eitaa logo
این عماریون
336 دنبال‌کننده
219هزار عکس
58.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
⚠️ ‍ ✅چگونه حرف زدن را از قرآن بیاموزیم! 🔴دوازده ویژگی یک"سخن خوب" از دیدگاه قرآن کریم؛👇👇👇 🌸1⃣. باشد. "لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ" 🌸2⃣. باشد. "قَوْلاً لَّيِّناً" زبانمان تیغ نداشته باشد. 🌸3⃣. حرفی که می زنیم خودمان هم کنیم. "لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ" 🌸4⃣. باشد."وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا" 🌸5⃣. حرفمان و باشد."قَوْلًا سَدِيدًا" حرف بزنیم. 🌸6⃣. حرف بزنیم."قَوْلاً مَّیْسُورًا" پیچیده حرف زدن هنر نیست. " حرف بزنیم" 🌸7⃣.کلام باشد." قَوْلاً بَلِیغًا" 🌸8⃣. باشد."قولوللناس حسنا" 🌸 9⃣. را انتخاب کنیم. "یَقُولُ الَّتی هِیَ أحْسَن" 🌸🔟.سخن هایمان روح و داشته باشد. "و قولوا لهم قولا معروفا" 🌸1⃣1⃣. همدیگر را با صدا بزنیم و سخنمان کرامت اشخاص را حفظ کند و باشد. "قولاً كريماً" 🌸2⃣1⃣. کمک کنیم تا درجامعه باب شود. "هدوا الی الطّیب من القول"
به روایت از همسر : همسرم بسیار زیست بودند، به مسائل و خیلی اهمیت ، وقتی به بازار می‌رفتیم می‌گفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه می‌کرد از و دوری کنیم. 🍃🌷🍃 یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به فاضل می‌گفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمی‌خورد؛ اما ایشان می‌گفت این گوشی هنوز کار می‌کند چرا کنم. 🍃🌷🍃 همیشه اما خیلی بود، من بعضی وقتها اصرار می‌کردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمی‌کرد. می‌گفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد. 🍃🌷🍃 تابستان‌ها او را سر کار می‌گذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست می‌آورد را بداند، من می‌گفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود؛ اما فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچه‌ها داد تا بار بیایند. 🍃🌷🍃
😳 وجدانا یاد چه موجودی می افتید؟!👆 بسمه تعالی 📖 نهضت بازگشت به رساله توضیح المسایل (۱۷۵_۹۲۲_۱۰۱۳) @salmanerey🇮🇷 💅 ناخن مصنوعی س 2042: اگر کسی ناخن انجام داده و به جهت و حرج و یا عدم توانایی در برداشتن آن وظیفه‌اش وضو و غسل باشد، حال اگر لاک بر روی آن ناخن شده باشد، آیا موظف به برطرف کردن آن است یا خیر؟ ✍آیت الله خامنه ای: اگر به گونه‌ای نیست که ناخن محسوب شود، برای وضو و غسل جبیره‌ای باید آن لاک را طرف نماید.  📕منبع: لیدر،آی،آر پ.ن ((😳 - آیا واقعا ارزش دارد که باتحمل و هزینه، 🔺 ناخن‌های زیبا و خدادادی را شبیه درندگان نمود؟! 🔺نگهداری چیزی نمودکه ازنگاه مردان هم پوشیده شود؟ 🔺و برای و انجام وظایف دینی با مشکلات عدیده روبروشد؟ 🔺و برای گرفتن!! 🔺و بدن 🔺 ویا کاربا ...؟! 👵 آیا مادران پاک سرشت و ساده پوش و ساده زیست ما که هرکدام معمولا ۷ - ۸ فرزندآورده وبا ترین امکانات اولیه زندگی مستحکم و بدون و و انواع پروتزهای پفکی وچسب دماغ!!! زندگی پسندانه تر و بهتر و...نداشتند؟! و و بهتر و در کم؛همسر برایشان پیدا نمی شد؟))
ایشان بیش از ۲ به عنوان تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ”  به صورت   و کرد. 🍃🌷🍃 در سن ۱۸ و در سال ۱۳۶۵# برای بار های حق علیه باطل در عملیاتی شد. 🍃🌷🍃 در این و خود در  عملیاتی شاهد   تن از و رزمان و روستایی های خود به نام های علی شمس آبادی و قدر آبادی بود. 🍃🌷🍃 ایشان در همانجا به صورت به بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت  و اینگونه جدیدی از    و دوباره اش به عنوان در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت. 🍃🌷🍃 درسن  ۱۹ با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی و ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 ایشان در ادامه خود با عنوان گردان عبد ا….🌷در م عملیاتی جنوب با و حصاری آشنا شد. 🍃🌷🍃
درسال  ۱۳۶۴# با اصرار خانواده  ازدواج کرد ،مراسم ازدواج بسيار برگزار شد به طورى كه حتى بعضى از همسايه ها هم مطلع نشدند. 🍃🌷🍃 ایشان پس از مراسم عروسى روز نگذشته بود كه به منطقه رفت، بيشتر اوقات، در بود ،و وقتى كه به خانه مى ‏آمد در روزانه به همسرش می کرد. 🍃🌷🍃 در بهار 1365# تنها فرزندش (سمانه) به دنيا آمد از اينكه صاحب دختر شد خوشحال بود. ولى باهاش خيلى انس نمی گرفت. می گفت: «اگر انس بگيرم وقتى كه نيستم، ناراحت می شود.»💔 زمان ایشان سمانه ۸ ماهه بود. 🍃🌷🍃 ایشان بارى كه آمد، روى پيشانى‏ اش سبز شده بود. مادرم پرسيد چه شده؟ به شوخى گفت: «علامت بچه ها در مرا می بوسند و می گويند اين علامت . 🍃🌷🍃 بعد با شوخى به مادرش گفت: «اگر شما راضى باشيد و لياقت داشته باشم اين دفعه ديگر می شوم.» در اين ديدار توصيه كرد: «دخترم را با لباس سفيد بر سر جنازه‏ ام حاضر كنيد.» 🍃🌷🍃
📌علت مخالفت رهبرانقلاب با فیلمبرداری از منزلشان🔰 💠 مرحوم حجت الاسلام سید علی اکبر حسینی: 👈 زندگی مقام معظم رهبری آیت‌الله خامنه‌ای بسیار و در پایین‌ترین سطح و با کمترین امکانات است. معظم‌له مانند معمولی‌ترین افراد جامعه زندگی می‌کنند. ما زمانی خدمت ایشان رفتیم و از درخواست نمودیم، تا اجازه بفرماید از داخل منزلشان و وضعیت زندگیشان کنیم تا مردم وضعیت زندگی رهبر خود را ببینند و بفهمند که ایشان چگونه زندگی می‌کند. آقا فرمودند: اگر شما بخواهید زندگی مرا نشان بدهید می‌ترسم خیلی ها باور نکنند. 📙 کتاب جلوه آفتاب، ص۳۵ --------------------------
رو داشتن، بعضی وقت ها که از کارش فارغ میشد بچه ها را به گردش میبرد و مانند آنها کودک و می شد و سعی می کرد تا خوب و شیرینی را برای آنها آورد.😭 🍃🌷🍃 بر سر مسائل و خاصی داشتند از اول وقت و معروف و از منکر تا انجام م، هنوز صدای های شب او و در خانه مان به میرسد.😭😭 🍃🌷🍃 و حلال را در رعایت میکرد ، و به و را چون و چرا می نمودند.😭 🍃🌷🍃 برای و خاصی قائل بودندکه حتی با که داشتند(فرمانده پدافند سپاه قدس) با دستشان برخورد و ایی داشتندکه آنها به ، بمانند دلسوز میگذاشتند. 🍃🌷🍃 بسیار و سفر بودند، سعی میکردند در طول لحظات و خاطرات را برایمان رقم بزنند. زیست و پوش بودند و زرق و برق .😭 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : در خانواده ای مذهبی در شهر کرج بدنیا آمدم، آشنایی من و به سال 1370 گردد، از طریق معرفی یکی از همسایگانمان که با مادرشوهرم دوستی نزدیک داشتند بود. در همان جلسه اول با معرفی و در سال جنگ تحمیلی و که ماه در حق علیه باطل داشتند صحبت خود را آغاز نمودند. 🍃🌷🍃 و  از مورد تاکید ایشان برای بود. من و خوب شدم، و باعث شد که من بدون شرط و شروطی با باز و جواب را به او بدهم. 🍃🌷🍃 مراسم ازدواج ما خیلی و و بدون معصیتی برگزار شد و زندگی خود را با توکل به 🤍 شروع نمودیم. 🍃🌷🍃 یک سال بعد از ازدواجمان پسری زیبا به ما هدیه کرد، به دلیل و خاصی که به جواد(ع)🌷 داشتند، نام  را برای انتخاب کردند. 🍃🌷🍃 بعد از جوادم، خداوند آقا مرتضی و زینب خانم را به ما موهبت فرمودند. با بدنیا آمدن ، پدری تر شد و نازدانه .😭 🍃🌷🍃
💠 یکی از عوامل بسیار مهم در بهبود روابط زن و مرد و نیز آن، به‌کارگیری جملات زیبا و امیدبخش در زندگی مشترک است. گاهی در خلوت خود فکر کنید و متناسب با روحیه‌ی همسرتان بسازید و آنها را در مواقع حسّاس بر زبان جاری کنید. 💠 جملات امّا امیدبخش و لذّت‌بخش می‌تواند روابط شما را گرم و صمیمی نگه دارد. جملاتی مانند: 🔸 همه جوره دارم 🔸 برام مهمه 🔸 حرفهات همیشه میکنه 🔸 خیلی زود میشم 🔸 دیدن ناراحتیت را ندارم 🔸 دوست دارم با تو بخورم 🔸 و جملات دیگر...
ایشان بیش از ۲ به عنوان تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ”  به صورت   و کرد. 🍃🌷🍃 در سن ۱۸ و در سال ۱۳۶۵# برای بار های حق علیه باطل در عملیاتی شد. 🍃🌷🍃 در این و خود در  عملیاتی شاهد   تن از و رزمان و روستایی های خود به نام های علی شمس آبادی و قدر آبادی بود. 🍃🌷🍃 ایشان در همانجا به صورت به بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت  و اینگونه جدیدی از    و دوباره اش به عنوان در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت. 🍃🌷🍃 درسن  ۱۹ با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی و ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 ایشان در ادامه خود با عنوان گردان عبد ا….🌷در م عملیاتی جنوب با و حصاری آشنا شد. 🍃🌷🍃
ترور سرهنگ پاسدارحسن صیاد خدایی 🍃🌷🍃 در سال ۱۳۵۱ در روستای باشماق از توابع شهرستان میانه از شهرهای استان آذربایجان شرقی در خانواده ای متدین و مذهبی متولدشد. ۳ برادر هستند که ایشان پسر آخر خانواده هستند. داماد حاج حسین فیضی مداح (ع)🌷 و از هیأت دلریش تهران که هیأت آذربایجانی‌های مقیم تهران است هست. 🍃🌷🍃 ایشان از سالگی در بود و یکی از دفاع مقدس ، اذن پدر و مادرس را گرفت و رفت . بعد هم توی استخدام شد و کرد. 🍃🌷🍃 یک ریال حرام و حلال را قاطی نمی‌کرد. حرام اصلاً در ذاتش نبود. همیشه بود. ماه و را یکسر می‌گرفت. خیلی مخلص بود و همیشه آرزویش بود. 🍃🌷🍃 ایشان مستأجر بود و خانه‌ای که در آن زندگی می‌کرد اجاره‌ای بود. با اینکه از میانی بود، زندگی‌اش با زیستی همراه بود. 🍃🌷🍃
ایشان بیش از ۲ به عنوان تعمیراتی تراکتور و ادوات کشاورزی با شعار ” همه با هم جهاد سازندگی ”  به صورت   و کرد. 🍃🌷🍃 در سن ۱۸ و در سال ۱۳۶۵# برای بار های حق علیه باطل در عملیاتی شد. 🍃🌷🍃 در این و خود در  عملیاتی شاهد   تن از و رزمان و روستایی های خود به نام های علی شمس آبادی و قدر آبادی بود. 🍃🌷🍃 ایشان در همانجا به صورت به بر علیه متجاوزان بعثی عراق پرداخت  و اینگونه جدیدی از    و دوباره اش به عنوان در سال ۱۳۶۵# شکل گرفت. 🍃🌷🍃 درسن  ۱۹ با دختر دایی اش وبا انجام مراسمی و ازدواج کرد. 🍃🌷🍃 ایشان در ادامه خود با عنوان گردان عبد ا….🌷در م عملیاتی جنوب با و حصاری آشنا شد. 🍃🌷🍃
📌 داری اهل بیت علیهم السلام" 🌞 روزی امام (ع) در هنگام طواف از پرسید، چرا این‌گونه اندوهگین و برافروخته‌ای؟ مفضل پاسخ داد: وقتی حکومت را با این مال و قدرت می بینم، با خود می‌گویم اگر این همه و مال، در دست شما بود، ما نیز در آن همراه شما بودیم" و یاریتان می کردیم." امام صادق(ع) فرمود: ای مفضل! اگر حکومت در دست ما بود، 🌗 و تدبیر امور می کردیم، 🌞 به و وضع زندگی مردم می پرداختیم و خودمان همانند اميرمؤمنان (ع) خوراک خشک و جامه‌های استفاده می کردیم. در غیر این صورت، اگر به روشی جز روش (ع) عمل کنیم، جایگاه ما آتش جهنم است.. . 📚نعمانی، الغیبه، ص۲۸۷.
را زمین بگذار! انقلاب به بار نشسته و پیروز شده. و سیمین علی رغم مخالفت خانواده مجید به خانه بخت می روند. با یک مهمانی سی، چهل نفره ساده و لباس عروسی که مطابق با سلیقه آماده می شود. یک بلوز آستین بلند زیر پیراهن تور عروس و یک مقنعه به جای تاج و تور روی سر عروس. 🍃⚘🍃 سیمین می گوید: «بلوز و مقنعه را که آورد گفتم اینا چیه آخه؟ بغض کردم و گفتم من عروسم اینا رو نمیشه بپوشم، گفت: نه با اینا خیلی قشنگتری، منم این قدر دوستش داشتم، چشم بسته همه چیز رو قبول می کردم». 🍃⚘🍃 دوست داشتنی که در ادامه این زندگی کوتاه هم بارها و بارها تایید می شود: «پدرم جهیزیه کاملی به ما داده بود و مدام گلایه داشت. می گفت واقعا الان همه مردم می توانند مبل، یخچال فریزر یا سرویس خواب داشته باشند؟ در عذاب بود و مدام می گفت باید این وسایل را کم کنیم. کم کم هم که بحث رفتن را پیش کشید. می گفت نمی گذارند این ریشه بگیرد. باید برویم و جنگیدن درست را یاد بگیریم. 🍃⚘🍃 یک اتاق کوچک گرفتیم و چون آن وسایل در اتاق مان جا نمی شدند، بیشترشان را فروختیم.» این بخشی از گفته های همسر مجید است درباره روزهای شروع زندگی و رفتن به جنوب لبنان و البته آموزشگاه نظامی سوریه. 🍃⚘🍃 او از این زیستی و مجید از ، دیگری هم دارد. روزهای بازگشت به میهن، حضور در تجریش و کوچک و محقر در روستای بالای دربند. از زندگی در خانه ای که برای رسیدن به آن باید هر بار ۴۵دقیقه را پیاده تا تجریش می رفتند یا بر می گشتند اما بی هیچ چیز، زندگی خوش تری داشتند: «می دیدم که مجید با این ساده زیستی حالش خوب است. سخت بود، غر می زدم اما هر بار با خنده ای چنان دلم را می برد که فراموش می کردم.» 🍃⚘🍃
