سرانجام#شهید ایوب رحیم پورهم در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۷ براثر#اصابت ترکش به #قلب و#سرش به #آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا♡بود رسید.
🍃⚘🍃
#مزار#شهید
گلزار#شهدای شهر امیدیه، خوزستان.
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید ایوب رحیم پور💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
به روایت از همسر #شهید :
من و #مجید بیشتر از آنکه همسر باشیم، #رفیق بودیم. خیلیها به رابطه عاطفی ما غبطه میخوردند. تمام مشکلاتمان را به کمک هم حل میکردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت.
🍃🌷🍃
حس میکردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک #تکیهگاه محکم بود. با وجود #مجید خوشبختترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭
🍃🌷🍃
اما برای #همسرم داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواستههایش را تأمین کند. او #دغدغههای دیگری هم داشت. نمیخواست تنها #آرامش و #امنیت برای #خودش باشد،😭
🍃🌷🍃
میخواست از #خودش، از #جوانیاش، #استعدادها و ت#واناییهایش برای #رفع #مشکلات دیگران استفاده کند. برای همین #خدمت در #نیروی انتظامی را #انتخاب کرده بود.😭
🍃🌷🍃
دنیا در نظر #مجید بیارزشتر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. #همسرم چندین ماه قبل از #شهادتش #فرمی پر کرده بود تا از طریق #محل کارش به #سوریه برود.
🍃🌷🍃
#آرزویش این بود که #مدافع #حرم
#حضرت زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من #سوریه بروم؟»😭
🍃🌷🍃
او دو سال با #لشکر در ارتباط بود، ولی #یک ریال #حقوق #نگرفت و همیشه از #ته مانده #غذاها #استفاده میکرد و میگفت #ثواب دارد.
وقتی ما و #مقنیهای دیگر به #خانه ۳۷#متری اش در قم میرفتیم، زن و بچهاش به زیرزمین میرفتند.
🍃🌷🍃
#شهید رعیت در #خانهاش #عکس بچههایی که #کانال #فتحالمبین را کنده بودند داشت. او آنها را به من نشان میداد و میگفت: «این فلان جا #شهید شد، آن یکی در فلان جا #شهید شد و…، ولی من #ماندم» و گریه میکرد.
🍃🌷🍃
من گفتم: «زنده بودن شما #مهم است، ولی او #عاشق #شهادت بود و در نهایت به #آرزویش رسید».😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید غلامحسین رعیت رکن آبادی هم درتاریخ ۱۳۶۲/۲/۲۵# در منطقه #پاسگاه شرهانی به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید:
قم، در گلزار #شهدای علی ابنجعفر (ع)🌷
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
من و #مجید بیشتر از آنکه همسر باشیم، #رفیق بودیم. خیلیها به رابطه عاطفی ما غبطه میخوردند. تمام مشکلاتمان را به کمک هم حل میکردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت.
🍃🌷🍃
حس میکردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک #تکیهگاه محکم بود. با وجود #مجید خوشبختترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭
🍃🌷🍃
اما برای #همسرم داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواستههایش را تأمین کند. او #دغدغههای دیگری هم داشت. نمیخواست تنها #آرامش و #امنیت برای #خودش باشد،😭
🍃🌷🍃
میخواست از #خودش، از #جوانیاش، #استعدادها و ت#واناییهایش برای #رفع #مشکلات دیگران استفاده کند. برای همین #خدمت در #نیروی انتظامی را #انتخاب کرده بود.😭
🍃🌷🍃
دنیا در نظر #مجید بیارزشتر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. #همسرم چندین ماه قبل از #شهادتش #فرمی پر کرده بود تا از طریق #محل کارش به #سوریه برود.
🍃🌷🍃
#آرزویش این بود که #مدافع #حرم
#حضرت زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من #سوریه بروم؟»😭
🍃🌷🍃
خانواده ما با فرهنگ #ایثار و #شهادت عجین بود، ولی فکر #شهادت و نبود پسرم #هادی برایم سخت بود، اما این سختی را به خاطر مسیری که #هادی قدم در آن گذاشته بود تحمل میکردم. خوشحالم که در #راه #اسلام رفت و به #آرزویش رسید و #شهید شد.
