eitaa logo
این عماریون
336 دنبال‌کننده
219هزار عکس
58.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
ای از خواهر: فردی و بود که همواره به داشت و دیدن او به انسان می بخشید و خوف بسیار داشت. یکی از هم اطاقی هایش تعریف می کرد:''شبی با صدای گریه از خواب بیدار شدم، ساعت را نگاه کردم، 2 شب بود. را دیدم که سخت مشغول گریه است. وقتی علت گریه اش را پرسیدم، در جوابم گفت: آخر نمی دانی آقای جوادی آملی امشب در قرآن خود راجع به روز و و آن چه چیزها گفتند و من برای سختی آن روز گریه می کنم.😔 🍃🌷🍃 سرانجام #شهید غلامرضا بیات هم درتاریخ  20 سال 1366# یک روز بعد از کربلای 8 در شلمچه به آرزویش که همانا در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید روز  ۲۷ ماه سال  ۱۳۶۶# در گلزار شهر اراک خاکسپاری شد. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 شهید غلامرضا بیات💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
با توجه به اتفاقات و اوضاع و احوال عراق و سوریه همه حواس به اخبار بود و دائم آن‌ها را رصد می‌کرد. وقتی حرم را نشان می‌داد، خیلی پای تلویزیون می‌نشست و می‌گفت مامان خوش به سعادتشان. 🍃⚘🍃 می‌گفتم چرا پسرم؟ می‌گفت: مادر ببین پیکر‌های این چقدر با احترام و عزت تشییع می‌شود. همه مردم برای تشییع پیکرشان آمده‌اند. من خیلی ناراحت شدم گفتم نگو پسرم، می‌دانی به خانواده‌های‌شان چه گذشته است؟ می‌دانی به پدر و مادر و بچه‌های این‌ها چه می‌گذرد؟ گفت: نه مادر اشتباه نکن، این دنیا به درد نمی‌خورد. می‌گفت: من #۲۵ سال عمر کردم، خیلی دیگر بخواهم عمر کنم ۲۵ سال دیگر است خب زندگی در این دنیا را می‌خواهم چه کنم؟ 🍃⚘🍃 رو به کردم و گفتم: پسرم با همه این‌ها من نمی‌توانم بدون تو زندگی کنم. هادی تودار بود، چندان صحبت نمی‌کرد، اما این صحبت‌ها را با من در میان می‌گذاشت. با خودم می‌گویم او من را برای روز‌های آماده می‌کرد؛ روز‌هایی که با از ما جدا شد؛ روز‌هایی که باید با یادش زندگی کنیم. من پیش از اینکه مادر شوم، خواهر هستم. علی‌مرادی در ۱۸ مرداد ۱۳۶۲ در سن #۱۳ سالگی به رسید و عزتی هم در ۱۲ اسفند همان سال شد. 🍃⚘🍃
می گفت: "ما باید برویم تا به مرزهای خودمان کشیده نشه، عقیده داشت تمام این ها در همسایه و همراه ایران برای اینه که آمریکا و اسرائیل دشمنی و بغض و کینه شان علیه ما را به سرانجام برسانند." من درباره های فکر می کردم، ولی شدن از او برایم بود. سال تمام کرد تا به برسد و آخر هم این شد. 🍃🌷🍃 هم به های نظامی روی آورد و هم روی و می کرد، هم می خواست و از دل به بشویم.😭 🍃🌷🍃 پدر از دنیا رفته بودو مادر و خواهراش بودند😔. جوانشان هم سال پیش در سانحه ای را از دست داده بود،😔 هنوز در فرزندش می سوخت.😭😭 🍃🌷🍃
،  ماه ۱۳۹۶# پس از گذراندن های لازم به اعزام گردید و تا لحظه به ایران برنگشت.😭😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام غلامرضا لنگری زاده هم درتاریخ  ۱۳۹۶/۱۱/۵#  در  در حین وظیفه به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار شهر کرمان. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠شهید غلامرضا لنگری زاده💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
رفتن برای خیلی بود. می گفت تا شما نشوید# نمی روم. می رفت . وزنش کمی زیاد بود. خیلی می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم. 🍃🌷🍃 آنجا می کرد، می دوید و و می کردیم. از می زد. را وقت می خواند. هم که از ی اش ن شد؛ مخصوصاً ایام و ایامه .😭 🍃🌷🍃 یک بار با می خواست برود . تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند. 😭 🍃🌷🍃 یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی ، و را بفرست . همین را کرد. ما رفتیم . من بودم. کنار اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم. 🍃🌷🍃 گفتم: "خدایا اگر رفتن به به نفع است، اگر او می تواند به بیت علیه السلام🌷 و زینب (س)🌷 کند، کن. 