💥می دانید کبد چرب چیه؟؟؟؟
📕 #کبد_چرب یک اصطلاح طبی جدیده که در منابع طب سنتی، واژه دقیقی معادل آن وجود نداره ولی در تعریفی ساده و با اندکی مسامحه میشه گفت با غلبه #بلغم (سردی و تری) و بعضاً صفرا (گرم و خشکی) کبد با چربی مواجه میشه
⭕️⭕️ علائم #کبدچرب 👇👇👇👇
🌺خستگی مزمن
🌸ضعف
🌺حالت تهوع
🌸 #گیجی، ضعف قوه تشخیص یا مشکل در #تمرکز کردن
🌺درد مرکز یا قسمت راست بالای شکم
🌸تیره شدن رنگ #پوست یا لک صورت، #جوش #صورت که معممولاً روی گردن یا زیربغل رخ میدهد.
🌺سفید شدن زبان.
🌸 #بوی_بد_دهان.
🌺 #کهیر و حساسیتهای پوستی.
🌸 #خارش #پوست.
🌺 عرق بیش از اندازه.
🌸بوی نامطبوع و زننده #بدن.
🌺حلقههای تیره زیر #چشم.
🌸 #زرد_شدن_چشم.
🌺 قرمزی، تورم و خارش چشم ( #حساسیت_چشم)
🌸 #آکنه دوران بزرگسالی (آکنه روزاسه) ـ (جوشهای قرمز اطراف #بینی، #گونهها و #چانه)
🌺ظاهر شدن #خال ها و نقطههای مایل به قهوهای روی پوست مانند لک صورت (خالهای کبدی).
🌸قرمز شدن #کف_پا و دست که گاهی با خارش و #التهاب نیز همراه است.
#همرزمش سيدجمال موسوى #بدن به #خون آغشته #سهراب رو به عقب برگرداند و بنا بر #وصيتش #پیکرش در #زير پاى #نيروهاى #همرزمش #خاکسپاری شد. 😭
🍃🌷🍃
سرانجام#سردار شهید سهراب اسماعیلی هم درتاریخ ۱۳۶۲/۹/۱# با سمت #فرمانده گردان
#علی ابن ابیطالب🌷در #پنجوین عراق بر اثر #اصابت ترکش #گلوله توپ به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🌷 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
درقارختلو روستای زادگاه ایشان،شهر زنجان.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠سردار شهید سهراب اسماعیلی 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
بعد از شنيدن خبر #شهادت #برادر كوچكترمون «قنبر» در #عمليات #فتح المبين در سال 1361#شكرگزارى كرد و #آرزوى #شهادت خود را می کرد، در نماز و در دعاها می گفت: «اللهم ارزقنا توفيق الشهادة»😭
🍃🌷🍃
قبل از #عمليات #والفجر 4 به #فرماندهى #سهراب، گردانى از زنجان عازم جنوب شد.در #آخرين وداع قبل از رفتن، #عطرى از جيب خود در مى آورد و به #لباس تنها #دخترش، #همسر و #من زد و از ما خواست كه #بردبار و #صبور باشیم و در #شهادتش #شيون نكنیم.😭
🍃🌷🍃
در #منطقه جنوب و در #عمليات والفجر 4 وقتى حمله آغاز شد #سهراب در منطقه اى #كوهستانى و #صعب العبور براى #خود و #بى سيم چى اش #چاله اى كند و در آن قرار گرفت. تا هم بر نيروهاى تحت امر #اشراف داشته باشند و هم بتونه با عقب #تماس بگيره.
🍃🌷🍃
نيروهاى گردان در بالاى تپه مستقر بودند كه دشمن با# توپ 106 محل #استقرار آنها را #هدف قرار داد كه #سهراب در اثر #اصابت #گلوله توپ 106 #سر از #بدنش جدا شد،😭😭
🍃🌷🍃
وقتى به #بالاى سرش رسيدند، #بدن او و #قرآنى را كه همواره #مونسش بود، غرق در #خون يافتند.#بیسيم چى او نيز با دل و روده بيرون ريخته، #شهيد شده بود.😭😭
🍃🌷🍃
🔻مشهد؛ دوری از گناه و زندگی راحت!
مرحوم آیت اللَّه خوشوقت:
▫️امیدواریم پروردگار متعال به #برکت_حضرت_رضا صلوات الله و سلامه علیه این تصمیم را به همه ما #کرامت کند از #مشهد که میرویم بنا بگذاریم که #گناه نکنیم ان شاء الله.
