eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
فوق العاده انسان گرایی بودند هیچ وقت پیش من و فرزندانمان از و حرفی به میان نمی آوردند احساس می کردند اگر حرفی بزنند شاید ما رفتن به شویم. 🍃🌷🍃 به من گفت من ساکم را آماده میکنم و پشت صندوق عقب ماشینم میگذارم تا وقتی که زمان فرا برسد بدون اطلاع قبلی من میروم و بعد از به شما رو میکنم. 🍃🌷🍃 موعود؛ روزی که با ها کرد😭صبح زود ،برای ادای فریضه از خواب بیدار شدم ناگهان از پشت در اتاق بچه ها دیدم که با گریان تک تک ها را بوسد و مورد قرار می دهد و به از در خارج شد.😭😭😭 🍃🌷🍃 نمیدانستم که این ما با است، تقریبا نزدیک همان روز بود که با منزل تماس گرفت و خبر از به را داد.😭 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : در خانواده ای مذهبی در شهر کرج بدنیا آمدم، آشنایی من و به سال 1370 گردد، از طریق معرفی یکی از همسایگانمان که با مادرشوهرم دوستی نزدیک داشتند بود. در همان جلسه اول با معرفی و در سال جنگ تحمیلی و که ماه در حق علیه باطل داشتند صحبت خود را آغاز نمودند. 🍃🌷🍃 و  از مورد تاکید ایشان برای بود. من و خوب شدم، و باعث شد که من بدون شرط و شروطی با باز و جواب را به او بدهم. 🍃🌷🍃 مراسم ازدواج ما خیلی و و بدون معصیتی برگزار شد و زندگی خود را با توکل به 🤍 شروع نمودیم. 🍃🌷🍃 یک سال بعد از ازدواجمان پسری زیبا به ما هدیه کرد، به دلیل و خاصی که به جواد(ع)🌷 داشتند، نام  را برای انتخاب کردند. 🍃🌷🍃 بعد از جوادم، خداوند آقا مرتضی و زینب خانم را به ما موهبت فرمودند. با بدنیا آمدن ، پدری تر شد و نازدانه .😭 🍃🌷🍃
بسم‌الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ( قسمت ۱۰۹ ) 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 : ✅➖در راه حفظ سنگرهای بکوشید و خالصانه در راه خدمت کنید. : ✅➖آیا تاکنون فکر کرده‌اید که چگونه و با چه رویی می خواهیم در مقابل این یتیمان و خانواده های بایستیم و به چشمانشان نگاه کنیم ؟ : ✅➖هدف من یاری و عزیز است آرزوی من پیروزی و ترویج آن در تمام جهان است. ✅➖شادی ارواح مطهر 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 📣📣📣 با نشر مطالب در ثوابش شریک و صدقه جاریه محسوب می شود ان شاءالله اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
در هايي كه به مي گرفت، و كار بود. نسبت به المال ،هر گاه با به مي آمد، المال را خانه مي گذاشت و با من به اش مي كرد. 🍃🌷🍃 يك بار يكي به منزل ما آمد و گفت كه رضا با ماشين او را به جايي برسند. حاضر# نشد از المال استفاده كند و با من او را به مقصد رساند. 🍃🌷🍃 نحوه به روایت از همرزم: دشمن در ارتفاع 143 فكه پاتك سنگين زده بود. به هر ترتيبي بود، خود را به آن جارساندم، چراغي، عباس كريمي، اكبر زجاجي در حال آر پي چي 60 بودند. 🍃🌷🍃 دشمن پاتك سنگيني زده بود. هر چه اصرار كردم كه عقب برگردند، قبول نكردند. روي فقط نفر سالم مانده بودند كه جنگيدند. 🍃🌷🍃
چراغي، كريمي ، زجاجي و نفر كه سخت بودند. دشمن تصور مي كرد كه نيروي زيادي روي ارتفاع هست. 🍃🌷🍃 كه دوباره به ارتفاع رفتم، ديدم كريمي و نفر از ، غرقه به خون رضا چراغي را با برانكارد حمل مي كنند.😭😭😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام رضا چراغی  هم درتاریخ  ۱۳۶۲/۱/۲۵# به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷 #شهید : تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها🌷،  قطعه   ۲۴ در جوار و . 🍃🌷🍃
حضرت زینب(س)شهیدرضا اسماعیلی🍃⚘🍃 جوان افغانستانی متولد1371/7/26که با تشکیل فاطمیون به صف مدافعان حرم حضرت زینب (س)⚘ پیوست و در بهمن ماه سال 1392 به رسید. او یک جوان افغانستانی ساکن مشهد بود. یک جوان ورزشکار و نائب‌قهرمان وزن 55کیلوگرم پرورش اندام استان خراسان رضوی بود.  در نبرد با تکفیری‌ها نمونه نداشت. در نبرد آزادسازی شهرک شیعه‌نشین زمانیه، بسیار شجاعانه جنگید و بعد هم اسیر دست پیروان یزید شد. هنوز ساعتی از رضا اسماعیلی نگذشته بود که در شبکه‌های مجازی تصاویر او پخش شد. سر بریده‌ رضا بر دستان آن‌ها می‌چرخید. دوستانش عملیات را ادامه دادند و شهرک آزاد شد و رضا به دست آمد، اما سربریده‌اش نه. اسماعیلی در بهمن ماه 92 به شهادت رسید.🍃⚘🍃
با مادر اسماعیلی: فکر می‌کنید چرا راه شهدا را انتخاب کرد؟ در خانواده ما موروثی است؛ من 30 ساله بود که در عملیات آزادسازی خرمشهر شهید شد🍃⚘🍃، دوتا خاله هم دارم که هر کدام یک تقدیم کشورکرده‌اند. هم همان راه را رفت پدر رضا مهاجر بود؟ بله همسرم ، با اینکه اهل افغانستان بود اما در همین مشهد به دنیا آمده بود، هردو فرزند من هم همینجا به دنیا آمدند، رضا بچه اولم بود که 26 مهر 71 به دنیا آمد. خیلی هم پرشروشور بود، حتی دیپلمش را نگرفت، اینکه در اینترنت نوشته‌اند دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بوده درست نیست. اینکه نوشته اند سنی بوده، درست نیست رضا شیعه بود. خودتان اهل کجا هستید؟ اهل شهرستان شیروان. از کی مطرح کرد که می‌خواهد مدافع حرم بشود؟ تقریبا 4 سال پیش بود ، اوائل سال 92، آن موقع هنوز بحث حرم اینقدر مطرح نبود، هم جزو اولین گروه اعزامی فاطمیون به سوریه بود. آن موقع اولین گروه، 22 نفر بودند که دور هم جمع شدند به فرماندهی شهید علیرضا توسلی‌زاده که به ابوحامد معروف بود، تیپ فاطمیون را تشکیل دادند.رضا و دامادم جواد خاوری آن موقع عضو همین گروه شدند.
با مادر اسماعیلی: فکر می‌کنید چرا راه شهدا را انتخاب کرد؟ در خانواده ما موروثی است؛ من 30 ساله بود که در عملیات آزادسازی خرمشهر شهید شد🍃⚘🍃، دوتا خاله هم دارم که هر کدام یک تقدیم کشورکرده‌اند. هم همان راه را رفت پدر رضا مهاجر بود؟ بله همسرم ، با اینکه اهل افغانستان بود اما در همین مشهد به دنیا آمده بود، هردو فرزند من هم همینجا به دنیا آمدند، رضا بچه اولم بود که 26 مهر 71 به دنیا آمد. خیلی هم پرشروشور بود، حتی دیپلمش را نگرفت، اینکه در اینترنت نوشته‌اند دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد بوده درست نیست. اینکه نوشته اند سنی بوده، درست نیست رضا شیعه بود. خودتان اهل کجا هستید؟ اهل شهرستان شیروان. از کی مطرح کرد که می‌خواهد مدافع حرم بشود؟ تقریبا 4 سال پیش بود ، اوائل سال 92، آن موقع هنوز بحث حرم اینقدر مطرح نبود، هم جزو اولین گروه اعزامی فاطمیون به سوریه بود. آن موقع اولین گروه، 22 نفر بودند که دور هم جمع شدند به فرماندهی شهید علیرضا توسلی‌زاده که به ابوحامد معروف بود، تیپ فاطمیون را تشکیل دادند.رضا و دامادم جواد خاوری آن موقع عضو همین گروه شدند.
شما چیزی نگفتید؟ اتفاقا آن موقع تازه فهمیده بودیم دارد پدر می‌شود، خیلی ها به او گفتند که تو اگر رسالتی هم داشتی ، وظیفه‌ای هم داشتی تا حالا انجام دادی، دیگر سوریه نرو...داری پدرمی‌شوی. اما طاقت نیاورد... انگار جوری شده بود که دیگر اصلا نمی توانست اینجا دوام بیاورد. در آن چند روزی هم که به مرخصی برمی‌گشت مدام دلش هوای سوریه را داشت. می‌دانستید درسوریه چه مسئولیتی دارد؟ فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون بود. با او در تماس بودید؟ خیلی زیاد..چون همیشه بیسیم دستش بود، مدام با ما تماس می‌گرفت. هروقت می‌خواست ماموریت طولانی برود به ما می‌گفت که مثلا یک هفته در دسترس نیستم نگران نشوید. اما این دفعه آخری که شد، ما چند روز از اوبی‌خبر بودیم و چون نگفته بود ماموریت می‌رود خیلی نگران شدیم. چرا نگفته بود؟ رضا اصلا در ماموریت نبود که شد،بعد از رضا ، دوستانش به ما گفتند که او به دنبال یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده‌بود رفته بود و هر دو داعشی ها شده بودند.🍃⚘🍃
شما چیزی نگفتید؟ اتفاقا آن موقع تازه فهمیده بودیم دارد پدر می‌شود، خیلی ها به او گفتند که تو اگر رسالتی هم داشتی ، وظیفه‌ای هم داشتی تا حالا انجام دادی، دیگر سوریه نرو...داری پدرمی‌شوی. اما طاقت نیاورد... انگار جوری شده بود که دیگر اصلا نمی توانست اینجا دوام بیاورد. در آن چند روزی هم که به مرخصی برمی‌گشت مدام دلش هوای سوریه را داشت. می‌دانستید درسوریه چه مسئولیتی دارد؟ فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون بود. با او در تماس بودید؟ خیلی زیاد..چون همیشه بیسیم دستش بود، مدام با ما تماس می‌گرفت. هروقت می‌خواست ماموریت طولانی برود به ما می‌گفت که مثلا یک هفته در دسترس نیستم نگران نشوید. اما این دفعه آخری که شد، ما چند روز از اوبی‌خبر بودیم و چون نگفته بود ماموریت می‌رود خیلی نگران شدیم. چرا نگفته بود؟ رضا اصلا در ماموریت نبود که شد،بعد از رضا ، دوستانش به ما گفتند که او به دنبال یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده‌بود رفته بود و هر دو داعشی ها شده بودند.🍃⚘🍃
در کدام منطقه؟ بیشتر توضیح می‌دهید؟ تا جایی که به من گفته‌اند ، رضا در شهرک زمانیه شهید شده، این شهرک یکی از شهرهای شیعه نشین سوریه است. در این منطقه شب‌ها تکفیری ها پیشروی می‌کردند ،به همین دلیل شیعه‌ها تمام چراغ‌ها را خاموش می‌کردند تا هیچ نوری نباشد . بعد در یکی از همین شب‌ها که تاریکی مطلق بوده، مجتبی واعظی یکی از نیروهای جوانی که تازه به سوریه اعزام شده بوده و حالا هم است، برای رساندن یک پیام از خیبر 8 به خیبر 9 اعزام می‌شود، اما چون فاصله شان ازمنطقه دشمن خیلی کم بوده، به خاطر تاریکی هوا از خیبر 9 رد می‌شود، این صحنه را می‌بیند و خودش دنبالش می‌رود تا او را برگرداند.🍃⚘🍃 هرچقدر هم که دوستانش می‌گویند نرو خطرناک است، تو هم می‌شوی گوش نمی کند. بعد انگار هر دو وارد منطقه داعشی ها می‌شوند. تا جایی که مهمات داشته از خودش دفاع‌ می‌کند، بعد که مهماتش تمام می‌شوند می‌شود.🍃⚘🍃انگار داعشی ها از روی عمد رضا را روشن می‌گذارند که دوستانش صدایش را بشنوند و بترسند،😔
بعد اول واعظی را شکنجه و شهید می‌کنند😔🍃⚘🍃 و بعد می‌آیند سراغ رضا. فقط چون فهمیده بودند که فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون است، چند بار از او می‌پرسند که برای چه اینجا آمدی؟ رضا هم می‌گوید: به‌خاطر زینب (س)..⚘آنها هم می‌گویند، اگر به مقدساتی که به آنها معتقدی پشت بکنی ، ما تو را آزاد می‌کنیم‌. اما می‌گوید من به‌خاطر زینب(س)⚘ آمده‌ام را هم بدهم؛ محال است به پشت کنم. بعد هم داعشی ها، درحالی که رضا مدام علی⚘، زینب⚘ می‌گفته او را می‌کنند... می‌کنند😔🍃⚘🍃. رضا که صدای او را می‌شنوند ،‌طاقت نمی‌آورند، یک گروه تشکیل می‌دهند و می‌روند شهرک زمانیه  را پس می‌گیرند، رضا را هم پیدا می‌کنند اما انگار داعشی ها که فهمیده بودند او است، سرش را بعنوان جایزه موقع عقب نشینی با خودشان برده بودند...بعدها عکس سر را منتشر کردند.😔 مدافعان حرم آن اول فقط و فقط به اهل بیت⚘ رفتند، بعد هم که پایشان به سوریه رسید و حال و هوای آنجا و و حضرت زینب(س)⚘ را دیدند، ماندگار شدند...دراصل هدفشان را آنجا پیدا کردند.
فهمیدند دفاع از حرم، چه صفایی دارد.. هم در آن دوسالی که اعزام می‌شد، هروقت رفت نه به خاطر پول بود،نه فرار ازمشکلات زندگی و ... فقط و فقط به‌خاطر اعتقاداتش بود.🍃⚘🍃 شما کی از نحوه رضا باخبر شدید؟ چهلمین روز بعد از خاکسپاری اش بود. وقتی پیکر رضا برگشت ما نمی‌دانستیم که سر ندارد، کفنش را هم به‌خاطر شلوغی جمعیت و ...باز نکردند. اما وقتی مراسم چهلم سر مزارش برگزار می‌شد، اعلام کردند که این شهید سر🍃⚘🍃برگشته...من همانجا اولین بار شنیدم و از حال رفتم.😔من را بردند بیمارستان... بعد هم در تلگرام و یکی از شبکه‌های تلویزیون فکر می‌کنم شبکه افق بود که درباره مدافعان حرم گزارش پخش می‌کردند، یک مستند برای ساخته بودند، اقوام به من زنگ زدند که زندگی ازتلویزیون پخش می‌شود. من تا تلویزیون را روشن کردم، صحنه سر بریده را در جعبه نشان می‌داد که داعشی ها بعد از پخش کرده‌بودند، این را که دیدم دوباره از حال رفتم...😔🍃⚘🍃 سرانجام رضا اسماعیلی1392/11/08 به آرزویش که همانا شهادت بود رسید.🍃⚘🍃 محل مزار شهید: مشهد_بهشت رضا(ع)⚘
سر دفاع مقدس، رضائیان🍃⚘🍃 در تاریخ هفت دی 1340 در شهر اصفهان  در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. ۱۹ساله بود و مجرد 🍃⚘🍃 هم هست. برادر کوچکترش رضائیان،  بعداز ایشان ودرسن به رسید. 🍃⚘🍃 دوران کودکی روپشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد تا دبیرستان، رشته دبیرستانش ماشین افزار بود  ودانش آموز هنرستان ابوذر بود، مدرسه امام صادق(ع)⚘ هم ثبت نام کرد برای طلبگی، ولی رفت . 🍃⚘🍃 سر پر شوری داشت و یک جا بند نمی شد، قبل از انقلاب با دوستانش گروهی تشکیل و کار و انجام می دادند ساله شده بود، اما نه یک ساله ، تصمیم گرفت لباس سبز سپاه را بپوشد راهی محروم شد. 🍃⚘🍃 سیستان و بلوچستان رو انتخاب کرد، و با بچه‌های سپاه برای به مردم محروم وارد عمل شد، و فرهنگی در کنار رسانی 🍃⚘🍃 می کرد و کنار بچه های محروم کلاسس روی زمین می نشست، و باهاشون  عکس می گرفت به آب رسانی با خرید پمپ برای کشاورزی به این مناطق،  از دیگر کارهای ایشان و همرزمانش بود. 🍃⚘🍃
«از همان اول ماشین سپاه دستش بود. با جیپ از سیستان آمده بود اصفهان، خیلی بود و نترس داشت. از اصفهان پمپ می خرید و می برد برای سیستان.» 🍃⚘🍃 به روایت از برادر : وقتی جنگ شروع شد، از سیستان به جنوب اومد « از اولین نیروهای اعزامی بود، نیروهای اولیه پادگان 15 خرداد. سه ماه رفت دارخوئین#.رضا 😭😭😭 🍃⚘🍃 یکی دوبار آمد مرخصی . البته نامه می‌نوشت و از سختی جنوب و نبود نیرو و امکانات می‌گفت. دائم از ریختن آتش دشمن و خمسه خمسه هایی که می‌زد می‌گفت. بار آخر وقتی آمد مرخصی، خودم بردم سوار اتوبوسش کردم.😭😭 🍃⚘🍃 در نامه آخرش نوشته بود برای من دعا کنید من لیاقت ندارم.  «دوم دی ماه سال 59 وقتی برای شناسایی رفته بود، شد و را .»😭😭 🍃⚘🍃
با شش نفر دیگر برای شناسایی به کارون می‌زنند و وارد سلمانیه می‌شوند. اما گیر عراقی‌ها می‌افتند. نارنجک تفنگی شلیک می‌کنند و می‌افتد. 🍃⚘🍃 بعثی ها می‌رسند بالای سرش و رضا  را جدا می‌کنند و با خودشان می‌برند.# رضا و موهبت، رضا در آن عملیات می‌شوند.»چند روز بعد از پیکر رضا  را می‌آوردند سردخانه😭😭 🍃⚘🍃 خانواده رفتیم تا جسد را تحویل بگیریم، برادرهای سپاه آمدند تا  به خانواده دلداری بدهند. انگار خبری بدتر از دارند.نمی‌دونستندچطور باید به خانواده ما بگویند که رضا نداره « مرتب به ما می گفتند باید باشید😭😭 🍃⚘🍃 پدرم با تمام تلاشی که شده، متوجه می شوند  خبریه و می‌خواهد را ببیند. پدرم بدون آنکه خم به ابرو بیاورد بالای سر پ می‌ایستد. پسرش ندارد.جسد سر را می‌خواهد ببوسد؛اما در بدن نیست.😭😭 🍃⚘🍃 به رسم بنی هاشم خم می‌شود و های بریده شده را می‌بوسد. با افتخار سرش را بالا گرفتند و گفتند: « حسین (ع)⚘ را بردند برای ابن زیاد؛ «رضا»ی من را بردند برای صدام.»😭😭 🍃⚘🍃
پدرم واقعا با تقوا بودند. حاج آقا هیچ وقت از نحوه آقا رضا نشدند و نکردند. خیلی قوی بودند و نداشتند. همان روز تشییع مصاحبه تلویزیونی هم  داشتند😭 پدر خودشان بودند و . چند باری به رفته بودند و با بسیاری از و برادران سپاه در تماس بودند. سواد نداشتند؛ اما چون صحبتشان گرم و دلنشین بود، برای سخنرانی به مدارس و دبیرستان‌ها می‌رفتنــــد. اگر امروز بودند با لهجه شیرین یزدی براتون می‌گفتند. خانواده ما رضائیان، هست  که 23 اسفند سال 64 در عملیات بدر شدند پسری و بود ،که  بعد از را ادامه داد و درست در سالگی شد همان که شهید شد.😭😭 🍃⚘🍃 می شن و  این‌بار پدرم  سال برگشتن داداش بودند و   پدرم  برای دوم شون زدنی بود😭 🍃⚘🍃
به روایت از همرزم : از حاشیه رودخانه دور نشده بودند که یک سنگر کمین توجه شان را جلب کرد. به سمت کمین رفت و هم پشت سرش.از آن جا سنگر های عراقی به خوبی دیده  می شدند 🍃⚘🍃 همین که به سمت سنگر کمین بعدی رفت صدای خش خشی به گوشش رسید و در جا میخکوبش کرد.نه راه پیش داشت نه پس!!! هم در چند قدمی او زمین گیر شده بود. به محض این که صدای پا شنید شروع کرد به تیر اندازی!عراقی ها که ده نفری می شدند بی وقفه شلیک میکردند و جلو می آمدند... 🍃⚘🍃 کمی بعد دور تا دور زدند و او را کردند...یک افسر عراقی با چشمان از حدقه در آمده به او و لباس رسمی سپاه اش خیره شده بود.با پاشنه پا به پیشانی رضا کوبید و اورا نقش زمین کرد😭😭 🍃⚘🍃 سپس به یکی از نیروهاش که گروهبان جوانی بود گفت:«بهتر از این نمیشود!او را با خودمان میبریم.این برای نظامی خرمشهر بهترین است...باید اطلاعات خوبی داشته باشد!» 🍃⚘🍃
افسر عراقی دست را گرفت تا بلندش کند...اما او خیال شدن نداشت!گروهبان جلو آمد و با قنداقه تفنگ بر سر رضا  کوبید و او را بیهوش کرد😭.افسر عراقی توجهی به نداشت و حواسش بیشتر به و روی سینه اش بود... 🍃⚘🍃 صدای تیر اندازی از طرف گشتی های ایرانی ناگهان او را هشیار کرد و تصمیم گرفت هر دو را با خود ببرد.اما بار دیگر با مقاومت آنها رو به رو شد.افسر عراقی در حالی که خشم و کینه در چشمانش موج میزد،ناگهان ایستاد و کارد کمری اش را از غلاف بیرون آورد. افسر را به پشت خوابانده بودو به نیرو هایش دستور داد دستش را ببندند😭.سربازان عراقی به طرفش دویدند و ضربه ای به سرش زدند.رضا هنوز از هوش نرفته بود و در بی حالی تیزی کارد را پشت گردن خود احساس میکرد😭 و با فشار بعدی کارد در گردنش فرو رفت و خون به بیرون فوران زد😭😭 🍃⚘🍃
افسر عراقی روی بی سر خم شد و آن را برگرداند و گوشه را که به سینه اش چسبیده بود،گرفت و آن را درید!!!سپس کوچک را روی گذاشت و ادامه داد:«حالا پرونده ما تکمیل شد!این متعلق به این است.»بعد هم بار دیگر فریاد زد:«حرکت کنید😭😭😭 🍃⚘🍃 سرانجام هم رضا رضائیان در تاریخ 1359/10/2 در سن سالگی در سلیمانیه به آرزوی خود که همانا در راه خدا بود رسید وبا سرخدمت، بی کفن، سیدالشهدا⚘حاضر شد.💔 🍃⚘🍃 مزار گلزار شهر اصفهان در کنار برادر 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز     💠شهید رضا رضائیان💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
به روایت ازمادر: « زمانی که به بیمارستان رسیدیم. دیدیم یکی صدا می‌زند مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا . از شدت جراحت ابتدا صورتش را نشناختم ولی از صدایش فهمیدم است. با اینکه اوضاع و احوالش مناسب نبود و پزشک هم وسیله‌ای شبیه سوتک به گلویش وصل کرده بود تا بتواند راحت نفس بکشد، گفت: تو را به خدا بگذارید من برگردم به . من باید برگردم. بابا را راضی کنید اجازه بدهد من به برگردم.» 🍃⚘🍃 درروز ۲۶ دی ماه سال. ۱۳۶۱ عازم جبهه اندیمشک شد وازآنجا به منطقه عملیاتی فکه رفت،حضورش درجبهه فقط   روزدوام داشت چراکه درروز ۲۷ بهمن ماه همون سال براثر اصابت ترکش گلوله خمپاره ازناحیه شکم وسینه به شدت مجروح شد. 🍃⚘🍃 با اصابت تركش و تیر به دست و پا بخصوص بر روده و شكم به  شدت زخمی شده و در اصفهان بستری شد و طی 2 روز جراحت درد سختی را بر جان پذیرفت.... 🍃⚘🍃 و در ساعت 2:30  نیمه‌شب جمعه 29 بهمن ماه  با جمله علیك یا اباعبدالله⚘به سوی لقاء یار شتافت و خود را به هدفش که همان بود رسان و دیداری تازه را با دوستانش  بخصوص دوست عزیزش جهازی انجام داد. 🍃⚘🍃
به روایت ازمادر: « زمانی که به بیمارستان رسیدیم. دیدیم یکی صدا می‌زند مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا . از شدت جراحت ابتدا صورتش را نشناختم ولی از صدایش فهمیدم است. با اینکه اوضاع و احوالش مناسب نبود و پزشک هم وسیله‌ای شبیه سوتک به گلویش وصل کرده بود تا بتواند راحت نفس بکشد، گفت: تو را به خدا بگذارید من برگردم به . من باید برگردم. بابا را راضی کنید اجازه بدهد من به برگردم.» 🍃⚘🍃 درروز ۲۶ دی ماه سال. ۱۳۶۱ عازم جبهه اندیمشک شد وازآنجا به منطقه عملیاتی فکه رفت،حضورش درجبهه فقط   روزدوام داشت چراکه درروز ۲۷ بهمن ماه همون سال براثر اصابت ترکش گلوله خمپاره ازناحیه شکم وسینه به شدت مجروح شد. 🍃⚘🍃 با اصابت تركش و تیر به دست و پا بخصوص بر روده و شكم به  شدت زخمی شده و در اصفهان بستری شد و طی 2 روز جراحت درد سختی را بر جان پذیرفت.... 🍃⚘🍃 و در ساعت 2:30  نیمه‌شب جمعه 29 بهمن ماه  با جمله علیك یا اباعبدالله⚘به سوی لقاء یار شتافت و خود را به هدفش که همان بود رسان و دیداری تازه را با دوستانش  بخصوص دوست عزیزش جهازی انجام داد. 🍃⚘🍃
به روایت ازمادر: « زمانی که به بیمارستان رسیدیم. دیدیم یکی صدا می‌زند مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا . از شدت جراحت ابتدا صورتش را نشناختم ولی از صدایش فهمیدم است. با اینکه اوضاع و احوالش مناسب نبود و پزشک هم وسیله‌ای شبیه سوتک به گلویش وصل کرده بود تا بتواند راحت نفس بکشد، گفت: تو را به خدا بگذارید من برگردم به . من باید برگردم. بابا را راضی کنید اجازه بدهد من به برگردم.» 🍃⚘🍃 درروز ۲۶ دی ماه سال. ۱۳۶۱ عازم جبهه اندیمشک شد وازآنجا به منطقه عملیاتی فکه رفت،حضورش درجبهه فقط   روزدوام داشت چراکه درروز ۲۷ بهمن ماه همون سال براثر اصابت ترکش گلوله خمپاره ازناحیه شکم وسینه به شدت مجروح شد. 🍃⚘🍃 با اصابت تركش و تیر به دست و پا بخصوص بر روده و شكم به  شدت زخمی شده و در اصفهان بستری شد و طی 2 روز جراحت درد سختی را بر جان پذیرفت.... 🍃⚘🍃 و در ساعت 2:30  نیمه‌شب جمعه 29 بهمن ماه  با جمله علیك یا اباعبدالله⚘به سوی لقاء یار شتافت و خود را به هدفش که همان بود رسان و دیداری تازه را با دوستانش  بخصوص دوست عزیزش جهازی انجام داد. 🍃⚘🍃
سلام ای شاه خراسان تویی چشم و چراغ خاک رسیده این رو‌ سیاهت تو را جان رو‌ بر نگردان (س)🥀
سلام ای شاه خراسان تویی چشم و چراغ خاک رسیده این رو‌ سیاهت تو را جان رو‌ بر نگردان (س)🥀 🕯 🥀