eitaa logo
این عماریون
384 دنبال‌کننده
226هزار عکس
60.9هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
سرانجام ایوب رحیم پورهم در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۷ براثر ترکش‌ به و به که همانا در راه ♡بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید گلزار شهر امیدیه، خوزستان. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید ایوب رحیم پور💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
به روایت از همسر : من و بیشتر از آنکه همسر باشیم، بودیم. خیلی‌ها به رابطه عاطفی ما غبطه می‌خوردند. تمام مشکلات‌مان را به کمک هم حل می‌کردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت. 🍃🌷🍃 حس می‌کردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک محکم بود. با وجود خوشبخت‌ترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭 🍃🌷🍃 اما برای داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواسته‌هایش را تأمین کند. او دیگری هم داشت. نمی‌خواست تنها و برای باشد،😭 🍃🌷🍃 می‌خواست از ، از ، و ت برای دیگران استفاده کند. برای همین در انتظامی را کرده بود.😭 🍃🌷🍃 دنیا در نظر بی‌ارزش‌تر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. چندین ماه قبل از پر کرده بود تا از طریق کارش به برود. 🍃🌷🍃 این بود که زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من بروم؟»😭 🍃🌷🍃
او دو سال با در ارتباط بود، ولی ریال و همیشه از مانده می‌کرد و می‌گفت دارد. وقتی ما و دیگر به ۳۷ اش در قم می‌رفتیم، زن و بچه‌اش به زیرزمین می‌رفتند. 🍃🌷🍃 رعیت در بچه‌هایی که را کنده بودند داشت. او آن‌ها را به من نشان می‌داد و می‌گفت: «این فلان جا شد، آن یکی در فلان جا شد و…، ولی من » و گریه می‌کرد. 🍃🌷🍃 من گفتم: «زنده بودن شما است، ولی او بود و در نهایت به رسید».😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام غلامحسین رعیت رکن آبادی هم درتاریخ ۱۳۶۲/۲/۲۵# در منطقه شرهانی به آرزویش که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷🍃 #شهید: قم، در گلزار علی ابن‌جعفر (ع)🌷 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : من و بیشتر از آنکه همسر باشیم، بودیم. خیلی‌ها به رابطه عاطفی ما غبطه می‌خوردند. تمام مشکلات‌مان را به کمک هم حل می‌کردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت. 🍃🌷🍃 حس می‌کردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک محکم بود. با وجود خوشبخت‌ترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭 🍃🌷🍃 اما برای داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواسته‌هایش را تأمین کند. او دیگری هم داشت. نمی‌خواست تنها و برای باشد،😭 🍃🌷🍃 می‌خواست از ، از ، و ت برای دیگران استفاده کند. برای همین در انتظامی را کرده بود.😭 🍃🌷🍃 دنیا در نظر بی‌ارزش‌تر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. چندین ماه قبل از پر کرده بود تا از طریق کارش به برود. 🍃🌷🍃 این بود که زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من بروم؟»😭 🍃🌷🍃
خانواده ما با فرهنگ و عجین بود، ولی فکر و نبود پسرم برایم سخت بود، اما این سختی را به خاطر مسیری که قدم در آن گذاشته بود تحمل می‌کردم. خوشحالم که در رفت و به رسید و شد. را هم برای خدا می‌خواست. 🍃⚘🍃 از شاخصه‌های اخلاقی برادرم از من سؤال می‌کرد؛ اینکه چطور بچه‌ای برای خانواده بود؟ چه رفتار‌هایی داشت که در نهایت منجر به شد. می‌خواست بداند برادرم چطور توانست در آن سن و سال راهی شود و چطور در #۱۳ سالگی شد. 🍃⚘🍃 بسیار به روز‌های و او برای رسیدن به و میدان می‌خورد. زمانی که# برادرم شهید شد، من ۱۱ سال داشتم. وقتی از من در مورد سؤال می‌کرد، من اطلاعات و حرف‌هایی را که از مادر و پدر و اطرافیانم شنیده بودم برایش روایت می‌کردم. برادرم مذهبی را مطالعه می‌کرد؛ کتاب‌هایی نظیر انبیا و... من که می‌خواستم به دست بزنم می‌گفت: نباید به این‌ها دست بزنی پاره می‌شوند. 🍃⚘🍃 خوب یادم است سال‌ها بعد، یک روز رفت خانه مادرم و گفت: انبیای دایی را بدهید من مطالعه کنم، چرا نگهش داشتی مادرجان. مادرم گفت: این‌ها یادگاری است! به مادرم گفت بدهید ما هم مطالعه کنیم تا ثوابش برسد به روح دایی! 🍃⚘🍃
سرانجام ایوب رحیم پورهم در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۱۷ براثر ترکش‌ به و به که همانا در راه ♡بود رسید. 🍃⚘🍃 #شهید گلزار شهر امیدیه، خوزستان. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید ایوب رحیم پور💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
به روایت از همسر : نام در «مختار» بود و در خدمت می‌کرد. از چندبار حضور این در فقط همین‌ها را می‌دانیم. 🍃🌷🍃 بعد از چند روز بی‌خبری، خواب را دیدم، در رویا، هر دو به رفتیم😭 نگران بودم ،پرسیدم «چرا نیستی؟» گفتند «من کنار شما هستم.»😭 🍃🌷🍃 یک هفته بعد خبر آمد که تیرانداز تکفیری، را در حالیکه بوده به رسانده‌. 😭😭😭 🍃🌷🍃 در خانواده ما، هر کسی، را نوعی تاب می‌آورد، گاهی دلتنگی‌هایم را در رضا (ع)🌷 و گاهی در مدافع حرم بهشت رضا (ع)🌷، دوری را از چشم پاک می‌کنم.😭😭 🍃🌷🍃 نرجس خانم، دلگویه‌هایش را در گوش قاب‌عکس بابا زمزمه می‌کند. آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه می‌داند! شاید دارد به سفارش در آخرین دیدارشان عمل می‌کند «مجتبی‌جان! بعد از من، تو مرد خانه‌ای؛ مرد گریه نمی‌کند.»😭😭😭 🍃🌷🍃
به روایت از همسر شهید : مهدی بسیار بود. نمی‌تونست در مقابل خطر تروریست‌ ها و تعرض به اسلام و اهل بیت (ع)⚘ تفاوت باشه. از همون اول قضایا بود. 🍃⚘🍃 قبل از اونکه وارد نیروهای سپاه قدس بشه در جوین می‌کرد. بعد که تصمیم گرفت به بره خیلی این در و اون در زد تا عضو نیروی قدس بشه. 🍃⚘🍃 کار اعزامش که جور شد ما در مسافرت شمال بودیم همون جا زنگ زدند و خبر دادند که کار اعزامش جور شده. اونقدر خوشحال شد که مسافرت را نیمه‌ کاره رها کردیم و برگشتیم. 🍃⚘🍃 از اواخر سال ١٣٩۵ ما در تهران ساکن شدیم و از همون زمان هم مهدی چهار بار به اعزام شد و بار آخر هم به رسید. 😭 🍃⚘🍃 سرانجام موحدنیاهم در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ در سوریه به که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزارشهیدگلزار شهدای شهر سبزوار. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز 💠 شهید مهدی موحدنیا💠 🌷 صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
برای همین پدرم رفت تا از آنها دعوت کند به خانه بیایند. من رفتم سمت پنجره تا بیرون را ببینم، چشمم به یکی از دوستان افتاد. دوستانش گریه می‌کردند.😔 🍃🌷🍃 چادرم را روی سرم انداختم و خودم را به پایین رساندم. آنجا بود که متوجه شدم شده ،بعد هم متوجه نشدم چه گفتم و چه شنیدم.😭😭 🍃🌷🍃 یکی از بود. بارها و بارها در باره این خواسته قلبی برایم صحبت کرده بود. به برادرش هم گفته بود من در از می‌شوم.😭😭 🍃🌷🍃 بار هم از برای من گفت اما باور نمی‌کردم به این زودی به برسد. در یک حرم را داشت. 😭 🍃🌷🍃
به روایت از همسر شهید : مهدی بسیار بود. نمی‌تونست در مقابل خطر تروریست‌ ها و تعرض به اسلام و اهل بیت (ع)⚘ تفاوت باشه. از همون اول قضایا بود. 🍃⚘🍃 قبل از اونکه وارد نیروهای سپاه قدس بشه در جوین می‌کرد. بعد که تصمیم گرفت به بره خیلی این در و اون در زد تا عضو نیروی قدس بشه. 🍃⚘🍃 کار اعزامش که جور شد ما در مسافرت شمال بودیم همون جا زنگ زدند و خبر دادند که کار اعزامش جور شده. اونقدر خوشحال شد که مسافرت را نیمه‌ کاره رها کردیم و برگشتیم. 🍃⚘🍃 از اواخر سال ١٣٩۵ ما در تهران ساکن شدیم و از همون زمان هم مهدی چهار بار به اعزام شد و بار آخر هم به رسید. 😭 🍃⚘🍃 سرانجام موحدنیاهم در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ در سوریه به که همانا در راه خدا بود رسید. 🍃⚘🍃 مزارشهیدگلزار شهدای شهر سبزوار. 🍃⚘🍃 شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای و علی الخصوص شهید سرفراز     💠 شهید مهدی موحدنیا💠                            🌷  صلوات 🌷‌ ✨ التماس دعای فرج وشهادت✨ یاعلی مدد
همیشه دوست داشت حرم شود. هر چند نتوانست حرم باشدولی توفیق داشت که وطن شود. 🍃⚘🍃 به روایت از مادر : وقتی خواست در نیروی انتظامی فعالیت کنه باهاش مخالفت کردم و دوست نداشتم در این شغل باشه.گفتم که این شغل سخته اما علاقه ی بسیاری به شدن داشت و می گفت که می‌ خوام در این کنم. 😭 🍃⚘🍃 وقتی خبر رو دادند از هوش رفتم و چیز دیگری نفهمیدم و امروز هم مایه ی . 🍃⚘🍃 به ی بسیاری داشت و در عید نوروز که همه می‌ خواستند در کنار خانواده‌ هاشون باشند باید در محل خود حضور پیدا می‌کرد. 🍃⚘🍃 لایق بود و بالاخره نیز به رسید و این غم نبودش برای ما و همسر و فرزندش سخته. 🍃⚘🍃 نایبی وقتی متوجه شد که محموله‌ ای از مواد مخدر در کویر شهرستان خوسف قرار است جا به جا شود به دلیل آشنایی که با منطقه داشت به این ماموریت رفت. 😔 🍃⚘🍃
همیشه دوست داشت حرم شود. هر چند نتوانست حرم باشدولی توفیق داشت که وطن شود. 🍃⚘🍃 به روایت از مادر : وقتی خواست در نیروی انتظامی فعالیت کنه باهاش مخالفت کردم و دوست نداشتم در این شغل باشه.گفتم که این شغل سخته اما علاقه ی بسیاری به شدن داشت و می گفت که می‌ خوام در این کنم. 😭 🍃⚘🍃 وقتی خبر رو دادند از هوش رفتم و چیز دیگری نفهمیدم و امروز هم مایه ی . 🍃⚘🍃 به ی بسیاری داشت و در عید نوروز که همه می‌ خواستند در کنار خانواده‌ هاشون باشند باید در محل خود حضور پیدا می‌کرد. 🍃⚘🍃 لایق بود و بالاخره نیز به رسید و این غم نبودش برای ما و همسر و فرزندش سخته. 🍃⚘🍃 نایبی وقتی متوجه شد که محموله‌ ای از مواد مخدر در کویر شهرستان خوسف قرار است جا به جا شود به دلیل آشنایی که با منطقه داشت به این ماموریت رفت. 😔 🍃⚘🍃
روز را با ماشین به زاده ها🌷، ها و های دیدنی شهر می برد مگر زمانی که داشت و یا از شهر برایش می آمد. 🍃🌷🍃 ایشان ۴  درسال  ۹۴# به شدند،سرانجام در# منطقه و در «درعا» در اسرائیل در حین با به به رسیدند.😭😭😭 🍃🌷🍃 سرانجام حمید رضا انصاری هم  در تاریخ ۱۳۹۴/۱۱/۲۸#  در منطقه «درعا» در   به که همانا در راه 🤍 بود رسید. 🍃🌷💋
همیشه دوست داشت حرم شود. هر چند نتوانست حرم باشدولی توفیق داشت که وطن شود. 🍃⚘🍃 به روایت از مادر : وقتی خواست در نیروی انتظامی فعالیت کنه باهاش مخالفت کردم و دوست نداشتم در این شغل باشه.گفتم که این شغل سخته اما علاقه ی بسیاری به شدن داشت و می گفت که می‌ خوام در این کنم. 😭 🍃⚘🍃 وقتی خبر رو دادند از هوش رفتم و چیز دیگری نفهمیدم و امروز هم مایه ی . 🍃⚘🍃 به ی بسیاری داشت و در عید نوروز که همه می‌ خواستند در کنار خانواده‌ هاشون باشند باید در محل خود حضور پیدا می‌کرد. 🍃⚘🍃 لایق بود و بالاخره نیز به رسید و این غم نبودش برای ما و همسر و فرزندش سخته. 🍃⚘🍃 نایبی وقتی متوجه شد که محموله‌ ای از مواد مخدر در کویر شهرستان خوسف قرار است جا به جا شود به دلیل آشنایی که با منطقه داشت به این ماموریت رفت. 😔 🍃⚘🍃
به روایت از همسر : من و بیشتر از آنکه همسر باشیم، بودیم. خیلی‌ها به رابطه عاطفی ما غبطه می‌خوردند. تمام مشکلات‌مان را به کمک هم حل می‌کردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت. 🍃🌷🍃 حس می‌کردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک محکم بود. با وجود خوشبخت‌ترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭 🍃🌷🍃 اما برای داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواسته‌هایش را تأمین کند. او دیگری هم داشت. نمی‌خواست تنها و برای باشد،😭 🍃🌷🍃 می‌خواست از ، از ، و ت برای دیگران استفاده کند. برای همین در انتظامی را کرده بود.😭 🍃🌷🍃 دنیا در نظر بی‌ارزش‌تر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. چندین ماه قبل از پر کرده بود تا از طریق کارش به برود. 🍃🌷🍃 این بود که زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من بروم؟»😭 🍃🌷🍃
بعد از ماه و اندی که از می‌گذشت، یک روز برادر شوهرم به پدرم زنگ زد و خبر را به پدرم داد، ولی پدر به ما چیزی نگفت. بعد از ظهر آن روز خیلی نگران بودم و مدام ذکر می‌گفتم. 😭😭 🍃🌷🍃 فقط به ما گفت مجروح شده😭 حالم خیلی بد شد. ولی با این حال را شکر کردم که همسرم زنده است. دوباره گوشی پدرم زنگ خورد که دیدم درباره صحبت می‌کنند. 🍃🌷🍃 آنجا بود که فهمیدم به که بود، رسیده. که به رسیده، اما ت واقعا برایم خیلی .😭😭 🍃🌷🍃
سلامت فرهاد سرحدی 🍃🌷🍃 ایشان هم بودند  علی سرحدی و ترور هستند، ۴۰ پیش به رسیدند.درسال  ۱۳۴۸# در خانواده ای متدین ومذهبی در تهران متولدشد. 🍃🌷🍃 تحصیلاتش را در شیراز گذرانده بود، ایشان مجربی بود و در زمینه تخصص ویژه‌ای داشت. 🍃🌷🍃 بود و دو فرزند به یادگاردارد،  دو فرزند   ۱۶   ساله و  ۲۲   ساله 🍃🌷🍃 ایشان و بود و به بود و در می کرد. 🍃🌷🍃 در بسیار  بود و از این نظر همیشه مورد و بود. 🍃🌷🍃 در بین و به بود که هر لحظه در بود و برای رسانی به به و کرد. 🍃🌷🍃 ایشان بودند، هم سال مقدس هستند. 🍃🌷🍃 خیلی  داشت که به برود ، اما چون آن زمان سنش بود و برادر  و پدر ایشان  در بودند، ایشان نتوانست برود. 🍃🌷🍃