eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
قاسم ِ ما: 🍃🌷🍃 من قدرت او را محبّت مادری او را در هور دیدم وقتی شما مادرها نبودید و بچه هایتان در خون دست و پا میزدند او را دیدم فاطمه(س) در هور فاطمه(س) در کربلای ۵ فاطمه(س) در اروند فاطمه(س) در کوه های سخت و سرد کردستان، مادری کرد .. ♥️💔🖤 https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
در که شب اعدام تنظیم کرد، ، و بابت و را بود، نامه اش در شد. . اش حدود یک میلیون تومان برآورد می‌شد که در آن زمان پول هنگفتی بود. 🍃🌷🍃 به روایت از یکی از دوستان : رضایی یکی از شده‌ترین 15 1342# بودند، از خمینی و کاشانی بوده و دیرین در با داشتند. 🍃🌷🍃 اسماعیل از جمله کاشانی بود و به قدری به داشت که به منزل ایشان و آمد می‌کردند. 🍃🌷🍃 همچنین و زیادی به بروجردی داشت و تاثیر این عظیم‌الشان نیز به با فرقه ضاله بهائیت برخاست. 🍃🌷🍃 بعد از بروجردی، اسماعیل گمشده خود را در خمینی یافت و ایشان شد به طوری که در قیام 15 1342# در از ایشان وارد شد و در همان سال نیز به همین گردید. 😔 🍃🌷🍃
در آن زمان کاشانی به شدت شده بود و در وضعیت قرار داشت.هر کس با می‌گرفت در مظان بود. اما اسماعیل هیچ ای که به خاطر با کاشانی از طرف مورد قرار بگیرد. 🍃🌷🍃 بعد از کاشانی نیز اسماعیل در او داشت و توسط او به عبدالعظیم(ع)🌷 منتقل شد. 🍃🌷🍃 از آنجا که اسماعیل بزرگ از جمله اتفاقیون بود، و برای پیکر کاشانی از آن کرده بود. در آن اسماعیل یک بزرگ دیگر هم داد. 🍃🌷🍃 مردم زیادی از نقاط مختلف و به خصوص از کاشان به تهران آمده بودند تا در تشییع شرکت کنند. یک نیاز بود تا از آنها شود. چون خیلی‌ها از راه دوری آمده بودند مسئله خورد و خوراک آنها مطرح بود.
غروی کاشانی اسماعیل را فرامی‌خواند و به او می‌گوید به فکر از کاشانی‌ها باشید. در این هنگام اسماعیل می‌گوید: اگر اجازه بدهید از همه پذیرایی کنیم.» 🍃🌷🍃 غروی می‌گفت تا آن موقع من به این ندیده بودم. اسماعیل بلافاصله با طریقت که رئیس اتحادیه چلوکبابی‌های تهران بود تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد هرچه غذا دارند به عبدالعظیم🌷 بفرستند. 🍃🌷🍃 چند ساعت بعد کامیون‌های حامل دیگ‌های غذا در بستند و به همه غذا داده شد. آن که در مراسم پیکر کاشانی شرکت کرده بودند و اسماعیل به بود.😭 🍃🌷🍃 سرانجام حاج محمد اسماعیل رضایی هم، به با الله خمینی(ره)، و ملی در ۱۳۴۲# در سن ۳۸# سالگی و به رسید. 🍃🌷🍃
می گفت: ما و سیدعلی خامنه‌ای هستیم. آقا  مطمئن باشند که با همین تا نفس به روزهای گذشته از می‌گذریم تا از و و و دفاع کنیم. 🍃🌷🍃 خاطره ای درباره رمضان : اذان صبح رمز عملیات با نوای همت آغاز شد و بچه‌ها به سمت حرکت کردند. 🍃🌷🍃 این دقیقاً زمانی انجام شد که اسرائیل و روسیه تانک‌ها و تجهیزات مجهزی به صدام داده بودند و بچه‌ها از‌این مسأله کاملاً بی‌خبر بودند، وقتی بچه‌ها وارد محور شدند تازه متوجه شدند که تو افتاده‌اند و بچه‌ها گیر افتادند.😔 🍃🌷🍃 اون  محور طوری بود که یک به یک می‌شدند😭. همت به نجفی دستور داد، اما از همه طرف دور بچه‌ها بسته بود و با را .😭😭 🍃🌷🍃 با گلوله تی۷۲ بچه‌ها را هدف قرار داده بودند، طوری که نجفی گفت باید با چهارده نفر، خودشان را روی میدان‌های مین بیاندازند تا از روی رد شوند.😭😭😭 🍃🌷🍃
