به روایت از همسر #شهید :
#آقا مرتضی، به شدت #تابع #مقام معظم رهبری♥️ بودند و #خودش را در برابر #ایشان #مسئول می دانست بیشتر #سخنرانی هایشان را دنبال می کردند.
🍃🌷🍃
به #خانواده و #ما هم #پیروی از #ایشان را #توصیه می کردند حتی می گفتند #سکوت کنیم تا راحت #گفته های #رهبری را #گوش کنند.
🍃🌷🍃
#نیروی سپاه #منطقه و#کارش، #چابهار بود و #نیروهای آن جا به #سوریه اعزام نمی شدند البته چند نفر از #همکارانش از آن جا عازم #سوریه شده و باز گشته بودند بنابراین #شهادت او را تصور نمی کردم.😭
🍃🌷🍃
و چون #پیگیری و #اصرار #مرتضی را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند #همکارانش در چابهار تصور می کردم. دیگر حرفی باقی نمی ماند.
🍃🌷🍃
در #صحبت ها #مرتضی می گفت انتخاب با خودت هست، جواب #حضرت زینب (س)🌷
و #امام حسین (ع)🌷را خودت باید بدهی، #شهید شدن و خانواده #شهید بودن #لیاقت می خواهد.😭
🍃🌷🍃
هر چه بود بین #او و #خدایش🤍 بود، #عهدی در #سکوت که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه #سوریه را برایش خواستنی کرد. تا این که بالاخره رفتنش برای 21#اسفند 96# قطعی شد.😭
🍃🌷🍃
به روایت از برادر#شهید :
ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگترم، قاسم وسطی و #هادی هم #تهتغاری و #عزیزدردانه خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از #هادی بزرگتر بودم و همیشه سعی میکردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔
🍃🌷🍃
چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم
در#امامزاده معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به #هادی زنگ زدم و گفتم بیا #امامزاده🌷 پیش خودم. دلم شورش را میزد. #پلیس بود و به لحاظ شغلی در چنین روزهایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید میکرد.😭
🍃🌷🍃
گفت: سر پست هستم و نمیتوانم ترک #مسئولیت کنم. #هادی نسبت به #انجام وظیفه #حساس بود و #کارش را همیشه در #اولویت میگذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش میگذاشت که مبادا از خودکار #بیتالمال استفاده شخصی بکند.😭😭
🍃🌷🍃
آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر #آقا هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و #هادی مجروح شده است. #برادرم قبلاً هم حین انجام #مأموریت #دو بار #مجروح شده بود.😔
🍃🌷🍃
#همهفن#حريف بود و برای يك #فرمانده، #بهترين #نيرو به#شمار می رفت. هنوز باور نمی كنم كه او را از #دست دادهايم.#بدون اغراق #علی #خودش به اندازه 2#ايستگاه #آتشنشانی بود، #عاشق #كارش بود و ما در اين #حادثه #داغ بزرگی ديديم.😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید آتش نشان هم درتاریخ ۱۳۹۵/۴/۲#ساعت ۱:۳۰#بامداد در #حادثه #آتش سوزی #ساختمانی در #جنت آباد #تهران ودر #حین #خدمت به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
بهشت #حضرت زهرا (سلام الله علیها)🌷 درتهران.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید علی قانع💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
به روایت از همسر #شهید :
#آقا مرتضی، به شدت #تابع #مقام معظم رهبری♥️ بودند و #خودش را در برابر #ایشان #مسئول می دانست بیشتر #سخنرانی هایشان را دنبال می کردند.
🍃🌷🍃
به #خانواده و #ما هم #پیروی از #ایشان را #توصیه می کردند حتی می گفتند #سکوت کنیم تا راحت #گفته های #رهبری را #گوش کنند.
🍃🌷🍃
#نیروی سپاه #منطقه و#کارش، #چابهار بود و #نیروهای آن جا به #سوریه اعزام نمی شدند البته چند نفر از #همکارانش از آن جا عازم #سوریه شده و باز گشته بودند بنابراین #شهادت او را تصور نمی کردم.😭
🍃🌷🍃
و چون #پیگیری و #اصرار #مرتضی را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند #همکارانش در چابهار تصور می کردم. دیگر حرفی باقی نمی ماند.
🍃🌷🍃
در #صحبت ها #مرتضی می گفت انتخاب با خودت هست، جواب #حضرت زینب (س)🌷
و #امام حسین (ع)🌷را خودت باید بدهی، #شهید شدن و خانواده #شهید بودن #لیاقت می خواهد.😭
🍃🌷🍃
هر چه بود بین #او و #خدایش🤍 بود، #عهدی در #سکوت که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه #سوریه را برایش خواستنی کرد. تا این که بالاخره رفتنش برای 21#اسفند 96# قطعی شد.😭
🍃🌷🍃
#سعیدم ،فرد #خیر و#اهل #زیارت بود در#حل #مشکلات بسیار #فعال بود.همیشه #نماز اول وقت بجا می آورد ، همیشه #دست #من و #مادرش را #می بوسیدو برای #خواهرانش #احترام زیاد #قائل بود.
🍃🌷🍃
#پسرم#متاهل بود و ۲#فرزند پسر داشت ،که خانواده و#فرزندانش رو خیلی #دوست داشت.😭
🍃🌷🍃
#پشت سر #هیچکس #حرف نمی زد.به #کارش #اعتماد داشت کاری که #سپرده می شد به #احسن انجام می داد.#جوان #پاک #مومن #متدین و#شایسته ای بود.😭
🍃🌷🍃
خیلی #دلتنگش میشیم.😭
#بعداز ظهرها سر #مزار می رویم #زیارت عاشورا می خوانیم #ثوابش را #هدیه می کنم به #ارواح پاک تمام #شهدا و#دلتنگی مان رفع می شود.😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید سعید لطف الله پور هم درتاریخ ۱۳۹۶/۴/۲# در #سوریه به آرزویش
که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
شهرستان هشترود محله خورجستان.
🍃🌷🍃
رفتن #غلامرضا برای #مادرشان خیلی #سخت بود. #غلامرضا می گفت تا شما #راضی نشوید# نمی روم. می رفت #آموزش. وزنش کمی زیاد بود. خیلی #ورزش می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم.
🍃🌷🍃
آنجا #تمرین می کرد، می دوید و #من و #دخترم #تماشایش می کردیم. از #خوابش می زد. #نمازهایش را #اول وقت می خواند. #هیئت هم که از #برنامه ی #زندگی اش #حذف ن#می شد؛ مخصوصاً ایام #محرم و ایامه #فاطمیه.😭
🍃🌷🍃
یک بار با #گردان #فاطمیون می خواست برود #سوریه. تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند.
😭
🍃🌷🍃
یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی #سوریه، #مادر و #همسرت را بفرست #کربلا. همین #کار را کرد. ما رفتیم #کربلا. من #باردار بودم. کنار #ضریح اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم.
🍃🌷🍃
گفتم: "خدایا اگر رفتن #غلامرضا به #سوریه
به نفع #اسلام است،
اگر او می تواند به #اهل بیت علیه السلام🌷 و
#خانم #حضرت زینب (س)🌷 #خدمت کند،
#خدایا #خودت #کمکش کن.
🍃🌷🍃
از #کربلا که آمدیم، زیاد #طول نکشید. #کارش جور شد و صدایش زدند برای رفتن به #سوریه. #شهریور ماه بود.😭😭
🍃🌷🍃
رفتن #غلامرضا برای #مادرشان خیلی #سخت بود. #غلامرضا می گفت تا شما #راضی نشوید# نمی روم. می رفت #آموزش. وزنش کمی زیاد بود. خیلی #ورزش می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم.
🍃🌷🍃
آنجا #تمرین می کرد، می دوید و #من و #دخترم #تماشایش می کردیم. از #خوابش می زد. #نمازهایش را #اول وقت می خواند. #هیئت هم که از #برنامه ی #زندگی اش #حذف ن#می شد؛ مخصوصاً ایام #محرم و ایامه #فاطمیه.😭
🍃🌷🍃
یک بار با #گردان #فاطمیون می خواست برود #سوریه. تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند.
😭
🍃🌷🍃
یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی #سوریه، #مادر و #همسرت را بفرست #کربلا. همین #کار را کرد. ما رفتیم #کربلا. من #باردار بودم. کنار #ضریح اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم.
🍃🌷🍃
گفتم: "خدایا اگر رفتن #غلامرضا به #سوریه
به نفع #اسلام است،
اگر او می تواند به #اهل بیت علیه السلام🌷 و
#خانم #حضرت زینب (س)🌷 #خدمت کند،
#خدایا #خودت #کمکش کن.
🍃🌷🍃
از #کربلا که آمدیم، زیاد #طول نکشید. #کارش جور شد و صدایش زدند برای رفتن به #سوریه. #شهریور ماه بود.😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#علی آقا #علاقه خاصی به #فرزندانش داشت ،همیشه #شادی رو #نفس و #عشق بابا #صدا می کرد و #شایان هم #استامینوفون باباش بود.😭
🍃🌷🍃
در #اقوام چند #خانواده #یتیم بودند . #علی #خیلی به آنها #سر میزد، برای #برطرف شدن #مشکلات #نیت میکرد ودر #قلکی که برای این #خانواده ها #گذاشته بود #مقداری #پول می ریخت و #هرماه #قلک را باز می کرد و #هزینه را به آنها می داد.
🍃🌷🍃
#هر سال #عید بعد از #تحویل سال #اولین #عید دیدنیمان با این #خانواده ها بود . در این #دیدارها#علی #کاری می کرد که آنها #خوشحال شوند،یک روز از من خواست که اگر روزی #شهید شد این #کارش را #ادامه دهم.
🍃🌷🍃
#عید سال 95#سفارشی که #علی کرده بود را #انجام دادم . به اتفاق #فرزندانم به #دیدار این #عزیزان رفتیم...
🍃🌷🍃
هیچ کس از او #ناراحتی ندید. با همه #گرم بود و وقتی به خانهاش میرفتیم تا صبح با بچههای من #بازی میکرد و آرام و قرار نداشت.😭😭
🍃🌷🍃
هر موقع میخواستیم بیاییم تهران و به بستگان سر بزنیم بچهها میپرسیدند: "#دایی یدالله هست که میرویم تهران؟ اگر نیست صبر کنیم او بیاید و بعد برویم تا او را هم ببینیم."😭
🍃🌷🍃
در #کارش خیلی #جدی بود. #واجبات و #عباداتش را انجام میداد. #غیرتی بود. اهل #امر به معروف و #نهی از منکر بود. به #خمس و #زکات #توجه داشت و #نماز و #عبادتش برایش #مهم بود.
🍃🌷🍃
از #دردهایش هم به کسی چیزی #نمیگفت. از #مجروحیتهایش به ما که خواهر و برادرهایش بودیم، چیزی نمیگفت. خواهرم رفته بود خانهاش، پرسیده بود: "چه شده؟" گفته بود: "چیزی نشده کمی زخمی شدم😭
🍃🌷🍃
هیچ موقع #ناراحتیاش را #بروز #نمیداد.
#شهید #عطری جلوی چشمش به #شهادت رسید میگفت: هر کاری در #راه #خدا🤍 که #سختتر باشد #اجر و #پاداشش #بالاتره.
🍃🌷🍃
نه از طیرزمش در سسوریه چیزی میگفت و نه از جنایات داعش فقط وقتی دوستانش آنجا سشهید میشدند، میآمد و از سشخصیت آن سشهید برایمان #میگفت.
🍃🌷🍃
هیچ کس از او #ناراحتی ندید. با همه #گرم بود و وقتی به خانهاش میرفتیم تا صبح با بچههای من #بازی میکرد و آرام و قرار نداشت.😭😭
🍃🌷🍃
هر موقع میخواستیم بیاییم تهران و به بستگان سر بزنیم بچهها میپرسیدند: "#دایی یدالله هست که میرویم تهران؟ اگر نیست صبر کنیم او بیاید و بعد برویم تا او را هم ببینیم."😭
🍃🌷🍃
در #کارش خیلی #جدی بود. #واجبات و #عباداتش را انجام میداد. #غیرتی بود. اهل #امر به معروف و #نهی از منکر بود. به #خمس و #زکات #توجه داشت و #نماز و #عبادتش برایش #مهم بود.
🍃🌷🍃
از #دردهایش هم به کسی چیزی #نمیگفت. از #مجروحیتهایش به ما که خواهر و برادرهایش بودیم، چیزی نمیگفت. خواهرم رفته بود خانهاش، پرسیده بود: "چه شده؟" گفته بود: "چیزی نشده کمی زخمی شدم😭
🍃🌷🍃
هیچ موقع #ناراحتیاش را #بروز #نمیداد.
#شهید #عطری جلوی چشمش به #شهادت رسید میگفت: هر کاری در #راه #خدا🤍 که #سختتر باشد #اجر و #پاداشش #بالاتره.
