eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰بهبود 🪴🌸🌺🌼گیاهان با رنگ‌های شاد متنوع خود، محیط آرامش بخشی را برای چشم ایجاد می‌کنند که باعث افزایش روحیه می‌شود. کارکنانی که در دفتر خود پشت میز کار می‌کنند و گیاهان زینتی درون اتاق کار خود دارند روز کاری را با و بیماری کمتر و احساس رضایت بیشتر سپری می‌کنند. .
همه کار‌های و بود. خیلی پسر بود. در دینی‌اش بسیار محکم بود. اهل و واجبات بود و تأکید زیادی هم روی این مباحث داشت.، و بود. 🍃⚘🍃 در و در فعالیت‌های بسیجی و به مردم در شکل‌گیری بسیجی‌اش نقش بسزایی داشت. هر چهارشنبه برای توسل، کمیل و به پایگاه بسیج می‌رفت. شب در حضور داشت تا اینکه به استخدام انتظامی درآمد. 🍃⚘🍃 کارش بود. در مدتی که وارد نیرو شده و نتوانسته بود به پایگاه بسیج سربزند، پایگاه به خانه‌مان آمد تا پیگیر حال و احوال شود. از من پرسید چرا به پایگاه بسیج نمی‌آید؟ من هم گفتم استخدام شده و در حال حاضر سراوان است. یکی از پسرم این بود که دوست داشت به کمک کند. سال قبل از وقتی و را گرفت، رفت به استثنایی و برای از سر تا پایشان را خرید کرد، برای هر کدام‌شان یک جفت کفش، شلوار و پیراهن خرید. به من هم گفت امسال هم برای بچه‌ها با هم می‌رویم و خرید می‌کنیم که با این آرزویش محقق نشد.💔 🍃⚘🍃
به روایت از دوست : آزاد برای بار به جنگی با هم روستاییانش رفته بود نه تنها با دیدن کوهستانی سرد و پر برف اش را از دست بود بلکه گویی در این کرده. 🍃🌷🍃 خیلی خوشحال بودند، محمد افشاری یکی از صمیمی او بود آنها شنیده بودند که چند روز دیگر قرار است انجام بشود در خاک دشمن بعثی یکی از دوستان این دو می گوید دیدم آنها از خشک درخت بلوط آتش روشن و روی آن ظرفی و در حال ریختن برف داخل آن هستند. 🍃🌷🍃 در آن سرد متوجه شدم برای دارند آب گرم تهیه می کنند😭 و با هم عهد بسته بودند که تا نشده اند به پشت بر نگردند. 🍃🌷🍃 آنها در همین ی کربلای ۱۰ ماووت به رسیدند و رستگار شدند و ما مانده ایم و بار مسئولیت. 😭😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام محمد آزاد هم درتاریخ ۱۳۶۶/۱۲/۲۵# در و والفجر ۱۰ به آرزویش که همانا در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار روستای بیهود، در زادگاهش،شهر قائن. 🍃🌷🍃
به روایت از دوست : آزاد برای بار به جنگی با هم روستاییانش رفته بود نه تنها با دیدن کوهستانی سرد و پر برف اش را از دست بود بلکه گویی در این کرده. 🍃🌷🍃 خیلی خوشحال بودند، محمد افشاری یکی از صمیمی او بود آنها شنیده بودند که چند روز دیگر قرار است انجام بشود در خاک دشمن بعثی یکی از دوستان این دو می گوید دیدم آنها از خشک درخت بلوط آتش روشن و روی آن ظرفی و در حال ریختن برف داخل آن هستند. 🍃🌷🍃 در آن سرد متوجه شدم برای دارند آب گرم تهیه می کنند😭 و با هم عهد بسته بودند که تا نشده اند به پشت بر نگردند. 🍃🌷🍃 آنها در همین ی کربلای ۱۰ ماووت به رسیدند و رستگار شدند و ما مانده ایم و بار مسئولیت. 😭😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام محمد آزاد هم درتاریخ ۱۳۶۶/۱۲/۲۵# در و والفجر ۱۰ به آرزویش که همانا در راه 🤍بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : گلزار روستای بیهود، در زادگاهش،شهر قائن. 🍃🌷🍃
اولین بار ماه رمضان سال ۹۵ به سوریه رفت که دو دوره آنجاحضور داشت؛ بعد به ایران آمده و دوباره بعد از ۴۵ روز با اصرار زیاد به سوریه برگشت و۲۵ روز بعد به رسید.😭 🍃⚘🍃 آخرین دیدار ایشان بعد از برگشتن از سوریه بود و بیشتر ازجنگ سوریه و مدافعان صحبت می کرد؛ علاقه زیادی به رزمنده های فاطمیون داشت و می گفت فاطمیون غریب هستند😭🍃⚘🍃؛ بیشتر از صحبت می کرد و اینکه نباید شهدا را فراموش کنیم و باید یادشان را زنده نگه داریم؛ همچنین هرکاری که انجام می دهیم برای رضای خداوند باشد و در برابرحرف های مردم صبر و استقامت داشته باشیم.😭 ما در یک منطقه روستایی زندگی می کردیم، به من می گفت: حامد می خواهم به خواستگاری دختری بروم،که در آینده اگر خواستم برای مبارزه به جبهه مقاومت بپوندم،مانع ام نشود باید دختری با جهادی برای همسری انتخاب کنم. این قدر به این موضوع فکر می کرد، که به خواستگاری هیچ کدام از مواردی که به وی معرفی کردم نرفت.😔🍃⚘🍃 رزمنده جبهه مقاومت و نیز مبلغ بود. در زمان هایی که از خط مقدم و درگیری فراغت می یافت معمولا بعداز عملیات به رسالت اصلی اش که تبلیغ بود می پرداخت.اخلاق خوبی داشت و هر تعداد رزمنده با های مختلف که در یک جمع بودند سعید با همه ارتباط برقرار می کرد. 🍃⚘🍃
به روایت از همسر : ایشان پسرعمویم بودند. از همان دوران کودکی و نوجوانی همدیگر را می‌شناختیم. می‌دانستم که مجید جوان و است. من هم خانواده مذهبی داشتم و باهم و# هم عقیده بودیم. 🍃🌷🍃 من و همسرم روز17 ماه رمضان سال 1376 ازدواج کردیم. معیارهای مشترکی هم برای زندگی داشتیم. و گذاشتن در مسیر برای من و داشت‌. 🍃🌷🍃 انصافاً هم مجید در طول 20 زندگی مشترکمان آدم و بود. در کار با من می‌کرد. 🍃🌷🍃 با روحیه و و خوی و که داشت، باعث شده بود زندگی در کنار هم داشته باشیم، در خیلی از مراحل زندگی‌ام از ایشان و می‌گرفتم.😭 🍃🌷🍃 یکی از به اول وقت بود، شب را در معصومه(س)🌷 می‌خواند، همین شبانه بود که مجید را به مقام رساند.😭 🍃🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحلیل آیت الله خامنه ایی : ترغیب وتحریص امام موسی بن جعفر باش شیعیان مقاومت وجنگ در برابر دشمنان
قارلقی سال از بود و سال ۶۷ شد. ما خیلی به می‌رفتیم و اتفاقاً هم در همان جایی که خیلی داشت شدند.😭 🍃🌷🍃 {{یاد با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷}} 🍃🌷🍃 یک عمر بود، ماند و همین هم باعث شد تا بخیر شود.😭😭 🍃🌷🍃 به روایت از پسر آقا مجتبی: ما سه فرزند هستیم،  من و دوخواهرم. «روزی که خبر دادند کار جور نشده و نمی‌تواند برود ایشان را آن‌قدر ندیده بودم.😭 🍃🌷🍃 بعد به بالکن خانه رفت و همان‌جا مشغول شد، نمی‌دانم چه به 🤍گفت که روز بعد تماس گرفتند و گفتند برای بلیت گرفته‌ایم و باید رهسپار شود.»😭 🍃🌷🍃 پس از 28# روز در و مستشاری وقتی خبر می‌رسد که داعشی‌ها قصد منفجر کردن سد را دارند 🍃🌷🍃 به همراه فاضل برای به اوضاع رهسپار می‌شود که روی انفجاری دشمن می‌رود و به می‌رسد.😭😭 🍃🌷🍃 بهم  کرده بودند که از ، عاشورا را در شون کنم.😭😭 🍃🌷🍃
اولین بار ماه رمضان سال ۹۵ به سوریه رفت که دو دوره آنجاحضور داشت؛ بعد به ایران آمده و دوباره بعد از ۴۵ روز با اصرار زیاد به سوریه برگشت و۲۵ روز بعد به رسید.😭 🍃⚘🍃 آخرین دیدار ایشان بعد از برگشتن از سوریه بود و بیشتر ازجنگ سوریه و مدافعان صحبت می کرد؛ علاقه زیادی به رزمنده های فاطمیون داشت و می گفت فاطمیون غریب هستند😭🍃⚘🍃؛ بیشتر از صحبت می کرد و اینکه نباید شهدا را فراموش کنیم و باید یادشان را زنده نگه داریم؛ همچنین هرکاری که انجام می دهیم برای رضای خداوند باشد و در برابرحرف های مردم صبر و استقامت داشته باشیم.😭 ما در یک منطقه روستایی زندگی می کردیم، به من می گفت: حامد می خواهم به خواستگاری دختری بروم،که در آینده اگر خواستم برای مبارزه به جبهه مقاومت بپوندم،مانع ام نشود باید دختری با جهادی برای همسری انتخاب کنم. این قدر به این موضوع فکر می کرد، که به خواستگاری هیچ کدام از مواردی که به وی معرفی کردم نرفت.😔🍃⚘🍃 رزمنده جبهه مقاومت و نیز مبلغ بود. در زمان هایی که از خط مقدم و درگیری فراغت می یافت معمولا بعداز عملیات به رسالت اصلی اش که تبلیغ بود می پرداخت.اخلاق خوبی داشت و هر تعداد رزمنده با های مختلف که در یک جمع بودند سعید با همه ارتباط برقرار می کرد. 🍃⚘🍃
یک بار از به سمت شرهانی حرکت می‌کردم، از پشت من را صدا کرد و گفت خودم را هرچه سریع تر به برسانم. زمانی که به آنجا رسیدم، دیدم یک منفجر شده و تعدادی از شده‌اند.😭 🍃🌷🍃 محمود با این‌که هم دچار شده بود، ولی به خود، به یکی از شیراز  که بود، می‌داد. زمانی که با هم شدیم یک جور عجیبی به من گفت: « این دفعه هم شهید نشدم.» حسرت عجیبی در دلش مانده بود.😭😭 🍃🌷🍃 از دوستانی که با همراه بودند، شنیدم که به او گفته بودند: نزدیکه، چه کار مــی‌خـــواهی بــکنی؟ امــسال راهــی می‌شوی؟😭 🍃🌷🍃 گفته بود که ، بودم، بعید می‌دانم که  بتوانم بروم؛ ولی ان‌شاء‌الله سعی می‌کنم با بیایم. فکر می‌کنم به محمود الهام شده بود که همین روزها می‌شود.😭😭 🍃🌷🍃 همان قبل از بعد از اینکه صبحش را به جا می‌آورد به دوستانی که همراهش بوده اند، می‌گوید مقداری التحریر برای بچه‌های تهیه کنید. این توصیه از او ناشی می‌شد.😭😭 🍃🌷🍃