⚠️#درست_صحبت_کردن_با_مردم
✅چگونه حرف زدن را از قرآن بیاموزیم!
🔴دوازده ویژگی یک"سخن خوب" از دیدگاه قرآن کریم؛👇👇👇
🌸1⃣. #آگاهانه باشد. "لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ"
🌸2⃣. #نرم باشد. "قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشته باشد.
🌸3⃣. حرفی که می زنیم خودمان هم #عمل کنیم. "لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ"
🌸4⃣. #منصفانه باشد."وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا"
🌸5⃣. حرفمان #مستند و #استوار باشد."قَوْلًا سَدِيدًا" #منطقی حرف بزنیم.
🌸6⃣. #ساده حرف بزنیم."قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیده حرف زدن هنر نیست. " #روان حرف بزنیم"
🌸7⃣.کلام #رسا باشد." قَوْلاً بَلِیغًا"
🌸8⃣. #زیبا باشد."قولوللناس حسنا"
🌸 9⃣. #بهترین_کلمات را انتخاب کنیم. "یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن"
🌸🔟.سخن هایمان روح #معرفت و #جوانمردی داشته باشد. "و قولوا لهم قولا معروفا"
🌸1⃣1⃣. همدیگر را با #القاب_خوب صدا بزنیم و سخنمان کرامت اشخاص را حفظ کند و #محترمانه باشد. "قولاً كريماً"
🌸2⃣1⃣. کمک کنیم تا درجامعه #حرف_های_پاک باب شود. "هدوا الی الطّیب من القول"
به روایت از همسر #شهید:
همسرم بسیار #ساده زیست بودند، به مسائل #مادی و #دنیوی خیلی اهمیت #نمیداد، وقتی به بازار میرفتیم میگفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه میکرد از #تجمل و #اسراف دوری کنیم.
🍃🌷🍃
یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به #سید فاضل میگفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمیخورد؛ اما ایشان میگفت این گوشی هنوز کار میکند چرا#اسراف کنم.
🍃🌷🍃
#لباسهایش همیشه #تمیز اما خیلی #ساده بود، من بعضی وقتها اصرار میکردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمیکرد. میگفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد.
🍃🌷🍃
تابستانها او را سر کار میگذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست میآورد را بداند، من میگفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود؛ اما #سید فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچهها #مسئولیت داد تا #مسئولیتپذیر بار بیایند.
🍃🌷🍃
😳 وجدانا یاد چه موجودی می افتید؟!👆
بسمه تعالی
📖 نهضت بازگشت به رساله توضیح المسایل (۱۷۵_۹۲۲_۱۰۱۳)
@salmanerey🇮🇷
💅 ناخن مصنوعی
س 2042:
اگر کسی #کاشت ناخن انجام داده و به جهت #عسر و حرج و یا عدم توانایی در برداشتن آن وظیفهاش وضو و غسل #جبیرهای باشد،
حال اگر لاک بر روی آن ناخن #کاشته شده باشد،
آیا موظف به برطرف کردن آن است یا خیر؟
✍آیت الله خامنه ای:
اگر به گونهای نیست که #جزو ناخن محسوب شود، برای وضو و غسل جبیرهای باید آن لاک را #بر طرف نماید.
📕منبع: لیدر،آی،آر
پ.ن ((😳 - آیا واقعا ارزش دارد که باتحمل #رنج و هزینه،
🔺 ناخنهای زیبا و خدادادی را شبیه #چنگال درندگان نمود؟!
🔺نگهداری چیزی نمودکه ازنگاه مردان #نامحرم هم پوشیده شود؟
🔺و برای #عبادت و انجام وظایف دینی با مشکلات عدیده روبروشد؟
🔺و برای #طهارت گرفتن!!
🔺و #خاراندن بدن
🔺 ویا کاربا #ابزارو...؟!
👵 آیا مادران پاک سرشت و ساده پوش و ساده زیست ما که
هرکدام معمولا ۷ - ۸ فرزندآورده وبا
#ساده ترین امکانات اولیه زندگی مستحکم و
بدون #لاک و #تاتو و انواع پروتزهای پفکی وچسب دماغ!!!
زندگی #خدا پسندانه تر و #آرامش بهتر و...نداشتند؟!