🍃🌷🍃 از که آمدیم، زیاد نکشید. جور شد و صدایش زدند برای رفتن به . ماه بود.😭😭 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : برای انتخاب ، و...بود، خودم هم هیئتی بودم. و اخلاق و.. که بسیار اخلاق بود. 🍃🌷🍃 عکس هایش را که دیده اید همه اش بر لب است. خودش بهم گفت از خواسته از باشد و یعنی چادری. 🍃🌷🍃 گذار و امام علی علیه السلام🌷 پانصد دستگاه بود. خودش می گفت از نوجوانی بیشتر وقتش را در ها می گذرانده. 🍃🌷🍃 روغنی داشت؛ کنار مغازه تعویض روغنی دایی ام. با هم همسایه بودند، دایی ام ما را به هم معرفی کرد و تمام و کمال هم را می کرد. سال ها را می شناخت. 🍃🌷🍃 همان اوایل  ازدواج یک بار از من پرسید اگر خدای ناکرده در کشورمان بشود، تو اجازه می دهی من هم بروم؟ 🍃🌷🍃 من هیچ وقت جدی به این موضوع نگاه نمی کردم، می گفتم هر چی بخواهد. آدم باید توی قرار بگیرد تا بتواند تصمیم درستی بگیره. 🍃🌷🍃 وقتی خطر داعش در بالا گرفت و حضرت زینب علیها السلام🌷 تهدید شد، به طور درباره و از با من صحبت می کرد.😭 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : برای انتخاب ، و...بود، خودم هم هیئتی بودم. و اخلاق و.. که بسیار اخلاق بود. 🍃🌷🍃 عکس هایش را که دیده اید همه اش بر لب است. خودش بهم گفت از خواسته از باشد و یعنی چادری. 🍃🌷🍃 گذار و امام علی علیه السلام🌷 پانصد دستگاه بود. خودش می گفت از نوجوانی بیشتر وقتش را در ها می گذرانده. 🍃🌷🍃 روغنی داشت؛ کنار مغازه تعویض روغنی دایی ام. با هم همسایه بودند، دایی ام ما را به هم معرفی کرد و تمام و کمال هم را می کرد. سال ها را می شناخت. 🍃🌷🍃 همان اوایل  ازدواج یک بار از من پرسید اگر خدای ناکرده در کشورمان بشود، تو اجازه می دهی من هم بروم؟ 🍃🌷🍃 من هیچ وقت جدی به این موضوع نگاه نمی کردم، می گفتم هر چی بخواهد. آدم باید توی قرار بگیرد تا بتواند تصمیم درستی بگیره. 🍃🌷🍃 وقتی خطر داعش در بالا گرفت و حضرت زینب علیها السلام🌷 تهدید شد، به طور درباره و از با من صحبت می کرد.😭 🍃🌷🍃
می گفت: "ما باید برویم تا به مرزهای خودمان کشیده نشه، عقیده داشت تمام این ها در همسایه و همراه ایران برای اینه که آمریکا و اسرائیل دشمنی و بغض و کینه شان علیه ما را به سرانجام برسانند." من درباره های فکر می کردم، ولی شدن از او برایم بود. سال تمام کرد تا به برسد و آخر هم این شد. 🍃🌷🍃 هم به های نظامی روی آورد و هم روی و می کرد، هم می خواست و از دل به بشویم.😭 🍃🌷🍃 پدر از دنیا رفته بودو مادر و خواهراش بودند😔. جوانشان هم سال پیش در سانحه ای را از دست داده بود،😔 هنوز در فرزندش می سوخت.😭😭 🍃🌷🍃
رفتن برای خیلی بود. می گفت تا شما نشوید# نمی روم. می رفت . وزنش کمی زیاد بود. خیلی می کرد تا وزنش به تناسب برسد. ما باهاش می رفتیم جنگل قائم. 🍃🌷🍃 آنجا می کرد، می دوید و و می کردیم. از می زد. را وقت می خواند. هم که از ی اش ن شد؛ مخصوصاً ایام و ایامه .😭 🍃🌷🍃 یک بار با می خواست برود . تا تهران هم رفت، اما آنجا متوجه شدند و برش گرداندند. 😭 🍃🌷🍃 یک روز گفت یک نفر بهم گفته اگر می خواهی بروی ، و را بفرست . همین را کرد. ما رفتیم . من بودم. کنار اباعبدا... علیه السلام🌷 برایش خیلی دعا کردم. 🍃🌷🍃 گفتم: "خدایا اگر رفتن به به نفع است، اگر او می تواند به بیت علیه السلام🌷 و زینب (س)🌷 کند، کن. 🍃🌷🍃 از که آمدیم، زیاد نکشید. جور شد و صدایش زدند برای رفتن به . ماه بود.😭😭 🍃🌷🍃
،  ماه ۱۳۹۶# پس از گذراندن های لازم به اعزام گردید و تا لحظه به ایران برنگشت.😭😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام غلامرضا لنگری زاده هم درتاریخ  ۱۳۹۶/۱۱/۵#  در  در حین وظیفه به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار شهر کرمان. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠شهید غلامرضا لنگری زاده💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد