eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت از همسر : مرتضی، به شدت معظم رهبری♥️ بودند و را در برابر می دانست بیشتر هایشان را دنبال می کردند. 🍃🌷🍃 به و   هم از را می کردند حتی می گفتند کنیم تا راحت های را   کنند. 🍃🌷🍃 سپاه  و، بود و آن جا به اعزام نمی شدند  البته چند نفر از از آن جا عازم شده و باز گشته بودند بنابراین او را تصور نمی کردم.😭 🍃🌷🍃 و چون و را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند در چابهار تصور می کردم. دیگر حرفی باقی نمی ماند. 🍃🌷🍃 در ها می گفت انتخاب با خودت هست، جواب زینب (س)🌷 و حسین (ع)🌷را خودت باید بدهی، شدن و خانواده بودن می خواهد.😭 🍃🌷🍃 هر چه بود بین و 🤍 بود، در که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه را برایش خواستنی کرد. تا این که بالاخره رفتنش برای 21 96# قطعی شد.😭 🍃🌷🍃
به روایت از برادر : ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگ‌ترم، قاسم وسطی و هم و خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از بزرگ‌تر بودم و همیشه سعی می‌کردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔 🍃🌷🍃 چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم در معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به زنگ زدم و گفتم بیا 🌷 پیش خودم. دلم شورش را می‌زد. بود و به لحاظ شغلی در چنین روز‌هایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید می‌کرد.😭 🍃🌷🍃 گفت: سر پست هستم و نمی‌توانم ترک کنم. نسبت به وظیفه بود و را همیشه در می‌گذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش می‌گذاشت که مبادا از خودکار استفاده شخصی بکند.😭😭 🍃🌷🍃 آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و مجروح شده است. قبلاً هم حین انجام بار شده بود.😔 🍃🌷🍃
#حريف بود و برای يك ، به‌ می رفت. هنوز باور نمی كنم كه او را از داده‌ايم. اغراق به اندازه 2 بود، بود و ما در اين بزرگی ديديم.😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام آتش نشان هم درتاریخ   ۱۳۹۵/۴/۲ ۱:۳۰ در سوزی در آباد ودر به رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : بهشت زهرا (سلام الله علیها)🌷 درتهران. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 شهید علی قانع💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
به روایت از همسر : مرتضی، به شدت معظم رهبری♥️ بودند و را در برابر می دانست بیشتر هایشان را دنبال می کردند. 🍃🌷🍃 به و   هم از را می کردند حتی می گفتند کنیم تا راحت های را   کنند. 🍃🌷🍃 سپاه  و، بود و آن جا به اعزام نمی شدند  البته چند نفر از از آن جا عازم شده و باز گشته بودند بنابراین او را تصور نمی کردم.😭 🍃🌷🍃 و چون و را برای رفتن می دیدم، رفتن و بازگشتش را مانند در چابهار تصور می کردم. دیگر حرفی باقی نمی ماند. 🍃🌷🍃 در ها می گفت انتخاب با خودت هست، جواب زینب (س)🌷 و حسین (ع)🌷را خودت باید بدهی، شدن و خانواده بودن می خواهد.😭 🍃🌷🍃 هر چه بود بین و 🤍 بود، در که حتی با من هم بازگو نکرد اما راه را برایش خواستنی کرد. تا این که بالاخره رفتنش برای 21 96# قطعی شد.😭 🍃🌷🍃
،فرد و بود در بسیار بود.همیشه اول وقت بجا می آورد ، همیشه و را بوسیدو برای زیاد بود. 🍃🌷🍃 #متاهل بود و ۲ پسر داشت ،که خانواده و رو خیلی داشت.😭 🍃🌷🍃 سر نمی زد.به داشت کاری که می شد به انجام می داد. و ای بود.😭 🍃🌷🍃 خیلی میشیم.😭 ظهرها سر می رویم عاشورا می خوانیم را می کنم به پاک تمام و مان رفع می شود.😭 🍃🌷🍃 سرانجام سعید لطف الله پور هم درتاریخ ۱۳۹۶/۴/۲# در به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 : شهرستان هشترود محله خورجستان. 🍃🌷🍃
رفتن برای خیلی بود. می گفت تا شما نشوید# نمی روم. می رفت . وزنش کمی زیاد بود. خیلی می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم. 🍃🌷🍃 آنجا می کرد، می دوید و و می کردیم. از می زد. را وقت می خواند. هم که از ی اش ن شد؛ مخصوصاً ایام و ایامه .😭 🍃🌷🍃 یک بار با می خواست برود . تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند. 😭 🍃🌷🍃 یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی ، و را بفرست . همین را کرد. ما رفتیم . من بودم. کنار اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم. 🍃🌷🍃 گفتم: "خدایا اگر رفتن به به نفع است، اگر او می تواند به بیت علیه السلام🌷 و زینب (س)🌷 کند، کن. 🍃🌷🍃 از که آمدیم، زیاد نکشید. جور شد و صدایش زدند برای رفتن به . ماه بود.😭😭 🍃🌷🍃
رفتن برای خیلی بود. می گفت تا شما نشوید# نمی روم. می رفت . وزنش کمی زیاد بود. خیلی می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم. 🍃🌷🍃 آنجا می کرد، می دوید و و می کردیم. از می زد. را وقت می خواند. هم که از ی اش ن شد؛ مخصوصاً ایام و ایامه .😭 🍃🌷🍃 یک بار با می خواست برود . تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند. 😭 🍃🌷🍃 یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی ، و را بفرست . همین را کرد. ما رفتیم . من بودم. کنار اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم. 🍃🌷🍃 گفتم: "خدایا اگر رفتن به به نفع است، اگر او می تواند به بیت علیه السلام🌷 و زینب (س)🌷 کند، کن. 🍃🌷🍃 از که آمدیم، زیاد نکشید. جور شد و صدایش زدند برای رفتن به . ماه بود.😭😭 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : آقا  خاصی به داشت ،همیشه رو و بابا می کرد و هم باباش بود.😭 🍃🌷🍃 در چند بودند . به آنها میزد، برای شدن میکرد ودر که برای این ها بود می ریخت و را باز می کرد و را به آنها می داد. 🍃🌷🍃 سال بعد از سال دیدنیمان با این ها بود . در این #علی می کرد که آنها شوند،یک روز از من خواست که اگر روزی شد این را دهم. 🍃🌷🍃 سال 95 که کرده بود را دادم . به  اتفاق به این رفتیم... 🍃🌷🍃
هیچ کس از او ندید. با همه بود و وقتی به خانه‌اش می‌رفتیم تا صبح با بچه‌های من می‌کرد و آرام و قرار نداشت.😭😭 🍃🌷🍃 هر موقع می‌خواستیم بیاییم تهران و به بستگان سر بزنیم بچه‌ها می‌پرسیدند: " یدالله هست که می‌رویم تهران؟ اگر نیست صبر کنیم او بیاید و بعد برویم تا او را هم ببینیم."😭 🍃🌷🍃 در خیلی بود. و را انجام می‌داد. بود. اهل به معروف و از منکر بود. به و داشت و و برایش بود. 🍃🌷🍃 از هم به کسی چیزی . از به ما که خواهر و برادرهایش بودیم، چیزی نمی‌گفت. خواهرم رفته بود خانه‌اش، پرسیده بود: "چه شده؟" گفته بود: "چیزی نشده کمی زخمی شدم😭 🍃🌷🍃 هیچ موقع را . جلوی چشمش به رسید می‌گفت: هر کاری در 🤍 که باشد و . 🍃🌷🍃 نه از طیرزمش در سسوریه چیزی می‌گفت و نه از جنایات داعش فقط وقتی دوستانش آنجا سشهید می‌شدند، می‌آمد و از سشخصیت آن سشهید برایمان . 🍃🌷🍃
هیچ کس از او ندید. با همه بود و وقتی به خانه‌اش می‌رفتیم تا صبح با بچه‌های من می‌کرد و آرام و قرار نداشت.😭😭 🍃🌷🍃 هر موقع می‌خواستیم بیاییم تهران و به بستگان سر بزنیم بچه‌ها می‌پرسیدند: " یدالله هست که می‌رویم تهران؟ اگر نیست صبر کنیم او بیاید و بعد برویم تا او را هم ببینیم."😭 🍃🌷🍃 در خیلی بود. و را انجام می‌داد. بود. اهل به معروف و از منکر بود. به و داشت و و برایش بود. 🍃🌷🍃 از هم به کسی چیزی . از به ما که خواهر و برادرهایش بودیم، چیزی نمی‌گفت. خواهرم رفته بود خانه‌اش، پرسیده بود: "چه شده؟" گفته بود: "چیزی نشده کمی زخمی شدم😭 🍃🌷🍃 هیچ موقع را . جلوی چشمش به رسید می‌گفت: هر کاری در 🤍 که باشد و . 🍃🌷🍃 نه از رزمش در سوریه چیزی می‌گفت و نه از جنایات داعش فقط وقتی دوستانش آنجا شهید می‌شدند، می‌آمد و از شخصیت آن شهید برایمان . 🍃🌷🍃
در ایجاد و دوره برگزاری نمایشگاه شلمچه بسیار داشت و این از به و بود. 🍃🌷🍃 ما خانواده ای داشتیم و بسیاری از مسائل در خانواده حل شده بود حتی بخشی از زندگیش را در علمیه گذراند و هم داشت و در نهایت را انتخاب کرد. 🍃🌷🍃 رهروان خوزستان را با فاطمی اطهر راه اندازی کردند. و طبع بود و پیگیر دوستان ، مدام تماس می گرفت و جویای احوال رفقا می شد. 🍃🌷🍃 در اغلب اهواز حضور پیدا می‌کرد و بالغ بر 80# درصد اهواز را سرمی زد حتی اگر شده مرتبه به همین دلیل خیلی ها او را می شناختند. 🍃🌷🍃 در مورد# مسائل کاریش صحبت نمی کرد و شاید هیچ کس اطلاع نداشت چیه ، و هم و مسیری را انتخاب کرد که در بود و الحمدلله به خیر شد.😭 🍃🌷🍃
سلامت فرهاد سرحدی 🍃🌷🍃 ایشان هم بودند  علی سرحدی و ترور هستند، ۴۰ پیش به رسیدند.درسال  ۱۳۴۸# در خانواده ای متدین ومذهبی در تهران متولدشد. 🍃🌷🍃 تحصیلاتش را در شیراز گذرانده بود، ایشان مجربی بود و در زمینه تخصص ویژه‌ای داشت. 🍃🌷🍃 بود و دو فرزند به یادگاردارد،  دو فرزند   ۱۶   ساله و  ۲۲   ساله 🍃🌷🍃 ایشان و بود و به بود و در می کرد. 🍃🌷🍃 در بسیار  بود و از این نظر همیشه مورد و بود. 🍃🌷🍃 در بین و به بود که هر لحظه در بود و برای رسانی به به و کرد. 🍃🌷🍃 ایشان بودند، هم سال مقدس هستند. 🍃🌷🍃 خیلی  داشت که به برود ، اما چون آن زمان سنش بود و برادر  و پدر ایشان  در بودند، ایشان نتوانست برود. 🍃🌷🍃
به روایت از برادر : ما در خانواده سه برادر هستیم؛ من برادر بزرگ‌ترم، قاسم وسطی و هم و خانواده و پدر و مادرمان بود. ۱۰ سالی از بزرگ‌تر بودم و همیشه سعی می‌کردم مثل یک بزرگتر (البته از نظر سنی) از او مراقبت کنم.😔 🍃🌷🍃 چهارشنبه سوری سال ۹۲ هم در معصوم (ع)🌷بودم که دلم طاقت نیاورد و ساعت یک ربع به هفت غروب به زنگ زدم و گفتم بیا 🌷 پیش خودم. دلم شورش را می‌زد. بود و به لحاظ شغلی در چنین روز‌هایی خطرات زیادی او و همکارانش را تهدید می‌کرد.😭 🍃🌷🍃 گفت: سر پست هستم و نمی‌توانم ترک کنم. نسبت به وظیفه بود و را همیشه در می‌گذاشت. حتی دو تا خودکار در جیبش می‌گذاشت که مبادا از خودکار استفاده شخصی بکند.😭😭 🍃🌷🍃 آن شب وقتی خانه آمدم، تقریباً یک ربع به ۱۰ شب بود. یک نفر زنگ زد و گفت: شما برادر هادی هستید؟ گفتم: بله. گفت: همکارش هستم و مجروح شده است. قبلاً هم حین انجام بار شده بود.😔 🍃🌷🍃