eitaa logo
این عماریون
336 دنبال‌کننده
219هزار عکس
58.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
به روایت از همسر : من و بیشتر از آنکه همسر باشیم، بودیم. خیلی‌ها به رابطه عاطفی ما غبطه می‌خوردند. تمام مشکلات‌مان را به کمک هم حل می‌کردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت. 🍃🌷🍃 حس می‌کردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک محکم بود. با وجود خوشبخت‌ترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭 🍃🌷🍃 اما برای داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواسته‌هایش را تأمین کند. او دیگری هم داشت. نمی‌خواست تنها و برای باشد،😭 🍃🌷🍃 می‌خواست از ، از ، و ت برای دیگران استفاده کند. برای همین در انتظامی را کرده بود.😭 🍃🌷🍃 دنیا در نظر بی‌ارزش‌تر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. چندین ماه قبل از پر کرده بود تا از طریق کارش به برود. 🍃🌷🍃 این بود که زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من بروم؟»😭 🍃🌷🍃
با آنکه در تهران مهمی بر عهده‏اش بود و سنگینی در اطلاعات قوه قضاییه داشت تا بتواند پرونده‌های سنگینی را دنبال کنند اما هیچ یک از مسایل و دغدغه‌های زندگی نتوانست مانع تفکر و جهادی‌اش شود.🍃⚘🍃 با ورود به مناطق درگیری و نشان دادن قابلیت های نظامی خود به فرماندهان ارشد میدان نبرد مثل سلیمانی🍃⚘🍃 ، نوروزی به عنوان عملیات های ویژه سامرا منصوب شد. و دلیری های 👊مثال زدنی مهدی نوروزی ، دلیلی شد تا او را با نام ""✌️ بشناسند.🍃⚘🍃 «شیر سامرا» لقب مهدی نوروزی. این لقب را مردم سامرا به او داده‌اند که برای حفظ شهرشان مانند حیدر کرار⚘✌همچون شیری می‌غرید و به سوی دشمن می‌رفت. در آخرین لحظات در حالی که پیراهن مشکی محرم خود را بر تن داشت ، (ع)⚘بر لبهایش جاری بود و آخرین ذکرش (س)⚘ بود.
به روایت از همسر : من و بیشتر از آنکه همسر باشیم، بودیم. خیلی‌ها به رابطه عاطفی ما غبطه می‌خوردند. تمام مشکلات‌مان را به کمک هم حل می‌کردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت. 🍃🌷🍃 حس می‌کردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک محکم بود. با وجود خوشبخت‌ترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭 🍃🌷🍃 اما برای داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواسته‌هایش را تأمین کند. او دیگری هم داشت. نمی‌خواست تنها و برای باشد،😭 🍃🌷🍃 می‌خواست از ، از ، و ت برای دیگران استفاده کند. برای همین در انتظامی را کرده بود.😭 🍃🌷🍃 دنیا در نظر بی‌ارزش‌تر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. چندین ماه قبل از پر کرده بود تا از طریق کارش به برود. 🍃🌷🍃 این بود که زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من بروم؟»😭 🍃🌷🍃
روز قبل از اینکه به برود، یک بار سفرش لغو شد، همسرشون گفتند:حالا که قسمت نشده عید را پیش‌مان بمان. گفته بود  من دیگه  شده چرا درک نمی‌کنید که دیگر نمی‌توانم .😭😭 🍃🌷🍃 داشت که باعث شده بود از همه و بکند و برود وگرنه که بود.😭 🍃🌷🍃 دیگری رو داشت. وقتی به خانه ما می‌آمدند، من از دخترش فاطمه می‌خواستم پیشم بنشیند. می‌گفت: می‌خواهم کنار باشم. یک مدت هم نمی‌خواست از باشد. 🍃🌷🍃 اول وقتش نمی‌شد. تا خ بارز داشت؛ اول وقت، به و . 🍃🌷🍃 در روستای‌مان یزدل زینب🌷 داریم که زیادی به آنجا داشت. در حریم 💔 دفن هستند. مرتب به می‌رفت.😭 🍃🌷🍃 گمنام و گلزار یزدل از همیشگی بود. به خانمش گفته بود اگر شد دوست دارد در دفن بشم.😭😭 🍃🌷🍃
حدود ۱۰ پیش ازدواج کرد و مبینا حاصل ازدواجش شد. دو سال پیش خواهرزاده‌اش در سانحه تصادف جان باخت. مدتی پس از داغ خواهرزاده‌اش، همسرش مریض شد😔 روزها را با مریضی همسر به سختی از پس هم گذراند تا اینکه همسرش به دلیل سرطان از دنیا رفت. همسر را پوشید اما نزد تا اینکه این اتفاق تلخ افتاد.»😔 مبینا تا قبل از این حادثه به خاطر بیشتر اوقات نزد عمه بزرگش در لاهیجان سپری می‌کرد. هم تمام وقت‌هایی را که بیکار بود، صرف تنها دخترش می‌کرد. 🍃🌷🍃 که تنها همسرش بود. حالا مبینا هم است و هم . 😔 تیر مراسم خاکسپاری بود.😔 🍃🌷🍃
به روایت از همسر : من و بیشتر از آنکه همسر باشیم، بودیم. خیلی‌ها به رابطه عاطفی ما غبطه می‌خوردند. تمام مشکلات‌مان را به کمک هم حل می‌کردیم. راز مخفی بینمان وجود نداشت. 🍃🌷🍃 حس می‌کردم در دنیا مشکلی نیست که او نتواند زود حل کند. برایم مثل یک محکم بود. با وجود خوشبخت‌ترین آدم روی زمین بودم و او هم چنین احساسی داشت.😭 🍃🌷🍃 اما برای داشتن یک زندگی آرام و بدون دغدغه چیزی نبود که همه خواسته‌هایش را تأمین کند. او دیگری هم داشت. نمی‌خواست تنها و برای باشد،😭 🍃🌷🍃 می‌خواست از ، از ، و ت برای دیگران استفاده کند. برای همین در انتظامی را کرده بود.😭 🍃🌷🍃 دنیا در نظر بی‌ارزش‌تر از آن بود که از چیزی ناراحت شود. چندین ماه قبل از پر کرده بود تا از طریق کارش به برود. 🍃🌷🍃 این بود که زینب (س)🌷 باشد. به من نگفته بود فرم پر کرده است. یک روز به خانه آمد و پرسید: «راضی هستی من بروم؟»😭 🍃🌷🍃