🍃🌷🍃
نه از رزمش در سوریه چیزی میگفت و نه از جنایات داعش فقط وقتی دوستانش آنجا شهید میشدند، میآمد و از شخصیت آن شهید برایمان #میگفت.
🍃🌷🍃
#حسین در ایجاد #یادمان و #اولین دوره برگزاری نمایشگاه #شهدای شلمچه #فعالیت بسیار #چشمگیری داشت و این #قبل از #پیوستن به #سپاه و #شهادت #پدر بود.
🍃🌷🍃
ما خانواده ای #مذهبی داشتیم و بسیاری از مسائل در خانواده حل شده بود #حسین حتی بخشی از زندگیش را در #حوزه علمیه گذراند و #تحصیلات #حوزوی هم داشت و در نهایت #سپاه را انتخاب کرد.
🍃🌷🍃
#هیئت رهروان #شهدای خوزستان را با #شهید فاطمی اطهر راه اندازی کردند. #تواضع و #شوخ طبع بود و پیگیر #احوال دوستان ، مدام تماس می گرفت و جویای احوال رفقا می شد.
🍃🌷🍃
در اغلب #مساجد اهواز حضور پیدا میکرد و بالغ بر 80# درصد #مساجد اهواز را سرمی زد حتی اگر شده #سالی #یک مرتبه به همین دلیل خیلی ها او را
می شناختند.
🍃🌷🍃
در مورد# مسائل کاریش صحبت نمی کرد و شاید هیچ کس اطلاع نداشت #کارش چیه ،#تکبر و #غرور هم #نداشت و مسیری را انتخاب کرد که در #شانش بود و الحمدلله #عاقبت به خیر شد.😭
🍃🌷🍃
#شهید #مدافع سلامت #دکتر فرهاد سرحدی
🍃🌷🍃
ایشان #فرزند #شهید هم بودند #شهید علی سرحدی #پدرش #آموزگار و#شهید ترور هستند، ۴۰#سال پیش به #شهادت رسیدند.درسال ۱۳۴۸# در خانواده ای متدین ومذهبی در تهران متولدشد.
🍃🌷🍃
تحصیلاتش را در #دانشگاه #پزشکی شیراز گذرانده بود، ایشان #متخصص مجربی بود و در زمینه #جراحی #لاپراسکوپی تخصص ویژهای داشت.
🍃🌷🍃
#متاهل بود و دو فرزند به یادگاردارد،
دو فرزند ۱۶ ساله و ۲۲ ساله
🍃🌷🍃
ایشان #عاشق #پزشکی و #جراحی بود و #بزرگترین #آرزویش #خدمت به #مردم بود و در #مناطق #محروم #کار می کرد.
🍃🌷🍃
در #کارش بسیار #متعهد بود و از این نظر همیشه مورد #توجه #همکاران و #بیماران بود.
🍃🌷🍃
در بین #همکاران و #مردم #منطقه به #پزشکی #معروف بود که هر لحظه در #دسترس بود و برای #کمک رسانی به #بیماران به #زمان و #مسائل #مالی #فکر #نمی کرد.
🍃🌷🍃
#پدر ایشان #شهید #ترور بودند،#برادرش هم #جانباز #هشت سال #دفاع مقدس هستند.
🍃🌷🍃
خیلی #علاقه داشت که به #جبهه برود ، اما چون آن زمان سنش #کم بود و برادر و پدر ایشان در #جبهه بودند، ایشان نتوانست برود.
🍃🌷🍃
به روایت از برادر#شهید :
ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگترم، قاسم وسطی و #هادی هم #تهتغاری و #عزیزدردانه خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از #هادی بزرگتر بودم و همیشه سعی میکردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔
🍃🌷🍃
چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم
در#امامزاده معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به #هادی زنگ زدم و گفتم بیا #امامزاده🌷 پیش خودم. دلم شورش را میزد. #پلیس بود و به لحاظ شغلی در چنین روزهایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید میکرد.😭
🍃🌷🍃
گفت: سر پست هستم و نمیتوانم ترک #مسئولیت کنم. #هادی نسبت به #انجام وظیفه #حساس بود و #کارش را همیشه در #اولویت میگذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش میگذاشت که مبادا از خودکار #بیتالمال استفاده شخصی بکند.😭😭
🍃🌷🍃
آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر #آقا هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و #هادی مجروح شده است. #برادرم قبلاً هم حین انجام #مأموریت #دو بار #مجروح شده بود.😔
🍃🌷🍃