eitaa logo
این عماریون
327 دنبال‌کننده
258.7هزار عکس
71.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی من و ابوذر در سنین هشت، نه سالگی چغندر قندهایی که مردم روی زمین‌های‌شان کشت می‌کردند را تمیز می‌کردیم تا به کارخانه فرستاده شوند. از قبالش مبلغ کمی دریافت می‌کردیم. 🍃🌷🍃 یا کارهای دیگری انجام می‌دادیم. رفته رفته هم که به مشاغل ورود کردیم. مثل ابوذر که از اول دبیرستان ترک تحصیل کرد و به بازار کار ورود یافت. او بود و از همین راه امرار معاش می‌کرد. 🍃🌷🍃 ابوذر شغل آزاد داشت. کاملاً و به صورت هم شد. من و ابوذر از چندین سال پیش در روستای مان عضو بودیم. 🍃🌷🍃 تا اینکه حدود سه سال قبل #بسیجی فجر فسا شد. از طریق همین هم به کرد. البته به سختی صورت گرفت. 🍃🌷🍃 بود و با وجود فرزند کوچک سخت می‌توانست مجوز بگیرد. با این وجود نشد و خیلی کرد. 🍃🌷🍃 حتی یک بار که برای جهادی به عراق اعزام شدیم و میانه راه به در بن موسی الرضا(ع)🌷 فعالیت می‌کردیم، او به این امید آمده بود که بتواند خودش را به حرم برساند. 🍃🌷🍃
با توجه به اتفاقات و اوضاع و احوال عراق و سوریه همه حواس به اخبار بود و دائم آن‌ها را رصد می‌کرد. وقتی حرم را نشان می‌داد، خیلی پای تلویزیون می‌نشست و می‌گفت مامان خوش به سعادتشان. 🍃⚘🍃 می‌گفتم چرا پسرم؟ می‌گفت: مادر ببین پیکر‌های این چقدر با احترام و عزت تشییع می‌شود. همه مردم برای تشییع پیکرشان آمده‌اند. من خیلی ناراحت شدم گفتم نگو پسرم، می‌دانی به خانواده‌های‌شان چه گذشته است؟ می‌دانی به پدر و مادر و بچه‌های این‌ها چه می‌گذرد؟ گفت: نه مادر اشتباه نکن، این دنیا به درد نمی‌خورد. می‌گفت: من #۲۵ سال عمر کردم، خیلی دیگر بخواهم عمر کنم ۲۵ سال دیگر است خب زندگی در این دنیا را می‌خواهم چه کنم؟ 🍃⚘🍃 رو به کردم و گفتم: پسرم با همه این‌ها من نمی‌توانم بدون تو زندگی کنم. هادی تودار بود، چندان صحبت نمی‌کرد، اما این صحبت‌ها را با من در میان می‌گذاشت. با خودم می‌گویم او من را برای روز‌های آماده می‌کرد؛ روز‌هایی که با از ما جدا شد؛ روز‌هایی که باید با یادش زندگی کنیم. من پیش از اینکه مادر شوم، خواهر هستم. علی‌مرادی در ۱۸ مرداد ۱۳۶۲ در سن #۱۳ سالگی به رسید و عزتی هم در ۱۲ اسفند همان سال شد. 🍃⚘🍃
راه ولایت(فتنه سال  ۸۸ ) ، امیر حسام ذوالعلی🍃⚘🍃 درتاریخ  اول دی ماه سال 1365 در محله نارمک تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. شهید ۲۳ ساله بود و مجرد. پدرایشان از خرمشهر بودند، ایشان دانشجوی رشته الهیات دانشگاه آزاد بود و در دانشگاه سعی می کرد با بصیرت دادن به دانشجویان آنها را با دسیسه های فتنه گران آشنا کند. به روایت از مادر شهید: فاصله سنیش با برادر بزرگترش خیلی کم بود. زمان بارداری با بقیه بچه هام فرق داشت. اذان، وقتی صدای موذن بلند می شد دچار تغییر و تحول می شد😭🍃⚘🍃 قبل از دوران مدرسه خواندن را شروع کرد و سال دوم ابتدایی بود که ماه رمضان 23 تا از هاش را گرفت. همان کودکی یا حسین⚘ از زبانش نمی افتاد اون اوایل که بهش میگفتم مامان جون چی میگی میگفت دارم درس می خونم و بعدها هم هر موقعی به چیزی اعتراض داشت و نمی خواست اعتراضش و نشون بده حسین⚘میگفت"😭🍃⚘🍃
#شهید دفاع مقدس محمد پور حیدری 🍃🌷🍃 ایشان هم هست. هم از جنگ تحمیلی هستند. 🍃🌷🍃 معرفی و خانواده اش  به روایت از بزرگوار آقای قاسم صادقی: در روزهای اول داشتیم که هنوز هستند، از جمله این افراد معروف به «ننه مریم» با اسم شناسنامه‌ای «گلناز گلبی» بود که اصالتش به خرم آباد برمی‌گشت؛ ولی در خرمشهر ساکن بود. اول وقتی وارد شدیم این خانم را دیدیم که مدام به بیمارستان شهر رفت و آمد دارد. فهمیدیم همراه با شوهرش «بابامراد پورحیدری» و 2# فرزندش جزو 34# روزه هستند. 🍃🌷🍃 یکی از مهم این خانواده اطلاعات از نیروهای دشمن بود که در جای جای شهر نفوذ کرده بودند. «ننه مریم» را زمان صدا می‌کردند و بعد از فوتش «مادر شهر» گرفت؛ مریم زنی است که با سقوط از شهر خارج شد و پس از نیز نفری است که به وارد شد. 🍃🌷🍃
راه ولایت(فتنه سال ۸۸ ) ، امیر حسام ذوالعلی🍃⚘🍃 درتاریخ اول دی ماه سال 1365 در محله نارمک تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. شهید ۲۳ ساله بود و مجرد. پدرایشان از خرمشهر بودند، ایشان دانشجوی رشته الهیات دانشگاه آزاد بود و در دانشگاه سعی می کرد با بصیرت دادن به دانشجویان آنها را با دسیسه های فتنه گران آشنا کند. به روایت از مادر شهید: فاصله سنیش با برادر بزرگترش خیلی کم بود. زمان بارداری با بقیه بچه هام فرق داشت. اذان، وقتی صدای موذن بلند می شد دچار تغییر و تحول می شد😭🍃⚘🍃 قبل از دوران مدرسه خواندن را شروع کرد و سال دوم ابتدایی بود که ماه رمضان 23 تا از هاش را گرفت. همان کودکی یا حسین⚘ از زبانش نمی افتاد اون اوایل که بهش میگفتم مامان جون چی میگی میگفت دارم درس می خونم و بعدها هم هر موقعی به چیزی اعتراض داشت و نمی خواست اعتراضش و نشون بده حسین⚘میگفت"😭🍃⚘🍃
بسم‌الله الرحمن الرحیم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ( قسمت ۲۲ ) و 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 : ✅➖آنانکه از روی بی بصیرتی و دنیاخواهی سخن گزاف می‌گویند و را قبول ندارند . ✅➖ و این امت را زیر سوال می برند. ✅➖ در ( اگر جنازه ای بود ) و ویا ختم حضور پیدا نکننند و همینطور می‌خواهم برایم گریه نکننند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ➖شادی ارواح مطهر 📣📣📣 با نشر مطالب در ثوابش شریک و صدقه جاریه محسوب می شود ان شاءالله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
✌️🏼 فتح قدس خون بهایت … حرم
با مادر اسماعیلی: فکر می‌کنید چرا راه شهدا را انتخاب کرد؟ در خانواده ما موروثی است؛ من 30 ساله بود که در عملیات آزادسازی خرمشهر شهید شد🍃⚘🍃، دوتا خاله هم دارم که هر کدام یک تقدیم کشورکرده‌اند. هم همان راه را رفت پدر رضا مهاجر بود؟ بله همسرم ، با اینکه اهل افغانستان بود اما در همین مشهد به دنیا آمده بود، هردو فرزند من هم همینجا به دنیا آمدند، رضا بچه اولم بود که 26 مهر 71 به دنیا آمد. خیلی هم پرشروشور بود، حتی دیپلمش را نگرفت، اینکه در اینترنت نوشته‌اند دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بوده درست نیست. اینکه نوشته اند سنی بوده، درست نیست رضا شیعه بود. خودتان اهل کجا هستید؟ اهل شهرستان شیروان. از کی مطرح کرد که می‌خواهد مدافع حرم بشود؟ تقریبا 4 سال پیش بود ، اوائل سال 92، آن موقع هنوز بحث حرم اینقدر مطرح نبود، هم جزو اولین گروه اعزامی فاطمیون به سوریه بود. آن موقع اولین گروه، 22 نفر بودند که دور هم جمع شدند به فرماندهی شهید علیرضا توسلی‌زاده که به ابوحامد معروف بود، تیپ فاطمیون را تشکیل دادند.رضا و دامادم جواد خاوری آن موقع عضو همین گروه شدند.
با مادر اسماعیلی: فکر می‌کنید چرا راه شهدا را انتخاب کرد؟ در خانواده ما موروثی است؛ من 30 ساله بود که در عملیات آزادسازی خرمشهر شهید شد🍃⚘🍃، دوتا خاله هم دارم که هر کدام یک تقدیم کشورکرده‌اند. هم همان راه را رفت پدر رضا مهاجر بود؟ بله همسرم ، با اینکه اهل افغانستان بود اما در همین مشهد به دنیا آمده بود، هردو فرزند من هم همینجا به دنیا آمدند، رضا بچه اولم بود که 26 مهر 71 به دنیا آمد. خیلی هم پرشروشور بود، حتی دیپلمش را نگرفت، اینکه در اینترنت نوشته‌اند دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بوده درست نیست. اینکه نوشته اند سنی بوده، درست نیست رضا شیعه بود. خودتان اهل کجا هستید؟ اهل شهرستان شیروان. از کی مطرح کرد که می‌خواهد مدافع حرم بشود؟ تقریبا 4 سال پیش بود ، اوائل سال 92، آن موقع هنوز بحث حرم اینقدر مطرح نبود، هم جزو اولین گروه اعزامی فاطمیون به سوریه بود. آن موقع اولین گروه، 22 نفر بودند که دور هم جمع شدند به فرماندهی شهید علیرضا توسلی‌زاده که به ابوحامد معروف بود، تیپ فاطمیون را تشکیل دادند.رضا و دامادم جواد خاوری آن موقع عضو همین گروه شدند.
علی اکبر شیرعلی فرزند محمد از شهدای مدافع حرم استان خوزستان است که به عنوان سومین فرزند در روز حضرت اکبر(ع)🌷 در شهر آغاجاری دیده به جهان گشود. 🍃🌷🍃 این در دوران کودکی دو سال به مهدکودک رفت و پس از آن راهی مدرسه شد. به گفته مادر در دوران کودکی خیلی بود ولی از همان کودکی زیر بار نمی رفت و اگر کسی به دیگری می گفت از می کرد. 🍃🌷🍃 علی اکبر شیرعلی در تاریخ ۱۷ ماه سال ۱۳۹۴# به همراه تن دیگر از حرم در به فیض آمد و شد. 🍃🌷🍃 پاک اکبر شیرعلی به همراه هادی‌ نژاد آغاجاری و ایوب رحیم پور از امیدیه با استقبال حسن شاهوارپور، سپاه (عج)♡خوزستان،  محسن حیدری، مردم خوزستان در خبرگان رهبری و جمعه موقت اهواز و از ، و به منتقل شد. 🍃🌷🍃 {یاد عزیز با ذکر یک شاخه گل 🌷} 🍃🌷🍃
راه ولایت(فتنه سال ۸۸ ) ، امیر حسام ذوالعلی🍃⚘🍃 درتاریخ اول دی ماه سال 1365 در محله نارمک تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. شهید ۲۳ ساله بود و مجرد. پدرایشان از خرمشهر بودند، ایشان دانشجوی رشته الهیات دانشگاه آزاد بود و در دانشگاه سعی می کرد با بصیرت دادن به دانشجویان آنها را با دسیسه های فتنه گران آشنا کند. به روایت از مادر شهید: فاصله سنیش با برادر بزرگترش خیلی کم بود. زمان بارداری با بقیه بچه هام فرق داشت. اذان، وقتی صدای موذن بلند می شد دچار تغییر و تحول می شد😭🍃⚘🍃 قبل از دوران مدرسه خواندن را شروع کرد و سال دوم ابتدایی بود که ماه رمضان 23 تا از هاش را گرفت. همان کودکی یا حسین⚘ از زبانش نمی افتاد اون اوایل که بهش میگفتم مامان جون چی میگی میگفت دارم درس می خونم و بعدها هم هر موقعی به چیزی اعتراض داشت و نمی خواست اعتراضش و نشون بده حسین⚘میگفت"😭🍃⚘🍃
یکی دو ساعت بعد حاج‌ آقایی با من تماس گرفت و خیلی خونسرد خبر را داد. دنیا روی سرم خراب شد نمی‌دانستم چکار باید بکنم .... یک ساعت بعد از شنیدن خبر ، به در و دیوار می‌خوردم.😔 به روایت از پدرشهید جواد کوهساری⚘ : می گفتند حرم برای پول می روند. 😔 هیچ احتیاجی به پول نداشت. نو برایش خریده بودم. طبقه ی خانه را هم به نامش زده بودم و ی نامزدی‌ اش را هم کنار گذاشته بودم. پسرم هیچ نیازی نداشت و رفت.😔 پسرم جواد یک سال و نیم پیش از در فاز دوم متروی مشهد و در قرارگاه کار می‌کرد. شده بود و حقوق می‌گرفت. ماشین مدل پایین هم داشت ولی براش ماشین صفر خریده بودم.😔 وقتی را در لباس جنگ دیدم ، سر و صورتش را بوسیدم و گفتم : من راضی‌ ام ، برو ....😔🍃⚘🍃 فوق‌ العاده و حیا بود. ابداً ذره‌ ای لغزش از او ندیدم. یکی از همرزمان او در عراق می‌گفت : در حالی‌ که تیرها مثل از روی سرش رد می‌شدند در حال جمع‌آوری بود تا راه را باز کنه.