⚖ رئیس قوه قضائیه در نشستی ویژه با سردار اشتری فرمانده نیروی انتظامی، معاون اول قوه قضائیه، دادستان کل کشور، رئیس سازمان زندان ها و تعدادی از مقامات قضائی و انتظامی مسائل مربوط به زندانها را مورد بررسی قرار داده و دستورات ویژه ای برای پیگیری مسائل بهداشتی و امنیتی زندان ها صادر کرد.
🔹️ در این جلسه، رئیس سازمان زندانها گزارشی از وضعیت زندانها و اعطای #مرخصی نوروزی به قریب ۱۰۰ هزار زندانی و پایش روزانه #سلامت_زندانیان به عنوان راهکارهای موثر برای کنترل و تضمین سلامت زندانها ارائه کرد.
🔸️ دادستان کل کشور نیز با ارائه گزارشی از جلسه ستاد ملی مقابله با کرونا از تامین اعتبار مناسب برای کنترل بیماری و درمان مبتلایان به ویروس کرونا در دولت خبر داد که بر این اساس مقرر شد دادستانی کل کشور و سازمان زندانها پیگیریهای لازم را برای تخصیص بخشی از این اعتبار جهت کنترل و تضمین سلامت زندانیان انجام دهند.
🔹️ سردار اشتری نیز در این جلسه ضمن تاکید بر لزوم تقویت یگان حفاظت زندانها و برگزاری رزمایشهای مشترک، ارتباط مستمر بین حوزه زندانبانی و یگانهای انتظامی را مورد تاکید قرار داده و از آمادگی نیروی انتظامی در جهت همکاری هر چه بیشتر خبر داد.
🔸️ در ادامه این نشست، حادثه #زندان_سقز مورد بررسی قرار گرفته و اعلام شد تاکنون تعدادی از زندانیان متواری دستگیر شده و تدابیر امنیتی و قضائی لازم برای شناسایی و دستگیری سایر متهمان فراری اتخاذ و با اشراف اطلاعاتی به دست آمده، در اسرع وقت نسبت به دستگیری آنها اقدام خواهد شد.
🔹️ متعاقب این گزارش با تاکید بر لزوم تعامل حداکثری نیروی انتظامی و شورای تامین استانها و شهرستانها با سازمان زندان ها، تشکیل کمیته اطلاعاتی و انتظامی برای پایش وضعیت امنیتی زندانها و تدوین برنامه عملیاتی ویژه جهت «حفظ امنیت زندان ها در شرایط خاص» در دستور کار قرار گرفت.
🔸️ رئیس قوه قضائیه به دادستان کل کشور مأموریت داد تا ضمن پیگیری وقایع اخیر، با تشکیل کمیتههای قضائی، اطلاعاتی و انتظامی در مرکز و همه استانها نسبت به تشدید مراقبتهای امنیتی از زندانها و دستگیری متهمان متواری اقدام کرده و سریعا موضوع زندان سقز را بررسی و ضمن شناسایی مقصرین و برخورد قضائی قاطع با قاصرین و مقصرین این ماجرا، نتیجه را گزارش کند.
🔹️ حجتالاسلام و المسلمین رئیسی در پایان این نشست، با تاکید بر اولویت پیگیری مسأله بهداشت و سلامت زندانیان و تداوم اجرای بخشنامه اخیر اعطای مرخصی و عفو، گفت: نباید اجازه داد که بواسطه اقدامات معدودی از مجرمان قانونشکن و سهلانگاری یا ضعف در تدابیر مراقبتی، سایر زندانیان که با رعایت مقررات در حال تحمل مجازات هستند، از تسهیلات و رأفت اسلامی محروم شوند.
۱۳۹۹/۱/۷
این عماریون
#شب عملیات #شهید رعیت #آخرین کلنگ کانال را زد و #نیروهای کماندویی ویژه به سرعت از #کانال بیرون آمده و در پشت دشمن به سوی دشمن آتش گشودند.
🍃🌷🍃
دشمن وقتی خود را در #محاصره کامل دید چارهای جز #اسارت نداشت و گروه اندکی از بعثیها در همان لحظات اول کشته شده و خیل عظیمی از آنها به #اسارت گرفته شدند و #عملیات در این بخش از #جبههها با #پیروزی #حیرتانگیز به #نتیجه رسید.
🍃🌷🍃
#رعیت #سرپرست #مقنیها بود، اما #مزد #نمیگرفت، بلکه هرگاه برای #مرخصی به یزد میآمد برای سربازها و فرماندهان #سوغاتی میآورد و حتی به جای #سربازها #کار میکرد.😭
🍃🌷🍃
من هرگاه یادم میآید گریهام میگیرد، ایشان ساعت #یک شب میخوابید و از #صبح زود شروع به #کار میکرد و پس از #عملیات #فتحالمبین، #حاج غلامحسین و آن ۳۰# نفر را نزد #آقای صدوقی بردیم و به آنها هدیه دادیم، ولی هیچکدام هدیه را نپذیرفتند.
🍃🌷🍃
بعد از #عملیات محرم در #منطقه شرهانی یک ارتفاع ۲۷۵#بود که گرده ماهی بود و نیروها وقتی از یک دسته به دسته دیگر میخواستند بروند مورد هدف# تکتیراندازهای دشمن قرار میگرفتند.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهید:
تا آن روز به یاد ندارم که روزههایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دههی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای #حسین را کرد.
😭😭
🍃🌷🍃
یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: میخواهم به دیدن #حسین بروم و اگر مرا به #پاوه نبری، خودم میروم.
🍃🌷🍃
این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و با هم به #پاوه رفتیم تا #حسینم را ببینم.
به محل ملاقات که رسیدیم، #حسین بالای کوهها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید.
🍃🌷🍃
ظهر بود که #بچهام را #بغل کردم، #بوسیدم، #بوییدم و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭
🍃🌷🍃
#حسین میگفت:#فرماندهمان میگوید: تو که عینک میزنی و چشمهایت ضعیف است، معاف از #رزمی، پس برای چه اینجا آمدهای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمدهام که بروم #خط مقدم تا با #دشمنان #بجنگم. چرا مرا اینجا نگه داشتهاید؟😭
🍃🌷🍃
خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی #حسینم را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از #گذراندن #دوره آموزشی، #هفده روز #مرخصی بدهند که میام خانه.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهید:
تا آن روز به یاد ندارم که روزههایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دههی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای #حسین را کرد.
😭😭
🍃🌷🍃
یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: میخواهم به دیدن #حسین بروم و اگر مرا به #پاوه نبری، خودم میروم.
🍃🌷🍃
این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و با هم به #پاوه رفتیم تا #حسینم را ببینم.
به محل ملاقات که رسیدیم، #حسین بالای کوهها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید.
🍃🌷🍃
ظهر بود که #بچهام را #بغل کردم، #بوسیدم، #بوییدم و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭
🍃🌷🍃
#حسین میگفت:#فرماندهمان میگوید: تو که عینک میزنی و چشمهایت ضعیف است، معاف از #رزمی، پس برای چه اینجا آمدهای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمدهام که بروم #خط مقدم تا با #دشمنان #بجنگم. چرا مرا اینجا نگه داشتهاید؟😭
🍃🌷🍃
خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی #حسینم را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از #گذراندن #دوره آموزشی، #هفده روز #مرخصی بدهند که میام خانه.
🍃🌷🍃
ایشان در سال 1358# در دوره #کارشناسی ارشد رشته ی #فیزیوترابی پذیرفته شد ،و #همزمان با #تحصیل به #عضویت #سپاه پاسداران نیز در آمد.
🍃🌷🍃
در مرکز #تربیت معلم عقیدتی #سپاه تهران ایشان مشغول به #فعالیت در قسمت #آموزش #عقیدتی #نیروهای محافظ #شخصیت های #کشوری و #لشگری ، و #مربی واحد #آموزش #عقیدتی #سپاه تهران بود.
🍃🌷🍃
#مسئولیت #گزینش #نیرو در #سپاه پاسداران از دیگر #فعالیت هایش بود.
🍃🌷🍃
ایشان يك روز با موتور در خيابان طالقانی تصادف خيلی #شديدی كرد ولی #آسيب زيادی نديد. بعد از تصادف گفت من بايد در آن حادثه می مردم.
🍃🌷🍃
ایشان در تاریخ ۱۳۶۰/۷/۲# به #جبهه اعزام شد. در این مدت #مسئول# آموزش #عقیدتی
لشگر #محمد رسول الله🌷را به #عهده داشت.
🍃🌷🍃
#یک بار در این مدت به #مرخصی آمد، برای #آخرین بار درتاریخ۱۳۶۰/۱۲/۱۰# بعد از #دید و بازدید #خانواده به #یگان #خدمت خود بازگشت و در #عملیات#فتح المبین در منطقه #دشت عباس و #شوش شرکت کرد.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهید:
تا آن روز به یاد ندارم که روزههایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دههی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای #حسین را کرد.
😭😭
🍃🌷🍃
یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: میخواهم به دیدن #حسین بروم و اگر مرا به #پاوه نبری، خودم میروم.
🍃🌷🍃
این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و با هم به #پاوه رفتیم تا #حسینم را ببینم.
به محل ملاقات که رسیدیم، #حسین بالای کوهها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید.
🍃🌷🍃
ظهر بود که #بچهام را #بغل کردم، #بوسیدم، #بوییدم و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭
🍃🌷🍃
#حسین میگفت:#فرماندهمان میگوید: تو که عینک میزنی و چشمهایت ضعیف است، معاف از #رزمی، پس برای چه اینجا آمدهای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمدهام که بروم #خط مقدم تا با #دشمنان #بجنگم. چرا مرا اینجا نگه داشتهاید؟😭
🍃🌷🍃
خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی #حسینم را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از #گذراندن #دوره آموزشی، #هفده روز #مرخصی بدهند که میام خانه.
🍃🌷🍃
یک روز همراه #دخترم به #سید محمد(گلزار) رفتیم . #شادی رو به من گفت: مامان نگاه ، #عکس #بابا!!!
هر چه نگاه کردم چیزی ندیدم .
وقتی برگشتم #علی زنگ زد و #جریان را برایش تعریف کردم.
🍃🌷🍃
#علی خندید و گفت: واقعا #دخترم دیده #درست داره میگه ، من جام توی #گلزار #شهداست...
#ده روز بعد #خبر #شهادتش را آوردند...😭😭
🍃🌷🍃
#اولین بار که به #مرخصی آمده بود. اکثرا #گریه می کرد . و می گفت: #بچه ها در #محاصره #تنها هستند، #حضرت زینب(س)🌷 #تنهاست و ما باید #بریم دوباره #تصمیم گرفت که #بره.😭
🍃🌷🍃
#زمانی که به آنجا #می رود با همه #بچه های #پایگاه خداحافظی میکند و از همه #حلالیت می طلبد و می گوید: من #شهید میشوم ، #لباسم #امانت و#یادگار پیش شما باشد ...😭😭
🍃🌷🍃
به خاطر اين #موفقيت در انجام #ماموريت #محوله و از طرفي #شهادت سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي #عملياتي والفجر8 در تاريخ 6/12/64 ، #معاونت ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد.
🍃🌷🍃
پس از #پنج سال حضور مداوم در #جبهه و #گذشتن از تمام #تجملات و #دلبستگي هاي دنيوي و #تهذيب نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت.