و #زودتر و بهتر و در #سن کم؛همسر برایشان پیدا نمی شد؟))
ایشان بیش از ۲#سال به عنوان #امور تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ” به صورت #افتخاری و #رایگان #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
در سن ۱۸#سالگی و در #تابستان سال ۱۳۶۵# برای #اولین بار #عازم #جبهه های حق علیه باطل در #منطقه عملیاتی #مهران شد.
🍃🌷🍃
در این #سفر #رزمی و #جهادی خود در #منطقه عملیاتی #مهران شاهد #شهادت #دو تن از #دوستان و #هم رزمان و #هم روستایی های خود به نام های #حسین علی شمس آبادی و #محمد قدر آبادی بود.
🍃🌷🍃
ایشان در همانجا به صورت #پاسدار #افتخاری به #ادامه #نبرد بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت و اینگونه #مرحله جدیدی از #زندگی و #حیات دوباره اش به عنوان #پاسدار در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت.
🍃🌷🍃
درسن ۱۹#سالگی با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی #ساده و #معنوی ازدواج کرد.
🍃🌷🍃
ایشان در ادامه #خدمت خود با عنوان #مسئول #تسلیحات گردان عبد ا….🌷در م#نطقه عملیاتی جنوب با #انتظاری و #محمد حصاری آشنا شد.
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۶۴# با اصرار خانواده ازدواج کرد ،مراسم ازدواج بسيار #ساده برگزار شد به طورى كه حتى بعضى از همسايه ها هم مطلع نشدند.
🍃🌷🍃
ایشان پس از مراسم عروسى #سه روز نگذشته بود كه به منطقه #جنگى رفت، بيشتر اوقات، در #جبهه بود ،و وقتى كه به خانه مى آمد در #كارهاى روزانه به همسرش #كمك می کرد.
🍃🌷🍃
در بهار 1365# تنها فرزندش (سمانه) به دنيا آمد از اينكه صاحب دختر شد خوشحال بود. ولى باهاش خيلى انس نمی گرفت. می گفت: «اگر انس بگيرم وقتى كه نيستم، ناراحت می شود.»💔
زمان #شهادت ایشان سمانه ۸ ماهه بود.
🍃🌷🍃
ایشان #آخرين بارى كه آمد، روى پيشانى اش سبز شده بود. مادرم پرسيد چه شده؟ به شوخى گفت: «علامت #شهادته بچه ها در #جبهه مرا می بوسند و می گويند اين علامت #شهادته.
🍃🌷🍃
بعد با شوخى به مادرش گفت: «اگر شما راضى باشيد و لياقت داشته باشم اين دفعه ديگر #شهيد می شوم.»
در اين ديدار توصيه كرد: «دخترم را با لباس سفيد بر سر جنازه ام حاضر كنيد.»
🍃🌷🍃
📌علت مخالفت رهبرانقلاب با فیلمبرداری از منزلشان🔰
💠 مرحوم حجت الاسلام سید علی اکبر حسینی:
👈 زندگی مقام معظم رهبری آیتالله خامنهای بسیار #ساده و در پایینترین سطح و با کمترین امکانات است.
معظمله مانند معمولیترین افراد جامعه زندگی میکنند.
ما زمانی خدمت ایشان رفتیم و از #آقا درخواست نمودیم، تا اجازه بفرماید از داخل منزلشان و وضعیت زندگیشان #فیلمبرداری کنیم تا مردم وضعیت زندگی رهبر خود را ببینند و بفهمند که ایشان چگونه زندگی میکند.
آقا فرمودند: اگر شما بخواهید زندگی مرا نشان بدهید میترسم خیلی ها باور نکنند.
📙 کتاب جلوه آفتاب، ص۳۵
--------------------------
#عاشقانه #فرزندانمان رو #دوست داشتن، بعضی وقت ها که از کارش فارغ میشد بچه ها را به گردش میبرد و مانند آنها کودک و #همبازیشان می شد و سعی می کرد تا #اوقات خوب و شیرینی را برای آنها #فراهم آورد.😭
🍃🌷🍃
بر سر مسائل #اخلاقی و #مذهبی #دینش #پافشاری خاصی داشتند از #واجبات #نماز اول وقت و #امربه معروف و #نهی از منکر تا انجام م#ستحبات، هنوز صدای #گریه های #نیمه شب او و #العفوگفتنشان در خانه مان به #گوش میرسد.😭😭
🍃🌷🍃
#رزق و #روزی حلال را در #مالش رعایت میکرد ، #رضا #اطاعت و #احترام به #پدر و #مادرشان را
#بی چون و چرا #عمل می نمودند.😭
🍃🌷🍃
برای #دیگران #ارزش و #احترامی خاصی قائل بودندکه حتی با #سمتی که داشتند(فرمانده پدافند سپاه قدس) با #نیروهای #زیر دستشان برخورد #صمیمی و #پدرانه ایی داشتندکه آنها به #او، بمانند #پدری دلسوز #احترام میگذاشتند.
🍃🌷🍃
بسیار #خوشرو و #اهل سفر بودند، سعی میکردند در طول #سفر لحظات و خاطرات #شیرینی را برایمان رقم بزنند. #ساده زیست و #ساده پوش بودند و#شیفته زرق و برق #دنیا #نبودند.😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
در خانواده ای مذهبی در شهر کرج بدنیا آمدم، آشنایی من و #همسرم به سال 1370#برمی گردد، از طریق معرفی یکی از همسایگانمان که با مادرشوهرم دوستی نزدیک داشتند بود.
در همان جلسه اول با معرفی #خود و #سابقه #فعالیتشان در #هشت سال جنگ تحمیلی و #جانبازی که #سی ماه در #جبهه حق علیه باطل #حضور داشتند صحبت خود را آغاز نمودند.
🍃🌷🍃
#حجاب و #دیانت از #نکات مورد تاکید ایشان برای #انتخاب #همسر بود. من #مجذوب #حیا و #اخلاق خوب #رضا شدم، و باعث شد که من بدون #هیچ شرط و شروطی با #چشمانی باز و #آگاهانه جواب #مثبت را به او بدهم.
🍃🌷🍃
مراسم ازدواج ما خیلی #آبرومند و #ساده و بدون #هیچ معصیتی برگزار شد و زندگی خود را با توکل به #خدا🤍 شروع نمودیم.
🍃🌷🍃
یک سال بعد از ازدواجمان #خداوند پسری زیبا به ما هدیه کرد، به دلیل #حب و #علاقه خاصی که به
#امام جواد(ع)🌷 داشتند، نام #جواد را برای #پسرمان انتخاب کردند.
🍃🌷🍃
بعد از جوادم، خداوند آقا مرتضی و زینب خانم را به ما موهبت فرمودند. با بدنیا آمدن #دخترمان، #حس پدری #رضا #شیرین تر شد و #زینب نازدانه #پدرشد.😭
🍃🌷🍃
#جملهسازی_های_همسرانه
💠 یکی از عوامل بسیار مهم در بهبود روابط زن و مرد و نیز #استحکام آن، بهکارگیری جملات زیبا و امیدبخش در زندگی مشترک است. گاهی در خلوت خود فکر کنید و #جملات متناسب با روحیهی همسرتان بسازید و آنها را در مواقع حسّاس بر زبان جاری کنید.
💠 جملات #ساده امّا امیدبخش و لذّتبخش میتواند روابط شما را گرم و صمیمی نگه دارد. جملاتی مانند:
🔸 همه جوره #قبولت دارم
🔸 #علایقت برام مهمه
🔸 حرفهات همیشه #آرومم میکنه
🔸 خیلی زود #دلتنگت میشم
🔸 #تحمّل دیدن ناراحتیت را ندارم
🔸 دوست دارم با تو #غذا بخورم
🔸 و جملات دیگر...
ایشان بیش از ۲#سال به عنوان #امور تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ” به صورت #افتخاری و #رایگان #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
در سن ۱۸#سالگی و در #تابستان سال ۱۳۶۵# برای #اولین بار #عازم #جبهه های حق علیه باطل در #منطقه عملیاتی #مهران شد.
🍃🌷🍃
در این #سفر #رزمی و #جهادی خود در #منطقه عملیاتی #مهران شاهد #شهادت #دو تن از #دوستان و #هم رزمان و #هم روستایی های خود به نام های #حسین علی شمس آبادی و #محمد قدر آبادی بود.
