eitaa logo
این عماریون
336 دنبال‌کننده
219هزار عکس
58.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد اول واعظی را شکنجه و شهید می‌کنند😔🍃⚘🍃 و بعد می‌آیند سراغ رضا. فقط چون فهمیده بودند که فرمانده اطلاعات عملیات فاطمیون است، چند بار از او می‌پرسند که برای چه اینجا آمدی؟ رضا هم می‌گوید: به‌خاطر زینب (س)..⚘آنها هم می‌گویند، اگر به مقدساتی که به آنها معتقدی پشت بکنی ، ما تو را آزاد می‌کنیم‌. اما می‌گوید من به‌خاطر زینب(س)⚘ آمده‌ام را هم بدهم؛ محال است به پشت کنم. بعد هم داعشی ها، درحالی که رضا مدام علی⚘، زینب⚘ می‌گفته او را می‌کنند... می‌کنند😔🍃⚘🍃. رضا که صدای او را می‌شنوند ،‌طاقت نمی‌آورند، یک گروه تشکیل می‌دهند و می‌روند شهرک زمانیه  را پس می‌گیرند، رضا را هم پیدا می‌کنند اما انگار داعشی ها که فهمیده بودند او است، سرش را بعنوان جایزه موقع عقب نشینی با خودشان برده بودند...بعدها عکس سر را منتشر کردند.😔 مدافعان حرم آن اول فقط و فقط به اهل بیت⚘ رفتند، بعد هم که پایشان به سوریه رسید و حال و هوای آنجا و و حضرت زینب(س)⚘ را دیدند، ماندگار شدند...دراصل هدفشان را آنجا پیدا کردند.
این را به آقاجون هم گفته بودم، وقتی داشت برایم از مشکلات زندگی با یک می‌گفت. آقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید. توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: بچه‌ها بزرگ می‌شوند، ولی ما بزرگتر‌ها باور نمی‌کنیم. بعد رو به مامان کرد «شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگی‌اش تصمیم بگیرد. از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.» 🍃🌷🍃 گفت: «من دستم قطع شده و برای اینکه به تسلط داشته باشم گاهی آهنی می‌‎بندم. بازویم از بین رفته و تا حالا چندبار کرده‌اند و از دیگر بدنم به آن پیوند زده‌اند 🍃🌷🍃 توی و و من هست. دکتر‌ها گفته‌اند به خاطر توی حتی ممکن است شوم.» 🍃🌷🍃 هیچ کدام از این‌ها را نمی‌داد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما بشوید، من می‎شوند شما. 🍃🌷🍃 کمی مکث کرد و ادامه داد: « انفجار من را گرفته، گاهی به شدت می‎شوم. وقت‌هایی که هستم باید کنید تا آرام شوم. بشوم شاید یکی دوتا بشکنم.» 🍃🌷🍃
این را به آقاجون هم گفته بودم، وقتی داشت برایم از مشکلات زندگی با یک می‌گفت. آقاجون سکوت کرد. سرم را گرفت و پیشانیم را بوسید. توی چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: بچه‌ها بزرگ می‌شوند، ولی ما بزرگتر‌ها باور نمی‌کنیم. بعد رو به مامان کرد «شهلا آنقدر بزرگ شده است که بتواند در مورد زندگی‌اش تصمیم بگیرد. از این به بعد کسی به شهلا کاری نداشته باشد.» 🍃🌷🍃 گفت: «من دستم قطع شده و برای اینکه به تسلط داشته باشم گاهی آهنی می‌‎بندم. بازویم از بین رفته و تا حالا چندبار کرده‌اند و از دیگر بدنم به آن پیوند زده‌اند 🍃🌷🍃 توی و و من هست. دکتر‌ها گفته‌اند به خاطر توی حتی ممکن است شوم.» 🍃🌷🍃 هیچ کدام از این‌ها را نمی‌داد. نفس عمیقی کشیدم و گفتم: «برادر بلندی اگر قسمت باشد که شما بشوید، من می‎شوند شما. 🍃🌷🍃 کمی مکث کرد و ادامه داد: « انفجار من را گرفته، گاهی به شدت می‎شوم. وقت‌هایی که هستم باید کنید تا آرام شوم. بشوم شاید یکی دوتا بشکنم.» 🍃🌷🍃