🍃🌷🍃
جواني خ#وش خلق و #مهربان بود . در #پوشش بسيار #ساده پوش و كمتر #لباس نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد #لباسهاي كهنه و #چند ساله خود را استفاده نماید.
🍃🌷🍃
در #احترام به #پدر و #مادر #بي مثال بود. در #مرخصي هايش #اولين كساني كه به ديدارشان مي رفت #پدر و #مادرش بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) #كمتر از 72# ساعت.
🍃🌷🍃
در سن #22 سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش #لباس #سبز مقدس #سپاه را بر تن کرد و گفت #عروسي واقعي من آن روزيست كه با همين #لباس #سبز و #مقدس #سپاه به #شهادت برسد.
🍃🌷🍃
ایشان علاوه بر #حضور #مستمر در #خطوط مقدم ، مسئوليت واحد بسيج« مشكين شهر» و پايگاه هاي مقاومت را عهده دار بود و به هنگام#مرخصي هم بيشتر وقتش را صرف #بازديد از #خانواده #شهدا و رفع #مشكل آنها مي نمود.
🍃⚘🍃
#گردان #علي اضغر(ع)⚘را با #همراهي #دو برادرش «مير مسلم» و« مير طاهر» اداره مي كرد ولي #نيروهاي #گردان و حتي #فرماندهان لشكر نسبت برادري آنها را نمي دانستند.
🍃⚘🍃
ایشان بعد بر اثر تصادف ، شديداً آسيب دید و از ناحيه كمر دچار شكستگي شد و به همين خاطر در #عمليات كربلاي 5 شركت نکرد اما#برادرش
«مير مسلم »در اين #عمليات به #شهادت رسید.
🍃⚘🍃
سرانجام#شهیدمحمود بنی هاشم هم، در #عملیات نصر 7 در #منطقه «سر دشت» و در #ارتفاعات« دو پازا» بر اثر #اصابت تیر مستقیم به#ناحیه سر و شکم در تاریخ 15 مرداد 1366 به آرزویش که همانا#شهادت در راه#خدا♡بود رسید.
🍃⚘🍃
#مزار#شهید گلزار #شهدای شهر اردبیل.
🍃⚘🍃
به خاطر اين #موفقيت در انجام #ماموريت #محوله و از طرفي #شهادت سردار محمد نصراللهي (معاونت وقت ستاد لشكر) در منطقه ي #عملياتي والفجر8 در تاريخ 6/12/64 ، #معاونت ستاد لشكر 41 ثارالله هم به ایشان سپرده شد.
🍃🌷🍃
پس از #پنج سال حضور مداوم در #جبهه و #گذشتن از تمام #تجملات و #دلبستگي هاي دنيوي و #تهذيب نفس در مرداد ماه سال64# به سرزمين وحي رفت.
🍃🌷🍃
جواني خ#وش خلق و #مهربان بود . در #پوشش بسيار #ساده پوش و كمتر #لباس نو مي پوشيدو هميشه سعي مي كرد #لباسهاي كهنه و #چند ساله خود را استفاده نماید.
🍃🌷🍃
در #احترام به #پدر و #مادر #بي مثال بود. در #مرخصي هايش #اولين كساني كه به ديدارشان مي رفت #پدر و #مادرش بودند. (هر چند مرخصي هاي ایشان بسيار كوتاه بود) #كمتر از 72# ساعت.
🍃🌷🍃
در سن #22 سالگي يعني در مهر ماه سال 1363# ازدواج کرد در شب اول ازدواجش #لباس #سبز مقدس #سپاه را بر تن کرد و گفت #عروسي واقعي من آن روزيست كه با همين #لباس #سبز و #مقدس #سپاه به #شهادت برسد.
🍃🌷🍃
به روایت از مادر#شهید:
#ابراهیم خیلی بچه ی #آرامی بود، با #محبت و #خوش اخلاق ، همیشه به #خانواده سفارش می کرد که بریم وبه خونه خانواده #شهدا سر بزنیم.
