eitaa logo
این عماریون
382 دنبال‌کننده
228.7هزار عکس
61.8هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ ⚖ رئیس قوه قضائیه در نشستی ویژه با سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی، معاون اول قوه قضائیه، دادستان کل کشور، رئیس سازمان زندان ها و تعدادی از مقامات قضائی و انتظامی مسائل مربوط به زندان‎ها را مورد بررسی قرار داده و دستورات ویژه ای برای پیگیری مسائل بهداشتی و امنیتی زندان ها صادر کرد. ‌‌ 🔹️ در این جلسه، رئیس سازمان زندان‎ها گزارشی از وضعیت زندان‎ها و اعطای نوروزی به قریب ۱۰۰ هزار زندانی و پایش روزانه به عنوان راهکارهای موثر برای کنترل و تضمین سلامت زندان‎ها ارائه کرد. ‌‌ 🔸️ دادستان کل کشور نیز با ارائه گزارشی از جلسه ستاد ملی مقابله با کرونا از تامین اعتبار مناسب برای کنترل بیماری و درمان مبتلایان به ویروس کرونا در دولت خبر داد که بر این اساس مقرر شد دادستانی کل کشور و سازمان زندان‎ها پیگیری‎های لازم را برای تخصیص بخشی از این اعتبار جهت کنترل و تضمین سلامت زندانیان انجام دهند. ‌‌ 🔹️ سردار اشتری نیز در این جلسه ضمن تاکید بر لزوم تقویت یگان حفاظت زندان‎ها و برگزاری رزمایش‎های مشترک، ارتباط مستمر بین حوزه زندانبانی و یگان‌های انتظامی را مورد تاکید قرار داده و از آمادگی نیروی انتظامی در جهت همکاری هر چه بیشتر خبر داد. ‌‌ 🔸️ در ادامه این نشست، حادثه مورد بررسی قرار گرفته و اعلام شد تاکنون تعدادی از زندانیان متواری دستگیر شده و تدابیر امنیتی و قضائی لازم برای شناسایی و دستگیری سایر متهمان فراری اتخاذ و با اشراف اطلاعاتی به دست آمده، در اسرع وقت نسبت به دستگیری آنها اقدام خواهد شد. ‌‌ 🔹️ متعاقب این گزارش با تاکید بر لزوم تعامل حداکثری نیروی انتظامی و شورای تامین استان‎ها و شهرستان‎ها با سازمان زندان ها، تشکیل کمیته اطلاعاتی و انتظامی برای پایش وضعیت امنیتی زندان‎ها و تدوین برنامه عملیاتی ویژه جهت «حفظ امنیت زندان ها در شرایط خاص» در دستور کار قرار گرفت. ‌‌ 🔸️ رئیس قوه قضائیه به دادستان‎ کل کشور مأموریت داد تا ضمن پیگیری وقایع اخیر، با تشکیل کمیته‌های قضائی، اطلاعاتی و انتظامی در مرکز و همه استان‎ها نسبت به تشدید مراقبت‌های امنیتی از زندان‌ها و دستگیری متهمان متواری اقدام کرده و سریعا موضوع زندان سقز را بررسی و ضمن شناسایی مقصرین و برخورد قضائی قاطع با قاصرین و مقصرین این ماجرا، نتیجه را گزارش کند. ‌‌ 🔹️ حجت‌الاسلام و المسلمین رئیسی در پایان این نشست، با تاکید بر اولویت پیگیری مسأله بهداشت و سلامت زندانیان و تداوم اجرای بخشنامه اخیر اعطای مرخصی و عفو، گفت: نباید اجازه داد که بواسطه اقدامات معدودی از مجرمان قانون‎شکن و سهل‎انگاری یا ضعف در تدابیر مراقبتی، سایر زندانیان که با رعایت مقررات در حال تحمل مجازات هستند، از تسهیلات و رأفت اسلامی محروم شوند. ۱۳۹۹/۱/۷ این عماریون
عملیات رعیت کلنگ کانال را زد و کماندویی ویژه به سرعت از بیرون آمده و در پشت دشمن به سوی دشمن آتش گشودند. 🍃🌷🍃 دشمن وقتی خود را در کامل دید چاره‌ای جز نداشت و گروه اندکی از بعثی‌ها در همان لحظات اول کشته شده و خیل عظیمی از آن‌ها به گرفته شدند و در این بخش از با به رسید. 🍃🌷🍃 بود، اما ، بلکه هرگاه برای به یزد می‌آمد برای سرباز‌ها و فرماندهان می‌آورد و حتی به جای می‌کرد.😭 🍃🌷🍃 من هرگاه یادم می‌آید گریه‌ام می‌گیرد، ایشان ساعت شب می‌خوابید و از زود شروع به می‌کرد و پس از ، غلامحسین و آن ۳۰# نفر را نزد صدوقی بردیم و به آن‌ها هدیه دادیم، ولی هیچ‌کدام هدیه را نپذیرفتند. 🍃🌷🍃 بعد از محرم در شرهانی یک ارتفاع ۲۷۵ که گرده ماهی بود و نیرو‌ها وقتی از یک دسته به دسته دیگر می‌خواستند بروند مورد هدف# تک‌تیرانداز‌های دشمن قرار می‌گرفتند. 🍃🌷🍃
به روایت از مادر : تا آن روز به یاد ندارم که روزه‌هایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دهه‌ی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای را کرد. 😭😭 🍃🌷🍃 یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: می‌خواهم به دیدن بروم و اگر مرا به نبری، خودم می‌روم. 🍃🌷🍃 این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و  با هم به رفتیم تا را ببینم. به محل ملاقات که رسیدیم، بالای کوه‌ها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید. 🍃🌷🍃 ظهر بود که را کردم، ، و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭 🍃🌷🍃 می‌گفت: می‌گوید: تو که عینک می‌زنی و چشم‌هایت ضعیف است، معاف از ، پس برای چه اینجا آمده‌ای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمده‌ام که بروم مقدم تا با . چرا مرا اینجا نگه داشته‌اید؟😭 🍃🌷🍃 خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از آموزشی، روز بدهند که میام خانه. 🍃🌷🍃
به روایت از مادر : تا آن روز به یاد ندارم که روزه‌هایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دهه‌ی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای را کرد. 😭😭 🍃🌷🍃 یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: می‌خواهم به دیدن بروم و اگر مرا به نبری، خودم می‌روم. 🍃🌷🍃 این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و  با هم به رفتیم تا را ببینم. به محل ملاقات که رسیدیم، بالای کوه‌ها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید. 🍃🌷🍃 ظهر بود که را کردم، ، و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭 🍃🌷🍃 می‌گفت: می‌گوید: تو که عینک می‌زنی و چشم‌هایت ضعیف است، معاف از ، پس برای چه اینجا آمده‌ای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمده‌ام که بروم مقدم تا با . چرا مرا اینجا نگه داشته‌اید؟😭 🍃🌷🍃 خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از آموزشی، روز بدهند که میام خانه. 🍃🌷🍃
ایشان در سال 1358# در دوره ارشد رشته ی پذیرفته شد ،و با به پاسداران نیز در آمد. 🍃🌷🍃 در مرکز معلم عقیدتی تهران ایشان مشغول به در قسمت محافظ های و ، و واحد تهران بود. 🍃🌷🍃 در پاسداران از دیگر هایش بود. 🍃🌷🍃 ایشان يك روز با موتور در خيابان طالقانی تصادف خيلی كرد ولی زيادی نديد. بعد از تصادف ‌گفت من بايد در آن حادثه می ‌مردم. 🍃🌷🍃 ایشان در تاریخ ۱۳۶۰/۷/۲# به اعزام شد. در این مدت # آموزش لشگر رسول الله🌷را به داشت. 🍃🌷🍃 بار در این مدت به آمد، برای بار درتاریخ۱۳۶۰/۱۲/۱۰# بعد از و بازدید به خود بازگشت و در #فتح المبین در منطقه عباس و شرکت کرد. 🍃🌷🍃
به روایت از مادر : تا آن روز به یاد ندارم که روزه‌هایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دهه‌ی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای را کرد. 😭😭 🍃🌷🍃 یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: می‌خواهم به دیدن بروم و اگر مرا به نبری، خودم می‌روم. 🍃🌷🍃 این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و  با هم به رفتیم تا را ببینم. به محل ملاقات که رسیدیم، بالای کوه‌ها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید. 🍃🌷🍃 ظهر بود که را کردم، ، و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭 🍃🌷🍃 می‌گفت: می‌گوید: تو که عینک می‌زنی و چشم‌هایت ضعیف است، معاف از ، پس برای چه اینجا آمده‌ای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمده‌ام که بروم مقدم تا با . چرا مرا اینجا نگه داشته‌اید؟😭 🍃🌷🍃 خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از آموزشی، روز بدهند که میام خانه. 🍃🌷🍃
یک روز همراه به محمد(گلزار) رفتیم . رو به من گفت: مامان نگاه ، !!! هر چه نگاه کردم چیزی ندیدم . وقتی برگشتم زنگ زد و را برایش تعریف کردم. 🍃🌷🍃 خندید و گفت: واقعا دیده داره میگه ، من جام توی ... روز بعد را آوردند...😭😭 🍃🌷🍃 بار که به آمده بود. اکثرا می کرد . و می گفت: ها در هستند، زینب(س)🌷 و ما باید دوباره گرفت که .😭 🍃🌷🍃 که به آنجا رود با همه های خداحافظی میکند و از همه می طلبد و می گوید: من میشوم ،   و پیش شما باشد ...😭😭 🍃🌷🍃
به خاطر اين در انجام و از طرفي سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي والفجر8  در تاريخ 6/12/64 ، ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد. 🍃🌷🍃 پس از سال حضور مداوم در و از تمام و هاي دنيوي و نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت. 🍃🌷🍃 جواني خ خلق و بود . در بسيار پوش و كمتر نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد كهنه و ساله خود را استفاده نماید. 🍃🌷🍃 در به و مثال بود. در هايش كساني كه به ديدارشان مي رفت و بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) از 72# ساعت. 🍃🌷🍃 در سن سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش مقدس را بر تن کرد و گفت واقعي من آن روزيست كه با همين و به برسد. 🍃🌷🍃
ایشان علاوه بر در مقدم ، مسئوليت واحد بسيج« مشكين شهر» و پايگاه هاي مقاومت را عهده دار بود و به هنگام هم بيشتر وقتش را صرف از و رفع آنها مي نمود. 🍃⚘🍃 اضغر(ع)⚘را با برادرش «مير مسلم» و« مير طاهر» اداره مي كرد ولي و حتي لشكر نسبت برادري آنها را نمي دانستند. 🍃⚘🍃 ایشان بعد بر اثر تصادف ، شديداً آسيب دید و از ناحيه كمر دچار شكستگي شد و به همين خاطر در كربلاي 5 شركت نکرد اما «مير مسلم »در اين به رسید. 🍃⚘🍃 سرانجام بنی هاشم هم، در نصر 7 در «سر دشت» و در « دو پازا» بر اثر تیر مستقیم به سر و شکم در تاریخ 15 مرداد 1366 به آرزویش که همانا در راه♡بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید گلزار شهر اردبیل. 🍃⚘🍃
به خاطر اين در انجام و از طرفي سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي والفجر8  در تاريخ 6/12/64 ، ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد. 🍃🌷🍃 پس از سال حضور مداوم در و از تمام و هاي دنيوي و نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت. 🍃🌷🍃 جواني خ خلق و بود . در بسيار پوش و كمتر نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد كهنه و ساله خود را استفاده نماید. 🍃🌷🍃 در به و مثال بود. در هايش كساني كه به ديدارشان مي رفت و بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) از 72# ساعت. 🍃🌷🍃 در سن سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش مقدس را بر تن کرد و گفت واقعي من آن روزيست كه با همين و به برسد. 🍃🌷🍃
به روایت از مادر: خیلی بچه ی بود، با و اخلاق ، همیشه به سفارش می کرد که بریم وبه  خونه خانواده سر بزنیم. 🍃🌷🍃 فرزند بزرگم بود  که همراه کوچک تر از خودش به رفت وقتی کوچکترش در سال شد خودش خبر شو به من و خانواده داد. 🍃🌷🍃 خیلی به ما می گذاشت وقتی از بر می گشت با و می کرد سنگر درست می کرد تفنگ درست میکرد و  با هم می کردند. 🍃🌷🍃 موقعی که  به می اومد اول به می رفت و با که داشت میوه می گرفت می برد ملاقات و... 🍃🌷🍃   آخر که میخواست بره ،از پدرش خواست که اجازه بده برای رفتن و به خواهرانش سفارش کرد که به اهمیت بدن و همسر و دخترانش رو  من و پدرش سپرد 😭😭 🍃🌷🍃 وقتی خبر رو می خواستن بهمون بدن، پدرش سر کار بود شب یکی از همسایه ها گفتن میخواهیم هیئت امشب منزل شما بزاریم و ارام ارام به پدرش خبر دادن 😭 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : همیشه با بود. شب را هیچ وقت فراموش نمی‌کرد. به دیگران می‌گذاشت و می‌گفت: «برای باید اول از شروع کنیم تا را متعالی سازیم» 🍃🌷🍃 در مقابل رفتار‌های ناپسند با شیوه‌ می‌کرد. در زندگی و در مقابل با عمل می‌کرد، هرگاه به می‌آمد به دیدن ، و می‌رفت. 🍃🌷🍃 یا به می‌رفت تا بتواند برای کند. گاهی به امداد می‌رفت و مقداری می‌گرفت و بین و می‌کرد. 🍃🌷🍃 یک بار پدرشون گفتند : «چند سال رفته‌ای، بگذار دیگران به بروند». ولی در جواب  گفتن: «آیا شما حاضرید که و را و ببرند. ما برای خود » 🍃🌷🍃
به روایت از مادر : تا آن روز به یاد ندارم که روزه‌هایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دهه‌ی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای را کرد. 😭😭 🍃🌷🍃 یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: می‌خواهم به دیدن بروم و اگر مرا به نبری، خودم می‌روم. 🍃🌷🍃 این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و  با هم به رفتیم تا را ببینم. به محل ملاقات که رسیدیم، بالای کوه‌ها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید. 🍃🌷🍃 ظهر بود که را کردم، ، و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭 🍃🌷🍃 می‌گفت: می‌گوید: تو که عینک می‌زنی و چشم‌هایت ضعیف است، معاف از ، پس برای چه اینجا آمده‌ای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمده‌ام که بروم مقدم تا با . چرا مرا اینجا نگه داشته‌اید؟😭 🍃🌷🍃 خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از آموزشی، روز بدهند که میام خانه. 🍃🌷🍃