#خلبان شهید دفاع مقدس علیرضا حراف
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۳۲# در شهر شیراز در خانواده ای متدین ومذهبی متولد شد.
دوران کودکی و نوجوانی و همچنین دوران ابتدایی و دبیرستان خود را در زادگاهش گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد.
ایشان اوایل سال ۱۳۵۱#بود که به علت #علاقه وارد #هوانیروز ارتش شد و بعد از گذراندن #دورههای نظامی و #زبان انگلیسی برای یادگیری پرواز با #بالگرد وارد دورههای آموزش پرواز شد.
🍃🌷🍃
مدتی بیشتر نگذشته بود که دوره های #خلبانی را با موفقیت گذراند و برای خدمت به #هوانیروز مسجد سلیمان اعزام شد.
یکی از ویژگیهای ایشان #هوش بسیار بالایش بود #اساتید آمریکایی که زیر نظر آنها آموزش میدید از این #ویژگی اش آگاه شده بودند و به همین دلیل پس از پایان #آموزشهای خلبانی ایشان را به دوره #آموزش#استاد خلبانی اعزام کردند.
🍃🌷🍃
همین #هوش ایشان باعث شد تا علاوه بر اینکه #خلبان خوبی باشد به یک #استاد خلبان #ماهر #بالگرد کبرا نیز تبدیل شود و در #جوانی با #سن کم خود #خلبانان بسیاری را #آموزش بدهد.
🍃🌷🍃
#شب عملیات #شهید رعیت #آخرین کلنگ کانال را زد و #نیروهای کماندویی ویژه به سرعت از #کانال بیرون آمده و در پشت دشمن به سوی دشمن آتش گشودند.
🍃🌷🍃
دشمن وقتی خود را در #محاصره کامل دید چارهای جز #اسارت نداشت و گروه اندکی از بعثیها در همان لحظات اول کشته شده و خیل عظیمی از آنها به #اسارت گرفته شدند و #عملیات در این بخش از #جبههها با #پیروزی #حیرتانگیز به #نتیجه رسید.
🍃🌷🍃
#رعیت #سرپرست #مقنیها بود، اما #مزد #نمیگرفت، بلکه هرگاه برای #مرخصی به یزد میآمد برای سربازها و فرماندهان #سوغاتی میآورد و حتی به جای #سربازها #کار میکرد.😭
🍃🌷🍃
من هرگاه یادم میآید گریهام میگیرد، ایشان ساعت #یک شب میخوابید و از #صبح زود شروع به #کار میکرد و پس از #عملیات #فتحالمبین، #حاج غلامحسین و آن ۳۰# نفر را نزد #آقای صدوقی بردیم و به آنها هدیه دادیم، ولی هیچکدام هدیه را نپذیرفتند.
🍃🌷🍃
بعد از #عملیات محرم در #منطقه شرهانی یک ارتفاع ۲۷۵#بود که گرده ماهی بود و نیروها وقتی از یک دسته به دسته دیگر میخواستند بروند مورد هدف# تکتیراندازهای دشمن قرار میگرفتند.
🍃🌷🍃
#شهید مدافع #وطن، ابوالفضل خمر
🍃🌷🍃
#شهید ۲۲# ساله بود.
درتاریخ ۱۳۷۳/۱۱/۵# در شهر زابل متولد شد.
🍃🌷🍃
#تازه داماد بود.
#۳ ماه بود که ازدواج کرده بود، تنها یادگارش بعداز #شهادت ایشان متولد شد و ندیدش.
🍃🌷🍃
خیلی دوست داشت#سوریه برود و #مدافع حرم شود.
می گفت اگه همسرم اجازه بده میرم #سوریه ولی قسمتش نشد.
🍃🌷🍃
ایشان از #نیروهای انتظامی شهرستان خاش بود که در #درگیری با قاچاقچیان به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#۷آذر سال ۱۳۹۵#بود.