#هادی #شهادت را هم برای #رضای خدا میخواست.
🍃⚘🍃
#هادی از شاخصههای اخلاقی برادرم از من سؤال میکرد؛ اینکه چطور بچهای برای خانواده بود؟ چه رفتارهایی داشت که در نهایت منجر به #شهادت شد. میخواست بداند برادرم چطور توانست در آن سن و سال راهی #جبهه شود و چطور در #۱۳ سالگی #شهید شد.
🍃⚘🍃
#هادی بسیار به روزهای #حضور #برادرم و #همت او برای رسیدن به #جبهه و میدان #جهاد #غبطه میخورد. زمانی که# برادرم شهید شد، من ۱۱ سال داشتم. وقتی از من در مورد #برادرم سؤال میکرد، من اطلاعات و حرفهایی را که از مادر و پدر و اطرافیانم شنیده بودم برایش روایت میکردم. برادرم #کتابهای مذهبی را مطالعه میکرد؛ کتابهایی نظیر #تاریخ انبیا و... من که میخواستم به #کتابها دست بزنم میگفت: نباید به اینها دست بزنی پاره میشوند.
🍃⚘🍃
خوب یادم است سالها بعد، یک روز #هادی رفت خانه مادرم و گفت: #تاریخ انبیای دایی را بدهید من مطالعه کنم، چرا نگهش داشتی مادرجان. مادرم گفت: اینها یادگاری #داییات است! #هادی به مادرم گفت بدهید ما هم مطالعه کنیم تا ثوابش برسد به روح دایی!
🍃⚘🍃
سرانجام#شهید ایوب رحیم پورهم در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۷ براثر#اصابت ترکش به #قلب و#سرش به #آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا♡بود رسید.
🍃⚘🍃
#مزار#شهید
گلزار#شهدای شهر امیدیه، خوزستان.
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید ایوب رحیم پور💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
به روایت از همسر #شهید :
نام #جهادیاش در #سوریه «مختار» بود و در #نیروی #ادوات خدمت میکرد. از چندبار حضور این #مجاهد #بیادعا در #سوریه فقط همینها را میدانیم.
🍃🌷🍃
بعد از چند روز بیخبری، خواب #همسرم را دیدم، در رویا، هر دو به #زیارت رفتیم😭 نگران بودم ،پرسیدم «چرا نیستی؟» #شهید گفتند «من کنار شما هستم.»😭
🍃🌷🍃
یک هفته بعد خبر آمد که #تک تیرانداز تکفیری، #رضا را در حالیکه #مشغول #حمل #پیکر #همرزم #شهیدش بوده به #آرزویش رسانده. 😭😭😭
🍃🌷🍃
در خانواده ما، هر کسی،
#دلتنگی را نوعی تاب میآورد،
گاهی دلتنگیهایم را
در #حرم #امام رضا (ع)🌷 و گاهی در #قطعه #شهدای مدافع حرم بهشت رضا (ع)🌷، #اشکهای دوری را از چشم پاک میکنم.😭😭
🍃🌷🍃
نرجس خانم، دلگویههایش را در گوش قابعکس بابا زمزمه میکند. #گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه میداند! شاید دارد به سفارش #پدرش در آخرین دیدارشان عمل میکند «مجتبیجان! بعد از من، تو مرد خانهای؛ مرد گریه نمیکند.»😭😭😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر شهید :
#آقا مهدی بسیار #غیرتی بود. نمیتونست در مقابل خطر تروریست ها و تعرض به #حریم اسلام و اهل بیت (ع)⚘#بی تفاوت باشه. از همون اول #پیگیر قضایا بود.
🍃⚘🍃
#همسرم قبل از اونکه وارد نیروهای سپاه قدس بشه در جوین #خدمت میکرد. بعد که تصمیم گرفت به #سوریه بره خیلی این در و اون در زد تا عضو نیروی قدس بشه.
🍃⚘🍃
کار اعزامش که جور شد ما در مسافرت شمال بودیم همون جا زنگ زدند و خبر دادند که کار اعزامش جور شده. اونقدر خوشحال شد که مسافرت را نیمه کاره رها کردیم و برگشتیم.
🍃⚘🍃
از اواخر سال ١٣٩۵ ما در تهران ساکن شدیم و از همون زمان هم #آقا مهدی چهار بار به #سوریه اعزام شد و بار آخر هم به #شهادت رسید. 😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهیدمهدی موحدنیاهم در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ در سوریه به #آرزویش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزارشهیدگلزار شهدای شهر سبزوار.
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید مهدی موحدنیا💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
برای همین پدرم رفت تا از آنها دعوت کند به خانه بیایند. من رفتم سمت پنجره تا بیرون را ببینم، چشمم به یکی از دوستان #حجت افتاد. دوستانش گریه میکردند.😔
🍃🌷🍃
چادرم را روی سرم انداختم و خودم را به پایین رساندم. آنجا بود که متوجه شدم #حجت #شهید شده ،بعد هم متوجه نشدم چه گفتم و چه شنیدم.😭😭
🍃🌷🍃
یکی از #آرزوهای #همسرم #شهادت بود. بارها و بارها در باره این خواسته قلبی برایم صحبت کرده بود. به برادرش هم گفته بود من در #دفاع از #حرم #شهید میشوم.😭😭
🍃🌷🍃
#آخرین بار هم از #شهادت برای من گفت اما باور نمیکردم به این زودی به #آرزویش برسد. #حجت #آرزوی #شهادت در #قامت یک #مدافع حرم را داشت.
😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر شهید :
#آقا مهدی بسیار #غیرتی بود. نمیتونست در مقابل خطر تروریست ها و تعرض به #حریم اسلام و اهل بیت (ع)⚘#بی تفاوت باشه. از همون اول #پیگیر قضایا بود.
🍃⚘🍃
#همسرم قبل از اونکه وارد نیروهای سپاه قدس بشه در جوین #خدمت میکرد. بعد که تصمیم گرفت به #سوریه بره خیلی این در و اون در زد تا عضو نیروی قدس بشه.
🍃⚘🍃
کار اعزامش که جور شد ما در مسافرت شمال بودیم همون جا زنگ زدند و خبر دادند که کار اعزامش جور شده. اونقدر خوشحال شد که مسافرت را نیمه کاره رها کردیم و برگشتیم.
🍃⚘🍃
از اواخر سال ١٣٩۵ ما در تهران ساکن شدیم و از همون زمان هم #آقا مهدی چهار بار به #سوریه اعزام شد و بار آخر هم به #شهادت رسید. 😭
🍃⚘🍃
سرانجام#شهیدمهدی موحدنیاهم در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ در سوریه به #آرزویش که همانا #شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزارشهیدگلزار شهدای شهر سبزوار.
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید مهدی موحدنیا💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
همیشه دوست داشت #مدافع حرم شود. هر چند نتوانست #مدافع حرم باشدولی توفیق داشت که #مدافع وطن شود.
🍃⚘🍃
به روایت از مادر#شهید :
وقتی #محمد خواست در نیروی انتظامی فعالیت کنه باهاش مخالفت کردم و دوست نداشتم در این شغل باشه.گفتم که این شغل سخته اما #محمد علاقه ی بسیاری به #پلیس شدن داشت و می گفت که می خوام در این #شغل #خدمت کنم. 😭
🍃⚘🍃
وقتی خبر #شهادت #محمد رو دادند از هوش رفتم و چیز دیگری نفهمیدم و امروز هم #فرزندم مایه ی #افتخارمه.
🍃⚘🍃
#پسرم به #شغلش #علاقه ی بسیاری داشت و در عید نوروز که همه می خواستند در کنار خانواده هاشون باشند باید در محل #خدمت خود حضور پیدا میکرد.
