eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
بار آخر به مادرش گفت ،آرزوی می کنم شما آمین بگو گفت: دوست دارم مرگم باشه، نه در بستر، برایم دعا کن که به مرگ طبیعی نمیرم. هنوز جمله ام تمام نشده بود که آمین مادرم بلند شد. 🍃⚘🍃 در همان مدت کوتاه به خاطر نقطه ای و دقیق در ایشان به   ­جی زن گردان قاسم (ع)⚘ سیدالشهدا (ع) ⚘ انتخاب کردند، در حالی که تنها سال سن بیش تر نداشت. 🍃⚘🍃 ایشان یک خصلت دیگری هم داشت، اینکه به و بسیار می داد. حواسش به خط اتوی شلوارش بود. موهایش همیشه شانه زده و پوتین هایش هم واکس زده بود. در واقع یک چی زن تیپ لقب گرفته بود. 🍃⚘🍃
يكي از بارز در سال 73 با ضد انقلاب در شهر بود كه منجر به تعدادي از انقلابيون بود وبراي بار در اين ایشان شد. 🍃🌷🍃 تا سال 1376# در 3 با اجراي چندين از جمله طرح ا مرز و طرح‌هاي با قاچاقچيان با سمت، قرارگاه را پذيرفت. 🍃🌷🍃 به و و و را در نيز مانند ديگر شهرهاي محل آغاز كرد. 🍃🌷🍃 ایشان هنگام از با تمام خانواده صحبت مي‌كرد و با و فراوان به و فصل آنها مي‌پرداخت. 🍃🌷🍃 هنگام براي يكايك و از قبيل اسباب بازي و لوازم التحرير به همراه مي‌برد و باعث مي‌شد. 🍃🌷🍃 حتي به اروميه جهت به مراجعه مي‌كردم به نحوي كه ساعت 12 به بعد به منزلش باز مي‌گشت. 🍃🌷🍃
دوره كوتاه ایشان در سمت 3 نيروي مخصوص سيد الشهدا🌷با تمام و ادامه داشت.... 🍃🌷🍃 سرانجام ، سرتیپ پاسدار قهاری سعید در تاريخ 4 1385# در و در جهنم دره بين و در درگيري با و پژاك همراه با 14# تن ديگر از به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 : گلزار شهر همدان. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز    💠 سردار سرتیپ پاسدار شهید سعید قهاری سعید💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
ایشان هم بود. اصغر و حسین   ایشان از دفاع مقدس هستند که هنوز هم و هستند.💔 🍃🌷🍃 با شروع تحمیلی ،   به‌عنوان پس از طی دوران آموزش نظامی به جنگ اعزام شد که این ، قریب به #۴ سال به طول می‌انجامد. 🍃🌷🍃 برادر ایشان توفیق یافت تا در طول #۴ سال در مختلف ضمن یاری اسلام، دشمن متجاوز را به خاک سیاه بنشاند. سمت او تیپ بود و سرانجام در و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۳ دجله به رسید. 🍃🌷🍃 پسر خانواده شان بود. در بیست و یکمین روز مرداد ۱۳۴۵ در تهران متولد شد وقتی به رفت، به زحمت سنش به ۱۵# سال می‌رسید. 🍃🌷🍃 مدتی در بود و بعد مدتی هم در ۲۷ محمد رسول الله (ص)🌷 و مدتی هم در ل ۱۰ (ع)🌷.با وجود سن کم، پا به پای ما برادران در بزرگ شرکت کرد. 🍃🌷🍃
مدافع حرم رضا ایزدیار 🍃🌷🍃 درسال  ۱۳۴۷#  در شهر کرج، محله حاجی آباد در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. مادرش از ابتدا استاد قرآن محله و پدرش با آن که کارگر کارخانه بود با تبعیت از پدربزرگشان به عنوان خادم مسجد در محله فعالیت داشتند. 🍃🌷🍃 ایشان هم هست. #داود ، برادر بزرگتر ایشان از جنگ تحمیلی هستند. 🍃🌷🍃 پدافند هوایی 10 (ع)🌷 را برعهده داشت واز  سال مقدس بود که برایش  بازنشستگی و یک جانشینی نداشت. 🍃🌷🍃 متاهل بود و ۳ فرزند به یادگار دارد، ۲ پسر و ۱ دختر. آقاجواد،آقا مرتضی وزینب خانم.
ایشان هم بود. اصغر و حسین ایشان از دفاع مقدس هستند که هنوز هم و هستند.💔 🍃🌷🍃 با شروع تحمیلی ،   به‌عنوان پس از طی دوران آموزش نظامی به جنگ اعزام شد که این ، قریب به #۴ سال به طول می‌انجامد. 🍃🌷🍃 برادر ایشان توفیق یافت تا در طول #۴ سال در مختلف ضمن یاری اسلام، دشمن متجاوز را به خاک سیاه بنشاند. سمت او تیپ بود و سرانجام در و پنجم اسفند ماه سال ۱۳۶۳ دجله به رسید. 🍃🌷🍃 پسر خانواده شان بود. در بیست و یکمین روز مرداد ۱۳۴۵ در تهران متولد شد وقتی به رفت، به زحمت سنش به ۱۵# سال می‌رسید. 🍃🌷🍃 مدتی در بود و بعد مدتی هم در ۲۷ محمد رسول الله (ص)🌷 و مدتی هم در ل ۱۰ (ع)🌷.با وجود سن کم، پا به پای ما برادران در بزرگ شرکت کرد. 🍃🌷🍃
ولی  ما را به   10 دادند و اصرارهای ما به جایی نرسید و با هم رفتیم علی اکبر (ع)🌷 🌷 را به نصر دادند و من را به دسته . 😔 🍃🌷🍃 در کربلای 1 با هم شرکت کردیم ، به دچار گرفتگی شد به طوری که تونست بر بزنه😔 چون به تنش می افتاد این وضع مدتی ادامه یافت تا این که این مشکل کمتر شد. 🍃🌷🍃 در کربلای 2 هم باز شرکت کردیم و بعد از برگشتیم تهران و باز هم مهر ماه .😊 🍃🌷🍃 همین روزها بود که یک بسیار سخت در اطراف منطقه اسلام آباد غرب برگزار کردیم و بعد از اومدیم تهران بعد از برگشتن من به متوجه شدم که گرفته برای عمار و دیگر را ندیدم. 🍃🌷🍃 تهران بودم که رفتم به راه آهن بلیط گرفتم برگردم که رفته بود بعد از گرفتن بلیط در خیابان چیتگری را دیدم بود. 🍃🌷🍃 اون گفت از خبر داری ؟ گفتم نه . دارم می رم ،گفت نرو،گفتم چرا؟ گفت شده و الان هم را آوردن تهران برو به خانواده اش خبر بده.😭😭 🍃🌷🍃
آموز دفاع مقدس عالی 🍃⚘🍃 درسال ۱۳۴۶ در روستاي جهانيگر در شهر زابل در خانواده ای متدین و روستایی متولدشد. ضمن در مدرسه به مي‌پرداخت هنوز کودک بود که به پيروزي رسيد و آغاز شد. در سن سالگي به حق عليه باطل رفت و در ، یک و ۵ شرکت کرد. 🍃⚘🍃 ها و عملش را واداشت تا واحد عمليات ۴۱ ثارالله را به ایشان بسپارند و با آغاز کربلاي ۵ فرماندهي اطلاعات لشکر ۴۱ ثار‌الله و محور را بر عهده گرفت. 🍃⚘🍃
حدود 150 متری با این و خاردارها فاصله داشتیم كه سمت چپ ما محور عاشورا لو رفت. چهار لولی كه روی سكوی روبروی ما بود تمام توجهش به عاشورا جلب شد و چرخید و مرتب به همان سمت می‌كرد. ما هم از فرصت به دست آمده استفاده كردیم و خودمان را كشیدیم به سمت راست تا به خاردار برسانیم. هنوز 30 متری فاصله داشتیم كه عراقی‌ها متوجه حضور ما شدند، آتش را به سمت ما گرفتند. همه هیجان زده داخل آب می‌دویدیم تا به برسیم و عبور كنیم. هنوز بچه‌های فرصت كردن را پیدا نكرده بودند كه خودش را روی انداخت و فریاد می‌زد از روی من شوید😭 🍃⚘🍃 مگر كسی می‌توانست به خودش این اجازه را بدهد و نفری باشد كه از روی رد شود. 😭 را همه دوستش داشتند و خیلی برایمان عزیز بود.😭 🍃⚘🍃
