eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از واردات هندی و پاکستانی تا ساخت ربات جراح و صادرات آن به کشورهای دیگر 🖋 یادمان نرود که در دوره پهلوی 44 سال از تجمیع دانشگاه‌ها در قالب گذشته بود و علی‌رغم شعارهای شاهنشاه، در اولیات پزشکی نیز وابسته بودیم. -ماندگی_پهلوی
در تاریخ  ۱۳۶۱/۱/۲# زمانی كه در شب اول به زدند و بيش از حد انتظار جلو رفتند از دستور آمد كه عقب ‌نشينی كنند. 🍃🌷🍃 چون شده بود . هنگام ، ایشان ، هم نمی ‌توانستند ایشان را  به عقب بياورند. 🍃🌷🍃 عراقی‌ها مجدد آن قسمت را تصرف می ‌كردند ،ایشان هم  با همان ،   شد. 🍃🌷🍃 فردا شب آن روز خودی به زدند و عراقي‌ها را از آن منطقه كردند و را گرفتند. ایشان را در حا‌لیکه از بسته بودند  را كردند. 🍃🌷🍃 به دليل ، عراقی ‌ها بودند ایشان  را به ببرند ،به ایشان  زده بودند به کرده بود و ایشان را به رسانده بود.💔 🍃🌷🍃 عزیز در مقطع كوتاهی به آرزوی بزرگش كه ، و بود، رسيد. 🍃🌷🍃
چند روز بعد برادرشون  به منزلمان آمد وگفتندکه با ایشان تماس گرفتن و از او را مطلع کردند. با شنیدن این خبر انگار سقف آسمان در سرم خراب شد😭، حال بدی داشتم اشک از چشمانم جاری شد. پنج روز بعد از این خبر بود که را از طریق فرماندهی و اینکه است قطعی شد.😭😭 🍃🌷🍃 شرط داعشی ها و# پیکر به ما اعلام کرده اند که داعشیان، تحویل را منوط به# آزاد کردن ده اسیر داعشی و یا مقداری زیادی پول، خواسته آنها بود که من با شنیدن این خبر بدون هیچ مکثی گفتم را برای خدا🤍 دادیم و او را گیریم.😭 🍃🌷🍃 تعدادی از در دشمن بودند و در پی و آنها از حصر، هایی از داد و مورد تیر دشمن قرار گرفت. ولی نتوانستند را به .😭 🍃🌷🍃 تا سال بعد که به . 😭😭 🍃🌷🍃
اما همچنان فریاد می‌زد: «زود باشید! عجله كنید! رد شید! معطل نشید! از روی كمرم بپرید! بپرید و خودتان را به خشكی برسانید وگرنه همه تلف می‌شویم." 🍃⚘🍃 گردان، صدایش را بلند كرد و گفت:‌ «! خجالت بكش! كی می‌تونه پا روی تو بذاره و بگذره. مگه كار راحتی است.»😭 🍃⚘🍃 ولی همچنان می‌كرد كه معطل نشوید. صبح روز بعد، بی جان را در حالی كه خاردار را در داشت و دشمن نازنینش را شكافته بود، در همان پیدا كردیم و به برگرداندیم.😭 🍃⚘🍃 سرانجام حسینعلی عالی هم در سال در کربلای پنج به آرزویش که همانا در راه♡ بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید ایشان روستای جهانگیر، شهر زابل 🍃⚘🍃
فرازی از نامه علی اصحابی : که پیش آمد که بتوانم من هم به نوعی در این سهیم باشم. 🍃🌷🍃 به شما این است که ، و ، خامنه ای باشد. نه تر و نه کنید. 🍃🌷🍃 از تمام کسانی که از اینجانب به نوعی و می طلبم و امیدوارم که مرا کنید و اگر کسی الناسی بر گردن اینجانب دارد به خودش . 🍃🌷🍃 ، از اینکه در چنین شما را می گذارم می خواهم. اگر در طول زندگی را کردم، به خودتان .در نبود من دار تمام مسائل زندگی هستید. 🍃🌷🍃 طاها و طاهر عزیز! هنگامی که به کفار می رود شما در کوچکی هستید و مسائل را به کنید، وقتی بزرگ شدید را داشت و را بدون دیدن توانست و شما باید را دهید و باشید. 🍃🌷🍃
به روایت از یکی از دوستان : داری ۳ هستند ،درست یک مانده به ، مادر خانم ایشان فوت میکنند و ایشان اطرافیان را مجاب میکنند که به هیچ وجه حرفی به نزنند. 🍃🌷🍃 به اتفاق و خود، محسن بعنوان هوایی شده بودند. روز و داشت. های کندی صورت میگرفت درست سه ماه قبل از محرم برنامه قرار شد با 23 جلوی های متخاصم شود. نشست قبضه و و روحی کنارش بودند. 🍃🌷🍃 بطور یکنواخت 23 انجام میشد تا اینکه طی اعلان سیم مبنی بر رخنه گروهی از و رفتند. 🍃🌷🍃 کار به جایی رسید که نیروی مقابل به حدی شدکه کار به نشینی کشید  در این اوضاع قبضه نشست و گفت که باکمک حبیب ماشین رو حرکت بدهد. 🍃🌷🍃
تا با خودشان او را به جایی که قرار گرفته اند بیاورند و به طرف ساختمان های شهر حرکت کردند ویکی یکی ساختمان هارو کردندو رسیدندبه آخر 🍃🌷🍃 یک داعشی که به خود بسته بود زخمی گوشه ای از ساختمان پنهان شده بود و کسی او را ندیده بود تیر ..و به وبعد به کرد.😭😭 🍃🌷🍃 و که در بوده از شد وبه چشم بچه ها به چرغندی صبح به رسیدند.😭😭 🍃🌷🍃 قاتل فتحی را سریع با 70 کشتند و آخر  و الزیطانی هم شد، را به بردند و بچه ها براش گرفتند و 😭یکی از دوستانش تو را و هنوز آن را . 😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام احسان فتحی چم خانی  هم درتاریخ    ۱۳۹۴/۹/۱۶ شهر به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید فتحی گلزار شهر بهبهان در #بارونی فتحی 🍃🌷🍃
به روایت از حسين الله كرم، همرزم : در رسول الله (ص)🌷 وقتي پس از انهدام مواضع و استحكامات دشمن فرمان بازگشت به خطوط خودي داده شد. نيروها آماده بازگشت شدند. چراغی در مسیر سرد و پر برف نيروها را كه با فراوان از بر گشتند در مي گرفت و بوسيد. 🍃🌷🍃 همراه دستواره و زماني در هاي پل ذهاب دست به زدند. در يكي از اين ها در منطقه شهر شديدي بين ما و دشمن پيش آمد. 🍃🌷🍃 بخاطر كه در داشتيم، چراغي و هادي دادند به قبلي خودمان . بايد را از داخل طي مي كرديم چون زير تانك و كوپترهاي دشمن قرار داشتيم. 🍃🌷🍃 نشيني بايد به مرحله انجام مي شد. كوپترهاي دشمن به دنبال بودند كه در و ليلي داده بودند. ما تحت چراغي روي پارلمان بوديم. 🍃🌷🍃
چندروز بعد....تا صبح بسیار داشتند. از فردا دیگر هیچ خبری نشد، دلم شور می‌زد و نگران بودم اما چیزی نمی‌گفتم روز هیچ خبری نداشتم. 😭 🍃🌷🍃 به همسر یکی از دوستانش به نام آقای قیصری که باهم در تماس بودیم تماس گرفتم، او هم نگران بود،خیلی گریه می‌کرد و من باز کمی به او دلداری می‌دادم با اینکه حال خودم اصلا خوب نبود،😭😭 🍃🌷🍃 و من باز کمی به او دلداری می‌دادم با اینکه حال خودم اصلا خوب نبود، از دلم خبر داشت، بچه‌ها را آرام می‎کردم، مادر و خواهرش تماس می‌گرفتند که از چه خبر.😭😭 🍃🌷🍃 هفت روز بعد همسر آقای قیصری تماس گرفت و گفت که همسرش با او تماس گرفته، مکثی کرد و گفت از از محمد هیچ خبری ندارند و از آن شب دنبالش می‌گردند خودش می‌خواست با شما تماس بگیرد اما نتوانست.😭 🍃🌷🍃 گفتم یعنی چه؟ مگر باهم نبودند؟ گفت نه از هم جدا بودند ولی دستور نشینی که دادند او به عقب برنگشت و گفت تا آخرین لحظه می‌ایستم، این را که گفت دلم ریخت. چه اتفاقی افتاده بود؟😭 🍃🌷🍃