🍃🌷🍃
ایشان در همانجا به صورت #پاسدار #افتخاری به #ادامه #نبرد بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت و اینگونه #مرحله جدیدی از #زندگی و #حیات دوباره اش به عنوان #پاسدار در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت.
🍃🌷🍃
درسن ۱۹#سالگی با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی #ساده و #معنوی ازدواج کرد.
🍃🌷🍃
ایشان در ادامه #خدمت خود با عنوان #مسئول #تسلیحات گردان عبد ا….🌷در م#نطقه عملیاتی جنوب با #انتظاری و #محمد حصاری آشنا شد.
🍃🌷🍃
#شهید ترور سرهنگ پاسدارحسن صیاد خدایی
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۵۱ در روستای باشماق از توابع شهرستان میانه از شهرهای استان آذربایجان شرقی در خانواده ای متدین و مذهبی متولدشد.
۳ برادر هستند که ایشان پسر آخر خانواده هستند.
داماد حاج حسین فیضی مداح #اهلبیت(ع)🌷 و از #سینهزنان هیأت دلریش تهران که هیأت آذربایجانیهای مقیم تهران است هست.
🍃🌷🍃
ایشان از #دوازده سالگی در #جبهه بود و یکی از #جانبازان دفاع مقدس ، اذن پدر و مادرس را گرفت و رفت #جبهه. بعد هم توی #سپاه استخدام شد و #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
یک ریال حرام و حلال را قاطی نمیکرد. حرام اصلاً در ذاتش نبود.#نمازش همیشه #اول بود. ماه #شعبان و #رجب را یکسر #روزه میگرفت. خیلی مخلص بود و همیشه #شهادت آرزویش بود.
🍃🌷🍃
ایشان مستأجر بود و خانهای که در آن زندگی میکرد اجارهای بود. با اینکه از #فرماندهان میانی #سپاه بود، زندگیاش با #ساده زیستی همراه بود.
🍃🌷🍃
ایشان بیش از ۲#سال به عنوان #امور تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ” به صورت #افتخاری و #رایگان #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
در سن ۱۸#سالگی و در #تابستان سال ۱۳۶۵# برای #اولین بار #عازم #جبهه های حق علیه باطل در #منطقه عملیاتی #مهران شد.
🍃🌷🍃
در این #سفر #رزمی و #جهادی خود در #منطقه عملیاتی #مهران شاهد #شهادت #دو تن از #دوستان و #هم رزمان و #هم روستایی های خود به نام های #حسین علی شمس آبادی و #محمد قدر آبادی بود.
🍃🌷🍃
ایشان در همانجا به صورت #پاسدار #افتخاری به #ادامه #نبرد بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت و اینگونه #مرحله جدیدی از #زندگی و #حیات دوباره اش به عنوان #پاسدار در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت.
🍃🌷🍃
درسن ۱۹#سالگی با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی #ساده و #معنوی ازدواج کرد.
🍃🌷🍃
ایشان در ادامه #خدمت خود با عنوان #مسئول #تسلیحات گردان عبد ا….🌷در م#نطقه عملیاتی جنوب با #انتظاری و #محمد حصاری آشنا شد.
🍃🌷🍃
📌 #حکومت داری اهل بیت علیهم السلام"
🌞 روزی امام #صادق(ع) در هنگام طواف #کعبه از #مفضل پرسید، چرا اینگونه اندوهگین و برافروختهای؟
مفضل پاسخ داد:
وقتی حکومت #بنیعباس را با این مال و قدرت می بینم، با خود میگویم اگر این همه #قدرت و مال، در دست شما بود، ما نیز در آن همراه شما بودیم" و یاریتان می کردیم."
امام صادق(ع) فرمود:
ای مفضل!
اگر حکومت در دست ما بود،
🌗 #شب_ها #برنامه_ریزی و تدبیر امور می کردیم،
🌞 #روزها به #کار و وضع زندگی مردم می پرداختیم
و خودمان همانند اميرمؤمنان #علی(ع) خوراک خشک و جامههای #ساده استفاده می کردیم.
در غیر این صورت، اگر به روشی جز روش #علی(ع) عمل کنیم، جایگاه ما آتش جهنم است.. .
📚نعمانی، الغیبه، ص۲۸۷.
#سازت را زمین بگذار!
