#شهید مدافع وطن ضرغام پرست
🍃⚘🍃
شب عید سعید قربان، ۱۴۰۰/۴/۲۹
ایشان #شهید شد.و برادرش که همکارش بود مجروح شد.
🍃⚘🍃
درسال ۱۳۷۱ در شهر رامهرمز در استان خوزستان ،درخانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
متاهل بود و یک فرزند، یک پسر ۲ ساله به یادگار دارد.
🍃⚘🍃
در حین انجام #ماموریت در شب عید قربان توسط اشرار در ماهشهر به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.
🍃⚘🍃
تصویر#شهید ،درحال #آبرسانی به مناطق بیآب خوزستان چند روز قبل از #شهادتش.
🍃⚘🍃
به روایت از سردار رضایی:
همرزم و همکار گرامی بنده در حین انجام #ماموریت خطیر تامین #امنیت #مردم، توسط #اشرار مسلح و معاند، با مظلومیت به درجه رفیع #شهادت نائل آمد.😔
🍃⚘🍃
در پی بروز #خشکسالی، #تنش آبی و #کمبود منابع آب، مدتی است که مشکلاتی برای اقشار مختلفی از مردم شریف و ولایتمدار استان خوزستان عزیز به خصوص دامداران و کشاورزان عزیز و روستاییان شریف فراهم آمده مطالبات به حق مردم بزرگوار خوزستان قابل درک و فهم است، حتما دولت و مسئولان ذی ربط در پی پاسخگویی به انتظارت و مطالبات مردمی هستند، اما در این میان، شاهد تحرکات خرابکارانه عدهای معاند و فرصت طلب هستیم.
#خط قرمز نیروی انتظامی؛ #حفظ و #ثبات #امنیت پایدار، #صیانت از بیت المال، کیان و اموال #مردم است.
🍃⚘🍃
همواره صف مردم غیور خوزستان از معاندین جدا بوده و اجازه نخواهند داد گروههای وابسته به بیگانگان، #امنیت و #آرامش خوزستان مقاوم را به مخاطره اندازندنیروی انتظامی اجازه نمیدهند عدهای فرصت طلب فضا را ناامن کنند.
🍃⚘🍃
#ستواندوم #ضرغام پرست حین انجام #ماموریت #تامین #امنیت #مردم، توسط اشرار مسلح و فرصت طلبان معاند به #شهادت رسیدند.😔
🍃⚘🍃
یاد و خاطره #شهدا را همواره زنده نگه میداریم و خود را در برابر خانوادههای بزرگوار #شهیدان مدیون میدانیم و از هیچ کوششی برای #خدمت به آنان دریغ نمیکنیم، قطعا مجازات سختی در انتظار عاملان #شهادت این #شهید امنیت خواهد بود.
🍃⚘🍃
همزمان با شب عید قربان (مورخه ۲۹ تیر ۱۴۰۰)، اشرار مسلح و معاند، #ستواندوم ضرغام پرست را حین انجام ماموریت امنیت، به #شهادت رساندند و یک #مأمور دیگر را #مجروح کردند.
🍃⚘🍃
این دو #مأمور جان برکف،#برادر بودند که یکی به #شهادت رسید و دیگری از #ناحیه پا #مجروح و برای #مداوا به مرکز درمانی منتقل شد.😔
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید ضرغام پرست هم درتاریخ ۱۴۰۰/۴/۲۹ در شب #عید قربان هنگام انجام #مأموریت توسط اشرار به
#شهادت رسید.
🍃⚘🍃
#پیکر#شهید پس از تشییع با شکوهی که انجام شد جمعه صبح #۱ مرداد ماه ۱۴۰۰ درقطعه #شهدای رامهرمز، استان خوزستان خاکسپاری شد.
🍃⚘🍃
به روایت از سردار مجید شجاع ، فرمانده ی نیروی انتظامی خراسان جنوبی :
#شهید کلاته نایبی از #افسران لایق ، #شایسته ، #متدین و با #اخلاق انتظامی در استان بود.