➖هیچطوری هم نمیشود، بلکه #پول کمتر #خرج میشود، #وقت کمتر #تلف میشود، #بدن کمتر به #زحمت میافتد، آثارش هم بیشتر میشود. این #شیطان_به_اتفاق_نفساَمّاره آدم را میترساند، میگوید اگر گناه نکنی دنیا خراب میشود! نه، این حرف #غلط است، امتحانش #مجانی است، یک #هفته آدم #گناه_نکند میبیند چقدر خوب است، #زن_و_بچه راحت هستند، اساس و پایهی خانوادهها محکم میشود، خوبی به دیگران سرایت میکند، همه دوست دارند آدم کار بد نکند، اما شیطان نمیگذارد.
«چند وقتی بود که پسری حدودا بیستوهفت ساله برای درخواست #معافیت به او رجوع و هر بار #امید معافیت او را رد میکرد؛ مدارکش کامل نبود و #امید کسی نبود که #بیجهت به دنبال #بهانه باشد.
🍃🌷🍃
آخرین رجوع این پسر سرباز شد آخرین روز زندگی #امید.😭
🍃🌷🍃
۲۸ ساله بود 😔با #چاقو وارد اتاق #ستوان شده بود؛ گویا از قبل نقشه کشیده بود. به اتاق #امید میرود که با همان ممانعتهای همیشگی #ستوان روبهرو میشود.»
درنهایت #شش، #هفت بار #چاقویی که از قبل آماده کرده بود را در #بدن #امید فرو میکند و #مأموران از راه میرسند. اگر #مأموران نمیرسیدند، #ضربات #چاقو #ادامهدار میشد.😔
🍃🌷🍃
#امید #نیمهجان بود که به بیمارستان پیروز در لاهیجان منتقل شد؛ اما تلاش دکترها بینتیجه ماند و او #جانش را از دست داد. 😭سرباز را همان موقع بازداشت کردند.
🍃🌷🍃
هر 2#پسر #ننه مریم در #آزادسازی #خرمشهر به #شهادت رسیدند. #مرتضی در #عملیات بیت المقدس به #شهادت رسید و #پیکرش را در گلزار #شهدای #آبادان به خاک سپردند.#محمد بعد از #آزادی در #پاکسازی #خرمشهر به #شهادت رسید و #پیکرش را در #جنت آباد به خاک سپردند.
🍃🌷🍃
#ننه در واقع #آخرین #خانمی بود که از #خرمشهر بیرون آمد و #اولین #خانمی بود که وارد #خرمشهر شد. کنار پل #خرمشهر گوسفندی را ذبح کرد در حالی که یک #پسرش #شهید شده #خانه اش #ویران شده بود با #کمک #رزمنده ها خانه اش را #بازسازی کرد و منتظر #همسرش شد.
🍃🌷🍃
#بابا مراد #چهار سال بعد از #اسارت به #کشور #بازگشت. در اثر #شکنجه های اسارت در سال 86# به #شهادت رسید و #ننه مریم هم 40#روز بعد از #دنیا رفت. الان اگر به سر #مزار #بی بی مریم بروید بالای #مزارش نوشته است «مادر یک شهر»😭
🍃🌷🍃
#ننه مریم #مادری که وقتی با #بدن #قطعه قطعه شده #پسرش در #خرمشهر مواجه شد، یک #پتو آورد و #اعضای بدن #شهیدش را جمع کرد و به #خاک سپرد.
😔
🍃🌷🍃
بعد از شنيدن خبر #شهادت #برادر كوچكترمون «قنبر» در #عمليات #فتح المبين در سال 1361#شكرگزارى كرد و #آرزوى #شهادت خود را می کرد، در نماز و در دعاها می گفت: «اللهم ارزقنا توفيق الشهادة»😭
🍃🌷🍃
قبل از #عمليات #والفجر 4 به #فرماندهى #سهراب، گردانى از زنجان عازم جنوب شد.در #آخرين وداع قبل از رفتن، #عطرى از جيب خود در مى آورد و به #لباس تنها #دخترش، #همسر و #من زد و از ما خواست كه #بردبار و #صبور باشیم و در #شهادتش #شيون نكنیم.😭
🍃🌷🍃
در #منطقه جنوب و در #عمليات والفجر 4 وقتى حمله آغاز شد #سهراب در منطقه اى #كوهستانى و #صعب العبور براى #خود و #بى سيم چى اش #چاله اى كند و در آن قرار گرفت. تا هم بر نيروهاى تحت امر #اشراف داشته باشند و هم بتونه با عقب #تماس بگيره.
🍃🌷🍃
نيروهاى گردان در بالاى تپه مستقر بودند كه دشمن با# توپ 106 محل #استقرار آنها را #هدف قرار داد كه #سهراب در اثر #اصابت #گلوله توپ 106 #سر از #بدنش جدا شد،😭😭
🍃🌷🍃
وقتى به #بالاى سرش رسيدند، #بدن او و #قرآنى را كه همواره #مونسش بود، غرق در #خون يافتند.#بیسيم چى او نيز با دل و روده بيرون ريخته، #شهيد شده بود.😭😭
🍃🌷🍃
#همرزمش سيدجمال موسوى #بدن به #خون آغشته #سهراب رو به عقب برگرداند و بنا بر #وصيتش #پیکرش در #زير پاى #نيروهاى #همرزمش #خاکسپاری شد. 😭
🍃🌷🍃
سرانجام#سردار شهید سهراب اسماعیلی هم درتاریخ ۱۳۶۲/۹/۱# با سمت #فرمانده گردان
#علی ابن ابیطالب🌷در #پنجوین عراق بر اثر #اصابت ترکش #گلوله توپ به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🌷 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار #شهید :
درقارختلو روستای زادگاه ایشان،شهر زنجان.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠سردار شهید سهراب اسماعیلی 💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
دشمن بعثی عقده و کینه اش را از امام و انقلاب امام با #بدن نازنین او #تسویه کرد. آثار لگدهای دشمن بعثی بر صورت زیبای #شهید وحید نمایان است. #وحید با ضربات لگد مزدور بعثی به #معراج رفت و صورت زیبایش اینگونه شد. 😭
🍃⚘🍃
#وحید از نوجوانان بسیجی شهر ری بود که به پاس تلاش هایی که انجام داده بود تقدیر نامه ای به دست خط امام خمینی (ره) دریافت کرده بود.
🍃⚘🍃
به روایت یکی از امدادگران:
وقتی بالای سر#وحید رفتم دیدم لب هایش تکان می خورد و گویی با کسی صحبت میکند. 😭 باند را برای پانسمان روی سینه اش گذاشتم. من نتوانستم وحید را به عقب منتقل کنم و به ناچار خود به عقب رفتم. 😔
🍃⚘🍃
وقتی اوضاع کمی آرام شد باز به نزد #وحید رفتم ولی دیدم به #شهادت رسیده 😭 اونم با# پیکری اونجوری 😭😭 و بدین ترتیب #وحید « ذبیح الله عید قربان » شد در اول مرداد ماه ١٣۶٧ در حالی که #هفده سال بیشتر نداشت. 😭
🍃⚘🍃
به روایت از آقا کیومرث ،برادر بزرگتر#شهید:
خانواده ما همه اکثراً بچههای #جنگ هستند، من خودم هم نظامی بودم و خانواده ما با #فرهنگ #ایثار و #شهادت و #جهاد #مأنوس بوده است.
به همین دلیل برای همه ما حل شده بود که کسی مثل #یدالله به موضوعاتی مثل #دفاع مقدس #علاقهمند باشد و سراغ مباحثی همچون #سوریه و #دفاع از حرم برود.
🍃🌷🍃
عشق عجیبی به #ولایت داشت و #عاشق #حضرت آقا بودند و #گوش به فرمان ایشان.
🍃🌷🍃
#برادر#شهیدم ، پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک #محبوبیت خاصی داشت، مخصوصاً #بچههای کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند.
🍃🌷🍃
حتی #یک نفر را سراغ نداریم که یک #بدی از او دیده باشد. دوست داشت همیشه همه #اعضای خانواده دور هم #جمع باشند و با هم #خوب باشند.همه #دوستش داشتند.
🍃🌷🍃
در#سوریه ابتدا #خمپاره نزدیک #او میخورد و #ترکشی به #بدن #او #اصابت میکند و بهخاطر #جراحت زیاد در نزدیکی #حلب به #شهادت میرسد.
😭😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از آقا کیومرث ،برادر بزرگتر#شهید:
خانواده ما همه اکثراً بچههای #جنگ هستند، من خودم هم نظامی بودم و خانواده ما با #فرهنگ #ایثار و #شهادت و #جهاد #مأنوس بوده است.
به همین دلیل برای همه ما حل شده بود که کسی مثل #یدالله به موضوعاتی مثل #دفاع مقدس #علاقهمند باشد و سراغ مباحثی همچون #سوریه و #دفاع از حرم برود.
🍃🌷🍃
عشق عجیبی به #ولایت داشت و #عاشق #حضرت آقا بودند و #گوش به فرمان ایشان.
🍃🌷🍃
#برادر#شهیدم ، پیش همه خانواده چه دور و چه نزدیک یک #محبوبیت خاصی داشت، مخصوصاً #بچههای کوچک در خانه واقعاً او را دوست داشتند.
🍃🌷🍃
حتی #یک نفر را سراغ نداریم که یک #بدی از او دیده باشد. دوست داشت همیشه همه #اعضای خانواده دور هم #جمع باشند و با هم #خوب باشند.همه #دوستش داشتند.
🍃🌷🍃
در#سوریه ابتدا #خمپاره نزدیک #او میخورد و #ترکشی به #بدن #او #اصابت میکند و بهخاطر #جراحت زیاد در نزدیکی #حلب به #شهادت میرسد.
😭😭😭
🍃🌷🍃
بعضی از سربازان عراقی چشم هایشان را گرفته بودند تا ماجرایی را که در برابرشان داشت اتفاق می افتاد نبینند.افسر عراقی کمی درنگ کرد...چشم هایش هم مثل دست هایش سرخ شده بود،اما دست های خون آلودش هر لحظه بیشتر قوت می گرفت.انگار از حال طبیعی خارج شده بود...همه حواسش به گردن نیمه بریده بود تا کار را یکسره کند.😭😭
🍃⚘🍃
عرق از سر و صورت افسر عراقی جاری شده بود و قطره های خون بر روی پیشانی اش پاشیده بود،کندی کارد کلافه اش کرده بود و نمیتوانست کار را تمام کند...گویی اختیار از کف داده بود و خشم تمام وجودش را پر کرده بود،اما باید کار را تمام میکرد...دیگر چاره ای جز این نداشت!!!😭
🍃⚘🍃
با یک فشار دیگر کار را به پایان رساند و #سر را از #بدن جدا کرد...!!!حالا دیگر دست و پای رضا تکان نمیخورد...😭 زمین دور و اطراف غرق خون شده بود..😭.حتی پوتین های افسر عراقی هم که سر جایش ایستاده بود و به اطراف نگاه میکرد تا پاشنه درون خون بود😭
🍃⚘🍃
افسر عراقی روی #بدن بی سر #رضا خم شد و آن را برگرداند و گوشه #آرم #پارچه #سپاه را که به سینه اش چسبیده بود،گرفت و آن را درید!!!سپس #پارچه کوچک را روی #سر #رضا گذاشت و ادامه داد:«حالا پرونده ما تکمیل شد!این #آرم #سپاه متعلق به #صاحب این #سر است.»بعد هم بار دیگر فریاد زد:«حرکت کنید😭😭😭
🍃⚘🍃
سرانجام هم#شهید رضا رضائیان در تاریخ 1359/10/2 در سن #19 سالگی در سلیمانیه به آرزوی خود که همانا#شهادت در راه خدا بود رسید وبا#پیکری #بی سرخدمت، #ارباب بی کفن،
#حضرت سیدالشهدا⚘حاضر شد.💔
🍃⚘🍃
مزار#شهید
گلزار #شهدای شهر اصفهان در کنار #مزار برادر #شهیدش #علیرضا
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠شهید رضا رضائیان💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت پنجم
🔻چیزی نگذشت که #احساس نمودم دو نفر، یکی خوش صورت و دیگری بسیار زشت در راست و چپِ سر من نشستهاند و دارند #اعضای مرا از پا تا به سر هر یک را جداگانه بو میکشند و چیزهایی در طوماری که در دست دارند مینویسند و بعضی از اعضا را از قبیل #دل و چشم و زبان و گوش را چند بار بو میکشند و با هم صحبت میکنند پس از آن در طومار ثبت میکنند و من حرکتی به خود نمیدادم که نفهمند من بیدارم ولی در نهایت #وحشت بودم.
🔻از جدیت آنها در #تفتیش، فهمیدم که زشتیها و زیباییهای مرا ثبت میکنند و آن خوش صورت، #خیرخواه من بود چون در آن گفتگویی که با هم داشتند معلوم بود نمیگذارد بعضی از زشتیها ثبت شود به عذر اینکه #توبه کردهام یا فلان عمل نیک آن گناه را از بین برده و یا آن را زیبا و نیکو کرده؛ همچون اکسیر که مس را #طلا نماید و من از این جهت او را دوست داشتم.
🔻پس از ثبت تمامی کارها، دیدم آن #طومار نوشته را لوله کرده و آویزان گردنم کردند و پس از آن قفسهای #آهنین آوردند که به اندازه بدن من بود و مرا در میان او جا دادند و پیچ و مهرهای که داشت پیچیدند! کم کم آن #قفسه تنگ میشد به حدی که مرا در فشار انداخت، نفسم قطع شد و نتوانستم دادی بزنم و آنها با عجله تمام پیچ و مهره ها را میپیچیدند تا آن قفسه که گنجایش #بدن مرا داشت به قدر سماور کوچکی باریک شد و استخوان هایم همگی خرد شد و در هم شکست و #روغن من که به صورت نفت سیاه بود از من گرفته شد و من بیهوش شده بودم و نمیفهمیدم...
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب