کاری
#پسرک حالا #۱۶ساله است. در پایان #نوجوانی ستاره شده و هر جا می رود #مخاطبان سینما می شناسندش و برای #امضا گرفتن از او صف می کشند.
او که -۷سال پرکار را در سینما گذرانده حالا برای خودش یک #سوپراستار است.
در ابتدای راه جوانی و شهرت. #سوپراستار بااخلاقی که حتی شاگرد سلمانی چند خیابان آن طرف تر می داند که وقتی با صاحب کارش دعوایش می شود و اخراجش می کنند، #مجید تنها کسی است که اگر #وساطت کند استاد سلمانی رویش را زمین نمی اندازد و او به کارش برمی گردد.
🍃⚘🍃
در این سال ها و با وجود #شهرت، #مجید هنوز هنر #آکروبات را کنار نگذاشته و با گروه آکروبات خانوادگی اش، به همراه پدر و برادرانش، سفرهای دور و درازی برای اجرای برنامه به کشورهای حاشیه #خلیج فارس و هند و پاکستان دارد. سفرهایی که هرچند او را از سینمای ایران کمی دور کرده اما در یکی از سفرها در کراچی پاکستان جلوی دوربین می رود. سفرهایی که دنیای #مجید را از خانه کوچک خیابان پیروزی تا اغلب کشورهای همسایه گسترده می کند.
#عشق به موسیقی
#هنرستان موسیقی، این اولین نقطه تغییر است. #مجید، پسرک آکروباتیست که هنوز هم در بسیاری از شب ها در کاباره های خیابان لاله زار، در حالی که مهتاب بالانس زنان روی آسمان بشکه چوبی را می گیرد و روی پاهای پدر تعادل خود را حفظ می کند، همچنان برای صابر رهبر یا دیگر چهره های #سرشناس سینمای فیلم فارسی یا نوجوانی فردین می شود یا رل پسرک جیب بر فیلم های قادری را ایفا می کند. او اما به دنبال #هنری جدید است. هنری که وجه جدیدی از #استعداد ذاتی اش را بروز دهد.
او که از کودکی با #ویولن دمخور بود و دستگاههای موسیقی ایرانی را با این ساز غربی به زیبایی اجرا می کرد، حالا برای ادامه تحصیل هنرستان موسیقی را برگزیده، #ویولن در دست گرفته و عاشقانه می نوازد.
برای پدر، برای گروه ارکستر مدرسه و کمی بعدتر، برای عشق.
🍃⚘🍃
#نامزدهای جاودانه
«من یک سال زودتر وارد هنرستان شده بودم. مجید وقتی اومد، یه پسر شیطون و بامزه و خوش تیپ بود، و چون از بچگی از طریق پدرش که #کارای هنری می کردن، وارد هنر شده بود و چند تا فیلم بازی کرده بود، اکثرا تو هنرستان می شناختنش، ولی من ندیده بودمش و نمی شناختم. به مرور بیشتر با هم آشنا شدیم و تصمیم به ازدواج گرفتیم، که چون خانواده های هردومون مخالف بودن، ۴سال طول کشید تا راضی شن و این بود که تو هنرستان بهمون می گفتند نامزدهای جاودانه» این روایت سوی دیگر قصه #مجید است. قصه اولین و آخرین عشق زمینی او.
سیمین محمدحسینی دختری بود که این گونه وارد قصه مجید شد. #مجید #آکروباتیست آرتیست که حالا #ویولونیست هم شده بود.
🍃⚘🍃
دو طرف مخالف این آشنایی بودند اما عشق مسیرش را پیش برد و بدون حضور فریدفر بزرگ به ازدواج انجامید. ازدواجی درست در دل انقلاب ۵۷. وصلتی که گشت و گذار نامزدی اش، فرارهای یواشکی از خانه و زدن به دل #راهپیمایی های انقلابی بود و #هلهله اش، #شعارهای داغ انقلابی.
🍃⚘🍃
#جمعه سیاه و #آغاز تحول
پسرک هنرمند با سبیل های تنک، با موهایی که روی گوش پف می کردند مسیر زمین گذاشتن #ویولن که عشق روزهای نوجوانی اش بود تا دردست گرفتن #کلاشینکف و پوشیدن #شلوار شش جیب را به سرعت یک بلوغ سپری کرد.
