eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
و یکی دیگر از این : پسرم با وجودی که بود و کمی داشت اما هر وقت به می آمد مقداری پول به مادرش میداد تا بین سرپرست روستا کند. 🍃🌷🍃 دوران کودکی شلوغی داشت خصوصأ از مدرسه که می آمد معلوم بود در مدرسه کلی اذیت کرده و همه خانه پر می شد از صدای 😭😭 🍃🌷🍃 خیلی کم در روستا بود اما وقتی برای دید و بازدید می آمد همه جوانان روستا را جمع می کرد و به انجام دادن کارهای در روستا می کرد و با بچه های روستا در زمین خاکی والیبال بازی می کرد. ورزش مورد اش بود.😭 🍃🌷🍃 یکی از میگفت، محدوده ای که می رفت چون خیلی بود کمتر کسی از به آن می رفتند . اون روز که با ماشین را جهت پست دیده بانی جابه جا کرد بعد از پیاده کردن نیرو، نیروهای داعشی ماشین را به می بندد . می گوید: هنگامی که شد صدای داعشی ها را میشنیدیم. که از بی سیم می گفتند: یکی از آنان را زدیم و زود برویم را برداریم و را کنیم .😭 🍃🌷🍃
سال 92# بود؛ گفت: برای تهران می‌رود. یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت: است و من از رفتن به بی‌خبر بودم... وقتی با خبر شدم که است زدم زیر گریه😭😭 🍃🌷🍃 گفت: نترس و گریه هم نکن، زینب(س)🌷 هوای ما را دارند. گریه اجازه نمی‌داد حرف بزنم. صدا مدام قطع و وصل می‌شد. 😭فقط آخرین حرفی که در آن تماس شنیدم این بود که گفت: «مواظب خودت و بچه‌ها باش. خداحافظ.»😭😭 🍃🌷🍃 اوایل مثل حالا نبود. تماس گرفتن خیلی سخت‌تر و مشکل بود. چهار روز یک بار تماس می‌گرفت و ما را از احوال خودش مطلع می‌کرد. ولی خیلی نمی‌شد صحبت کرد. ارتباط خیلی زود قطع می‌شد. تخصص تانک بود. در حالی که بر بود از سر تیر به اصابت کرد و در روزی‌اش شد.😭😭 🍃🌷🍃
سرانجام احمد حسینی فر هم در تاریخ مرداد 1362 سمت ‏ پاسداران در هنگام با نیروهای حزب کومله بر اثر گلوله به به رسید. 🍃🌷🍃 #شهید : در زادگاه ایشان روستای احمد آباد شهر خمین. 🍃🌷🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید احمد حسینی فر💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
زندگی من و ، نیایش ۵ ساله و محمد پارسا ۳ساله هستند. اما حرف‌های آنها برای اینکه مانع رفتن بشوند برایم جالب بود. محمد پارسا با همان لهجه بچگانه‌اش و بسیار عصبانی می‌گفت مامان جان، اجازه نده برود. گناه داره می‌شود. هم بلند بلند می‌خندید. 🍃⚘🍃 وقتی که رفت سوریه، نیایش در خواب جیغ زنان بیدار شد و شروع به گریه کرد. با من دعوا می‌کرد که چرا اجازه دادی به برود. اگر بشود تقصیر توست. 🍃⚘🍃 آن شب دلم خیلی . بعد از بیشتر شد. می‌گویند همه دارند و . گاهی اوقات کردنشان برایم بسیار است، چون با هیچ چیزی نمی‌توان کرد. 🍃⚘🍃 مدام از برای هم تعریف می‌کنند و می‌گویند بخیر . چند وقت پیش دخترم به محمد پارسا می‌گفت: داداشی دلت برای نمی‌سوزه؟ من خیلی دلم می‌سوزه که به زدن.💔 🍃⚘🍃 برای من عجیبه که اینها انقدر می‌فهمند و متوجه می‌شوند. راستش را بخواهید انقدر زود انتظار این حرف‌ها را نداشتم. خیلی ناراحتند که من ندادم را ببینند. 🍃⚘🍃
سرانجام ایوب رحیم پورهم در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۷ براثر ترکش‌ به و به که همانا در راه ♡بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید گلزار شهر امیدیه، خوزستان. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید ایوب رحیم پور💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
زندگی من و ، نیایش ۵ ساله و محمد پارسا ۳ساله هستند. اما حرف‌های آنها برای اینکه مانع رفتن بشوند برایم جالب بود. محمد پارسا با همان لهجه بچگانه‌اش و بسیار عصبانی می‌گفت مامان جان، اجازه نده برود. گناه داره می‌شود. هم بلند بلند می‌خندید. 🍃⚘🍃 وقتی که رفت سوریه، نیایش در خواب جیغ زنان بیدار شد و شروع به گریه کرد. با من دعوا می‌کرد که چرا اجازه دادی به برود. اگر بشود تقصیر توست. 🍃⚘🍃 آن شب دلم خیلی . بعد از بیشتر شد. می‌گویند همه دارند و . گاهی اوقات کردنشان برایم بسیار است، چون با هیچ چیزی نمی‌توان کرد. 🍃⚘🍃 مدام از برای هم تعریف می‌کنند و می‌گویند بخیر . چند وقت پیش دخترم به محمد پارسا می‌گفت: داداشی دلت برای نمی‌سوزه؟ من خیلی دلم می‌سوزه که به زدن.💔 🍃⚘🍃 برای من عجیبه که اینها انقدر می‌فهمند و متوجه می‌شوند. راستش را بخواهید انقدر زود انتظار این حرف‌ها را نداشتم. خیلی ناراحتند که من ندادم را ببینند. 🍃⚘🍃
سرانجام ایوب رحیم پورهم در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۷ براثر ترکش‌ به و به که همانا در راه ♡بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید گلزار شهر امیدیه، خوزستان. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید ایوب رحیم پور💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
ازیک شهید با ۳ خواسته که اتفاق افتاد ✍بعد از شهادتش کوله پشتی اش را باز کردنددر برگه ای نوشته بود: 1⃣ـ خدایا ! علیه السلام با لب شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم. ( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود ) 2⃣ـ اربابم با شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود ( نقل کردند که از خورده است ) 3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « » بگویم.در جاده خمپاره خورد و قطع شد. دیدند سر بریده خورد و « یا حسین » می گوید.
سال  ۱۳۶۰# ودرسن ۲۰ ازدواج کرد و دو فرزند به یادگاردارد. که زمان ایشان حمیدرضا  ۲ ساله و زینب خانم ۶ ماهه بودند. 🍃🌷🍃 ایشان در ۲۸ ۱۳۶۲# در قالب به لشکر ۲۵ کربلا پیوست و گردان (ع)🌷 را به عهده گرفت. 🍃🌷🍃 ایشان در جریان والفجر‌۶ در منطقه عمومی در محور چیلات بر اثر تیر به شد. اما علی‌رغم اصرار ، راضی به# ترک نشد و ماه بعد از به شهر و دیار خود بازگشت. 🍃🌷🍃 هرچند خانواده بود، اما در را رها نمی‌کرد،در مدت کوتاه از هم به می‌پرداخت. 🍃🌷🍃
سال 92# بود؛ گفت: برای تهران می‌رود. یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت: است و من از رفتن به بی‌خبر بودم... وقتی با خبر شدم که است زدم زیر گریه😭😭 🍃🌷🍃 گفت: نترس و گریه هم نکن، زینب(س)🌷 هوای ما را دارند. گریه اجازه نمی‌داد حرف بزنم. صدا مدام قطع و وصل می‌شد. 😭فقط آخرین حرفی که در آن تماس شنیدم این بود که گفت: «مواظب خودت و بچه‌ها باش. خداحافظ.»😭😭 🍃🌷🍃 اوایل مثل حالا نبود. تماس گرفتن خیلی سخت‌تر و مشکل بود. چهار روز یک بار تماس می‌گرفت و ما را از احوال خودش مطلع می‌کرد. ولی خیلی نمی‌شد صحبت کرد. ارتباط خیلی زود قطع می‌شد. تخصص تانک بود. در حالی که بر بود از سر تیر به اصابت کرد و در روزی‌اش شد.😭😭 🍃🌷🍃
سال 92# بود؛ گفت: برای تهران می‌رود. یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت: است و من از رفتن به بی‌خبر بودم... وقتی با خبر شدم که است زدم زیر گریه😭😭 🍃🌷🍃 گفت: نترس و گریه هم نکن، زینب(س)🌷 هوای ما را دارند. گریه اجازه نمی‌داد حرف بزنم. صدا مدام قطع و وصل می‌شد. 😭فقط آخرین حرفی که در آن تماس شنیدم این بود که گفت: «مواظب خودت و بچه‌ها باش. خداحافظ.»😭😭 🍃🌷🍃 اوایل مثل حالا نبود. تماس گرفتن خیلی سخت‌تر و مشکل بود. چهار روز یک بار تماس می‌گرفت و ما را از احوال خودش مطلع می‌کرد. ولی خیلی نمی‌شد صحبت کرد. ارتباط خیلی زود قطع می‌شد. تخصص تانک بود. در حالی که بر بود از سر تیر به اصابت کرد و در روزی‌اش شد.😭😭 🍃🌷🍃
زمانی که داشت سوار اتوبوس می‌شد شروع کرد به اشک ریختن،خواهرم پرسید چرا گریه می‌کنی؟ جواب داد: "نگران رقیه و زندگی وی هستم، مواظبش باشید."😭😭 🍃🌷🍃 پس از گذشت یک ماه و حضور در علیه کومله‌های در شهر ظاهراً سپاه بدنبالش به روستا آمدند و سراغش را از پدر و عمویم می‌گیرند. پرسیدند: آیا به خانه برگشت؟ همه تعجب کردند و گفتند که حدود یک ماه عازم شده. نیروهای نظامی تصور کردند که از فرار کرده و این حدود ماه طول کشید. 🍃🌷🍃 طبق گفته‌های را جاده سرورآباد یکی از روستاهای شهر مریوان از استان کردستان به همراه که از شهرستان بود، پیدا کردند که بدست منافقان کومله به رسیده بود😭😭 🍃🌷🍃 را با طریق مختلف شکنجه داده بودند😭، از سیگار، داغ گرفته تا جوش به طوری که از چیز‌هایی را آورند اما موفق و این با تیر از گردن بر به پایان رسید که منجر به شد. 😭😭 🍃🌷🍃
از قول یڪے از رفقاش ڪه لحظه هاے آخر ڪنارش بوده : روے لبش لبخند بود و رو به سمت ڪربلا ڪرد ، ڪه شهید شد🥀😭دائم الوضو بود ، اصلاً دروغ نمے گفت ؛ خیلے تمیز و مرتّب بود ؛ همه ڪارهایش را خودش انجام مے داد ؛ شخصیت عجیبے داشت ، خوش اخلاقے مے ڪرد حتے در سخت ترین شرایط ، (سعی مے ڪرد زندگے رو تو سخت ترین شرایط ، شاد نگه داره) و ... سرانجام شهید مرتضی رجب بلوکات🥀هم درتاریخ ۷ /۵/ ۶۷ وقتے ڪه براے تحویل محور عملیاتے شلمچه وارد خط شده بود با ترڪشے ڪه به شاهرگ گردنش اصابت ڪرد، به آرزویش که شهادت 🥀بود رسید. مزار ایشان🥀: تهران ، بهشت حضرت (زهرا سلام الله علیها) ، (قطعه ۲۹) ، چند ردیف پایین تر از مزار شهید آوینی🥀
را با خود می برند جلوتر، را در می آورند و با به و و صورتش می زنند و می دهند، یکی می گوید به و و فحش بده تا کنیم، مقاومت می کند و چیزی نمی‌گوید. در برابر تاکید آشوبگران مبنی بر اهانت به باعث می شود آنها بیشتر شود و هر بار که می کند تری می زنند، هوش می شود و می کنند و روند. 😭💔 🍃🌷🍃 رفقای سر می رسند و او را به بیمارستان می برند، می گفت: زیادی را به زده بودند، ، و را شکسته بودند، هیچ جای در بود. دکتر گفته بود سختی به وارد شده و فقط توانسته با چند ساعت زنده دارند.😭 🍃🌷🍃 سرانجام آرمان علی وردی هم در تاریخ  ۶ ماه  ۱۴۰۱# به دست گران به رسید. 💔 🍃🌷🍃 #شهید : تهران ، گلزار بهشت زهرا سلام الله علیها🌷  قطعه  ۵۰ 🍃🌷🍃
«از همان اول ماشین سپاه دستش بود. با جیپ از سیستان آمده بود اصفهان، خیلی بود و نترس داشت. از اصفهان پمپ می خرید و می برد برای سیستان.» 🍃⚘🍃 به روایت از برادر : وقتی جنگ شروع شد، از سیستان به جنوب اومد « از اولین نیروهای اعزامی بود، نیروهای اولیه پادگان 15 خرداد. سه ماه رفت دارخوئین#.رضا 😭😭😭 🍃⚘🍃 یکی دوبار آمد مرخصی . البته نامه می‌نوشت و از سختی جنوب و نبود نیرو و امکانات می‌گفت. دائم از ریختن آتش دشمن و خمسه خمسه هایی که می‌زد می‌گفت. بار آخر وقتی آمد مرخصی، خودم بردم سوار اتوبوسش کردم.😭😭 🍃⚘🍃 در نامه آخرش نوشته بود برای من دعا کنید من لیاقت ندارم.  «دوم دی ماه سال 59 وقتی برای شناسایی رفته بود، شد و را .»😭😭 🍃⚘🍃