🍃⚘🍃
#محمد لایق #شهادت بود و بالاخره نیز به #آرزویش رسید و این غم نبودش برای ما و همسر و فرزندش سخته.
🍃⚘🍃
#شهید نایبی وقتی متوجه شد که محموله ای از مواد مخدر در کویر شهرستان خوسف قرار است جا به جا شود به دلیل آشنایی که با منطقه داشت به این ماموریت رفت. 😔
🍃⚘🍃
همیشه دوست داشت #مدافع حرم شود. هر چند نتوانست #مدافع حرم باشدولی توفیق داشت که #مدافع وطن شود.
🍃⚘🍃
به روایت از مادر#شهید :
وقتی #محمد خواست در نیروی انتظامی فعالیت کنه باهاش مخالفت کردم و دوست نداشتم در این شغل باشه.گفتم که این شغل سخته اما #محمد علاقه ی بسیاری به #پلیس شدن داشت و می گفت که می خوام در این #شغل #خدمت کنم. 😭
🍃⚘🍃
وقتی خبر #شهادت #محمد رو دادند از هوش رفتم و چیز دیگری نفهمیدم و امروز هم #فرزندم مایه ی #افتخارمه.
🍃⚘🍃
#پسرم به #شغلش #علاقه ی بسیاری داشت و در عید نوروز که همه می خواستند در کنار خانواده هاشون باشند باید در محل #خدمت خود حضور پیدا میکرد.
🍃⚘🍃
#محمد لایق #شهادت بود و بالاخره نیز به #آرزویش رسید و این غم نبودش برای ما و همسر و فرزندش سخته.
🍃⚘🍃
#شهید نایبی وقتی متوجه شد که محموله ای از مواد مخدر در کویر شهرستان خوسف قرار است جا به جا شود به دلیل آشنایی که با منطقه داشت به این ماموریت رفت. 😔
🍃⚘🍃
#هر روز #مادر را با ماشین به #امام زاده ها🌷، #پارک ها و #مکان های دیدنی شهر می برد مگر زمانی که #ماموریت داشت و یا #بیرون از شهر #کاری برایش #پیش می آمد.
🍃🌷🍃
ایشان ۴#بار درسال ۹۴# به #سوریه #اعزام شدند،سرانجام در# منطقه #جنوب #سوریه و در #استان «درعا» در #نزدیکی #مرز اسرائیل در حین #نبرد با #اصابت #ترکش به #پهلو به #شهادت رسیدند.😭😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید حمید رضا انصاری هم در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۸# در منطقه «درعا» در #سوریه به #آرزویش که همانا #شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷💋
همیشه دوست داشت #مدافع حرم شود. هر چند نتوانست #مدافع حرم باشدولی توفیق داشت که #مدافع وطن شود.
🍃⚘🍃
به روایت از مادر#شهید :
وقتی #محمد خواست در نیروی انتظامی فعالیت کنه باهاش مخالفت کردم و دوست نداشتم در این شغل باشه.گفتم که این شغل سخته اما #محمد علاقه ی بسیاری به #پلیس شدن داشت و می گفت که می خوام در این #شغل #خدمت کنم. 😭
🍃⚘🍃
وقتی خبر #شهادت #محمد رو دادند از هوش رفتم و چیز دیگری نفهمیدم و امروز هم #فرزندم مایه ی #افتخارمه.
🍃⚘🍃
#پسرم به #شغلش #علاقه ی بسیاری داشت و در عید نوروز که همه می خواستند در کنار خانواده هاشون باشند باید در محل #خدمت خود حضور پیدا میکرد.
🍃⚘🍃
#محمد لایق #شهادت بود و بالاخره نیز به #آرزویش رسید و این غم نبودش برای ما و همسر و فرزندش سخته.