انقلاب به بار نشسته و پیروز شده. #مجید و سیمین علی رغم مخالفت خانواده مجید به خانه بخت می روند. با یک مهمانی سی، چهل نفره ساده و لباس عروسی که مطابق با سلیقه #مجید آماده می شود. یک بلوز آستین بلند زیر پیراهن تور عروس و یک مقنعه به جای تاج و تور روی سر عروس.
🍃⚘🍃
سیمین می گوید: «بلوز و مقنعه را که آورد گفتم اینا چیه آخه؟ بغض کردم و گفتم من عروسم اینا رو نمیشه بپوشم، گفت: نه با اینا خیلی قشنگتری، منم این قدر دوستش داشتم، چشم بسته همه چیز رو قبول می کردم».
🍃⚘🍃
دوست داشتنی که در ادامه این زندگی کوتاه هم بارها و بارها تایید می شود: «پدرم جهیزیه کاملی به ما داده بود و #مجید مدام گلایه داشت. می گفت واقعا الان همه مردم می توانند مبل، یخچال فریزر یا سرویس خواب داشته باشند؟ در عذاب بود و مدام می گفت باید این وسایل را کم کنیم. کم کم هم که بحث رفتن را پیش کشید. می گفت نمی گذارند این #انقلاب ریشه بگیرد. باید برویم و جنگیدن درست را یاد بگیریم.
🍃⚘🍃
یک اتاق کوچک گرفتیم و چون آن وسایل در اتاق مان جا نمی شدند، بیشترشان را فروختیم.» این بخشی از گفته های همسر مجید است درباره روزهای شروع زندگی و رفتن به جنوب لبنان و البته آموزشگاه نظامی سوریه.
🍃⚘🍃
او از این #ساده زیستی و #دوری مجید از #تجملات، #خاطرات دیگری هم دارد. روزهای بازگشت به میهن، حضور در #کلانتری تجریش و #اتاق کوچک و محقر در روستای بالای دربند. از زندگی در خانه ای که برای رسیدن به آن باید هر بار ۴۵دقیقه را پیاده تا تجریش می رفتند یا بر می گشتند اما بی هیچ چیز، زندگی خوش تری داشتند: «می دیدم که مجید با این ساده زیستی حالش خوب است. سخت بود، غر می زدم اما هر بار با خنده ای چنان دلم را می برد که فراموش می کردم.»
🍃⚘🍃
سیمین محمدحسینی #ساده زیستی این #چریک چپ گرای عدالت خواهی که حالا از دنیای #پر زرق و برق #موسیقی و #هنر به مسئول کمیته تجریش بدل شده بود را در یک جمله بی نظیر، اینطور توصیف می کند:
«مجید نه وصیتنامه داشت نه چیزی. مجید چیزی در این دنیا نداشت که برایش وصیتنامه بنویسد. او دنیایش را جور دیگری ترسیم کرده بود. یکی از رفقایش می گفت قبل #شهادت برایم نامه نوشته بود اما آخر سر پاره اش کرده و گفته بود نمی خواهم بعد از من نامه ای برایش بماند که بخواند و درگیر من بکندش.»
🍃⚘🍃
گفته ای که اسناد موجود در بنیاد شهید، مهر تائیدی بر آن است. چک لیستی پر از خالی که نشان می دهد از #مجید هیچ سندی غیر از چند عکس در لحظه #شهادت و چند تصویر یادگاری بر جای نمانده است.
🍃⚘🍃
#آخرین نقش
«یک روز آمد خانه و گفت می خواهم بروم #جبهه. گفتم اجازه نمی دهم. کمی فکر کرد و گفت: ایرادی نداره، من نمیرم ولی شما بیا با هم برویم یکی از این هتل هایی که جنگ زده ها در آن زندگی می کنند. می خواهم با #دختر ۱۲ساله ای آشنایت کنم که دشمن بلایی سرش آورده که تحمل شنیدنش را هم نداری. اگر من نروم از حق او #دفاع کنم، آنها که مشغول #تجارت هستند نروند، آنها که به دنبال #پست و #مقام سیاسی هستند نروند، تو هم که سنت بالاست و نمی توانی بروی، چه کسی از حق این #دختر دفاع کند؟»
🍃⚘🍃
این روایت پدر مجید است از روزی که مجید رضایتش را برای رفتن به جبهه جلب کرد و برای یک ماموریت ۴۵روزه راهی شد.
