eitaa logo
این عماریون
336 دنبال‌کننده
219هزار عکس
58.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
تاج زاده پس از استیضاح نوری به عنوان سرپرست وزارت کشور انتخاب شد. و بعد از معرفی موسوی لاری به وزارت کشور وی دوباره به عنوان معاونت سیاسی در ان وزارتخانه مشغول کار می شود. تاجزاده یکی از محکومان اصلی ۸۸ بوده و مانند دیگر هم قبیله ای های اصلاح طلبش کارنامه بسیار سنگین در مقابله با نظام مقدس جمهوری اسلامی دارد. حالا برای اینکه به یک جمع بندی مطلوب برسیم، و چهره واقعی را به خوبی بشناسیم و بشناسانیم و از پراکنده گویی جلو گیری شود. بهتر است تاجزاده را گام به گام معرفی کنیم. 5
# سید کیست؟؟؟؟ طبق گفته خودش در ۹ شهریور ۱۳۳۶ به دنیا آمده و اصالتاً اهل هرند اصفهان می باشد در سال ۱۳۵۴ دیپلم متوسطه را اخذ و در امتحان اعزام به خارج از کشور قبول می‌شود. با ورود به آمریکا ضمن تحصیل در رشته مهندسی مکانیک فعالیت های سیاسی خود را بر علیه رژیم پهلوی از طریق انجمن اسلامی کالیفرنیا آغاز می نماید و به همراه دیگر ایرانیان خارج از کشور گروه فلق را تشکیل می‌دهند. مصطفی تاج زاده در ۸ مهر ۱۳۵۷ پس از دیدار با امام راحلمان در پارس تحصیل را رها کرده و به ایران باز می‌گردد 2
بعد از جنجال آفرینی #تاجزاده در انتخابات ششمین دوره مجلس شورای اسلامی در تهران به ظاهر خود را از معرکه خارج کرد. وانان بر حرکت گروه خود در انتخابات شهر تهران سرپوش گذاشتند. اما در جریان حادثه خرم اباد که وی به عنوان معاونت سیاسی وزارت کشور و پیوند دهنده حلقه منحرف کیان با غائله خرم آباد بود نتوانست در پشت صحنه بماند. دوستان عنایت فرمایند: برای نشان دادن هماهنگی و همبستگی برخی از اعضای حلقه کیان در جریان حادثه خرم آباد کافی است که به مدعوین و سخنرانان در این اجلاس توجه شود که آقایان سروش، کدیور، محسن آرمین، و..... همه از اعضای اصلی حلقه منحرف کیان بودند. 9
یک قبر یادبودی در حرم ⚘دارد و من پنج شنبه و جمعه‌ها می‌روم آنجا و میدانم آنجا حضور دارد. میدانم صدای من را می‌شنود و فقط خجالت زده هستم چون وقتی بهشت زهرا⚘ می‌روم میبینم که خیلی قبور هستند که خاک روی آنها نشسته و کسی بالای قبرشان نیامده، به میگویم مامان جان ببخش که من قبر تو را نمی‌توانم آب و جارو کنم. ببخش که تو هنوز دور از وطن هستی. ببخش که اینقدر غریب هستی. ببخش که این قدر مظلوم هستی. جان مادرت را ببخش😭 🍃⚘🍃
نام : مصطفی نام خانوادگی : محمدمیرزایی نام پدر : هادی تاریخ تولد : ۱۳۶۰/۵/۱ - شهر ری دین و مذهب : اسلام شیعه وضعیت تأهل : مجرد شـغل : پاسدار - پارچه‌نویس ملّیـت : ایرانی تاریخ شهادت : ۱۳۹۸/۱۰/۱۳ -ساعت ۱:۲۰ مزار : پیکر هنوز بازنگشته‌است مزار یادبود : شهر ری - حرم حضرت عبدالعظیم حسنی-شبستان امام‌خمینی توضیحات: - مسئول مخابراتی و راه‌اندازی تجهیزات مخابراتی و ارتباطی 🍃⚘🍃 مادر میگوید : روز جمعه که خبر حاج قاسم را شنیدم، پای تلویزیون گریه می‌کردم. پسر سومم آمد و خبر مصطفی را به من داد،وقتی فهمیدم درست همزمان با سردار در منطقه دیگر توسط اصابت موشک امریکایی به مقرشان شده، خوشحال شدم که پسرم مثل  حسین⚘ به رسید. 