سیمین محمدحسینی زیستی این چپ گرای عدالت خواهی که حالا از دنیای زرق و برق و به مسئول کمیته تجریش بدل شده بود را در یک جمله بی نظیر، اینطور توصیف می کند: «مجید نه وصیتنامه داشت نه چیزی. مجید چیزی در این دنیا نداشت که برایش وصیتنامه بنویسد. او دنیایش را جور دیگری ترسیم کرده بود. یکی از رفقایش می گفت قبل برایم نامه نوشته بود اما آخر سر پاره اش کرده و گفته بود نمی خواهم بعد از من نامه ای برایش بماند که بخواند و درگیر من بکندش.» 🍃⚘🍃 گفته ای که اسناد موجود در بنیاد شهید، مهر تائیدی بر آن است. چک لیستی پر از خالی که نشان می دهد از هیچ سندی غیر از چند عکس در لحظه و چند تصویر یادگاری بر جای نمانده است. 🍃⚘🍃 نقش «یک روز آمد خانه و گفت می خواهم بروم . گفتم اجازه نمی دهم. کمی فکر کرد و گفت: ایرادی نداره، من نمیرم ولی شما بیا با هم برویم یکی از این هتل هایی که جنگ زده ها در آن زندگی می کنند. می خواهم با ۱۲ساله ای آشنایت کنم که دشمن بلایی سرش آورده که تحمل شنیدنش را هم نداری. اگر من نروم از حق او کنم، آنها که مشغول هستند نروند، آنها که به دنبال و سیاسی هستند نروند، تو هم که سنت بالاست و نمی توانی بروی، چه کسی از حق این دفاع کند؟» 🍃⚘🍃 این روایت پدر مجید است از روزی که مجید رضایتش را برای رفتن به جبهه جلب کرد و برای یک ماموریت ۴۵روزه راهی شد. 🍃⚘🍃
به خاطر اين در انجام و از طرفي سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي والفجر8  در تاريخ 6/12/64 ، ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد. 🍃🌷🍃 پس از سال حضور مداوم در و از تمام و هاي دنيوي و نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت. 🍃🌷🍃 جواني خ خلق و بود . در بسيار پوش و كمتر نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد كهنه و ساله خود را استفاده نماید. 🍃🌷🍃 در به و مثال بود. در هايش كساني كه به ديدارشان مي رفت و بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) از 72# ساعت. 🍃🌷🍃 در سن سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش مقدس را بر تن کرد و گفت واقعي من آن روزيست كه با همين و به برسد. 🍃🌷🍃
خیلی با و بود. هیچوقت آنها را .  اوج دعوایش این بود که تن صدایش را کمی بالا ببرد تا دست از شیطنت بکشند. 🍃⚘🍃  سعی می‌کرد با کارهایش به بچه‌ها آموزش بدهد. به آنها یاد می‌داد و می‌گفت: " باباجان، وقتی پاشدی بگو الحمدالله. بگو علی⚘. " 🍃⚘🍃 علاوه بر این که بود، در محل داشت. فراوانی مثل کتاب‌های ، و زندگی، خیلی مطالعه می‌کرد. 🍃⚘🍃 به قدری به آقا♡ داشت و بود که یک تابلو درست کرده و جلوی ورودی منزل نصب کرده بود که روی آن نوشته شده بود «هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان» و می‌گفت: «کسی که آقا♡ را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد. یعنی و ⚘ یعنی بیت(ع) (⚘و همه این‌ها به هم هستند.» 🍃⚘🍃 خیلی نواز، محبت، زیست و به دیگران بود. هنگامی هم که منزل بود، خیلی می‌کرد. 🍃⚘🍃
به خاطر اين در انجام و از طرفي سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي والفجر8  در تاريخ 6/12/64 ، ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد. 🍃🌷🍃 پس از سال حضور مداوم در و از تمام و هاي دنيوي و نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت. 🍃🌷🍃 جواني خ خلق و بود . در بسيار پوش و كمتر نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد كهنه و ساله خود را استفاده نماید. 🍃🌷🍃 در به و مثال بود. در هايش كساني كه به ديدارشان مي رفت و بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) از 72# ساعت. 🍃🌷🍃 در سن سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش مقدس را بر تن کرد و گفت واقعي من آن روزيست كه با همين و به برسد. 🍃🌷🍃