🍃⚘🍃
«از من بپرسید می گویم اتفاقات ۱۷ شهریور برای #مجید نقطه تغییر بود.» اوج هیجان در میدان ژاله و پادگان نیروی هوایی. وقتی #مجید با قیافه ای مغموم و شوک زده به خانه برمی گردد و برای خانواده اش از #مردمی می گوید که مقابل چشمانش به #گلوله بسته شدند یا #نوجوانی که جلوی پایش #پرپر شد.
🍃⚘🍃
اوج #رخدادهای انقلابی ۵۷ که درست در نزدیکی خانه پدری #مجید رخ داد. سال های غلیان #شعارهای انقلابی و جوانانی #عدالت خواه که می خواستند نظامی نو برپا کنند و #آرمان های شان پر بود از مفاهیم برابری، ریشه کنی ظلم و مخالفت با تضاد طبقاتی.
🍃⚘🍃
#سازت را زمین بگذار!
انقلاب به بار نشسته و پیروز شده. #مجید و سیمین علی رغم مخالفت خانواده مجید به خانه بخت می روند. با یک مهمانی سی، چهل نفره ساده و لباس عروسی که مطابق با سلیقه #مجید آماده می شود. یک بلوز آستین بلند زیر پیراهن تور عروس و یک مقنعه به جای تاج و تور روی سر عروس.
🍃⚘🍃
سیمین می گوید: «بلوز و مقنعه را که آورد گفتم اینا چیه آخه؟ بغض کردم و گفتم من عروسم اینا رو نمیشه بپوشم، گفت: نه با اینا خیلی قشنگتری، منم این قدر دوستش داشتم، چشم بسته همه چیز رو قبول می کردم».
🍃⚘🍃
دوست داشتنی که در ادامه این زندگی کوتاه هم بارها و بارها تایید می شود: «پدرم جهیزیه کاملی به ما داده بود و #مجید مدام گلایه داشت. می گفت واقعا الان همه مردم می توانند مبل، یخچال فریزر یا سرویس خواب داشته باشند؟ در عذاب بود و مدام می گفت باید این وسایل را کم کنیم. کم کم هم که بحث رفتن را پیش کشید. می گفت نمی گذارند این #انقلاب ریشه بگیرد. باید برویم و جنگیدن درست را یاد بگیریم.
🍃⚘🍃
یک اتاق کوچک گرفتیم و چون آن وسایل در اتاق مان جا نمی شدند، بیشترشان را فروختیم.» این بخشی از گفته های همسر مجید است درباره روزهای شروع زندگی و رفتن به جنوب لبنان و البته آموزشگاه نظامی سوریه.
🍃⚘🍃
او از این #ساده زیستی و #دوری مجید از #تجملات، #خاطرات دیگری هم دارد. روزهای بازگشت به میهن، حضور در #کلانتری تجریش و #اتاق کوچک و محقر در روستای بالای دربند. از زندگی در خانه ای که برای رسیدن به آن باید هر بار ۴۵دقیقه را پیاده تا تجریش می رفتند یا بر می گشتند اما بی هیچ چیز، زندگی خوش تری داشتند: «می دیدم که مجید با این ساده زیستی حالش خوب است. سخت بود، غر می زدم اما هر بار با خنده ای چنان دلم را می برد که فراموش می کردم.»
🍃⚘🍃
سیمین محمدحسینی #ساده زیستی این #چریک چپ گرای عدالت خواهی که حالا از دنیای #پر زرق و برق #موسیقی و #هنر به مسئول کمیته تجریش بدل شده بود را در یک جمله بی نظیر، اینطور توصیف می کند:
«مجید نه وصیتنامه داشت نه چیزی. مجید چیزی در این دنیا نداشت که برایش وصیتنامه بنویسد. او دنیایش را جور دیگری ترسیم کرده بود. یکی از رفقایش می گفت قبل #شهادت برایم نامه نوشته بود اما آخر سر پاره اش کرده و گفته بود نمی خواهم بعد از من نامه ای برایش بماند که بخواند و درگیر من بکندش.»
🍃⚘🍃
گفته ای که اسناد موجود در بنیاد شهید، مهر تائیدی بر آن است. چک لیستی پر از خالی که نشان می دهد از #مجید هیچ سندی غیر از چند عکس در لحظه #شهادت و چند تصویر یادگاری بر جای نمانده است.
