ایشان دیده بود که برادر بزرگ ترش بارها به #جبهه اعزام شده و تنها با نگاه های حسرت بار برادرش را بدرقه کرد، عمق این نگاه،اشتیاقش را برای حضور در میدان #رزم پیش از پیش شعله ور می کرد.
🍃⚘🍃
در عید نوروز سال ۶۶ که #آخرین نوروز عمرایشان بود، به مادرش #خیلی کمک کرد، طوری که اقوام می گفتند #آقا مجید بیش از بچه های دیگر هوای مادرش را دارد.
🍃⚘🍃
چند روزی گذشت دلش اما پیش بچه های #جبهه بود. خواست دوباره به #جبهه اعزام شود، اما مسؤولان مدرسه اجازه اعزام به ایشان رو ندادند و گفتند: هنوز نوبتش نرسیده و باید صبر کند.
🍃⚘🍃
در این شرایط بیکار ننشست و به هر دری زد تا بلکه بتواند دوباره راهی شود، این بار راه میان بری نبود. چون سابقه حضورش در دبیرستان #سپاه به تنهایی مجوزی بود تا از طریق #بسیج ناحیه شمال تهران برود #جبهه.
🍃⚘🍃
البته آنجا برای ایشان یک شرط گذاشتند و آن اینکه باید رضایت و امضای پدر و مادرش را بگیرد، برایش این شرط آسون بود، چون با توجه شناختی که از والدینم داشت تنها دو قدم با #اعزام فاصله داشت.
🍃⚘🍃
متاهل بود و یک فرزند به یادگاردارد، مبینا خانم
🍃🌷🍃
ایشان ششمین فرزند خانواده شان بود
مرحوم پدرش فردی مذهبی بود که برای امرار معاش آنها مجبور شده بود سالها در کویت فروشندگی کند و فرزندانش با رزق #حلال رشد کنند.
🍃🌷🍃
و مادر ایشان هم خانمی مومن که خیلی وقتها به تنهایی بار بزرگ کردن فرزندانش را به دوش میکشید.
🍃🌷🍃
وقتی قضیه #حمله داعش به #حرم #اهل بیت(ع)🌷پیش آمد، برادرش #عبدالکریم و ایشان #رخت #رزم به تن کردند و به #سوریه رفتند.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر ایشان :
من و #مسلم با هم فامیل بودیم و رفت و آمد خانوادگی هم داشتیم، اما من چند سالی بود که #مسلم را ندیده بودم.
یک مدت هم #دانشجو #دانشگاه #افسری تهران بودند ،تا اینکه خانواده اش به خواستگاری من آمدند و با توجه به شناخت کاملی که داشتیم جواب مثبت دادیم.
🍃🌷🍃
#مسلم بیشتر #صحبتش بر روی #شغلش بود. گفت : من یک #نظامی و من #عاشق #شغلم هستم و #اکثر اوقات در #ماموریت هستم، آیا شما می توانید #سختی های زندگی با یک فرد #نظامی را تحمل کنید؟
🍃🌷🍃
تمام #جوان هایی که #بیکار بودند رو وارد #میدان #بسیج کرد و #لباس #رزم به آنها داد، #ماهیانه برای آنها #حقوق #تعیین کرد و #مهمتر از اینها #امنیت #منطقه را به همین #بچهها سپرد و گفت: هرکس از #روستا و #منطقه خودش #دفاع کند و اینگونه #ضریب #دفاعی #منطقه خیلی #بالا رفت.
🍃🌷🍃
سرانجام #سردار #شهید نور علی شوشتری زمانی که در #تدارک #برگزاری #همایش #وحدت #سران #طوایف در #استان #سیستان و بلوچستان بود،#صبح #روز #یک شنبه 26#مهر1388# در اقدامی #تروریستی به آرزویش که همانا #شهادت در
راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
گلزار #شهدای شهر نیشابور.
🍃🌷🍃
تنها یک #عشق و #باور #درونی است که آنها را در کار #تفحص #ماندگار میکند، #عشق و #باوری که از #رفاقت با #شهدا نشئت میگیرد. مگر میشود با کسی #رفیق باشید، اما نسبت به او #مسئولیتی در خود احساس نکنید؟
🍃🌷🍃
#حاجمحمود و #بچههای #تعاون #رزم از این ویژگی #خاصترند؛ چرا که #وظیفهشان در زمان #جنگ هم #همین بوده است.
🍃🌷🍃
خود همینها برای #بچهها #پلاک #صادر میکردند، #وسایل #شهدا را میگرفتند، #خبر #شهادتها را برای #خانوادههای آنها میبردند😭 و الان همینها این #دین را بر #دوش خودشان #احساس میکنند.😭😭
🍃🌷🍃
با #التماس از من میخواست کار #یگان آنها تعطیل نشه 😭هیچ موقع #شهید توکلی را این گونه ندیده بودم. طوری #التماس میکرد که انگار نیاز وحشتناکی به این کار داره.😭😭
🍃🌷🍃
من که سراغ ندارم #هیچوقت #حاج محمود احساس #خستگی کرده باشه، یک بار شایعه شد که قراره کمیته مفقودین کار #تفحص بعضی از یگانهای سپاه رو تعطیل کنه #حاج محمود برای دیدن من به اهواز آمد.
🍃🌷🍃
دلیل این #التماسها چه بود؟😭
واقعا #دغدغهاش ماندن در آن #سرزمین و #کار کردن و #پیدا کردن #شهدا بود و #عجیب میلی به #شهادت داشت.😭
🍃🌷🍃