ایشان الرضا🌷 و از بخش چرخدار رضوی🌷 بود.همیشه در از قاسم و 🌷 بودنش می‌گفت و در جلسه هیأت‌، دعا می‌کرد تا این که به و عاقبت به‌خیری اش شد. 🍃🌷🍃 سرانجام حاج عادل رضایی هم روز ۱۳# دی در سالگرد حاج قاسم سلیمانی، پس از انجام در کرمان، در انتحاری تروریستی عناصر جنایتکار داعش به رسید. 🍃🌷🍃 پیش از ظهر یکشنبه (۱۷ دی ۱۴۰۲) با حضور جمعی از مردم در گلزار کرمان تشییع و تدفین شد. 🍃🌷🍃
به روایت از برادر : ما سه برادر بودیم خانواده بود، حسین یک دختر 14 ساله و یک پسر11 ساله دارد. 🍃🌷🍃 و همسرش از# سادات هستند که و از بودند که در قرارگاه سری نصرت و های دیگر مقدس را برای عملیاتی یاری می کردند. 🍃🌷🍃 از سال 85 بود و با بسیار زیاد توانست خودش را از زمینی به منتقل کند. 🍃🌷🍃 ایشان سال 92 اعزامش به بود.ولی در عراق تقریبا اخیر را کامل بود و برای به به می آمد. 🍃🌷🍃 از بچه های و پردل و جرات بود بچه های حشدالشعبی و سرایای خراسانی از و اش تعریف میکردند.😭 🍃🌷🍃 به منزل ما هم که آمدند، گفتند  به قدری در آنجا و ایجاد می‌کرد که ما از عراق فقط آمده ایم تا ببینیم خانواده این چه کسانی هستند. 🍃🌷🍃 خیلی تاکید بر رفت و آمدما به داشت هر چند اغلب در بود ولی پیگیر این بود وما در برنامه های محله که رضوان بود حضور پررنگی داشتیم. 🍃🌷🍃
    محسن مطیعی 🍃🌷🍃 ایشان معروف میثم مطیعی هستند. هم هست، ایشان مطیعی از تحمیلی هستند. 🍃🌷🍃 در 26 1337# در سمنان متولد شد، از کودکی به واسطه‌ی پدرش حاج کریم که بیت🌷 بودند با و شد و با آن کرد. 🍃🌷🍃 بسیار خوان بود،  یکی از بود و به این درس علاقه زیادی داشت، این علاقه را می‌توان در کارنامه‌های تحصیلی ایشان که هنوز نزد خانواده اش باقی است، مشاهده کرد. 🍃🌷🍃 و آن را داشت، مانند و سایر ، را در اسلامی و های امام خمینی (ره) سپری کرد، از امام (ره)  تا در و مخفیانه با . 🍃🌷🍃
سلامت کشور و ، خانعلی زاده 🍃🌷🍃 در تاریخ  ۳۰ اردیبهشت ۱۳۷۴ در  شهرستان رودسر، استان گیلان، درخانواده ای مهربان و مذهبی متولد شد. 🍃🌷🍃 ایشان بیمارستان در شهر رودسربود.   ۲۵ بود و نامزد داشت، قراربود دوسه ماه دیگه ازدواج کند. 🍃🌷🍃 از زبان  پدر : همچون‌ ، ، کشیدن و به بود. 🍃🌷🍃 را با و به دنبال می‌کرد و اگر به می‌کرد لبش به بود و را قاسم می‌دانست.😭 🍃🌷🍃
به روایت از پسر بزرگ : در عمر پربرکت شون  گویی خبر از شهادت شون داشتند و به همه ی افرادی که و بهشون که بود و قرار بود، و کردند. 🍃🌷🍃 از همه ی خانواده و نموده و از همه طلب کردند.😭 🍃🌷🍃 در شهر و ملکوتی علی علیه‌السلام🌷 در های قدر در حال و بودند که انگار شده که در این در رمضان راستی 🤍شدند. 😭😭 🍃🌷🍃 همیشه از بزرگوار شیرازی بعنوان و خود می‌کردند و از خود در تحمیلی را می‌کردند. 🍃🌷🍃 از جمله قاسم میرحسینی ۴۱ که از این بزرگ حاج قاسم سلیمانی نیز بودند. 🍃🌷🍃 در نامه ی خود به به داشته و نوشته اند که بر کسانی که برای و خود و قائل نشوند . 🍃🌷🍃