🍃⚘🍃
#آخرین نقش
«یک روز آمد خانه و گفت می خواهم بروم #جبهه. گفتم اجازه نمی دهم. کمی فکر کرد و گفت: ایرادی نداره، من نمیرم ولی شما بیا با هم برویم یکی از این هتل هایی که جنگ زده ها در آن زندگی می کنند. می خواهم با #دختر ۱۲ساله ای آشنایت کنم که دشمن بلایی سرش آورده که تحمل شنیدنش را هم نداری. اگر من نروم از حق او #دفاع کنم، آنها که مشغول #تجارت هستند نروند، آنها که به دنبال #پست و #مقام سیاسی هستند نروند، تو هم که سنت بالاست و نمی توانی بروی، چه کسی از حق این #دختر دفاع کند؟»
🍃⚘🍃
این روایت پدر مجید است از روزی که مجید رضایتش را برای رفتن به جبهه جلب کرد و برای یک ماموریت ۴۵روزه راهی شد.
🍃⚘🍃
#۱۲خرداد ۱۳۶۰، آبادان. شهری که برای #مجید آشناست. پدرش می گوید بارها از طرف #پالایشگاه عید نوروز برای #اجرای برنامه به آنجا دعوت شده اند و مردم آبادان روزگاری برای #امضا گرفتن از #مجید صف می کشیدند.
این بار اما #مجید برای #امضا دادن راهی نشده بود. او به #آبادان رفته بود تا از #خاک #مردمش #دفاع کند.
🍃⚘🍃
او به #آبادان رفته بود تا این بار، با جانش، در آخرین #نقشش به #زیبایی هنرنمایی کند.
🍃⚘🍃
#مجید حالا در سال هاست که در قطعه ۲۵ بهشت زهرا(س) آرمیده.
در همسایگی #شهید احمد کشوری.
اما به اندازه همسایه اش #شناخته شده نیست و کمتر کسی از سرنوشت متفاوتش اطلاعی دارد.
🍃⚘🍃
او که روی #سنگ قبرش هم هیچ نشانی از #گذشته اش دیده نمی شود،
تنها یکی از #هزاران #ستاره آسمان ایران است که #قصه زندگی اش #متفاوت از روایت معمول از زندگی #شهدای دفاع مقدس است.
⚘🍃⚘
او که در حیاط کوچک باصفایی در خانه انتهای کوچه ششم قد کشید. همان جا که #محرم ها با پدر عجیب ترین تکیه تهران را دایر می کردند.
#تکیه ای که عزادارانش در آن سال های عزاداری های دلی، کلی #چهره فیلم های فارسی، هنرپیشه های تلویزیون و قهرمان هایی بودند که شاید آوردن اسم شان هم حالا منشوری باشد و مستوجب سانسور.
به روایت از مادر #شهید:
#مجید یك فرزند #روشن دل داره، و به همین دلیل من خیلی راضی نبودم كه به #سوریه بره، اما فرزندم گفت؛ #خداوند متعال #نگهدار و #مراقب #همه است.
🤍😭
🍃🌷🍃
#آقامجید #فرزند #اول خانواده بود و تو #دل همه جا داشت😭 در تمام دوران زندگی بسیار #فعال و در عین حال #مظلوم بود، از#كودكی بسیار #علاقه داشت تا به #دیگران #كمك كند و در نهایت هم به #شهادت رسید #امانت الهی بود كه تقدیم #اسلام شد.😭😭
🍃🌷🍃
نسبت به #پدرش و#من بسیار #متواضع بود و هرگاه به خانه ما می آمد، #پیشانی #پدرش و #دست #منو #می بوسید و در جواب برخی از اعضای خانواده كه می گفتند چرا این كارها را می كنی، می گفت شما نمی دانید این كار چه #ثوابی دارد.😭😭
🍃🌷🍃
نسبت به #نماز شب و #زیارت #هر روزه #حرم مطهر #حضرت معصومه (س)🌷 بسیار #مقید بود و اگر یك مرتبه بنا به دلایلی نمی توانست این #مستحبات را انجام دهد، حتما #قضای آن را به جا می آورد.😭
🍃🌷🍃
#مجيد» اوّلين بچه مون بود که در تهران متولدشد ، عجيب به كسب علم ودانش، علاقمند بود، مادرش روزي براش غذا گذاشت و #مجيد گفت:
ـ مادر! اين غذا براي پزشك خوبه!
چيزي نگذشت كه بعد از پايان چهارم متوسّطه، در كنكور شركت كرد،امّا پيش از آنكه پاسخي بگيرد، راهي #جبهه شد تا سنگر #برادرانش #خالي نماند،
🍃⚘🍃
او هم در 22/2/65 #سه سال پس از #مهدي، در #عمليّات «والفجر5» و محلّ «فكّه» به خيل #شهيدان پيوست. پس از #شهادتش، پاسخ #كنكور اعلام شد و مجيد جزء #قبوليها اعلام شد!!😭😭
🍃⚘🍃
شب مراسم#مجيد، بقدري شلوغ بود كه توي خيابان فرش انداخته بودند، جواد #جبهه بود، به او خبر داده بودند و او آمد، همه دورش را گرفتند!! خيلي بيتابي ميكردند!! سخنران گفت:
چه شده؟ چه خبر است؟ گفتند: فرزند چهارم از جبهه آمده...!!حاج آقا گفت: ببينيد اينها چه كساني هستند؟! #سه فرزندشان #شهيد شده!! باز پسرشان را راهي #جبهه ميكنند؟!كه شور و حال خاصي به مجلس دست داد!!
🍃⚘🍃
پس از #شهادت# مجيد فهميدند كه آنچه از حرفهاي امام(ره) خطاطي شده و به در و ديوار ميزدند، توسط خودش خطاطي شده و اينها پيش زمينه اي براي اجازه گرفتن برای #جبهه بود.
🍃⚘🍃
#مجيد هم مثل #برادراش اصلاً قرار نداشت. تمام فكرش اين بود كه به #جبهه بره... و براي اينكه منو راضي كنه ميگفت، ما را خط مقدّم نميفرستن؛ ما بايد پشت #جبهه براي رزمنده ها پياز پوست بكنيم! در مسجد محل به بچّه ها درس ميداد و خانواده از اين خدمت او نيز خبر نداشتند!!
🍃⚘🍃
چند ماه بعد از رفتن #مجيد به #جبهه، يه شب خوابي ديدم كه درآن خواب از #شهادت #سوّمين فرزندم آگاه شدم، فرداي آن شب به دنبالم آمدند تا به مسجد برم، خودم را براي شنيدن خبر #شهادت آماده كرده بودم!😭
🍃⚘🍃
#مهدی و #حمید #مفقودالاثر و #گمنام هستند، و براشون سنگ یادبودی دربهشت حضرت زهرا⚘ در کنار #مجید گذاشته اند.
🍃⚘🍃
مزار#شهدا
تهران، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘درتهران، قطعه ۵۲
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهیدان سرفراز
💠 برادران شهید ،مهدی،مجید و حمید فاضل بجستانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
به روایت از مادر #شهید:
#مجید یك فرزند #روشن دل داره، و به همین دلیل من خیلی راضی نبودم كه به #سوریه بره، اما فرزندم گفت؛ #خداوند متعال #نگهدار و #مراقب #همه است.
🤍😭
🍃🌷🍃
#آقامجید #فرزند #اول خانواده بود و تو #دل همه جا داشت😭 در تمام دوران زندگی بسیار #فعال و در عین حال #مظلوم بود، از#كودكی بسیار #علاقه داشت تا به #دیگران #كمك كند و در نهایت هم به #شهادت رسید #امانت الهی بود كه تقدیم #اسلام شد.😭😭
🍃🌷🍃
نسبت به #پدرش و#من بسیار #متواضع بود و هرگاه به خانه ما می آمد، #پیشانی #پدرش و #دست #منو #می بوسید و در جواب برخی از اعضای خانواده كه می گفتند چرا این كارها را می كنی، می گفت شما نمی دانید این كار چه #ثوابی دارد.😭😭
🍃🌷🍃
نسبت به #نماز شب و #زیارت #هر روزه #حرم مطهر #حضرت معصومه (س)🌷 بسیار #مقید بود و اگر یك مرتبه بنا به دلایلی نمی توانست این #مستحبات را انجام دهد، حتما #قضای آن را به جا می آورد.😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
من و #مجید بیشتر از آنکه همسر باشیم، #رفیق بودیم. خیلیها به رابطه عاطفی ما غبطه میخوردند. تمام مشکلاتمان را به کمک هم حل میکردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت.