🍃🌷🍃
#ابراهیم فرزند بزرگم بود که همراه #برادر کوچک تر از خودش به #جبهه رفت وقتی #برادر کوچکترش در سال #60 #جانباز شد خودش خبر شو به من و خانواده داد.
🍃🌷🍃
#ابراهیم خیلی به ما #احترام می گذاشت
وقتی از #جبهه بر می گشت با #خواهر و #برادراش #بازی می کرد سنگر درست می کرد تفنگ درست میکرد و با هم #بازی می کردند.
🍃🌷🍃
موقعی که به #مرخصی می اومد اول به #بیمارستان می رفت و با #پولی که داشت میوه می گرفت می برد ملاقات #مجروحان و...
🍃🌷🍃
#ابراهیم #بار آخر که میخواست بره #جبهه،از پدرش خواست که اجازه بده برای رفتن و به خواهرانش سفارش کرد که به #حجاب اهمیت بدن و همسر و دخترانش رو من و پدرش سپرد 😭😭
🍃🌷🍃
وقتی خبر #شهادتش رو می خواستن بهمون بدن، پدرش سر کار بود شب یکی از همسایه ها گفتن میخواهیم هیئت امشب منزل شما بزاریم و ارام ارام به پدرش خبر دادن 😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید:
#علی همیشه با #وضو بود. #نماز شب را هیچ وقت فراموش نمیکرد. به دیگران #خیلی #احترام میگذاشت و میگفت: «برای #خودسازی باید اول از #جسم شروع کنیم تا #روح را متعالی سازیم»
🍃🌷🍃
در مقابل رفتارهای ناپسند با شیوه #اصولی #برخورد میکرد. در #امور زندگی و در مقابل #اعمال #غیرمنتظره با #مدارا عمل میکرد، هرگاه به #مرخصی میآمد به دیدن #خانوادهی #شهدا، #رزمندگان و #ملاقات #مجروحین میرفت.
🍃🌷🍃
یا به #روستاها میرفت تا بتواند برای #جبهه #نیرو #جذب کند. گاهی به #کمیته امداد میرفت و مقداری #لوازم میگرفت و بین #بچههای #مسکین و #یتیم #تقسیم میکرد.
🍃🌷🍃
یک بار پدرشون گفتند : «چند سال #جبهه رفتهای، بگذار دیگران به #جبهه بروند». ولی در جواب گفتن: «آیا شما حاضرید که #همسر و #دخترتان را #سرلخت و #برهنه #بیرون ببرند. ما برای #ناموس خود #میجنگیم»
🍃🌷🍃
به روایت از مادر #شهید:
تا آن روز به یاد ندارم که روزههایم را خورده باشم، اما سال 1367#، دههی اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای #حسین را کرد.
😭😭
🍃🌷🍃
یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پام رو توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: میخواهم به دیدن #حسین بروم و اگر مرا به #پاوه نبری، خودم میروم.
🍃🌷🍃
این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و با هم به #پاوه رفتیم تا #حسینم را ببینم.
به محل ملاقات که رسیدیم، #حسین بالای کوهها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک ساعتی طول کشید.
🍃🌷🍃
ظهر بود که #بچهام را #بغل کردم، #بوسیدم، #بوییدم و خیالم راحت شد که او در کنارم است.😭
🍃🌷🍃
#حسین میگفت:#فرماندهمان میگوید: تو که عینک میزنی و چشمهایت ضعیف است، معاف از #رزمی، پس برای چه اینجا آمدهای؟ اما من گفتم: اتفاقا من آمدهام که بروم #خط مقدم تا با #دشمنان #بجنگم. چرا مرا اینجا نگه داشتهاید؟😭
🍃🌷🍃
خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی #حسینم را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از #گذراندن #دوره آموزشی، #هفده روز #مرخصی بدهند که میام خانه.
🍃🌷🍃