🍃⚘🍃
#شهید وقتی متوجه این ماموریت شد با فرمانده ی مستقیم خود تماس گرفت تا در این #ماموریت #شرکت کنه. در این #ماموریت نیز دو نفر دیگه از همکاران انتظامی استان مجروح شدند.
🍃⚘🍃
با حضور به موقع همکاران نیروی انتظامی اشرار متواری شدند اما یکی از اشرار در محل این درگیری دستگیر شد و سایر اشرار مسلح نیز در ادامه با کارهای فنی و اطلاعاتی پلیس دستگیر شدند.
سرانجام#شهید محمد کلاته نایبی در تاریخ هفتم آبان ماه ٩۶ در #درگیری اشرار مسلح در کویر خوسف ، بیرجند به به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا♡بود رسید.
🍃⚘🍃
پیکر#شهیدپس از تشییع با شکوهی که انجام شد در قطعه ی شماره ی ٢ #شهدای بهشت متقین بیرجند خاکسپاری شد.
🍃⚘🍃
بعد از آن متوجه شدم قبل از آمدن به منزل، #مجروح شده بود و حتی #یک هفته در #بیمارستان #بقیةالله(عج)♡بستری بود. لباس زیاد میپوشید که من متوجه این موضوع نشوم.😭
🍃🌷🍃
#اولین باری که گفت میخواهد به #سوریه برود ۳#ماه طول کشید تا برگردد. بار #دوم گفت، برای #آموزش ۸۰۰#نفر #نیرو به یزد میبرد که بعدا متوجه شدم با همان #نیروهای #فاطمیون #اعزام شد.😭
🍃🌷🍃
من #پنج ماهه باردار بودم که #احمد گاهی در خانه حرف #سوریه را میزد. میگفت: #سوریه #جنگه شاید برای #مأموریت به آنجا بروم. زیاد جدی نگرفتم. گفتم میرود و یک هفتهای برمیگردد.
🍃🌷🍃
هفته بعد آمد و گفت: حکمم را زدند و باید بروم #سوریه! گفتم احمد! من حالم خوب نیست با این وضعیتم تنهایم نگذار. میگفت: زهرا من هم نگرانت هستم، اما تو را به #حضرت زینب (س)🌷سپردم.😭
🍃🌷🍃
به #سوریه رفت و بعد از سه ماه تماس گرفت. میگفت: #مسافت زیادی را پیاده آمده تا بتواند تماس بگیرد. نگران من و بچه بود.😭
🍃🌷🍃
مردم گاهی #زخمزبان میزدند که شوهرت چطور دلش آمد در شرایط بارداری تنهایت بگذارد. یک روز #احمد پیام داد که به خانه میآید. سریع رفتم خانهمان.
🍃🌷🍃
داشتم در آشپزخانه برنج میشستم که #احمد کلید انداخت و در باز شد. وقتی در را باز کرد دیدم صورتش انگار ۲۰#سال #شکسته شده.😭😭😭
🍃🌷🍃
به در تکیه داد. همین طور #مبهوت مانده بودم. چند دقیقه همدیگر را نگاه کردیم بدون اینکه حرفی بزنیم، دلم از #تنهایی گرفته بود، #بغض کردم.😭
🍃🌷🍃
دستانم را گرفت و گفت: زهرا چیزی بگو دعوایم کن. میدانم در شرایط بدی تنهایت گذاشتم، اما اگر بدانی چه #ظلمها و #صحنههای دلخراشی در #سوریه دیدم!😭
🍃🌷🍃
#آخرین بار موقع رفتن گفت :
به #مأموریت یزد میروم و موقع تولد دخترمان برمیگردم. هر لحظه امکان داشت بچه به دنیا بیاید. استرس داشتم.😭
🍃🌷🍃
وقتی میخواست برود خم شد پایم را بوسید. گفت: #حلالم کن. 😭خندیدم و گفتم رفتن که حلال کردن نمیخواهد. مگر چه کار کردی؟ باشد حلالت کردم.😭
🍃🌷🍃
جلوی سالن پذیرایی ایستاده بودم.#احمد به دیوار حیاط تکیه داده بود. #پنج دقیقه فقط #نگاهم کرد😭 و #پلک نزد.😭 یک دفعه در را باز کرد و #رفت. دیدم با دست #اشکهایش را پاک میکند. از کوچه دور شد.
😭😭
🍃🌷🍃
بعد از #یک ماه و اندی که از #ماموریت #عباس میگذشت، یک روز برادر شوهرم به پدرم زنگ زد و خبر #شهادت را به پدرم داد، ولی پدر به ما چیزی نگفت. بعد از ظهر آن روز خیلی نگران بودم و مدام ذکر میگفتم.
😭😭
🍃🌷🍃
فقط به ما گفت #عباس مجروح شده😭 حالم خیلی بد شد. ولی با این حال #خدا را شکر کردم که همسرم زنده است. دوباره گوشی پدرم زنگ خورد که دیدم درباره #مراسمات صحبت میکنند.
🍃🌷🍃
آنجا بود که فهمیدم #عباس به #آرزویش که #شهادت بود، رسیده. #خوشحالم که #همسرم به #آرزویش رسیده، اما ت#حمل #دوری #عباس واقعا برایم خیلی #سخته.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از برادر#شهید :
ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگترم، قاسم وسطی و #هادی هم #تهتغاری و #عزیزدردانه خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از #هادی بزرگتر بودم و همیشه سعی میکردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔
🍃🌷🍃
چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم
در#امامزاده معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به #هادی زنگ زدم و گفتم بیا #امامزاده🌷 پیش خودم. دلم شورش را میزد. #پلیس بود و به لحاظ شغلی در چنین روزهایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید میکرد.😭
🍃🌷🍃
گفت: سر پست هستم و نمیتوانم ترک #مسئولیت کنم. #هادی نسبت به #انجام وظیفه #حساس بود و #کارش را همیشه در #اولویت میگذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش میگذاشت که مبادا از خودکار #بیتالمال استفاده شخصی بکند.😭😭
🍃🌷🍃
آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر #آقا هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و #هادی مجروح شده است. #برادرم قبلاً هم حین انجام #مأموریت #دو بار #مجروح شده بود.😔
🍃🌷🍃
ایشان در #گردان تکاور #حضرت امیر(ع)🌷 تیپ ۴۴ #قمر بنیهاشم (ع)🌷 سپاه چهارمحال و بختیاری بود که #سالها بهمنظور #امنیت #مرزهای غرب کشور (کردستان) برای #مبارزه با منافقین، گروهکهای دموکرات، کومله و پژاک #حضورمؤثری داشت.
🍃🌷🍃
#آخرین سِمت ایشان در زمان حضورش در #ایران، #فرماندهی #گردان تکاور تیپ ۴۴
#حضرت قمر بنیهاشم (ع)🌷 #چهارمحال و بختیاری بود.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#همسرم متولد روستای «باغملک» استان کهکیلویه و بویراحمد بود. من هم در همان روستا به دنیا آمدم و نسبت دور فامیلی با هم داشتیم.
سال 1371# وارد #سپاه می شوند، از همان سال 1372# که با هم عقد کردیم، #ماموریت شان در #کردستان #آغاز شد و در #مرز با «کومله»، «پژاک»، «پ ک ک»#درگیری داشت.
🍃🌷🍃
سال 1392#، تلویزیون #تخریب مزار «حجربن عدی» در #سوریه را نشان می داد. #همسرم و #پسرم که زمانی که این #واقعه را دیدند، می گفتند که #ما با جلوی این آدم ها #بایستیم.
🍃🌷🍃
بعد از آن #خبرهایی از جنایت های داعش در #سوریه منتشر می شد که بسیار تکان دهنده بود. سال 1394#ایشان #تصمیمش را گرفت و #عازم #سفر #شهادت شد.
🍃🌷🍃
ایشان برای #اولین بار #اردیبهشت ماه 1394# به #سوریه رفت و #دوماه آنجا بود. موضوع را فقط به من گفته بود وهیچ کس در جریان سفر ایشان به #سوریه قرار نداشت.