در ۱۰ تیرماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای یک وقتی خمپاره در کنارش اصابت کرد در لحظه شهادت به یارانش گفت: « سلام مرا به امام برسانید و بگویید صفرخانی دِین خود را به اسلام ادا کرد»
در ۱۳ آبان ۱۳۶۴ به عنوان ستاد قدس گیلان منصوب شدو در کربلای ۲ در حاج عمران شرکت کرد . این که در دوازده شب ۹ شهریور ۱۳۶۵ انجام شد کمیل ، میثم و حمزه سیدالشهداء(ع)⚘ به سوی مواضع دشمن پیشروی کردند و در همان ساعات اولیه دشمن را در هم شکستند. 🍃⚘🍃 کمیل – برای هدایت نیروهای خود ، درخواست نیروهای کمکی کرد در حالی که بر اثر گلوله مجروح شده بود . رضوانخواه با وجود با گردان خود را در میان آتش دشمن به پیش میبرد که بار دیگر مورد ترکش قرار گرفت و به رسید.💔 🍃⚘🍃 پس از کمکی ، لشکر به محمود قلی پور داد به سرعت# گردان مالک اشتر را که به عنوان پشتیبان آماده بود ، به خطوط درگیری اعزام کند. 🍃⚘🍃 کمکی را به خطوط درگیری اعزام کرد و پس از گردان محل خود را ترک نکرده بودند که در قله رفیع کدو ، مورد گلوله قرار گرفت . در نتیجه ،ایشان به همراه به رسیدند و #سردارشهید محمود قلی پور در اثر تکه شد.💔 🍃⚘🍃
آموز دفاع مقدس عالی 🍃⚘🍃 درسال ۱۳۴۶ در روستاي جهانيگر در شهر زابل در خانواده ای متدین و روستایی متولدشد. ضمن در مدرسه به مي‌پرداخت هنوز کودک بود  که به پيروزي رسيد و آغاز شد. در سن سالگي به حق عليه باطل رفت و در ، یک و ۵ شرکت کرد. 🍃⚘🍃 ها و عملش را واداشت تا واحد عمليات ۴۱ ثارالله را به ایشان بسپارند و با آغاز کربلاي ۵ فرماندهي اطلاعات لشکر ۴۱ ثار‌الله و محور را بر عهده گرفت. 🍃⚘🍃
حدود 150 متری با این و خاردارها فاصله داشتیم كه سمت چپ ما محور عاشورا لو رفت. چهار لولی كه روی سكوی روبروی ما بود تمام توجهش به عاشورا جلب شد و چرخید و مرتب به همان سمت می‌كرد. ما هم از فرصت به دست آمده استفاده كردیم و خودمان را كشیدیم به سمت راست تا به خاردار برسانیم. هنوز 30 متری فاصله داشتیم كه عراقی‌ها متوجه حضور ما شدند، آتش را به سمت ما گرفتند. همه هیجان زده داخل آب می‌دویدیم تا به برسیم و عبور كنیم. هنوز بچه‌های فرصت كردن را پیدا نكرده بودند كه خودش را روی انداخت و فریاد می‌زد از روی من شوید😭 🍃⚘🍃 مگر كسی می‌توانست به خودش این اجازه را بدهد و نفری باشد كه از روی رد شود. 😭 را همه دوستش داشتند و خیلی برایمان عزیز بود.😭 🍃⚘🍃