🍃⚘🍃
به خاطر اين #موفقيت در انجام #ماموريت #محوله و از طرفي #شهادت سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي #عملياتي والفجر8 در تاريخ 6/12/64 ، #معاونت ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد.
🍃🌷🍃
پس از #پنج سال حضور مداوم در #جبهه و #گذشتن از تمام #تجملات و #دلبستگي هاي دنيوي و #تهذيب نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت.
🍃🌷🍃
جواني خ#وش خلق و #مهربان بود . در #پوشش بسيار #ساده پوش و كمتر #لباس نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد #لباسهاي كهنه و #چند ساله خود را استفاده نماید.
🍃🌷🍃
در #احترام به #پدر و #مادر #بي مثال بود. در #مرخصي هايش #اولين كساني كه به ديدارشان مي رفت #پدر و #مادرش بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) #كمتر از 72# ساعت.
🍃🌷🍃
در سن #22 سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش #لباس #سبز مقدس #سپاه را بر تن کرد و گفت #عروسي واقعي من آن روزيست كه با همين #لباس #سبز و #مقدس #سپاه به #شهادت برسد.
🍃🌷🍃
خیلی با #بچهها #مهربان و #صمیمی بود. هیچوقت آنها را #دعوا #نمیکرد. اوج دعوایش این بود که تن صدایش را کمی بالا ببرد تا دست از شیطنت بکشند.
🍃⚘🍃
سعی میکرد با کارهایش به بچهها آموزش بدهد. به آنها یاد میداد و میگفت: " باباجان، وقتی پاشدی بگو الحمدالله. بگو #یا علی⚘. "
🍃⚘🍃
#احمدآقا علاوه بر این که #پاسدار بود، در #مسجد محل #فعالیت داشت. #کتابهای فراوانی مثل کتابهای #اخلاقی،#عرفانی و #سبک زندگی، خیلی مطالعه میکرد.
🍃⚘🍃
به قدری به #حضرت آقا♡#ارادت داشت و #ولایی بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان» و میگفت: «کسی که آقا♡ را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد.#آقا یعنی #علی و #علی⚘ یعنی #اهل بیت(ع) (⚘و همه اینها به هم #وصل هستند.»
🍃⚘🍃
خیلی #مهمان نواز، #با محبت، #ساده زیست و به #فکر دیگران بود. هنگامی هم که منزل بود، خیلی #کمک میکرد.
🍃⚘🍃
به خاطر اين #موفقيت در انجام #ماموريت #محوله و از طرفي #شهادت سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي #عملياتي والفجر8 در تاريخ 6/12/64 ، #معاونت ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد.
🍃🌷🍃
پس از #پنج سال حضور مداوم در #جبهه و #گذشتن از تمام #تجملات و #دلبستگي هاي دنيوي و #تهذيب نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت.
🍃🌷🍃
جواني خ#وش خلق و #مهربان بود . در #پوشش بسيار #ساده پوش و كمتر #لباس نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد #لباسهاي كهنه و #چند ساله خود را استفاده نماید.
🍃🌷🍃
در #احترام به #پدر و #مادر #بي مثال بود. در #مرخصي هايش #اولين كساني كه به ديدارشان مي رفت #پدر و #مادرش بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) #كمتر از 72# ساعت.
🍃🌷🍃
در سن #22 سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش #لباس #سبز مقدس #سپاه را بر تن کرد و گفت #عروسي واقعي من آن روزيست كه با همين #لباس #سبز و #مقدس #سپاه به #شهادت برسد.
🍃🌷🍃
#شهید #بی سر دفاع مقدس،
#رضا رضائیان🍃⚘🍃
در تاریخ هفت دی 1340 در شهر اصفهان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
#شهید ۱۹ساله بود و مجرد
🍃⚘🍃
#برادر #شهید هم هست.
برادر کوچکترش #علیرضا رضائیان، بعداز ایشان ودرسن#۱۹سالگی به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
دوران کودکی روپشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد تا دبیرستان، رشته دبیرستانش ماشین افزار بود ودانش آموز هنرستان ابوذر بود، مدرسه امام صادق(ع)⚘ هم ثبت نام کرد برای طلبگی، ولی رفت #جبهه.
🍃⚘🍃
سر پر شوری داشت و یک جا بند نمی شد، قبل از انقلاب با دوستانش گروهی تشکیل و کار #فرهنگی و#انقلابی انجام می دادند#19 ساله شده بود، اما نه یک #۱۹ ساله #عادی، تصمیم گرفت لباس سبز سپاه را بپوشد راهی #مناطق محروم شد.
🍃⚘🍃
سیستان و بلوچستان رو انتخاب کرد، و با بچههای سپاه برای #خدمت به مردم محروم وارد عمل شد، #تدریس و #کارهای فرهنگی در کنار #خدمت رسانی
🍃⚘🍃
#آموزگاری می کرد #ساده و#بیآلایش کنار بچه های محروم کلاسس روی زمین می نشست، و باهاشون عکس می گرفت #کمک به آب رسانی با خرید پمپ برای کشاورزی به این مناطق، از دیگر کارهای ایشان و همرزمانش بود.
🍃⚘🍃
🔴 #جملهسازی_های_همسرانه
💠 یکی از عوامل بسیار مهم در بهبود روابط زن و مرد و نیز #استحکام آن بهکارگیری جملات زیبا و امیدبخش در زندگی مشترک است. گاهی در خلوت خود فکر کنید و #جملات متناسب با روحیهی همسرتان بسازید و آنها را در مواقع حسّاس بر زبان جاری کنید.
💠 جملات #ساده امّا امیدبخش و لذّتبخش میتواند روابط شما را گرم و صمیمی نگه دارد. جملاتی مانند:
🔸 همه جوره #قبولت دارم
🔸 #علایقت برام مهمه
🔸 حرفهات همیشه #آرومم میکنه
🔸 خیلی زود #دلتنگت میشم
🔸 #تحمّل دیدن ناراحتیت را ندارم
🔸 دوست دارم با تو #غذا بخورم
🔸 و جملات دیگر
من که یک #شناخت قبلی نسبت به #مسلم داشتم و همیشه هم دوست داشتم همسرم #پاسدار باشد بله را دادم و در ۲۸#دی ماه سال ۸۵# من و #مسلم سر سفره عقد #ساده و بدون #تجملات اما #زیبا نشستیم.
🍃🌷🍃
من آن زمان کلاس سوم دبیرستان بودم و بهترین دوران زندگیام دو سال نیم عقدمان بود، همیشه در حال #گردش بودیم و #اکثر اوقات گلزار #شهدا و کنار #قبور #مطهر #شهدا می رفتیم.
🍃🌷🍃
#همسرم بیشتر اوقات به من می گفت: خانم دوست دارم برای همیشه در #کنارم باشی.😭۲۱#آبان سال ۸۸# رفتیم زیر یک سقف تا زندگی زیبا و شیرین را با یکدیگر بسازیم.😭
🍃🌷🍃
#مسلم #مأموریت زیاد میرفت، اما این #مأموریت #آخرش با همه #سفرهای #قبلیاش #فرق داشت، به من که نگفت قراره به #سوریه بره، چون من خیلی از #لحاظ روحی #وابستهاش بودم و اگر یک روز #صداش را نمیشنیدم، شبیه #افسردهها میشدم.😭
🍃🌷🍃
#روز #آخر که می خواست بره و چمدانش را که جمع می کرد مدام از این اتاق به آن اتاق می رفت، و من از رفتارش اضطراب همه وجودم را گرفت،😭 خودم تا پادگان رساندمش.😭
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۶۴# با اصرار خانواده ازدواج کرد ،مراسم ازدواج بسيار #ساده برگزار شد به طورى كه حتى بعضى از همسايه ها هم مطلع نشدند.
🍃🌷🍃
ایشان پس از مراسم عروسى #سه روز نگذشته بود كه به منطقه #جنگى رفت، بيشتر اوقات، در #جبهه بود ،و وقتى كه به خانه مى آمد در #كارهاى روزانه به همسرش #كمك می کرد.
🍃🌷🍃
در بهار 1365# تنها فرزندش (سمانه) به دنيا آمد از اينكه صاحب دختر شد خوشحال بود. ولى باهاش خيلى انس نمی گرفت. می گفت: «اگر انس بگيرم وقتى كه نيستم، ناراحت می شود.»💔
زمان #شهادت ایشان سمانه ۸ ماهه بود.