🍃🌷🍃
حس میکردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک #تکیهگاه محکم بود. با وجود #مجید خوشبختترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭
🍃🌷🍃
اما برای #همسرم داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواستههایش را تأمین کند. او #دغدغههای دیگری هم داشت. نمیخواست تنها #آرامش و #امنیت برای #خودش باشد،😭
🍃🌷🍃
میخواست از #خودش، از #جوانیاش، #استعدادها و ت#واناییهایش برای #رفع #مشکلات دیگران استفاده کند. برای همین #خدمت در #نیروی انتظامی را #انتخاب کرده بود.😭
🍃🌷🍃
دنیا در نظر #مجید بیارزشتر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. #همسرم چندین ماه قبل از #شهادتش #فرمی پر کرده بود تا از طریق #محل کارش به #سوریه برود.
🍃🌷🍃
#آرزویش این بود که #مدافع #حرم
#حضرت زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من #سوریه بروم؟»😭
🍃🌷🍃
نمیدانستم باید چه بگویم. قلبم لرزید. فکر کردم شاید بتوانم به بهانه دخترمان فکر سوریه رفتن را از سرش بیرون کنم. گفتم: «نمیدونی سوگند چقدر وابسته شماست؟ من نمیتونم اجازه بدم!»😭
🍃🌷🍃
رابطه بسیار #عاطفی و #عمیقی بین سوگند دخترمان و #مجید وجود داشت طوری که سرشان را روی یک بالش میگذاشتند.😭😭
🍃🌷🍃
گاهی که #مجید اداره میماند و خانه نمیآمد، سوگند تلفن میزد و میگفت: «بابا پس دخترت چطور بخوابه؟ من بالش تورو بو میکنم تا برگردی خونه!»😭
🍃🌷🍃
این صحنهها که از مقابل چشمم میگذشت، نمیتوانستم به رفتنش راضی شوم. برای دختر کوچکمان بیپدری ضربه سنگینی بود.😭
🍃🌷🍃
دیگر طاقت نیاوردم. گفتم: «خدای نکرده اگر #شهید بشی من چی کار کنم؟ اصلاً تو ما رو به کی میخوای بسپاری؟» سکوت کرد و لبخند زد.
آرام گفت: «به خدا!»😭😭
🍃🌷🍃
به نظر من آن چیزی که #مجید را به مقام #شهادت رساند، #عشق و #ارادتش به #اهل بیت🌷و #خصوصاً #امام حسین (ع)🌷بود. #همسرم با برادرم خیلی صمیمی بودند. قرار گذاشتند اربعین ۹۶ با هم به کربلا بروند.😭😭
🍃🌷🍃
#مجید در خیالش برای این سفر رؤیاها بافته بود. به برادرم میگفت: «اربعین میریم کربلا. دستمال برمیداریم و #کفشهای زائران ا#مام حسین (ع)🌷 را پاک میکنیم. من توی #بینالحرمین میخوام #کفاش بشم!»😭
🍃🌷🍃
من به حرفهایش خندیدم. گفتم: «#مجید حالا چرا کفاش؟» جدی شد و نگاهم کرد. با حالت عجیبی گفت: «گرد پای زائرای #امام حسین🌷 تبرکه. دوست دارم خاکهای اونا بخوره به دست و صورتم»😭
🍃🌷🍃
اما قسمت نشد بره 😭😭
بعد از چهلم #همسرم به خانه خواهر شوهرم رفته بودم. خانم مسنی را آنجا دیدم. پرسید: «تو همسر #مجیدی؟» گفتم: «بله.» گفت: «میدونستی همسر تو هر ماه یک مقدار پول به من کمک میکرد؟»
🍃🌷🍃
از تعجب ماتم برد. از این موضوع هیچ خبر نداشتم. وضع خانواده خودمان خوب نبود. #مجید پدرش را از دست داده بود و #وظیفهاش میدانست که به #مادرش #کمک مالی کند.😭
🍃🌷🍃
برای آنکه توی زندگی کم نیاوریم مجبور میشد در کنار کار اصلیاش حتی #مسافرکشی هم بکند. مدتها بعد از #شهادتش تازه فهمیده بودم که #مجید در #کار خیر هم دست دارد.😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید مجید خدا بنده لو هم در #شب ۱۱ فروردین ۹۶#در جریان #عملیات #تعقیب یک خودروی مشکوک، دچار #سانحه شد و به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#پیکر#شهید پس از تشییع با شکوهی که درتهران و گلستان انجام شد ،در نوشهر، استان گلستان خاکسپاری شد.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید مجید خدا بنده لو💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
🔴 ۱۰۰ جنگنده در حمله به ایران مشارکت کردند و از آسمان اردن اقدام به شلیک موشک های کروز و بالستیک دور پرتاب کردند
همزمان پدافند قدرتمند ایران عزیز در خارج از مرزهای خود موشک ها را رهگیری کرد.
