«ايشان #مسئول #آموزش #تخريب بودند، وقتى نيروهاى آموزشى را مى آورديم به پايگاه، همه خسته و تشنه و گرسنه بوديم، با توجّه به اينكه ما در چادر فرمانده آموزشى بوديم و از نيروها جدا....
#شهيد به ما مى گفت: هر چه #بچّه هاى #آموزشى مى خورند، شما هم بخوريد؛ اگر آنها آب گرم مى خورند، شما هم آب گرم بخوريد و هيچ #تبعيضى نبود.»
🍃🌷🍃
هميشه #راحتى را #اوّل براى #ديگران مى خواست، حتّى در مواقع #غذا خوردن يا #سوارشدن به #اتومبيل و تمام #مسائل #رفاهى، هيچ وقت و اصلاً #پيشقدم نبود، هميشه #صبر مى كرد كه #آخرين نفر باشد.
🍃🌷🍃
در يك #مأموريت از #اهواز به #خرّمشهر - با وجود #هواى گرم و #تشنگى زياد - چون ديد #آب سرد كم است، تا خرّمشهر #آب نخورد و #تشنه بود.»😭😭
🍃🌷🍃
#دست_نوشــته_ای ازیک شهید با ۳ خواسته
که اتفاق افتاد
✍بعد از شهادتش کوله پشتی اش را باز کردنددر برگه ای نوشته بود:
1⃣ـ خدایا ! #امام_حسین علیه السلام با لب #تشنه شهید شد ، من هم می خواهم تشنه شهید شوم.
( وقتی او شهید شد ، تانکرهای آب خالی بوده و فرمانده برای رزمنده ها تقاضای آب کرده بود )
2⃣ـ اربابم با #سر_بریده شهید شده و سرش را از پشت بریده اند ، من هم می خواهم از پشت سرم بریده شود
( نقل کردند که #خمپاره از #پشت_سر_به_شهید خورده است )
3⃣ـ سر بریده ی مولایم امام حسین علیه السلام #بالای_نی_قرآن می خواند ، من سرّش را نمی دانم ، ولی می خواهم با سر بریده « #یا_حسین » بگویم.در جاده خمپاره خورد و #سرش قطع شد. دیدند سر بریده #لبهایش_تکان_می خورد و « یا حسین » می گوید.
«ايشان #مسئول #آموزش #تخريب بودند، وقتى نيروهاى آموزشى را مى آورديم به پايگاه، همه خسته و تشنه و گرسنه بوديم، با توجّه به اينكه ما در چادر فرمانده آموزشى بوديم و از نيروها جدا....
#شهيد به ما مى گفت: هر چه #بچّه هاى #آموزشى مى خورند، شما هم بخوريد؛ اگر آنها آب گرم مى خورند، شما هم آب گرم بخوريد و هيچ #تبعيضى نبود.»
🍃🌷🍃
هميشه #راحتى را #اوّل براى #ديگران مى خواست، حتّى در مواقع #غذا خوردن يا #سوارشدن به #اتومبيل و تمام #مسائل #رفاهى، هيچ وقت و اصلاً #پيشقدم نبود، هميشه #صبر مى كرد كه #آخرين نفر باشد.
🍃🌷🍃
در يك #مأموريت از #اهواز به #خرّمشهر - با وجود #هواى گرم و #تشنگى زياد - چون ديد #آب سرد كم است، تا خرّمشهر #آب نخورد و #تشنه بود.»😭😭
🍃🌷🍃
«ايشان #مسئول #آموزش #تخريب بودند، وقتى نيروهاى آموزشى را مى آورديم به پايگاه، همه خسته و تشنه و گرسنه بوديم، با توجّه به اينكه ما در چادر فرمانده آموزشى بوديم و از نيروها جدا....
#شهيد به ما مى گفت: هر چه #بچّه هاى #آموزشى مى خورند، شما هم بخوريد؛ اگر آنها آب گرم مى خورند، شما هم آب گرم بخوريد و هيچ #تبعيضى نبود.»
🍃🌷🍃
هميشه #راحتى را #اوّل براى #ديگران مى خواست، حتّى در مواقع #غذا خوردن يا #سوارشدن به #اتومبيل و تمام #مسائل #رفاهى، هيچ وقت و اصلاً #پيشقدم نبود، هميشه #صبر مى كرد كه #آخرين نفر باشد.
🍃🌷🍃
در يك #مأموريت از #اهواز به #خرّمشهر - با وجود #هواى گرم و #تشنگى زياد - چون ديد #آب سرد كم است، تا خرّمشهر #آب نخورد و #تشنه بود.»😭😭
🍃🌷🍃
گفتم دیر میشه ، باید بریم ، سلیم🥀 و بعد سلمان🥀 قمقمۀ آبشان را خالے ڪردند و گفتند میخواهیم #تشنه به شهادت🥀 برسیم😭 به اعتراض من هم توجه نڪردند
به هر جهت جلو رفتیم و خط را شڪستیم . قدرے ڪه گذشت برادرم سلمان🥀 ڪه فرمانده و معاون گروهانش به شهادت🥀 رسیده بودند
با بیسیم تماس گرفت و گفت مشتلق بده ڪه برادر شهید🥀شدی😭 رفتم سراغش . درحالی ڪه میخواندم : « گلے گم ڪردهام ، میجویم او را ...» به او ڪه رسیدم لبم را روے لبش گذاشتم و سخت بوسیدمش😭 دردے به ستون فقراتم افتاد ڪه هنوز آن درد با من است.
عملیات سخت در جریان بود و ڪار در یک قسمت سخت شده بود . به آن قسمت رفتم . دیدم سلمان🥀 با آنڪه اولین اعزامش بود ، تیربار گرفته بود و آتش میریخت . به او گفتم : «در این سنگر بشین و آتش بریز تا من بتوانم جلو بروم و وضع را ببینم او به شدت آتش میریخت
گفتم دیر میشه ، باید بریم ، سلیم🥀 و بعد سلمان🥀 قمقمۀ آبشان را خالے ڪردند و گفتند میخواهیم #تشنه به شهادت🥀 برسیم😭 به اعتراض من هم توجه نڪردند
به هر جهت جلو رفتیم و خط را شڪستیم . قدرے ڪه گذشت برادرم سلمان🥀 ڪه فرمانده و معاون گروهانش به شهادت🥀 رسیده بودند
با بیسیم تماس گرفت و گفت مشتلق بده ڪه برادر شهید🥀شدی😭 رفتم سراغش . درحالی ڪه میخواندم : « گلے گم ڪردهام ، میجویم او را ...» به او ڪه رسیدم لبم را روے لبش گذاشتم و سخت بوسیدمش😭 دردے به ستون فقراتم افتاد ڪه هنوز آن درد با من است.
عملیات سخت در جریان بود و ڪار در یک قسمت سخت شده بود . به آن قسمت رفتم . دیدم سلمان🥀 با آنڪه اولین اعزامش بود ، تیربار گرفته بود و آتش میریخت . به او گفتم : «در این سنگر بشین و آتش بریز تا من بتوانم جلو بروم و وضع را ببینم او به شدت آتش میریخت
ابتدا برادر کوچکترش رفت به اقوام خبر داد شب همه جمع شدن خونهی ما و بعد به این صورت متوجه شدم که #پسرم به #شهادت رسیده😭😭
🍃🌷🍃
#پسرم موقع #شهادت هم به دوستانش سفارش کرده بود موقع #شهادت #آب بهش ندن 😭
گفته بود میخوام مثل #اربابم🌷💔 #تشنه لب #شهید بشم😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام #شهید ابراهیم باشی هم در#۱۵ مهرماه سال #62 در سن #بیست سالگی که به #سر پل ذهاب برای شناسایی رفته بود با #گلوله ای که دشمن به پشت سر ایشان زد به آرزویش که #شهادت در راه #خدا🤍بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزا#شهیددر تهران ، قطعه ۲۸
بهشت #حضرت زهرا سلام الله علیها.🌷
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید ابراهیم باشی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد