eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
را زمین بگذار! انقلاب به بار نشسته و پیروز شده. و سیمین علی رغم مخالفت خانواده مجید به خانه بخت می روند. با یک مهمانی سی، چهل نفره ساده و لباس عروسی که مطابق با سلیقه آماده می شود. یک بلوز آستین بلند زیر پیراهن تور عروس و یک مقنعه به جای تاج و تور روی سر عروس. 🍃⚘🍃 سیمین می گوید: «بلوز و مقنعه را که آورد گفتم اینا چیه آخه؟ بغض کردم و گفتم من عروسم اینا رو نمیشه بپوشم، گفت: نه با اینا خیلی قشنگتری، منم این قدر دوستش داشتم، چشم بسته همه چیز رو قبول می کردم». 🍃⚘🍃 دوست داشتنی که در ادامه این زندگی کوتاه هم بارها و بارها تایید می شود: «پدرم جهیزیه کاملی به ما داده بود و مدام گلایه داشت. می گفت واقعا الان همه مردم می توانند مبل، یخچال فریزر یا سرویس خواب داشته باشند؟ در عذاب بود و مدام می گفت باید این وسایل را کم کنیم. کم کم هم که بحث رفتن را پیش کشید. می گفت نمی گذارند این ریشه بگیرد. باید برویم و جنگیدن درست را یاد بگیریم. 🍃⚘🍃 یک اتاق کوچک گرفتیم و چون آن وسایل در اتاق مان جا نمی شدند، بیشترشان را فروختیم.» این بخشی از گفته های همسر مجید است درباره روزهای شروع زندگی و رفتن به جنوب لبنان و البته آموزشگاه نظامی سوریه. 🍃⚘🍃 او از این زیستی و مجید از ، دیگری هم دارد. روزهای بازگشت به میهن، حضور در تجریش و کوچک و محقر در روستای بالای دربند. از زندگی در خانه ای که برای رسیدن به آن باید هر بار ۴۵دقیقه را پیاده تا تجریش می رفتند یا بر می گشتند اما بی هیچ چیز، زندگی خوش تری داشتند: «می دیدم که مجید با این ساده زیستی حالش خوب است. سخت بود، غر می زدم اما هر بار با خنده ای چنان دلم را می برد که فراموش می کردم.» 🍃⚘🍃
داعشی ها می خواستند سلیمانی را بیاورند و روی آن بدهند. انصاری و که بودند به می کنند و به را به می آورند.😭 🍃🌷🍃 ای هم می شوند اما را کنند. بر اثر و ها سلیمانی، به جز ، ها در بدن می شد. 😭 🍃🌷🍃 برای آن که دلمان کمی شود، یکی از های مان رابه سلیمانی کرده ایم. شخصی و مانند ، ، ،♡، های ایشان را آنجا گذاشته ایم.😭 🍃🌷🍃 در های را به زده ایم. و شلوارهای نو ایشان را های خود در گذاشته ام زیرا می کنم است.😭 🍃🌷🍃
چند وقت بعد هم از زنگ زد و آن وقت بود که متوجه شدم کجا رفته است. هر دو روز زنگ می‌زد حال را می‌پرسید. می‌گفت: چه ؟😭😭 🍃🌷🍃 از من خواسته بود هر روز از بگیرم و بعداً بدهم. توی دلم می‌گفتم وقتی برگشت چه طوری را به نشان بدهم.😭 🍃🌷🍃 وقتی شهید نجفی را آوردند، هر شب به فکر می‌رفت. وقتی چشمش به میثم نجفی می‌افتاد می‌گفت: دوستم را و شد.😭 🍃🌷🍃 اسم رو خودش کرد😭 که مشتاق دیدن دخترش بود و با دیدن لباس نوزادی که برای او خریداری می‌شد، دلش غنج می‌رفت، خیلی زود از او کند و .😭 🍃🌷🍃 حتی صبر نکرد تا چیده شدن نوزاد را ببیند و به یاد بسپارد که همه آمدن دختر کوچک او هستند. صبر نکرد چون به زینب(س)🌷 از این بود.😭 🍃🌷🍃 در بود که تلفنی بهم گفت: « به زینب(س)🌷 و از خواسته‌ام به شما بزند»😭😭😭 🍃🌷🍃
داعشی ها می خواستند سلیمانی را بیاورند و روی آن بدهند. انصاری و که بودند به می کنند و به را به می آورند.😭 🍃🌷🍃 ای هم می شوند اما را کنند. بر اثر و ها سلیمانی، به جز ، ها در بدن می شد. 😭 🍃🌷🍃 برای آن که دلمان کمی شود، یکی از های مان رابه سلیمانی کرده ایم. شخصی و مانند ، ، ،♡، های ایشان را آنجا گذاشته ایم.😭 🍃🌷🍃 در های را به زده ایم. و شلوارهای نو ایشان را های خود در گذاشته ام زیرا می کنم است.😭 🍃🌷🍃