🍃🌷🍃
ایشان #آخرين بارى كه آمد، روى پيشانى اش سبز شده بود. مادرم پرسيد چه شده؟ به شوخى گفت: «علامت #شهادته بچه ها در #جبهه مرا می بوسند و می گويند اين علامت #شهادته.
🍃🌷🍃
بعد با شوخى به مادرش گفت: «اگر شما راضى باشيد و لياقت داشته باشم اين دفعه ديگر #شهيد می شوم.»
در اين ديدار توصيه كرد: «دخترم را با لباس سفيد بر سر جنازه ام حاضر كنيد.»
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید:
همسرم بسیار #ساده زیست بودند، به مسائل #مادی و #دنیوی خیلی اهمیت #نمیداد، وقتی به بازار میرفتیم میگفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه میکرد از #تجمل و #اسراف دوری کنیم.
🍃🌷🍃
یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به #سید فاضل میگفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمیخورد؛ اما ایشان میگفت این گوشی هنوز کار میکند چرا#اسراف کنم.
🍃🌷🍃
#لباسهایش همیشه #تمیز اما خیلی #ساده بود، من بعضی وقتها اصرار میکردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمیکرد. میگفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد.
🍃🌷🍃
تابستانها او را سر کار میگذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست میآورد را بداند، من میگفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود؛ اما #سید فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچهها #مسئولیت داد تا #مسئولیتپذیر بار بیایند.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
#عباس آقا پسرعموی بنده بودند که در 29#دی ماه سال 94# به من پیشنهاد #ازدواج دادند، روز خواستگاری #دو برگه به همراه خود آورده بود که روی آن چیزهایی که در زندگی آینده برایش #مهم بود را تیتر وار نوشته بود.
🍃🌷🍃
او به داشتن یک #زندگی #ساده و #تهیه وسایل زندگی از #کالاهای ایرانی تأکید بسیاری داشت. من خیلی مخالف رفتن به #سوریه #عباس بودم و اجازه نمیدادم که برود، ولی او با حرفهایش مرا هم راضی کرد.😭😭
🍃🌷🍃
قرار بود #عید به #سوریه اعزام شوند، ولی به دلایلی اعزامش به تأخیر افتاد به همین خاطر #دوم #اردیبهشت ماه اعزام شدند.😭😭
🍃🌷🍃
#عباس آقا بسیار #مهربان و #خوش رو بود. خیلی هم #شوخ طبع و #بذله گو. وقتی در جمعی حضور پیدا میکرد با #حرفهایش همه رو #می خنداندند،همه به خاطر این #خصوصیتی که داشت او را #دوست داشتند.
🍃🌷🍃
#عباس آقا گاهی از #سوریه به من زنگ میزد و احوال پرسی میکرد، درباره اوضاع آنجا حرفی نمیزد و بیشتر من درباره اتفاقاتی که افتاده بود با او صحبت میکردم.
🍃🌷🍃
#شهید ترور سرهنگ پاسدارحسن صیاد خدایی
🍃🌷🍃
در سال ۱۳۵۱ در روستای باشماق از توابع شهرستان میانه از شهرهای استان آذربایجان شرقی در خانواده ای متدین و مذهبی متولدشد.
۳ برادر هستند که ایشان پسر آخر خانواده هستند.
داماد حاج حسین فیضی مداح #اهلبیت(ع)🌷 و از #سینهزنان هیأت دلریش تهران که هیأت آذربایجانیهای مقیم تهران است هست.
🍃🌷🍃
ایشان از #دوازده سالگی در #جبهه بود و یکی از #جانبازان دفاع مقدس ، اذن پدر و مادرس را گرفت و رفت #جبهه. بعد هم توی #سپاه استخدام شد و #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
یک ریال حرام و حلال را قاطی نمیکرد. حرام اصلاً در ذاتش نبود.#نمازش همیشه #اول بود. ماه #شعبان و #رجب را یکسر #روزه میگرفت. خیلی مخلص بود و همیشه #شهادت آرزویش بود.
🍃🌷🍃
ایشان مستأجر بود و خانهای که در آن زندگی میکرد اجارهای بود. با اینکه از #فرماندهان میانی #سپاه بود، زندگیاش با #ساده زیستی همراه بود.
🍃🌷🍃