حضرت زینب(س)شهید حسین بادپا 🍃⚘🍃 بادپا به تاریخ ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۴۸ و در خانواده ای مذهبی اهل شهر رفسنجان به دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهر محل تولدش سپری کرد اما تقارن سنین نوجوانی او با دوران دفاع مقدس باعث شده بود تمام فکر و خیال مشغول اعزام به باشد. 🍃⚘🍃 اشتیاق حسین به حضور در جبهه ها بالاخره نتیجه داد و او به محض ورود به ۱۵ سالگی عازم جبهه های نبرد با نیروهای بعثی شد، بادپا از آن به بعد مدت ۴ سال تمام را در جبهه ها گذراند و در این مدت به عنوان مسئول محور شناسایی و در مقاطعی هم در مقام فرمانده گروهان یا معاون گردان انجام وظیفه کرد.
حسین بادپا رو به من گفت ابراهیم؛ قاسم از غیب خبر داره. گفتم یعنی چی از غیب خبر داره؟ حاج حسین گفت، آخه من یه خوابی دیده بودم که این خواب‌ را تا به حال برای کسی تعریف نکردم. پرسیدم چه خوابی؟ حسین گفت چندی قبل خواب کاظمی را که پیغام شهید یوسف الهی را برایم آورد و گفت تو شهید نمی شوی دیدم. در خواب به شهید کاظمی گفتم یه دعا کن من هم بیام پیش شما و خدا مرا به شما برسونه ولی شهید کاظمی دعا نکرد. گفتم باشه دعا نکن من دعا می کنم تو آمین بگو و گفتم خدا منو به شهدا برسون باز هم شهید کاظمی آمین نگفت و فقط کاظمی به صورتم نگاه کرد و خندید. حاج حسین رو به من ادامه داد: ابراهیم؛ حاج قاسم از کجا فهمید که گفت اگر آن کسی که باید برایت دعا کند، دعا کند، شهید می شوی؟ حسین بادپا بعد از این خواب به روایت فیلمی که در آیین یادبود این شهید والامقام در کرمان پخش شد، درست کمتر از یک ماه قبل از شهادتش به مزار کاظمی می رود و آنجا با پدر و مادر این شهید دیدار می کند.
حسین آنجا از شهید کاظمی میخواهد برای عاقبت بخیر شدنش دعا کند و شهید کاظمی در حالی که دست هایش را رو به آسمان می گیرد از خدا عاقبت بخیری حاج حسین را می خواهد و دعا می کند. و اینگونه اثر می کند دعای شهید کاظمی از زبان مادرش در حق شهید بادپا و ماجرای شیرینی که آغازش از اول رجب، ماه رحمت و عافیت آغاز شد. ابراهیم ادامه داد: حاج حسین برخی اوقات با من شوخی می کرد و می گفت ابراهیم اگر شهید شدی من و حاج قاسم می آییم خونه شما و به خانواده ات دلداری می دهیم تو نگران نباش، راحت برو جلو.وی ادامه داد: من همیشه احترام حاج حسین را نگه می داشتم و کمتر با او شوخی می کردم اما آن شب شاید خدا این حرف را روی زبانم گذاشت که در جواب حاج حسین وقتی که گفت امشب احساسم فرق می کند من هم به شوخی روی پایش زدم و گفتم حاجی این حس، حس شهادته، شک نکن! حاج حسین در جواب من گفت نه سید، من شهید نمی شم، گفتم حاجی؛ شب اول ماه رجبه در رحمت خدا بازه، بپر که شهادت رو گرفتی. حاج حسین با این جمله من به فکر فرو رفت و بعد از چند لحظه گفت، آره؛ اگه شهید بشم خیلی خوبه ولی یه مشکلی هست. گفتم چی؟ گفت اگر من شهید بشم حاج قاسم خیلی ناراحت میشه.
حاجی دیگه نمی تونه منو تشییع کنه، سری قبل هم وقتی مادرش رو تشییع کرد خیلی اذیت شد، من دوست ندارم قاسم اذیت بشه! ابراهیم گفت: من باز از در شوخی در اومدم و گفتم حاجی نگران نباش، حاج قاسم تا حالا این قدر دیده حالا تو هم روی بقیه شهدا، هیچ اشکالی نداره.این اولی باری بود که با حاج حسین اینقدر شوخی می کردم. شهید بادپا رفت توی فکر، نمی دانم چرا پیکر حاجی پیدا نشد شاید با خدا معامله کرده بود و نمی خواست حاج قاسم اذیت بشود.سردار شهید حسین بادپا بالاخره مزد سال ها رزمندگی و ایثارگری را در سوریه و از عمه سادات گرفت و در اولین روز اردیبهشت ماه سال ۹۴ به همراه همرزم خود هادی کجباف در عملیاتی در  سوریه به شهادت رسید.🍃⚘🍃
حسین غرق در وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ... وقتی حاج حسین در میدان جنگ را اقامه می کرد بچه ها می گفتند حاجی خطر داره ولی حاج حسین می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ... 🍃⚘🍃 حاج حسین بادپا غرق در وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّه ... و تمام کارهایش را به خدا سپرده بود. وقتی از او می پرسیدیم حاجی دوست داری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ، می گفتیم دوست نداری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ. سید ابراهیم گفت: حاج حسین بادپا خود را کامل به خدا سپرده بود.🍃⚘🍃
های متمادی افتخاری ملکوتی رضا(ع)🌷را دار بود، بارها در جمع گفته بود: آرزو دارم در باشم و به برسم و ناقابلم در 🤍 تکه شود. 🍃🌷🍃 با وقوع مرصاد به توصیه معظم رهبری این غرور آفرین را بر گرفت و به نقل از صیاد شیرازی خوبی از خودش به گذاشت. 🍃🌷🍃 تا جایی که در تماس مرحوم سید احمد خمینی با ایشان و گزارش توسط آن مرحوم به خمینی (ره)،امام فرمودند: "در این دنیا که نمی توانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعاً شما را شفاعت خواهم کرد." 🍃🌷🍃
سلامت کشور و ، خانعلی زاده 🍃🌷🍃 در تاریخ  ۳۰ اردیبهشت ۱۳۷۴ در  شهرستان رودسر، استان گیلان، درخانواده ای مهربان و مذهبی متولد شد. 🍃🌷🍃 ایشان بیمارستان در شهر رودسربود.   ۲۵ بود و نامزد داشت، قراربود دوسه ماه دیگه ازدواج کند. 🍃🌷🍃 از زبان  پدر : همچون‌ ، ، کشیدن و به بود. 🍃🌷🍃 را با و به دنبال می‌کرد و اگر به می‌کرد لبش به بود و را قاسم می‌دانست.😭 🍃🌷🍃
ترور،  حجت الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم مخبر 🍃🌷🍃 در سال 1305# در شهر بروجرد از توابع لرستان، در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. تحصیلات ابتدایی را در کنار و در کنار پدر بزرگوارش (در مغازه بقّالی) گذراند. 🍃🌷🍃 ایشان در اثر نزدیک با «حاج سید ابوتراب متقی» که یکی از اقوام و دوستان خانوادگی ­شان بود، به دینی شد و راه حوزه­ ­ بروجرد را در پیش گرفت و به جرگه­ پیوست. 🍃🌷🍃 مقداری از سطوح را در آن مدرسه از محضر «حاج شیخ علی جواهری» و «آیت ­الله بهاءالدین حجتی» استفاده نمود. 🍃🌷🍃 سپس به قم رفت و از پر فیض آیات عظام «حاج سید محمد تقی خوانساری»، «کوه ­کمره ­ای» و «حاج ­آقاحسین بروجردی» بهره برد. 🍃🌷🍃 ایشان در سال ۱ به منظور به امت اسلام به تهران عزیمت کرد  و در این شهر ساکن شد. 🍃🌷🍃 ایشان ساده بود و بار‌ها در مضیقه مالی شدید قرار گرفت، به طوری که چند شبانه روز را بدون غذا سپری کرد. 🍃🌷🍃