سر دفاع مقدس، رضائیان🍃⚘🍃 در تاریخ هفت دی 1340 در شهر اصفهان  در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. ۱۹ساله بود و مجرد 🍃⚘🍃 هم هست. برادر کوچکترش رضائیان،  بعداز ایشان ودرسن به رسید. 🍃⚘🍃 دوران کودکی روپشت سرگذاشت و وارد مدرسه شد تا دبیرستان، رشته دبیرستانش ماشین افزار بود  ودانش آموز هنرستان ابوذر بود، مدرسه امام صادق(ع)⚘ هم ثبت نام کرد برای طلبگی، ولی رفت . 🍃⚘🍃 سر پر شوری داشت و یک جا بند نمی شد، قبل از انقلاب با دوستانش گروهی تشکیل و کار و انجام می دادند ساله شده بود، اما نه یک ساله ، تصمیم گرفت لباس سبز سپاه را بپوشد راهی محروم شد. 🍃⚘🍃 سیستان و بلوچستان رو انتخاب کرد، و با بچه‌های سپاه برای به مردم محروم وارد عمل شد، و فرهنگی در کنار رسانی 🍃⚘🍃 می کرد و کنار بچه های محروم کلاسس روی زمین می نشست، و باهاشون  عکس می گرفت به آب رسانی با خرید پمپ برای کشاورزی به این مناطق،  از دیگر کارهای ایشان و همرزمانش بود. 🍃⚘🍃
🔴 💠 یکی از عوامل بسیار مهم در بهبود روابط زن و مرد و نیز آن به‌کارگیری جملات زیبا و امیدبخش در زندگی مشترک است. گاهی در خلوت خود فکر کنید و متناسب با روحیه‌ی همسرتان بسازید و آنها را در مواقع حسّاس بر زبان جاری کنید. 💠 جملات امّا امیدبخش و لذّت‌بخش می‌تواند روابط شما را گرم و صمیمی نگه دارد. جملاتی مانند: 🔸 همه جوره دارم 🔸 برام مهمه 🔸 حرفهات همیشه میکنه 🔸 خیلی زود میشم 🔸 دیدن ناراحتیت را ندارم 🔸 دوست دارم با تو بخورم 🔸 و جملات دیگر ‌ ‌‌‌ ‌
من که یک قبلی نسبت به داشتم و همیشه هم دوست داشتم همسرم باشد بله را دادم و در ۲۸ ماه سال ۸۵#  من و سر سفره عقد و بدون اما نشستیم. 🍃🌷🍃 من آن زمان کلاس سوم دبیرستان بودم و  بهترین دوران زندگی‌ام دو سال نیم عقدمان بود، همیشه در حال بودیم و اوقات گلزار و کنار می رفتیم. 🍃🌷🍃 بیشتر اوقات به من می گفت: خانم دوست دارم برای همیشه در باشی.😭۲۱ سال ۸۸# رفتیم زیر یک سقف تا زندگی زیبا و شیرین را با یکدیگر بسازیم.😭 🍃🌷🍃 زیاد می‌رفت، اما این با همه داشت، به من که نگفت قراره به بره، چون من خیلی از روحی بودم و اگر یک روز را نمی‌شنیدم، شبیه می‌شدم.😭 🍃🌷🍃 که می خواست بره  و چمدانش را که جمع می کرد مدام از این اتاق به آن اتاق می رفت، و من از رفتارش اضطراب همه وجودم را گرفت،😭 خودم تا پادگان رساندمش.😭 🍃🌷🍃
درسال  ۱۳۶۴# با اصرار خانواده  ازدواج کرد ،مراسم ازدواج بسيار برگزار شد به طورى كه حتى بعضى از همسايه ها هم مطلع نشدند. 🍃🌷🍃 ایشان پس از مراسم عروسى روز نگذشته بود كه به منطقه رفت، بيشتر اوقات، در بود ،و وقتى كه به خانه مى ‏آمد در روزانه به همسرش می کرد. 🍃🌷🍃 در بهار 1365# تنها فرزندش (سمانه) به دنيا آمد از اينكه صاحب دختر شد خوشحال بود. ولى باهاش خيلى انس نمی گرفت. می گفت: «اگر انس بگيرم وقتى كه نيستم، ناراحت می شود.»💔 زمان ایشان سمانه ۸ ماهه بود. 🍃🌷🍃 ایشان بارى كه آمد، روى پيشانى‏ اش سبز شده بود. مادرم پرسيد چه شده؟ به شوخى گفت: «علامت بچه ها در مرا می بوسند و می گويند اين علامت . 🍃🌷🍃 بعد با شوخى به مادرش گفت: «اگر شما راضى باشيد و لياقت داشته باشم اين دفعه ديگر می شوم.» در اين ديدار توصيه كرد: «دخترم را با لباس سفيد بر سر جنازه‏ ام حاضر كنيد.» 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : همسرم بسیار زیست بودند، به مسائل و خیلی اهمیت ، وقتی به بازار می‌رفتیم می‌گفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه می‌کرد از و دوری کنیم. 🍃🌷🍃 یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به فاضل می‌گفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمی‌خورد؛ اما ایشان می‌گفت این گوشی هنوز کار می‌کند چرا کنم. 🍃🌷🍃 همیشه اما خیلی بود، من بعضی وقتها اصرار می‌کردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمی‌کرد. می‌گفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد. 🍃🌷🍃 تابستان‌ها او را سر کار می‌گذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست می‌آورد را بداند، من می‌گفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود؛ اما فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچه‌ها داد تا بار بیایند. 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : آقا پسرعموی بنده بودند که در 29 ماه سال 94# به من پیشنهاد دادند، روز خواستگاری برگه به همراه خود آورده بود که روی آن چیزهایی که در زندگی آینده برایش بود را تیتر وار نوشته بود. 🍃🌷🍃 او به داشتن یک و وسایل زندگی از ایرانی تأکید بسیاری داشت. من خیلی مخالف رفتن به بودم و اجازه نمی‌دادم که برود، ولی او با حرف‌هایش مرا هم راضی کرد.😭😭 🍃🌷🍃 قرار بود به اعزام شوند، ولی به دلایلی اعزامش به تأخیر افتاد به همین خاطر ماه اعزام شدند.😭😭 🍃🌷🍃 آقا بسیار و رو بود. خیلی هم طبع و گو. وقتی در جمعی حضور پیدا می‌کرد با همه رو خنداندند،همه به خاطر این که داشت او را داشتند. 🍃🌷🍃 آقا گاهی از به من زنگ می‌زد و احوال پرسی می‌کرد، درباره اوضاع آنجا حرفی نمی‌زد و بیشتر من درباره اتفاقاتی که افتاده بود با او صحبت می‌کردم. 🍃🌷🍃
ترور سرهنگ پاسدارحسن صیاد خدایی 🍃🌷🍃 در سال ۱۳۵۱ در روستای باشماق از توابع شهرستان میانه از شهرهای استان آذربایجان شرقی در خانواده ای متدین و مذهبی متولدشد. ۳ برادر هستند که ایشان پسر آخر خانواده هستند. داماد حاج حسین فیضی مداح (ع)🌷 و از هیأت دلریش تهران که هیأت آذربایجانی‌های مقیم تهران است هست. 🍃🌷🍃 ایشان از سالگی در بود و یکی از دفاع مقدس ، اذن پدر و مادرس را گرفت و رفت . بعد هم توی استخدام شد و کرد. 🍃🌷🍃 یک ریال حرام و حلال را قاطی نمی‌کرد. حرام اصلاً در ذاتش نبود. همیشه بود. ماه و را یکسر می‌گرفت. خیلی مخلص بود و همیشه آرزویش بود. 🍃🌷🍃 ایشان مستأجر بود و خانه‌ای که در آن زندگی می‌کرد اجاره‌ای بود. با اینکه از میانی بود، زندگی‌اش با زیستی همراه بود. 🍃🌷🍃