🍃⚘🍃 برای یک مادر واقعاً سخت است. من بیشترین عذابی که می کشم و با خودش هم درددل می‌کنم، می گویم مادر جان من را حلال کن برای زحمت‌هایی که برای ما کشیدی! از ته دل میگویم که من شرمنده هستم. 🍃⚘🍃 مادر با گریه ادامه می‌دهد: مامان جان من شرمنده هستم اگر تو چشم به راه مادرت هستی! چون تو غریب هستی. 🍃⚘🍃
🍃⚘🍃 تابستان سال۹۵ آمد سراغ من و گفت: حال و حوصله بنایی را داری یا نداری؟! گفتم باز میخوای کجای مغازه را بزنی بهم؟ گفت پایه هستی هرروز بعد از کار با هم بریم باقرآباد، بنایی صلواتی کنیم برای ساختن خانه؟! 🍃⚘🍃 گفتم خانه برای کی؟ گفت برای خانواده‌های فاطمیون که سرپناهی ندارند؛ گفت من سفیدکاری، لوله‌کشی، برقکاری، کابینت و راه‌انداختن همه تاسیسات فنی را قبول کردم؛ میدانستم تو هم پایه‌کار هستی. 🍃⚘🍃 خلاصه، آن‌تابستانِ من و عجب تابستانی شد؛ آن چندماه ماموریت نداشتیم و کار خدا هر دو تهران بودیم؛ خستگی برای -مصطفی بی‌معنی بود؛ با هم شبانه‌روز کار کردیم. مادر ما هم که از خودمان پایه‌تر بود، بیل و کلنگ دستش می‌گرفت و پابه‌پای ما کار می‌کرد. 🍃⚘🍃 هیچوقت یادم نمی‌رود روزی که کلید خانه‌ها را در باقرشهر به آن چندخانواده تحویل دادیم، از خوشحالی گریه می‌کردند و نمی‌دانستند چطور تشکر کنند. تابستان آن‌سال، ما ۶واحد را برای سکونت خانواده‌ها آماده کردیم. : برادر مدافع‌حرم مصطفی محمدمیرزایی 🍃⚘🍃
مادر بی تابی میکرد.تا روز   قاسم سلیمانی که اهالی خانواده بسیار ناراحت و غمگین بودن، و مادر اقا مصطفی بسیار گریه میکرد😭 در همان روز ساعت ده صبح بود که خبر اقا مصطفی رو دادن و همه اهالی خانواده در شوک بودند که مگه مصطفی نبود. بعدها مشخص شد ،ایشون، از سوریه که اومد خودشو بر  ای یه بسیار مهم اماده میکرده و برای اینکه خانواده مخصوصا پدرو مادرشون نگران نشن بورسیه شدن در رو بهونه میکنه. 🍃⚘🍃 طبق گفته همکاران ایشون بسیار کار میکرد و با خدای خودش رازو نیاز میکرده و سرانجام خداوند اورا به ارزوی قلبیش ، رسوند. 🍃⚘🍃 پدر در اثر کارسنگین آهنگری در سال ۱۳۸۶ خانه نشین شدندبعداز یه مدت که مغازه پارچه نویسی داشت برای حفظ روحیه پدرشان و اینکه دچار روزمرگی نشود الفبای پارچه نویسی رو به ایشان آموزش دادندبطوریکه ایشان در نبود پارچه نویسی میکردند و به نحواحسن از پس اینکار برمی امدندو خطاطی وپارچه نویسی پدر از ایشان به یادگار ماند. ودرضمن ساخت مهرو تابلوهایی که ساده بودند رو به ایشان آموزش دادند. 🍃⚘🍃
مجید فریدفر🍃⚘🍃 این قصه است. که بدن ورزیده‌ای داشت و مثل فنر می‌جست. قصه پسری که دنیا را با آکروبات شناخت، سینما شد، با ساز عشق زد و با در راه از کشورش، شد. 🍃⚘🍃 فریدفر؛ پسری که در کنار لیلا فروهر روی پرده درخشید و به انگیزه گرفتن انتقام دختران ایرانی یکی از هزاران قهرمان ملی کشورش شد، درحالی که هنوز خودش بیش از ۲۵بهار از عمرش نمی گذشت. این قصه، قصه مسلمانی است که را بهتر از همه هم سالانش می زد اما کنارش گذاشت و برداشت و پابه پای چمران در اردوگاه های جنگ های لبنان و سوریه، چریکی را مشق کرد و در این مسیر آنقدر استوار بود که آوازه اش به گوش یاسر عرفات هم رسید. 🍃⚘🍃 این قصه یکی از ترین شهدای ۸ساله از میهن است. قهرمانی برآمده از دل فارسی ها که به کوش بدل شد. فریدفر سرافرازی که پدرش می گوید یکی از گذاران یگان ویژه نوپو بوده است. 🍃⚘🍃
بسم‌الله الرحمن الرحیم 🟢🟢🟩🟩🟩🟢🟢 ( قسمت ۲۴ ) 🟢🟢🟩🟩🟩🟢🟢 ✅➖ ( صل الله و علیه و آله و سلم ) فرمودند : ✅➖کسی که خود را شبیه غیر مسلمان در آورد از ما نیست. نهج‌البلاغه صفحه ۵۰۹ ➖ پرسد زما فردا که بهر ما چه آوردی ➖به جز بار گنه با خود تو از دنیا چه آوردی ➖به دنیا سالها خوردی و نوشیدی و پوشیدی ➖برای قدردانی هدیه برای ما چه آوردی ➖ملاک ما بود ترک هوای نفس ➖بگو ای بوالهوس از درک این معنا چه آوردی 🟢🟢🟩🟩🟩🟢🟢 ان شاءالله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
✨﷽✨ 🔴همسرداری سرداران شهید 🌼همسر شهید چمران: ✍ یک هفته بود مادرم در بیمارستان بود. مصطفی به من سفارش کرد که «شما بالای سر مادرتان بمانید ولش نکنید، حتی شبها» و من هم این کار را کردم. مامان که خوب شد و آمدیم خانه، من دو روز دیگر هم پیش او ماندم، یادم هست روزی که آمد دنبالم، قبل از این که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و ، می‌بوسید و همانطور با گریه از من تشکر می‌کرد. من گفتم: «برای چی مصطفی؟» گفت: این دستی که این همه روزها به مادرش کرده برای من مقدس است و باید آن را بوسید.» گفتم: از من تشکر می‌کنید؟ خب این که من خدمت کردم مادر من بود، مادر شما نبود که این کارها رو می‌کنید.» گفت: «دستی که به مادرش می‌کند مقدس است و کسی که به مادرش خیر ندارد به هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبت و عشق به مادرتان خدمت کردید.» هیچ وقت یادم نرفت که برای او این قدر ارزش بوده که من به مادر خودم خدمت کردم.
پسرم هر روز تماس می‌گرفت. با من و پدرش صحبت می‌کرد. ما مرتب با هم در تماس بودیم تا اینکه یک روز ساعت ۱۰ صبح تماس گرفت من نبودم برادرش می‌گفت : یا دست و پا شکسته می‌آید و یا با دست‌ و پای قطع شده ، باید برای همه چیز آماده باشیم.😔 رفتم حسینیه ، کسی مرتب خانم کوهساری را صدا می‌کرد. فکر نمی‌کردم با من باشه. نماز اول را خواندم متوجه شدم به دنبال من هستند. به من گفتند : به جواد زنگ بزنید ببینید برگشته؟ آخه آمده است. دیدم بدنشان می‌لرزد. گفتم : پسر من رفته شما چرا نگران هستید ؟ برگشتم منزل ، دیدم همه جمع شده‌ اند. باور نمی‌کردم شده.😔 صد بار زنگ زدم به مصطفی عارفی ، وقتی ایشان به پیش من آمد باور نمی‌کردم شهید شده است تا اینکه کوله‌ اش را به من نشان داد.😔 شب آخری که می‌خواست بره آخرین عکسش را با برادر زاده‌ اش گرفت. می‌ خواستم دامادش کنم. ماه رمضان برایش کت و شلوار گرفتیم اما تقدیر چیز دیگری برای او رقم زد.😔