🍃🌷🍃
از آنجا که بیشتر اوقات در #ماموریت بود، خانواده شان متوجه رفتن #شهید به #سوریه نشدند. زمانی که از #سوریه بازگشت، بنر «زیارت قبول» زدیم و گوسفند قربانی کردیم. آنجا بود که اطرافیان متوجه شدند ایشان به #سوریه رفته اند.
🍃🌷🍃
آن روزها خبرهای خیلی بدی از #سوریه می شنیدیم. خیلی نگران شدم. #آقای سلیمانی آن زمان #تکاور و #فرمانده گردان «امیر» #شهرکرد بود. به من گفت «نگران نباش، به صورت مستشاری و برای آموزش نیروهای سوریه ای به این ماموریت می روم.»
🍃🌷🍃
از آنجا که #عملکرد #بسیار #خوبی در #سوریه داشت، #دوباره از ایشان خواستند که برای یک #ماموریت #شش ماهه به #سوریه برود.#اعزام #دوم #شهید در #شهریورماه بود.
🍃🌷🍃
زمانی که #مجدد از ایشان خواستند که به #سوریه برود، #خیلی #خوشحال بود اما زمانی که موضوع را با من در میان گذاشت، حال عجیبی پیدا کردم. پاهایم سست شد، آنجا فهمیدم که این سفر #بازگشت #ندارد.
😭😭
🍃🌷🍃
ایشان #دوازدهم #شهریورماه #اعزام شد که #دو ماه بعد در «اثریا» ی حلب به #شهادت رسید.😭😭
🍃🌷🍃
در#ماموریت #دوم، #تماس گرفت و گفت نمی تواند به #ایران بیاید، قرار شد ما برای دیدن ایشان به #سوریه برویم که قبل از رفتن ما به #شهادت رسید و ما در #شهرکرد با #پیکر ایشان #دیدار کردیم.😭😭
🍃🌷🍃
برای #بار #دوم که می خواست به #سوریه #اعزام شود، خواهرشون ازشون خواست که از رفتن منصرف شود، گفتند: «الان باید به کمک سوری ها برویم. بچه هایشان در خطر هستند. #حرم اهل بیت🌷 و بچه های سوری در خطر هستند و من نمی توانم آرام در خانه ام بنشینم.»
🍃🌷🍃
تعریف می کنند که در «اثریا» قسمتی بوده که دشمن نباید آن را تصرف می کرد.#آقای سلیمانی به همراه #پنج #مبارز #سوری به آنجا می رود که بعدا از #رفتن آنها، #شهید انصاری که بعد از #شهید سلیمانی به #شهادت رسید، #خودش را به #آنجا #می رساند.
🍃🌷🍃
#مبارزه #تنگاتنگی با داعشی ها پیش می آید و #آقای سلیمانی به# شهادت می رسد.😭 ابتدا #یک #تیر به #سینه و #تیر دیگری به #گلویشان #اصابت می کند.
😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از پدر #شهید:
با #خدا #معامله کردم و #فرزندم را #فدای
#حضرت زینب(س)🌷 ، #حضرت رقیه(س)🌷 ، #اسلام و #رهبر نمودم.😭
🍃🌷🍃
چرا که #محمد لایق #شهادت بود و از #خدا #سلامتی #رهبر عزیز انقلاب و همه #پاسداران و #خدمتگذاران نظام را خواهانم.
🍃🌷🍃
#محمد وقتی به #ماموریت می رفت ، کسی مطلع نمی شد که به کجا می رود و اخیراً هم از #کربلا به #سوریه رفت و من نمی دانستم که در #ماموریت #سوریه بوده.
🍃🌷🍃
#مداحی برای #اهل بیت #عصمت و #طهارت🌷 را یکی از #خصوصیات #پسرم بود😭 #محمد #نوکر #اهل بیت علیه السلام🌷 بود و به آنچه #می خواند #توجه قلبی داشت.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید محمد صاحبکرم اردکانی هم درتاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۲# در #حلب #سوریه به آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
گلزار #شهدای شهر سپیدان، شیراز.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید محمد صاحبکرم اردکانی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد