وقتی دو تا از بچهها #شهید شدند تصمیم گرفتیم از ایشان کمک بگیریم و من به قم رفتم و صبح به در خانه ایشان رسیدیم و ایشان بلافاصله همراه من شدند و به طرف #جبهه حرکت کردیم و مشغول به #کار شدند.
🍃🌷🍃
پس از چند روز کار، #خمپارهای نزدیکی ایشان فرود آمد و ایشان را #مجروح کرد، بلافاصله هلیکوپتر فرستادیم و او را به بیمارستان صحرایی منتقل کردیم، ولی ایشان در حالت #کما قر ار گرفت.😭
🍃🌷🍃
و پس از دو ساعت که در حالت #کما بود به ما چند نفری که در اطراف او بودیم با شدت اشاره کرد و گفت: «بروید عقب، بروید عقب که #حضرت علی (علیهالسلام)🌷تشریف آوردند»😭
🍃🌷🍃
ایشان به صورت #نیم خیز بلند شد و بعد #راحت دراز کشید به گونهای که کسی #دست بر پشتش گذارده و او را به #آرامی میخواباند و وقتی #خوابید دیگر بلند نشد و #روز بعد در بیمارستان اهواز #شهید شد.😭
🍃🌷🍃
به روایت از مادر#شهید:
#ابراهیم خیلی بچه ی #آرامی بود، با #محبت و #خوش اخلاق ، همیشه به #خانواده سفارش می کرد که بریم وبه خونه خانواده #شهدا سر بزنیم.
🍃🌷🍃
#ابراهیم فرزند بزرگم بود که همراه #برادر کوچک تر از خودش به #جبهه رفت وقتی #برادر کوچکترش در سال #60 #جانباز شد خودش خبر شو به من و خانواده داد.
🍃🌷🍃
#ابراهیم خیلی به ما #احترام می گذاشت
وقتی از #جبهه بر می گشت با #خواهر و #برادراش #بازی می کرد سنگر درست می کرد تفنگ درست میکرد و با هم #بازی می کردند.
🍃🌷🍃
موقعی که به #مرخصی می اومد اول به #بیمارستان می رفت و با #پولی که داشت میوه می گرفت می برد ملاقات #مجروحان و...
🍃🌷🍃
#ابراهیم #بار آخر که میخواست بره #جبهه،از پدرش خواست که اجازه بده برای رفتن و به خواهرانش سفارش کرد که به #حجاب اهمیت بدن و همسر و دخترانش رو من و پدرش سپرد 😭😭
🍃🌷🍃
وقتی خبر #شهادتش رو می خواستن بهمون بدن، پدرش سر کار بود شب یکی از همسایه ها گفتن میخواهیم هیئت امشب منزل شما بزاریم و ارام ارام به پدرش خبر دادن 😭
🍃🌷🍃