🍃⚘🍃
#شهید نایبی وقتی متوجه شد که محموله ای از مواد مخدر در کویر شهرستان خوسف قرار است جا به جا شود به دلیل آشنایی که با منطقه داشت به این ماموریت رفت. 😔
🍃⚘🍃
به روایت از همسر #شهید :
من و #مجید بیشتر از آنکه همسر باشیم، #رفیق بودیم. خیلیها به رابطه عاطفی ما غبطه میخوردند. تمام مشکلاتمان را به کمک هم حل میکردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت.
🍃🌷🍃
حس میکردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک #تکیهگاه محکم بود. با وجود #مجید خوشبختترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭
🍃🌷🍃
اما برای #همسرم داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواستههایش را تأمین کند. او #دغدغههای دیگری هم داشت. نمیخواست تنها #آرامش و #امنیت برای #خودش باشد،😭
🍃🌷🍃
میخواست از #خودش، از #جوانیاش، #استعدادها و ت#واناییهایش برای #رفع #مشکلات دیگران استفاده کند. برای همین #خدمت در #نیروی انتظامی را #انتخاب کرده بود.😭
🍃🌷🍃
دنیا در نظر #مجید بیارزشتر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. #همسرم چندین ماه قبل از #شهادتش #فرمی پر کرده بود تا از طریق #محل کارش به #سوریه برود.
🍃🌷🍃
#آرزویش این بود که #مدافع #حرم
#حضرت زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من #سوریه بروم؟»😭
🍃🌷🍃
بعد از #یک ماه و اندی که از #ماموریت #عباس میگذشت، یک روز برادر شوهرم به پدرم زنگ زد و خبر #شهادت را به پدرم داد، ولی پدر به ما چیزی نگفت. بعد از ظهر آن روز خیلی نگران بودم و مدام ذکر میگفتم.
😭😭
🍃🌷🍃
فقط به ما گفت #عباس مجروح شده😭 حالم خیلی بد شد. ولی با این حال #خدا را شکر کردم که همسرم زنده است. دوباره گوشی پدرم زنگ خورد که دیدم درباره #مراسمات صحبت میکنند.
🍃🌷🍃
آنجا بود که فهمیدم #عباس به #آرزویش که #شهادت بود، رسیده. #خوشحالم که #همسرم به #آرزویش رسیده، اما ت#حمل #دوری #عباس واقعا برایم خیلی #سخته.😭😭
🍃🌷🍃
#شهید #مدافع سلامت #دکتر فرهاد سرحدی
🍃🌷🍃
ایشان #فرزند #شهید هم بودند #شهید علی سرحدی #پدرش #آموزگار و#شهید ترور هستند، ۴۰#سال پیش به #شهادت رسیدند.درسال ۱۳۴۸# در خانواده ای متدین ومذهبی در تهران متولدشد.
🍃🌷🍃
تحصیلاتش را در #دانشگاه #پزشکی شیراز گذرانده بود، ایشان #متخصص مجربی بود و در زمینه #جراحی #لاپراسکوپی تخصص ویژهای داشت.
🍃🌷🍃
#متاهل بود و دو فرزند به یادگاردارد،
دو فرزند ۱۶ ساله و ۲۲ ساله
🍃🌷🍃
ایشان #عاشق #پزشکی و #جراحی بود و #بزرگترین #آرزویش #خدمت به #مردم بود و در #مناطق #محروم #کار می کرد.
🍃🌷🍃
در #کارش بسیار #متعهد بود و از این نظر همیشه مورد #توجه #همکاران و #بیماران بود.
🍃🌷🍃
در بین #همکاران و #مردم #منطقه به #پزشکی #معروف بود که هر لحظه در #دسترس بود و برای #کمک رسانی به #بیماران به #زمان و #مسائل #مالی #فکر #نمی کرد.
🍃🌷🍃
#پدر ایشان #شهید #ترور بودند،#برادرش هم #جانباز #هشت سال #دفاع مقدس هستند.
🍃🌷🍃
خیلی #علاقه داشت که به #جبهه برود ، اما چون آن زمان سنش #کم بود و برادر و پدر ایشان در #جبهه بودند، ایشان نتوانست برود.
🍃🌷🍃