دوران حضور ایشان در 41 ثارالله ، بخش زمان حضورش را در شامل مي شد در ابتدا به عنوان و پس از گذشت مدت كوتاهي در اين قسمت با توجه به كه در كسب كرد به عنوان منصوب شد. 🍃🌷🍃 يكي از هاي مسئولين لشكر در زمان استقرار در يك منطقه ، استفاده از ارتباط سيم و دستگاه هاي با سيم و ارتباط بود كه براي اين منظور از تلفن هاي صحرايي قورباغه اي استفاده مي شد. براي اين كه بين مقرها برقرار شود نياز بود كه به همه ي اين سيم كشيده شود. براي اين منظور مشكلات زيادي به سبب كشيدن اين سيمها و از طرفي حجم زياد نيرويي كه لازم بود اين قرقره هاي سيم را روي زمين بكشند و تلفاتي كه در اين راه لشكر متحمل مي شد. 🍃🌷🍃 و پس از مدت كوتاهي هم بر اثر ناشي از هاي خمپاره و بعضا ، اين سيمها به سبب اينكه  روي خاك بودند قطع ميشد ؛ اين ایشان را به انديشي واداشت،و نهايتا به اين نتيجه رسید كه اين كار را كند. 🍃🌷🍃
🖋 هر سفر زیارتی که می‌رفتم از خدا می‌خواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا می‌خوانیم بأبي أنت و امي و .. دعای من مستجاب شده بود. جنس گریه‌هایم بعد از موسی حسابی فرق کرد. از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و می‌شد چهره‌اش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیه‌السلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همه‌اش این جمله (علیه‌السلام) بعد از شهادت حضرت (علیه‌السلام) بر زبانم جاری می‌شد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا .... اسم من را در گوشی‌اش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: «آخر ما شیعیان شعاعی از نور (سلام‌الله علیها) هستیم». معرفی شهید دریک نگاه:🔰 سرگرد پاسدار مدافع حرم ✨✨ متولد :۶۲/۸/۲۸ شهادت :۹۴/۸/۱۴ سفید ، نجف اباد # فرزند دوم خانواده دانشجو کارشناسی ارشد رشته جغرافیا # دانشگاه پیام نور اصفهان محل خدمت : زرهی هشت نجف اشرف # نحوه شهادت:اصابت موشک کرنت اسراییلی در سوریه https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
دوران حضور ایشان در 41 ثارالله ، بخش زمان حضورش را در شامل مي شد در ابتدا به عنوان و پس از گذشت مدت كوتاهي در اين قسمت با توجه به كه در كسب كرد به عنوان منصوب شد. 🍃🌷🍃 يكي از هاي مسئولين لشكر در زمان استقرار در يك منطقه ، استفاده از ارتباط سيم و دستگاه هاي با سيم و ارتباط بود كه براي اين منظور از تلفن هاي صحرايي قورباغه اي استفاده مي شد. براي اين كه بين مقرها برقرار شود نياز بود كه به همه ي اين سيم كشيده شود. براي اين منظور مشكلات زيادي به سبب كشيدن اين سيمها و از طرفي حجم زياد نيرويي كه لازم بود اين قرقره هاي سيم را روي زمين بكشند و تلفاتي كه در اين راه لشكر متحمل مي شد. 🍃🌷🍃 و پس از مدت كوتاهي هم بر اثر ناشي از هاي خمپاره و بعضا ، اين سيمها به سبب اينكه  روي خاك بودند قطع ميشد ؛ اين ایشان را به انديشي واداشت،و نهايتا به اين نتيجه رسید كه اين كار را كند. 🍃🌷🍃
ایشان سال 62 كرد،و از به گرفت،و بعد 4 دوباره به و در 5 نصر واحد عمليات شد  و در 4 و كرد. 🍃🌷🍃 درسال 65 ایشان اكبر سمائی در خوين به رسیدند و به همين خاطر به مدت 9 به حيدريه منتقل و حيدريه را دار شد. 🍃🌷🍃 {یاد با ذکر یک شاخه گل 🌷} 🍃🌷🍃 ایشان از سال 64 سال 71# در 61 محرم در و در های گردان ، و و ستاد بود. 🍃🌷🍃 و ایشان با توجه در تا سال 77# در حيدريه ساكن بود و با در سال 77# همراه با امنی4 كشور. 🍃🌷🍃 توسط طالبان و مزدوران سازمان سيا ایشان لشكر 5نصر را به عهده گرفت. و را از 1 به 6 داد. 🍃🌷🍃
مدافع حرم محمود رادمهر 🍃🌷🍃 در تاریخ    ۱۳۵۹/۹/۳# در شهرساری، استان مازندران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. ۴ فرزند بودند،  ۴ برادر ایشان  فرزند اول خانواده بود. 🍃🌷🍃 ایشان در ناحیه ساری و 25 کربلا مشغول به کار بود،وبرادرانش،  محمدرضا و مجتبی هم مانند خودش در پاسداران انقلاب اسلامی دارند و می‌کنند. 🍃🌷🍃 بعد از پایان دبیرستان در شرکت کرد ،از ابتدا دوست داشت در (ارتش یا سپاه) قبول بشود؛ حتی از سوم دبیرستان می‌خواست وارد شود. 🍃🌷🍃 در ستاری پذیرفته شد و اتفاقا خوبی هم داشت ولی شهریور همان سال دچار مشکل جسمی شد. در آن زمان در جوشکاری کارگر بود و زیر دستگاه جوش، اعصاب یک طرف صورت ایشان فلج شد. سال بعد حسین🌷 شد و در و فنون اصفهان نیز پذیرفته و با دیپلم از آنجا شد. 🍃🌷🍃 از ایشان خواست تا به کلاس‌ها برسد، اما  گفت نمی­‌تونم چنین بدم و نهایتاً نتوانست به ستاری برود. 🍃🌷🍃
ایشان برای تحصیل در در امام حسین🌷 ساری پذیرفته شد و گرفت و در حین برای بار در مشغول به شد، پس از آن به منتقل و بعد در خود و بعد هم در قدس کرد. 🍃🌷🍃 خیلی سعی کرد ایشان را در به کند و سامکانات زیادی هم به ایشان کردند ولی نپذیرفت،چندین بار هم به ایشان شد ولی . 🍃🌷🍃 اصلا کسی   و به رفتن برای و ­‌داد. 🍃🌷🍃
شهید جواد عبدی🍃⚘🍃 جواد عبدی متولد چهارده فروردین ماه سال۱۳۶۰ در خانه‌ای باصفا و آغشته به عشق و نور الهی و ولایت در روستای «قزلجه کند» از توابع شهرستان قروه به دنیا آمد. جواد سومین فرزند از یک خانوادۀ 8  نفره با یک برادر وچهارخواهر که پدرش کربلایی حسین زیر سایۀ حق، با درست کردن «سنگ پا» فرزندش را چون شیر بزرگ کرد. جواد عبدی هیجدهم اسفندماه سال ۱۳۷۸ برای گذراندن دورۀ سربازی به لشکر ۸۱ زرهی سرپل ذهاب در استان کرمانشاه اعزام شد و خدمت سربازی را در تاریخ نهم مهرماه سال۱۳۸۰ به اتمام رساند. پس از خاتمۀ خدمت سربازی ازآن جاکه برای حرکت و مبارزه به دنبال حجت شرعی بود، ضمن مشورت با بعضی افراد صاحب‌نظر در تاریخ  پانزدهم دی ماه سال ۱۳۸۹ با عنوان بسیج به نیّت خدمت به میهن اسلامی و کسب رضای حق‌تعالی وارد شد و در 22 بیت المقدس شهرستان سنندج به عنوان تیم دوم تکاوری گروهان سوم مشغول به خدمت شد و در حفظِ آرامش شهر نقش برجسته‌ای داشت. 🍃⚘🍃 ایشان در تاریخ پانزدهم فروردین ماه سال 1391 الی دهم بهمن ماه سال 1391 دورۀ آموزش تکاوری را در اصفهان سپری کرد.