و با یک دست پلید خود را به و ایشان آغشته می‌کند و این عالم متقی در بزرگوارش در کنار حسینی به الله می‌پیوندد.😭😭 🍃🌷🍃 مخبر پیش از این بار مورد قصد عوامل گروهک اسلامی منافقین قرار گرفته بود و هر بار به طور آسایی زنده مانده بود.😭 🍃🌷🍃 بود که این در به رسد که# مصادف با بزرگوارش باشد تا دیگر در همیشه تاریخ بر پا دارد.😭 🍃🌷🍃 سرانجام حجت الاسلام والمسلمین سید عبدالکریم مخبر هم درتاریخ    ۱۳۶۰/۱۰/۲۵#  به دست به آرزویش که همانا در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : تهران ، بهشت زهرا سلام الله علیها،🌷 قطعه  ۲۴  🍃🌷🍃
به روایت از همرزم : باید کار محور را انجام می‌داد. هر شب باید مسیر چهار کیلومتری آب و باتلاق را برای شناسایی می‌رفت، وقتی برمی‌گشت، حتماً از با سیم‌های خاردار دشمن زخمی می‌شد. 🍃⚘🍃 شب بعد دوباره باید با این از داخل آب شور رد می‌شد😭. به همین دلیل درمان و پانسمان روی زخمش تأثیر نمی‌کرد، بلکه هر شب زخم دیشب، بازتر می‌شد.😭 🍃⚘🍃 مثل اینکه نمک رویشان می‌پاشیدی😭. قاسم خیلی رو دوست داشت همیشه می گفت که « عالی واقعاً عالی است». واقعاً کارش عالی بود.😭 🍃⚘🍃 دید در شب را باید با خودمان می‌بردیم و تا سینه‌مان را می‌پوشید، شنا كردن لازم نبود. دوربین را روی سرمان می‌گذاشتیم و داخل می‌رفتیم. خط دشمن با ما سه كیلومتر آبی فاصله داشت. در این شب ما باید شب یک مسیر را برای و اطلاعات انتخاب و وضعیت دشمن را بررسی می‌كردیم كه كدام نقطه از خط عراق، از نظر ، و و آمد نفرات ضعیف‌تر و برای است.
در زمان از واحد تعاون  بود، که در همان زمان هم را برعهده داشتند و اصلا این را خود به می‌دانست. 🍃🌷🍃 به روایت از روایتگر وراوی ، آقای محمد احمدیان: دل محمود در آن سرزمین‌های تفتیده جا مانده بود.😭😭 🍃🌷🍃 آشنایی من با محمود به  سال‌های ۷۳ و ۷۴  و بر می‌گردد. محمود در آن زمان به در عملیاتی شده بود و ،‌ بود. 🍃🌷🍃 بعد از شدن ، محمود خیلی تر وارد شد و به عنوان منصوب و از آن زمان به بعد ارتباط ما با یکدیگر بیشتر شد. 🍃🌷🍃 اگرچه ارتباط ما بیشتر کاری بود و و و.. کلی ارتباط من با محمود به دلیل اینکه او اصفهانی بود و من هم اصفهانی، رنگ و بوی دیگری داشت.😭 🍃🌷🍃 استانی بودن و هم بودن، را بین ما ایجاد کرده بود و هر زمان که خستگی در وجود ما حاکم می‌شد به دیدن یکدیگر می‌رفتیم. من به شرهانی برای دیدن او می‌رفتم و او به اهواز برای دیدن من.😭😭 🍃🌷🍃