#سهشنبه شب چهار نفر از قاچاقچیان مسلح در حین انتقال مواد مخدر با استفاده از یک دستگاه پژو 405 که دارای سابقه سرقت مسلحانه بود به کمین #مأموران انتظامی شهرستان خاش برخورد کردند.
البته سرنشینان خودروی پژو 405 با پلاک مخدوش و به صورت خلاف جهت در حرکت بودند.
به روایت از همسر #شهید :
واسطه ازدواجمان #برادر شهيدم #قاسم بود. #حجت از دوستان بسيار صميمي و همكار #برادر بزرگم #قاسم بود كه همين رابطه دوستي سبب ازدواج ما شد.
🍃🌷🍃
نگامي كه قضيه خواستگاري مطرح شد #قاسم آن قدر از #خوبيهاي#محسن برايم گفت كه من ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم.
🍃🌷🍃
از #ايمانش، از #صبرش، از #مهربانياش و از اينكه بين دوستان به #عبد صالح معروف بود.#داداش #قاسم متولد 31#شهريور ماه سال 1363#بود.
🍃🌷🍃
#برادرم و #حجت اين قدر #شبيه هم بودند كه من از #شباهتشان تعجب ميكردم. هنگامي كه تازه عقد كرده بوديم، به همسرم گفتم چقدر #حركات و #رفتارت شبيه #قاسم هست.
🍃🌷🍃
در جواب گفت: ما با هم #بزرگ شدهايم. از 18#سالگي كه هر دو به #سپاه رفته بودند #همراه و #همرزم هم بودند تا لحظه #شهادت.😭
🍃🌷🍃
{یاد#شهیدان با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷}
🍃🌷🍃
#اولين باري كه #همسرم #عازم #مأموريت #سوريه شد #دي ماه سال 93#بود. يعني #شش ماه بعد از #شهادت قاسم به #سوريه رفت. به من نگفت به #سوريه ميرود. فقط گفت بايد براي #مأموريت آموزشي به تهران بروم.😭
🍃🌷🍃
در طول مدت اين #دو ماه مرتب با من تماس ميگرفت. من هم فكر ميكردم ايشان واقعاً تهران است. حتي موقعي هم كه از #مأموريت برگشت چيزي از #حضورش در #سوريه نگفت.😭
🍃🌷🍃
تا اينكه من از روي #عكسي كه كنار #حرم
#حضرت زينب(س)🌷 و #حضرت رقيه(س)🌷 گرفته بود، متوجه شدم كه به #سوريه رفته بود.😭
🍃🌷🍃
تا مدتي بعد از #مأموريت در حال و هواي آنجا بود. شعر «با اذن رهبرم از جانم بگذرم در راه اين حرم…» را با صداي بلند ميخواند. 😭😭
🍃🌷🍃
من هم پيش خودم ميگفتم يعني واقعاً از جانش و از زندگياش ميگذرد؟ الان هم هر وقت اين آهنگ را گوش ميدهم #خاطرات آن روزها در ذهنم تداعی میشه.
😭😭😭
🍃🌷🍃
#اولين باري كه #همسرم #عازم #مأموريت #سوريه شد #دي ماه سال 93#بود. يعني #شش ماه بعد از #شهادت قاسم به #سوريه رفت. به من نگفت به #سوريه ميرود. فقط گفت بايد براي #مأموريت آموزشي به تهران بروم.😭
🍃🌷🍃
در طول مدت اين #دو ماه مرتب با من تماس ميگرفت. من هم فكر ميكردم ايشان واقعاً تهران است. حتي موقعي هم كه از #مأموريت برگشت چيزي از #حضورش در #سوريه نگفت.😭
🍃🌷🍃
تا اينكه من از روي #عكسي كه كنار #حرم
#حضرت زينب(س)🌷 و #حضرت رقيه(س)🌷 گرفته بود، متوجه شدم كه به #سوريه رفته بود.😭
🍃🌷🍃
تا مدتي بعد از #مأموريت در حال و هواي آنجا بود. شعر «با اذن رهبرم از جانم بگذرم در راه اين حرم…» را با صداي بلند ميخواند. 😭😭
🍃🌷🍃
من هم پيش خودم ميگفتم يعني واقعاً از جانش و از زندگياش ميگذرد؟ الان هم هر وقت اين آهنگ را گوش ميدهم #خاطرات آن روزها در ذهنم تداعی میشه.
😭😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
واسطه ازدواجمان #برادر شهيدم #قاسم بود. #حجت از دوستان بسيار صميمي و همكار #برادر بزرگم #قاسم بود كه همين رابطه دوستي سبب ازدواج ما شد.
🍃🌷🍃
نگامي كه قضيه خواستگاري مطرح شد #قاسم آن قدر از #خوبيهاي#حجت برايم گفت كه من ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم.
🍃🌷🍃
از #ايمانش، از #صبرش، از #مهربانياش و از اينكه بين دوستان به #عبد صالح معروف بود.#داداش #قاسم متولد 31#شهريور ماه سال 1363#بود.
🍃🌷🍃
#برادرم و #حجت اين قدر #شبيه هم بودند كه من از #شباهتشان تعجب ميكردم. هنگامي كه تازه عقد كرده بوديم، به همسرم گفتم چقدر #حركات و #رفتارت شبيه #قاسم هست.
🍃🌷🍃
در جواب گفت: ما با هم #بزرگ شدهايم. از 18#سالگي كه هر دو به #سپاه رفته بودند #همراه و #همرزم هم بودند تا لحظه #شهادت.😭
🍃🌷🍃
{یاد#شهیدان با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷}
🍃🌷🍃
#خلبان شهید دفاع مقدس علیرضا حراف
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۳۲# در شهر شیراز در خانواده ای متدین ومذهبی متولد شد.
دوران کودکی و نوجوانی و همچنین دوران ابتدایی و دبیرستان خود را در زادگاهش گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد.
ایشان اوایل سال ۱۳۵۱#بود که به علت #علاقه وارد #هوانیروز ارتش شد و بعد از گذراندن #دورههای نظامی و #زبان انگلیسی برای یادگیری پرواز با #بالگرد وارد دورههای آموزش پرواز شد.
🍃🌷🍃
مدتی بیشتر نگذشته بود که دوره های #خلبانی را با موفقیت گذراند و برای خدمت به #هوانیروز مسجد سلیمان اعزام شد.
یکی از ویژگیهای ایشان #هوش بسیار بالایش بود #اساتید آمریکایی که زیر نظر آنها آموزش میدید از این #ویژگی اش آگاه شده بودند و به همین دلیل پس از پایان #آموزشهای خلبانی ایشان را به دوره #آموزش#استاد خلبانی اعزام کردند.
🍃🌷🍃
همین #هوش ایشان باعث شد تا علاوه بر اینکه #خلبان خوبی باشد به یک #استاد خلبان #ماهر #بالگرد کبرا نیز تبدیل شود و در #جوانی با #سن کم خود #خلبانان بسیاری را #آموزش بدهد.
🍃🌷🍃
#شهید مدافع #وطن، ابوالفضل خمر
🍃🌷🍃
#شهید ۲۲# ساله بود.
درتاریخ ۱۳۷۳/۱۱/۵# در شهر زابل متولد شد.
🍃🌷🍃
#تازه داماد بود.
#۳ ماه بود که ازدواج کرده بود، تنها یادگارش بعداز #شهادت ایشان متولد شد و ندیدش.
🍃🌷🍃
خیلی دوست داشت#سوریه برود و #مدافع حرم شود.
می گفت اگه همسرم اجازه بده میرم #سوریه ولی قسمتش نشد.
🍃🌷🍃
ایشان از #نیروهای انتظامی شهرستان خاش بود که در #درگیری با قاچاقچیان به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#۷آذر سال ۱۳۹۵#بود.
#سهشنبه شب چهار نفر از قاچاقچیان مسلح در حین انتقال مواد مخدر با استفاده از یک دستگاه پژو 405 که دارای سابقه سرقت مسلحانه بود به کمین #مأموران انتظامی شهرستان خاش برخورد کردند.
البته سرنشینان خودروی پژو 405 با پلاک مخدوش و به صورت خلاف جهت در حرکت بودند.
#شهید مدافع #وطن، ابوالفضل خمر
🍃🌷🍃
#شهید ۲۲# ساله بود.
درتاریخ ۱۳۷۳/۱۱/۵# در شهر زابل متولد شد.
🍃🌷🍃
#تازه داماد بود.
#۳ ماه بود که ازدواج کرده بود، تنها یادگارش بعداز #شهادت ایشان متولد شد و ندیدش.
🍃🌷🍃
خیلی دوست داشت#سوریه برود و #مدافع حرم شود.
می گفت اگه همسرم اجازه بده میرم #سوریه ولی قسمتش نشد.
🍃🌷🍃
ایشان از #نیروهای انتظامی شهرستان خاش بود که در #درگیری با قاچاقچیان به #شهادت رسید.
🍃🌷🍃
#۷آذر سال ۱۳۹۵#بود.
#سهشنبه شب چهار نفر از قاچاقچیان مسلح در حین انتقال مواد مخدر با استفاده از یک دستگاه پژو 405 که دارای سابقه سرقت مسلحانه بود به کمین #مأموران انتظامی شهرستان خاش برخورد کردند.
البته سرنشینان خودروی پژو 405 با پلاک مخدوش و به صورت خلاف جهت در حرکت بودند.
به روایت از همسر #شهید :
واسطه ازدواجمان #برادر شهيدم #قاسم بود. #حجت از دوستان بسيار صميمي و همكار #برادر بزرگم #قاسم بود كه همين رابطه دوستي سبب ازدواج ما شد.
🍃🌷🍃
نگامي كه قضيه خواستگاري مطرح شد #قاسم آن قدر از #خوبيهاي#محسن برايم گفت كه من ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم.
🍃🌷🍃
از #ايمانش، از #صبرش، از #مهربانياش و از اينكه بين دوستان به #عبد صالح معروف بود.#داداش #قاسم متولد 31#شهريور ماه سال 1363#بود.
🍃🌷🍃
#برادرم و #حجت اين قدر #شبيه هم بودند كه من از #شباهتشان تعجب ميكردم. هنگامي كه تازه عقد كرده بوديم، به همسرم گفتم چقدر #حركات و #رفتارت شبيه #قاسم هست.
🍃🌷🍃
در جواب گفت: ما با هم #بزرگ شدهايم. از 18#سالگي كه هر دو به #سپاه رفته بودند #همراه و #همرزم هم بودند تا لحظه #شهادت.😭
🍃🌷🍃
{یاد#شهیدان با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷}
🍃🌷🍃
#اولين باري كه #همسرم #عازم #مأموريت #سوريه شد #دي ماه سال 93#بود. يعني #شش ماه بعد از #شهادت قاسم به #سوريه رفت. به من نگفت به #سوريه ميرود. فقط گفت بايد براي #مأموريت آموزشي به تهران بروم.😭
🍃🌷🍃
در طول مدت اين #دو ماه مرتب با من تماس ميگرفت. من هم فكر ميكردم ايشان واقعاً تهران است. حتي موقعي هم كه از #مأموريت برگشت چيزي از #حضورش در #سوريه نگفت.😭
🍃🌷🍃
تا اينكه من از روي #عكسي كه كنار #حرم
#حضرت زينب(س)🌷 و #حضرت رقيه(س)🌷 گرفته بود، متوجه شدم كه به #سوريه رفته بود.😭
🍃🌷🍃
تا مدتي بعد از #مأموريت در حال و هواي آنجا بود. شعر «با اذن رهبرم از جانم بگذرم در راه اين حرم…» را با صداي بلند ميخواند. 😭😭
🍃🌷🍃
من هم پيش خودم ميگفتم يعني واقعاً از جانش و از زندگياش ميگذرد؟ الان هم هر وقت اين آهنگ را گوش ميدهم #خاطرات آن روزها در ذهنم تداعی میشه.
😭😭😭
🍃🌷🍃