همزمان تعدادی ریزپرنده توسط منافقین داخلی، نوکرهای مواجب گیر موساد در چند نقطه به پرواز درآمدند که توسط سامانه #شاهین و #مجید رهگیری و منهدم شدند.
این پیروزی مقتدرانه گنبد طلایی ایران پهناور است در مقابل این حجم از حمله صهیونیست معادلات منطقه را تغییر خواهد داد.
اسرائیلی ها شمارش معکوس را فعال کنند و منتظر جهنم الهی باشند..
اقامهدی عباس زاده:
اطلاعیه قرارگاه پدافند هوایی کشور
🔹به استحضار ملت شریف ایران میرساند، باوجود هشدارهای قبلی مسئولین جمهوری اسلامی به رژیم جنایتکار و غیرقانونی صهیونیستی مبنی بر پرهیز از هرگونه اقدام ماجراجویانه، این رژیم جعلی بامداد امروز در اقدامی تنشزا، نقاطی از مراکز نظامی در استانهای تهران، خوزستان و ایلام را مورد هجوم قرار داده که ضمن رهگیری و مقابله موفق توسط سامانه یکپارچه پدافند هوایی کشور با این اقدام تجاوزکارانه، آسیبهای محدودی به برخی از نقاط وارد شده که ابعاد این حادثه در دست بررسی است. در این راستا ضمن دعوت از مردم به حفظ همبستگی و آرامش درخواست میشود اخبار مربوط به این حوادث را از طریق رسانه ملی دنبال نمایند و به شایعات رسانههای دشمن توجه ننمایند
♦️اطلاعیه پدافند هوایی تهران
روابط عمومی پدافند هوایی استان تهران:
🔹صدای شنیده شده در اطراف تهران مربوط به واکنش پدافند هوایی استان به تلاش رژیم صهیونیستی برای حمله به سه نقطه در خارج از تهران بوده است و ابعاد موضوع در دست بررسی است.
🔹حوالی ساعت ۲:۱۵ بامداد چند صدای انفجار در غرب تهران شنیده شد. پس از آن ارتش رژیم صهیونیستی در اطلاعیه از حمله به برخی اهداف نظامی در ایران خبر داد.
🔹علیرغم شنیده شدن صدای چند انفجار در غرب تهران و برخی شایعات، اما وضعیت در تهران عادی است.
خبرنگار المیادین در تهران: حمله محدود اسرائیل شکست خورد و پدافند هوایی ایران موفق شد این حمله را خنثی کند.
سپاه سایبری پاسداران
🔴۱۰۰ جنگنده در حمله به ایران مشارکت کردند و از آسمان اردن اقدام به شلیک موشک های کروز و بالستیک دور پرتاب کردند
همزمان پدافند قدرتمند ایران عزیز در خارج از مرزهای خود موشک ها را رهگیری کرد.
همزمان تعدادی ریزپرنده توسط منافقین داخلی ،نوکرهای مواجب گیر موساد در چند نقطه به پرواز درآمدند که توسط سامانه #
#شاهین و #مجید رهگیری و منهدم شدند.
این پیروزی مقتدرانه گنبد طلایی ایران پهناور است در مقابل این حجم از حمله صهیونیست معادلات منطقه را تغییر خواهد داد.
اسرائیلی ها شمارش معکوس را فعال کنند و منتظر جهنم الهی باشند.