چند روز پیش از بود که برای تکمیل کتابی، که درباره در حال نگارش بود، با او تماس گرفتم تا از نظرات و خاطراتش در این کتاب استفاده کنم.😭 🍃🌷🍃 با وجود زیادی که برای من قائل بود به هیچ عنوان زیر بار نرفت و طبق معمول با همان قشنگی که همیشه بر لب داشت، گفت: «من یک راننده بیل هستم و بلد نیستم حرف بزنم، در حد یک راننده بیل از من سوال کن.»😭 🍃🌷🍃 محمود و بیشتر با بودند. خاصی میان با وجود داشت. فکر می‌کنند که کار راحتی است و فقط بیل می‌زنند؛ در حالی که این طور نیست. 😭 🍃🌷🍃 کمتر پیدا می‌کنید که از او اسمی‌به عنوان لشکر حسین(ع)🌷برده شود. محمود بود.😭 🍃🌷🍃 شما ممکن است در زمان با و در یک روز روبه‌رو شوید. سوزان غرب، جنوب را هم  در کنار آن در نظر بگیرید؛ تنها یک و است که آنها را در کار می‌کند.😭 🍃🌷🍃
تنها یک و است که آنها را در کار می‌کند، و که از با نشئت می‌گیرد. مگر می‌شود با کسی باشید، اما نسبت به او در خود احساس نکنید؟ 🍃🌷🍃 و    از  این ویژگی ؛ چرا که در زمان هم بوده است. 🍃🌷🍃 خود همین‌ها برای   می‌کردند، را می‌گرفتند، را برای آنها می‌بردند😭 و الان همین‌ها این را بر خودشان می‌کنند.😭😭 🍃🌷🍃 با از من می‌خواست کار آنها تعطیل نشه 😭هیچ موقع توکلی را این گونه ندیده بودم. طوری می‌کرد که انگار نیاز وحشتناکی به این کار داره‌.😭😭 🍃🌷🍃 من که سراغ ندارم محمود احساس کرده باشه، یک بار شایعه شد که قراره کمیته مفقودین کار بعضی از یگان‌های سپاه رو تعطیل کنه محمود برای دیدن من به اهواز آمد. 🍃🌷🍃 دلیل این چه بود؟😭 واقعا ماندن در آن و کردن و کردن بود و میلی به داشت.😭 🍃🌷🍃
یک بار از به سمت شرهانی حرکت می‌کردم، از پشت من را صدا کرد و گفت خودم را هرچه سریع تر به برسانم. زمانی که به آنجا رسیدم، دیدم یک منفجر شده و تعدادی از شده‌اند.😭 🍃🌷🍃 محمود با این‌که هم دچار شده بود، ولی به خود، به یکی از شیراز  که بود، می‌داد. زمانی که با هم شدیم یک جور عجیبی به من گفت: « این دفعه هم شهید نشدم.» حسرت عجیبی در دلش مانده بود.😭😭 🍃🌷🍃 از دوستانی که با همراه بودند، شنیدم که به او گفته بودند: نزدیکه، چه کار مــی‌خـــواهی بــکنی؟ امــسال راهــی می‌شوی؟😭 🍃🌷🍃 گفته بود که ، بودم، بعید می‌دانم که  بتوانم بروم؛ ولی ان‌شاء‌الله سعی می‌کنم با بیایم. فکر می‌کنم به محمود الهام شده بود که همین روزها می‌شود.😭😭 🍃🌷🍃 همان قبل از بعد از اینکه صبحش را به جا می‌آورد به دوستانی که همراهش بوده اند، می‌گوید مقداری التحریر برای بچه‌های تهیه کنید. این توصیه از او ناشی می‌شد.😭😭 🍃🌷🍃
که خودش را تنها منحصر به کار نمی‌کرد و به مردم آن هم می‌کرد. به آنها بود. و که در و و آن می‌کردند محمود را داشتند.😭😭 🍃🌷🍃 بهترین  اوقاتی که من با توکلی داشتم، لحظاتی بود که ما  در  پشت سر ایشان می‌خواندیم.،  هم جماعت بود و هم و که من از ایشان به یاد دارم، همین .😭 🍃🌷🍃 سرانجام حاج محمود توکلی  هم درتاریخ ۱۳۹۸/۷/۱۰# هنگام   در ، با برخورد مکانیکی به یکی از به‌ از تحمیلی و ترکش به ایشان به رسید. 🍃🌷🍃 : روستای زاده قاسم(ع)🌷روستای خیرآباد  شهرستان فلاورجان. 🍃🌷🍃