اما همچنان فریاد می‌زد: «زود باشید! عجله كنید! رد شید! معطل نشید! از روی كمرم بپرید! بپرید و خودتان را به خشكی برسانید وگرنه همه تلف می‌شویم." 🍃⚘🍃 گردان، صدایش را بلند كرد و گفت:‌ «! خجالت بكش! كی می‌تونه پا روی تو بذاره و بگذره. مگه كار راحتی است.»😭 🍃⚘🍃 ولی همچنان می‌كرد كه معطل نشوید. صبح روز بعد، بی جان را در حالی كه خاردار را در داشت و دشمن نازنینش را شكافته بود، در همان پیدا كردیم و به برگرداندیم.😭 🍃⚘🍃 سرانجام حسینعلی عالی هم در سال    در کربلای پنج  به آرزویش که همانا در راه♡ بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید ایشان روستای جهانگیر، شهر زابل 🍃⚘🍃
به روایت از مادر : در وصف همین قدر بگویم که به بسیار می داد، هیچ وقت وقتش افتاد.😭😭 🍃🌷🍃 اش از من این بود که برای کنم...😭😭سخت بود ولی...😭امیدوارم هرچه زودتر منو به برساند😭😭فقط است که می داند چقدر دلم برایش شده.😭😭 🍃🌷🍃 بقدری به اعضای خانواده، خصوصا" من وپدرش داشت،و و می کرد که یقین داشتم حسن را بدون سوال و جواب به بهشت می برد...😭😭 🍃🌷🍃
تا با خودشان او را به جایی که قرار گرفته اند بیاورند و به طرف ساختمان های شهر حرکت کردند ویکی یکی ساختمان هارو کردندو رسیدندبه آخر 🍃🌷🍃 یک داعشی که به خود بسته بود زخمی گوشه ای از ساختمان پنهان شده بود و کسی او را ندیده بود تیر ..و به وبعد به کرد.😭😭 🍃🌷🍃 و که در بوده از شد وبه چشم بچه ها به چرغندی صبح به رسیدند.😭😭 🍃🌷🍃 قاتل فتحی را سریع با 70 کشتند و آخر  و الزیطانی هم شد، را به بردند و بچه ها براش گرفتند و 😭یکی از دوستانش تو را و هنوز آن را . 😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام احسان فتحی چم خانی  هم درتاریخ    ۱۳۹۴/۹/۱۶ شهر به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید فتحی گلزار شهر بهبهان در #بارونی فتحی 🍃🌷🍃
چندروز بعد....تا صبح بسیار داشتند. از فردا دیگر هیچ خبری نشد، دلم شور می‌زد و نگران بودم اما چیزی نمی‌گفتم روز هیچ خبری نداشتم. 😭 🍃🌷🍃 به همسر یکی از دوستانش به نام آقای قیصری که باهم در تماس بودیم تماس گرفتم، او هم نگران بود،خیلی گریه می‌کرد و من باز کمی به او دلداری می‌دادم با اینکه حال خودم اصلا خوب نبود،😭😭 🍃🌷🍃 و من باز کمی به او دلداری می‌دادم با اینکه حال خودم اصلا خوب نبود، از دلم خبر داشت، بچه‌ها را آرام می‎کردم، مادر و خواهرش تماس می‌گرفتند که از چه خبر.😭😭 🍃🌷🍃 هفت روز بعد همسر آقای قیصری تماس گرفت و گفت که همسرش با او تماس گرفته، مکثی کرد و گفت از از محمد هیچ خبری ندارند و از آن شب دنبالش می‌گردند خودش می‌خواست با شما تماس بگیرد اما نتوانست.😭 🍃🌷🍃 گفتم یعنی چه؟ مگر باهم نبودند؟ گفت نه از هم جدا بودند ولی دستور نشینی که دادند او به عقب برنگشت و گفت تا آخرین لحظه می‌ایستم، این را که گفت دلم ریخت. چه اتفاقی افتاده بود؟😭 🍃🌷🍃
داعشی ها می خواستند سلیمانی را بیاورند و روی آن بدهند. انصاری و که بودند به می کنند و به را به می آورند.😭 🍃🌷🍃 ای هم می شوند اما را کنند. بر اثر و ها سلیمانی، به جز ، ها در بدن می شد. 😭 🍃🌷🍃 برای آن که دلمان کمی شود، یکی از های مان رابه سلیمانی کرده ایم. شخصی و مانند ، ، ،♡، های ایشان را آنجا گذاشته ایم.😭 🍃🌷🍃 در های را به زده ایم. و شلوارهای نو ایشان را های خود در گذاشته ام زیرا می کنم است.😭 🍃🌷🍃
🌏 قسمت یازدهم 🔻 به ما رسیدند و هر کدام با سیاه خود به راه افتادیم و از هم جدا شدیم. به کوهی رسیدیم راه باریک و پر سنگلاخ بود و در پایین کوه دره عمیقی بود ولی ته دره بود و من دلم خواست از بالای کوه بروم بخاطر اینکه هوای ته دره است. 🔻سیاه به من رسید و مرا تأیید کرد که علاوه بر حبسی ته دره درنده و خزنده نیز هست و در بلندی تماشای اطراف نیز می‌شود. دو سه مرتبه ها از زیر پاها خزیده افتادیم دو سه متری رو به پایین غلطیدم و نزدیک بود به ته بیفتم ولی به خارها و سنگ‌ها چنگ میزدم و خود را نگه میداشتم و دست و پا و پهلو همه گردید. همچنین بینی به سنگی خورد و شکست. به سیاهک گفتم عجب اشتباهی کردیم در ماندیم و کاش از ته دره رفته بودیم و سیاه به من خندید و میگفت: «هر کس در دنیا نماید خداوند پستش میکند و هرکس برتری و بلندی جوید، دماغش را به خاک می مالند.» اینها را خواندید و نکردید. 🔻من به هر زحمتی که بود خود را از دامنه و بیراهه نمودم با بدنی مجروح و دل پردرد ولی بیچاره ای که در جلو ما می رفت از آن دامنه پرت شد و افتاد به پایین دره و صدای بلند بود و سیاهش پهلویش نشسته بود به او می‌خندید و او همانجا ماند. خلاصه بعد از سختی‌های زیاد به رسیدیم اما خستگی و تشنگی و سوزش همان جراحتها آزارم می‌داد. چند مرتبه خواست مرا از راه بیرون کند گوش نکردم و چون دید از او اطاعت نکردم ماند. کمی گذشت و رسیدم به باغی که راهم از میان آن باغ بود... ♨️ ادامه دارد... 📚 کتاب سیاحت غرب
اما می‌گفت ما لازم را انجام می‌دهیم اما که این افراد نیست و نیاز به و دارند؛ به همین دلیل را هم می‌کرد و در زمینه آنان نمی‌کرد.😭 🍃🌷🍃 وقتی کرونایی بهش می‌شد، تردید می‌کرد و می‌گفت را می‌دهم. در نهایت هم حین یکی از به این مبتلا شد و بر اثر آن به رسید.😭😭 🍃🌷🍃 ما هستیم. من بود. من هم سال مقدس هستم که سال 59# به درجه رسیدم. 🍃🌷🍃 ما سال‌ها پیش را کرده‌ایم و می‌دانیم که در را تا حد امکان در همان انجام می‌داد تا فرصتی از دست نرود و چنانچه حال وخیم بود او را به منتقل می‌کردند. 🍃🌷🍃 من 40 پیش در یک در   به رسید. بودند  حالا بعد از 40 در ما با ، یافت.😭😭 🍃🌷🍃
داعشی ها می خواستند سلیمانی را بیاورند و روی آن بدهند. انصاری و که بودند به می کنند و به را به می آورند.😭 🍃🌷🍃 ای هم می شوند اما را کنند. بر اثر و ها سلیمانی، به جز ، ها در بدن می شد. 😭 🍃🌷🍃 برای آن که دلمان کمی شود، یکی از های مان رابه سلیمانی کرده ایم. شخصی و مانند ، ، ،♡، های ایشان را آنجا گذاشته ایم.😭 🍃🌷🍃 در های را به زده ایم. و شلوارهای نو ایشان را های خود در گذاشته ام زیرا می کنم است.😭 🍃🌷🍃
اما همچنان فریاد می‌زد: «زود باشید! عجله كنید! رد شید! معطل نشید! از روی كمرم بپرید! بپرید و خودتان را به خشكی برسانید وگرنه همه تلف می‌شویم." 🍃⚘🍃 گردان، صدایش را بلند كرد و گفت:‌ «! خجالت بكش! كی می‌تونه پا روی تو بذاره و بگذره. مگه كار راحتی است.»😭 🍃⚘🍃 ولی همچنان می‌كرد كه معطل نشوید. صبح روز بعد، بی جان را در حالی كه خاردار را در داشت و دشمن نازنینش را شكافته بود، در همان پیدا كردیم و به برگرداندیم.😭 🍃⚘🍃 سرانجام حسینعلی عالی هم در سال در کربلای پنج به آرزویش که همانا در راه♡ بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید ایشان روستای جهانگیر، شهر زابل 🍃⚘🍃