به روایت از پسر بزرگ : در عمر پربرکت شون  گویی خبر از شهادت شون داشتند و به همه ی افرادی که و بهشون که بود و قرار بود، و کردند. 🍃🌷🍃 از همه ی خانواده و نموده و از همه طلب کردند.😭 🍃🌷🍃 در شهر و ملکوتی علی علیه‌السلام🌷 در های قدر در حال و بودند که انگار شده که در این در رمضان راستی 🤍شدند. 😭😭 🍃🌷🍃 همیشه از بزرگوار شیرازی بعنوان و خود می‌کردند و از خود در تحمیلی را می‌کردند. 🍃🌷🍃 از جمله قاسم میرحسینی ۴۱ که از این بزرگ حاج قاسم سلیمانی نیز بودند. 🍃🌷🍃 در نامه ی خود به به داشته و نوشته اند که بر کسانی که برای و خود و قائل نشوند . 🍃🌷🍃
با شروع رسمی تحمیلی، کاشمر اعلام کرد برای اعزام به ، شد اما اعزام افراد بالای ۱۸ را می‌پذیرفتند. 🍃🌷🍃 ایشان  بود و فایده‌ای نداشت به‌صورت و با خاصی به‌ رفت، در اول جنگ که تو بود توانست با جنگی مختلف بشود. 🍃🌷🍃 ایشان بیشتر از ۷۲ در اکثر با مختلف از تا داشت. 🍃🌷🍃 داراي در بود و با در زمینه و کردن و و ... در زمینه هم‌، به می داد. 🍃🌷🍃 بیش از ۱۳، و نظامی از جمله «موشک ذوالفقار»، «آتشبار آر.پی.جی»، «سیم خارداربر هیدرولیکی» و موارد دیگر را در طول تحمیلی ایشان به رساند‌. 🍃🌷🍃 در بیشتر نظامی بود و بعدها در چندین و و از جمله خاتم‌الانبیا(ص)🌷، ، اشرف،  امام علی(ع)🌷و ۴۳ ویژه فراوانی از خود بر جای گذاشت. 🍃🌷🍃
آموز دفاع مقدس عالی 🍃⚘🍃 درسال ۱۳۴۶ در روستاي جهانيگر در شهر زابل در خانواده ای متدین و روستایی متولدشد. ضمن در مدرسه به مي‌پرداخت هنوز کودک بود که به پيروزي رسيد و آغاز شد. در سن سالگي به حق عليه باطل رفت و در ، یک و ۵ شرکت کرد. 🍃⚘🍃 ها و عملش را واداشت تا واحد عمليات ۴۱ ثارالله را به ایشان بسپارند و با آغاز کربلاي ۵ فرماندهي اطلاعات لشکر ۴۱ ثار‌الله و محور را بر عهده گرفت. 🍃⚘🍃
حدود 150 متری با این و خاردارها فاصله داشتیم كه سمت چپ ما محور عاشورا لو رفت. چهار لولی كه روی سكوی روبروی ما بود تمام توجهش به عاشورا جلب شد و چرخید و مرتب به همان سمت می‌كرد. ما هم از فرصت به دست آمده استفاده كردیم و خودمان را كشیدیم به سمت راست تا به خاردار برسانیم. هنوز 30 متری فاصله داشتیم كه عراقی‌ها متوجه حضور ما شدند، آتش را به سمت ما گرفتند. همه هیجان زده داخل آب می‌دویدیم تا به برسیم و عبور كنیم. هنوز بچه‌های فرصت كردن را پیدا نكرده بودند كه خودش را روی انداخت و فریاد می‌زد از روی من شوید😭 🍃⚘🍃 مگر كسی می‌توانست به خودش این اجازه را بدهد و نفری باشد كه از روی رد شود. 😭 را همه دوستش داشتند و خیلی برایمان عزیز بود.😭 🍃⚘🍃
در زمان از واحد تعاون  بود، که در همان زمان هم را برعهده داشتند و اصلا این را خود به می‌دانست. 🍃🌷🍃 به روایت از روایتگر وراوی ، آقای محمد احمدیان: دل محمود در آن سرزمین‌های تفتیده جا مانده بود.😭😭 🍃🌷🍃 آشنایی من با محمود به  سال‌های ۷۳ و ۷۴  و بر می‌گردد. محمود در آن زمان به در عملیاتی شده بود و ،‌ بود. 🍃🌷🍃 بعد از شدن ، محمود خیلی تر وارد شد و به عنوان منصوب و از آن زمان به بعد ارتباط ما با یکدیگر بیشتر شد. 🍃🌷🍃 اگرچه ارتباط ما بیشتر کاری بود و و و.. کلی ارتباط من با محمود به دلیل اینکه او اصفهانی بود و من هم اصفهانی، رنگ و بوی دیگری داشت.😭 🍃🌷🍃 استانی بودن و هم بودن، را بین ما ایجاد کرده بود و هر زمان که خستگی در وجود ما حاکم می‌شد به دیدن یکدیگر می‌رفتیم. من به شرهانی برای دیدن او می‌رفتم و او به اهواز برای دیدن من.😭😭 🍃🌷🍃